مظلومه ی شهیده: سیاست زر و زور و تزویر
برادر سُنّى! تو در ادامه سخن خود، از مردم مدینه یاد مى كنى و مى گویى:
«مردم مدینه نسبت قومى و خویشاوندى با پیامبر داشتند. مادر پیامبر از آنجا بود ... پیامبر توانست هزاران نفر فدایى تربیت نماید و آن ها حاضر بودند در راه خدا و دفاع از پیامبر و خانواده او، جان خود را فدا كنند ... آن همه مسلمان مخلص و فدایى و مخصوصاً مردم مدینه كه با پیامبر رابطه خویشاوندى و قومى داشتند، چه شد همه یكپارچه سكوت نموده، كوچكترین حرف و اعتراضى نكردند؟»
نمى دانم تو از مثلث «زر و زور و تزویر» چیزى شنیده اى؟ این مثلث شومى است كه همه پیامبران و شهیدان تاریخ در آن مدفون هستند.
اگر تو به دنبال این هستى كه چرا آن همه مردم مؤمن و وفادار، به یكباره عوض شدند، باید تاریخ را بیشتر بخوانى، باید تاریخ شناس باشى.
حكومتى كه بعد از وفات پیامبر روى كار آمد با زر و زور و تزویر موفق شد مردم را آن گونه تغییر دهد.
سیاست زر:
ابتدا از سیاست زر (طلا) برایت بگویم: سخن یك شیرزن مدینه، ما را از ماجرایى آگاه مى كند، روزى زنى در مدینه فریاد برآورد:
«آیا مى خواهید دین مرا با پول بخرید؟ هرگز! هرگز نخواهید توانست مرا از دینم جدا كنید، من این پول هاى شما را قبول نمى كنم». (کنز العمّال، ج 5، ص 606؛ و الطبقات الکبری، ج 3، ص 182؛ و تاریخ مدینة دمشق، ج 30، ص 276)
او زنى از طایفه بنى عَدىّ بود كه حاضر نبود دست از حمایت على (ع) بردارد، او شیفته پول نشد، امّا افسوس كه عدّه اى از مردان مدینه شیفته پول شدند و على (ع) را تنها گذاشتند. آنان فریب سیاست زر را خوردند.
سیاست تزویر:
تو مى گویى سیاست تزویر چه بود؟
تزویر همان فریب دادن مردم به اسم دین است. وقتى با ابوبكر به عنوان خلیفه بیعت شد، تبلیغات زیادى براى فریب مردم آغاز گردید، ابوبكر به عنوان مقام والاى خلافت مطرح شد و این گونه تبلیغ شد مخالفت با ابوبكر، مخالفت با خدا و قرآن است.
عدّه اى با گرفتن پول هاى زیاد شروع به ساختن حدیث هاى دروغین كردند.
آیا مى خواهى یكى از آن حدیث ها را برایت نقل كنم: یكى براى مردم چنین سخن مى گوید: من از پیامبر این سخن را شنیدم:
«بعد از من پیشوایانى به قدرت مى رسند. شما باید از آنان اطاعت كنید، اگر چه شما را مورد ضرب و شتم قرار بدهند و اموال شما را غارت كنند، باز شما وظیفه دارید از آنان اطاعت كنید».
(صحیح مسلم، ج 6، ص 20؛ و السنن الکبری للبیهقی، ج 8، ص 157)
نگاه كن! چگونه به دستگاه خلافت خدمت مى كنند؟ آنها به مردم مى گویند كه در هر شرایطى باید از رهبر اطاعت كنید، حتّى اگر رهبر به شما ظلم بكند! چگونه به پیامبر نسبت دروغ مى دهند؟ این همان سیاست تزویر و فریب است.
گروهى از مردم فریب این سیاست را خوردند، آیا دوست دارى از اعتقاد و باور آنان سخن بگویم؟
گوش كن، این باور آنان است:
«على و فاطمه باید از خلیفه اطاعت كنند. ابوبكر، خلیفه پیامبر است و اطاعت او بر همه واجب است، فاطمه، دختر پیامبر است، امّا باید از خلیفه پیامبر اطاعت كند، فاطمه نباید نظم جامعه را به هم بزند و فتنه گرى كند. اگر ما از خلیفه پیامبر اطاعت نكنیم، دشمن به ما حمله خواهد كرد، ما در حال تهدید هستیم، لشكر كشورِ رُوم تا مرزهاى ما پیش آمده اند، ما باید همه متحّد باشیم، فاطمه هم باید از خلیفه اطاعت كند تا اسلام باقى بماند. چه اشكالى دارد كه خلیفه یك نفر را به قتل برساند تا جامعه از آشوب رهایى یابد؟ على مى خواهد وحدت جامعه را به هم بزند، آیا باید او را به حال خود رها كرد؟». (الایضاح، ص 158؛ و بحار الانوار، ج 27، ص 306)
دوست خوبم! وقتى سیاست تزویر به خوبى جواب داد، آن وقت عُمَر به خانه فاطمه(س) هجوم برد. عُمَر هفت روز صبر كرد، فاصله روز وفات پیامبر و روز هجوم به خانه فاطمه(س)، هفت روز بود.
* * *
سیاست زور:
من اوّل فكر مى كردم كه عُمَر آدمى كم سیاست بوده است. ولى بعداً فهمیدم كه او سیاستمدار بزرگى بوده است، شاید تعجّب كنى كه چرا من این حرف را مى زنم! لطفاً به این سخنان گوش كن:
چه كسى پیشنهاد داد كه مردم با ابوبكر بیعت كنند؟
این عُمَر بود كه همه این كارها را كرد، مدیریت این طرح، به عهده عُمَر بود.
(صحیح بخاری، ج 6، ص 2505؛ و مسند احمد، ج 1، ص 123؛ و صحیح ابن حبّان، ج 2، ص 148)
وقتى عُمَر به هدف خود كه همان خلافت ابوبكر بود رسید، به فكر فرو رفت. او مى دانست كه هزاران نفر در روز غدیر خمّ با على(ع) بیعت كرده اند، او مى خواست كارى كند كه همه آن ها خلافت ابوبكر را قبول كنند براى همین تصمیم گرفت تا سیاست زور را اجرایى كند. او به خانه فاطمه هجوم برد و ...
با این كار، ترس و وحشتى در دل مردم افتاد، مردم مدینه فهمیدند كه اگر بخواهند با خلیفه مخالفت كنند، خانه و اهل خانه آن ها در آتش خواهد سوخت!
همه آنان با خود مى گفتند: این حكومت به دختر پیامبر رحم نكرد، خلیفه دختر پیامبر را به خاك و خون كشید، اگر ما مخالفت كنیم، با ما چه خواهد كرد؟
این سیاست عُمَر، بسیار موفق بود، بعد از آتش زدن خانه فاطمه، دیگر در مدینه صداى اعتراضى بلند نشد!
برادر سُنّى! سؤال تو این بود كه چرا مردم مدینه یكپارچه سكوت كردند و كوچكترین اعتراضى نكردند، بدان كه سیاست زر و زور و تزویر دست به دست هم داد و همه صداها را در گلو خفه كرد.
عدّه اى براى سكوت خود پول گرفته بودند، عدّه اى هم باور كرده بودند كه فاطمه و على(ع)، فتنه گر هستند و حكومت اسلامى حق دارد با فتنه گران برخورد كند، گروهى هم كه با دیدن آتش بر درِ خانه فاطمه(س)، ترس تمام وجودشان را فرا گرفت.
* * *
این ترس و وحشت، علّت بى وفایى مكرّر مردم مدینه بود، آیا دوست دارى تا تو را از بى وفایى آن ها باخبر كنم؟
براى چندین شب، على و فاطمه(ع) از خانه بیرون مى آمدند و به درِ خانه مردم مدینه مى رفتند و با آنان سخن مى گفتند. مردم مدینه به على(ع) قول مى دادند كه فردا صبح براى یارى او قیام كنند.
آرى! هر شب سیصد و شصت نفر با على(ع) پیمان یارى مى بستند، امّا وقتى صبح فرا مى رسید، فقط مقداد، سلمان، ابوذر و عمّار براى یارى على(ع) مى آمدند.
(الکافی، ج 8، ص 33؛ و کتاب سلیم، ص 146)
آرى! مردم مدینه به عهد خود وفا نمى كردند، آنان مى ترسیدند كه خانه هایشان در آتش بسوزد، آن ها مى دانند كه هر كس بخواهد با خلیفه در بیفتد جانش در خطر خواهد بود.
آرى! هیچ كس جرأت نكرد با ابوبكر مخالفت كند، امّا روزى، جوانمردى از راه رسید و با اعتراض خود، پایه هاى حكومت ابوبكر را لرزاند!
نمى دانم آیا تا به حال نام او را شنیده اى؟ من از ابن نُویره سخن مى گویم، او به مدینه آمد و فریاد برآورد:
«شما به اسلام خیانت كردید و سخنان پیامبر را زیر پا گذاشتید».
این فریادِ اعتراضى بود كه تاریخ، هیچ گاه آن را فراموش نخواهد كرد.
ابن نُویره به وطن خود بازگشت و ابوبكر خالد بن ولید را مامور كرد تا او را به قتل برساند. خالد بن ولید هم همراه با سپاهى به قبیله ابن نُویره هجوم برد و او را مظلومانه شهید كرد.
من ماجراى شهادت مظلومانه او را در كتابى به نام «فانوس اوّل» شرح داده ام.
افزودن دیدگاه جدید