شعر هدهد : سکوت هارون - دلیل سکوت و خانه نشینی علی ع - خانه نشینی 25 ساله علی ع

تو ای هارون چرا در خانه هستی ؟ مگر از دین موسی رخت بستی ؟ مگر تو عهد با موسی نبستی ؟ چرا دست از شمسیر رستی ؟

بیا تا بر سر هارون بگرییم

برای غربت موسی بگریم

که هارون بعد موسی دست بسته

که امت بهر قتلش عهد بسته

گروهی حقه بازی لفظ بازی

بتی را کرده اند سجده خدایی

بتی شد جای موسی راس منبر

که سامری بشد فریاد آن زر

به جای حق، بُتِ ثروت نشاندند

شریعت را به باطل  پروراندند

بجای علم جهل از دین برون شد

بجای شر ، حق واژگون شد

بین یاران موسی ، پشت کردند

بَرِ گوساله ای سجده بکردند

ندای آتش اندر گوششان بود

کتاب حق سالوسشان بود

سامری و بلعم و قارون و ابلیس

همه شد متحد رو سوی تلبیس

یکی با پول یکی با اسم اعظم

یکی با زور آن یک با حقه بازی

همه میدان شدند، موسی کجایی ؟

عصایی ؟ ای ید بیضا کجایی ؟

تو ای هارون چرا در خانه هستی ؟

مگر از دین موسی رخت بستی ؟

مگر تو عهد با موسی نبستی ؟

چرا دست از شمسیر رستی ؟

به میدان شو ، چه وقت است این نشستن

ببین گوساله¬ها با هم نشستند

مگر جانت زدین فرخنده باشد؟

گمانم کار تو آشفته باشد؟

بگو با هدهدت تو ای سلونی

که وقت رفتن است ای تفقدونی

تو کوثر را امانت دار بودی

مگر تو هارون موسی نبودی ؟

مگر تو مظهر قدرت نبودی ؟

مگر تو لنگر عالم نبودی ؟

مگر که شبرت گریه نکرده؟

مگر که کوثرت آتش نگرده ؟

چگونه جمع گوران بر تو غالب ؟

تو ای غالب تر از هر آنچه غالب

همین صبرت عجت تر از عجایب

تو ای مصداق ایجاد خلایق

مگر که اسم اعظم یاد بردی ؟

تویی که مادر اسمی خدایی

چگونه صبر بر آتش نمودی ؟

مگر تو با ابراهیم نبودی ؟

چرا تو بر خودت ایترا نوشتی ؟

قلم ، لوحی ، کتابی ، تو سرنوشتی

تو قدری

لیله القدری

شبی تو

که آیت میرسد اندر لب تو

تو سر مومنون قبل از نزولی

تو سر موسی و نوح و وجودی

وجودت از ازل مصداق قبلی

وجودت تا ابد مصداق بعدی

تو ظاهر در بواطن ، باطنی تو

تو باطن در ظواهر ، ظاهری تو

تو اول بعد آخر اولی تو

تو آخر بعد اول آخری تو

همه اجزای عالم در تو جمعند

تویی شمع و همه پروانه هستند

همه در سایه¬ی تو زنده هستند

همه چون نور خورشیدند هستند

تو در ظاهر نشسته لیکن جهانی

 تویی آن دابه الارض نهانی

همه اسماء حق در تو جمعند

تو حقی بلکه حق را تو امامی

تُو نُورِی و جوادی وَ تُو حَیّی

عزیزی و قویی و کبیری

غَنِیُّ و تو فردی و وجیهی

عظیمی و جلیلی و کبیری

 

بگو گوینده¬ی لفظ سلونی

چرا کن را نگفتی پس یکونی ؟

بله

راجفه و صاعقه ای

صیحه و ساعه و صاحب صوری

قیم و مُنَزِّل و مُنَشِّری

بله مُقَدِّر و مُفَوِّض و مِخَرِّجی

اما چیزی که سبب شد نکنی کن فیکون

مظهر رحم و رحیم و کرم و لطف تو بود

تو حکیمی تو صبوری تو حلیمی

تو غفوری و تو شکوری تو رئوفی

تو که چون عبدی برای خالق

تو همان کردی که هو کرد برای مارد

وقت معلوم رسد و سر بکشد

دابه از کنه زمین سر بزند

مارد و سامری  ابلیس و همه گمراهان

همه چون فیل و صحابت به دهان سجیلان

سکوت هارون به صورت شکسته

بیاتابرسرِهارون، بگرییم

برایِ­ غربتِ­ موسی،بگریم

کِ­ هارون­ بعدِموسی، دست­ بستِ

کِ­ امت­ بهرِقتلش، عهدبستِ

گروهی، حقه­ بازی، لفظ­بازی

بُتی­ راکَردِ­اَند،سُجدِ، خدایی

بُتی­ شدجایِ­ موسی، رَاسِ­ منبر

کِ­ سامری­ بشد، فریادِآن­ زر

بِ­جایِ­ حق، بُتِ ­ثروت­ نشاندند

شریعترا،بِ­باطل،پروراندند

بجایِ­ علم، جهل ­از­دین ­برون­ شد

بجایِ­ شر، حق­ واژگون­ شد

ببین ­یارانِ­ موسی­ پُشت­کردند

بَرِگوساله ­ای­ سُجدِ­بِکردند

ندایِ­ آتش ­اَندرگوششان­ بود

کتابِ­ حق، سالوسشان­ بود

سامریُ بلعمُ قارونُ ابلیس

همِ­ شُدمتحد، روسویِ­ تلبیس

یکی­ باپولُ، یک­ بااسمِ ­اعظم

یکی، بازُورُ، آن­یک، باحقه ­بازی

همِ­ میدان­ شُدَن، موسی­ کجایی ؟

عصایی ؟ ای­ یدِبیضاکجایی ؟

تُواِی­ هارون،چرادَرخانِ­ هستی ؟

مگر، ازدینِ­ موسی، رخت­ بستی ؟

مگر، تو ،عهد، باموسی­ نبستی ؟

چرادست ­از، شمسیر، رستی ؟

بِ­ میدان­ شُو ، چِ­ وقت ­اَس، این­ نشستن

ببین­ گوساله­ ها، باهم ­نشستن

مگرجانت، زِدین، فرخنده­ باشد؟

گمانم، کارِتو، آشفته­ باشد؟

بگو با هدهدت، تُ اِی­ سلونی

کِ وقت رفتن­ اَس، اِی­ تفقدونی

تُ­ کوثررا، امانت­داربودی

مَگرتُ، هارونِ­ موسی ­نبودی ؟

مَگرتو،مظهرِقدرت­ نبودی ؟

مگر توو، لنگرِعالم ­نبودی ؟

مَگرکِ­ شُبَّرَت، گِریِ، نکرده؟

مگرکِ­،کوثرت، آتش­ نگشته ؟

چگونِ­ جمعِ­ گوران­ بَرتُ­ غالب ؟

تُ­ اِی، غالب­ ترازهرآنچِ ­غالب

همین­ صبرت، عجب ­تر، ازعجایب

تُ ­ای، مصداقِ­ ایجادِخلایق

مَگرکِ، اسمِ­ اعظم، یادبُردی ؟

تویی­ کِ، مادرِاسمی خدایی

چگونِ­ صبر، بر­آتش­ نمودی ؟

مَگرتُ، با اِبرام ­نبودی ؟

چراتُ­ برخودت ­این­رانوشتی ؟

قلم ­لوحی­ کتابی؛ تُ­ سرنوشتی

تُ­ قدری

لیلهُ ­القدری

شبی­ تُ

کِ­ آیت­ میرسد، اندرلبِ­تُ

تُ ­سِرِّمومنون، قبل ­ازنزولی

تُ­ سِرِّموسیُ نوحُ­ وجودی

وجودت­ ازاَزَل­ مصداقِ ­قبلی

وجودت­ تااَبدمصداقِ ­بعدی

تُ­ ظاهردربواطن، باطنی ­تُ

تُ ­باطن ­درظواهر،ظاهری تُ

تُ ­اول ­بعدِآخر، اولی­ تُ

تُ­ آخربعدِاول، آخری­ تُ

هَمِ­ اجزایِ­ عالم، درتوجمعَند

تویی­ شمعُ­،همِ پروانِ­ هستَند

هَمِ­،درسایِ­یِ،­تُ ­زندِهستند

هَمِ­،چون­ نورِ­خورشیدند،هستند

تُ­ درظاهرنِشستِ، لیکن­ جهانی

تویی ­آن­ دابه­ الارضِ­ نهانی

همِ­ اسماءِحق، دَرتُ­ جَمعند

تُ­ حقی، بَلکِ­ حَقرا،تُ­ امامی

تُ نُوریُّ جوادی، تُ­ حَی­ی­ی

عزیزی­ یُ، قوی ی­ یُ، کبیری

غَنِی­ ی یُ، تُ­ فردییُ،وجیهی

عظیمی ­یُ، جلیلی­ یُ،کبیری

بگوگویند­یِ­ لفظِ­ سلونی

چراکُن ­رانگفتی، پَس ­یَکونی ؟

بَلِ

راجفهُ ­صاعقه­ ای

صِیحهُ­،ساعهُ،­صاحب­ صُوری

قَیمُ،مُنَزِّلُ،مُنَشِّری

بَلِ

مُقَدِّرُ،مُفَوِّضُ،مُخَرِّجی

سِرِّکُنتُ­ تُ­ وجهُ ­اللهی

اما

چیزی­ کِ،سبب­ شدنکنی­ کن­ فیکون

مظهرِ،رَحمُ­ کَرَم، ­لُطفِ­ تُ­ بود

تُ­ حکیمی،تُ­ صبوری،تُ­ حلیمی

تُ­ غفوری،تُ­ شکوری،تُ­ رئوفی

تُ­ کِ­ چون­ عبدی­ برایِ­ خالق

تُ،همانکردی،­کِ­ هوکرد،برایِ­ مارد

وقتِ­ معلووم ­رِسدُسَربِکِشَد

دابه ­ازکُنهِ ­زمین، سَربِزند

ماردُ،سامری، ابلیسُ­ هَمِ­ گمراهان

هَمِ ­چون ­فیلُ­،صحابت­ بِ­دهان،سجیلان

پس ­تُ­ چُن­،عَبدِخدایت­ بودی

هَم چُ­ خالق­ بَرِابلیس، تُ­ صبربنمودی

https://eitaa.com/hodhodkashkol

افزودن دیدگاه جدید