مظلومه ی شهیده: دینوری: شکایت به پدر!!!
اینجا شهر بغداد است، من به این شهر آمده ام تا استاد دِینَوَرى را ملاقات كنم، من به تاریخ سفر كرده ام، به قرن سوم هجرى آمده ام...
معلوم است مى خواهى بدانى استاد دِینَوَرى كیست؟
او استادى بزرگ و افتخارى براى جهان اسلام است و كتاب هاى زیادى نوشته است، كتاب هاى او مورد توجّه دانشمندان است، مردم مى گویند:
«در خانه اى كه كتاب هاى استاد دِینَوَرى نباشد، در آن خانه، هیچ خیرى نیست.»
استاد دِینَوَرى، مدّت كوتاهى قاضى شهر دینور بود، دینور، شهرى در استان كرمانشاه است و به همین دلیل، به دِینَوَرى مشهور شد، همه او را با این نام مى شناسند. استاد بعد از مدّتى از دینور به بغداد بازگشت و بار دیگر به علم و دانش مشغول شد.
* * *
من روبروى استاد دِینَوَرى نشسته ام، او مشغول نوشتن است، باید صبر كنم تا او مطلب خود را تمام كند و بعد سؤال خود را بپرسم. بیش از 60 سال از زندگى استاد گذشته است، امّا عشق او به نوشتن هرگز كم نشده است.
من نگاهى به قفسه كتاب مى كنم، این ها همه كتاب هایى است كه استاد تألیف كرده است، به راستى او چگونه توانسته است بیش از 60 كتاب بنویسد؟
اجازه مى گیرم و یكى از كتاب ها را برمى دارم تا مطالعه كنم. اسم كتاب است: «امامت و سیاست».
كتاب را باز مى كنم تا آن را مطالعه كنم، كتاب به زبان عربى است، من الان دارم صفحه اوّل كتاب را مى خوانم: «بسم الله الرحمن الرحیم. كتاب خود را با حمد و ستایش خدا آغاز مى كنم، شهادت مى دهم كه خدا یگانه است و هیچ شریكى ندارد. من بر حضرت محمّد درود مى فرستم و شهادت مى دهم كه خدا او را براى هدایت انسان ها فرستاد و او آخرین پیامبران است.»
در ادامه چنین مى خوانم: «فصل اول: فضائل ابوبكر و عُمَر»
استاد در فصل اوّل به ذكر بیان فضائل آن دو مى پردازد. به خواندن كتاب ادامه مى دهم. چیزهاى جالبى در اینجا مى خوانم: «ابوبكر و عُمَر، آقاىِ پیرمردان بهشت هستند... خداوند از ابوبكر و عُمَر خشنود و راضى است.»
معلوم شد كه استاد خیلى به ابوبكر و عُمَر علاقه دارد، او عقیده دارد كه ابوبكر و عُمَر، جانشینان پیامبر هستند، دیگر هیچ شك ندارم كه او از اهل سنّت است. جالب این است كه در كتب علماى اهل سنّت نقل شده است كه پیامبر فرمود:
«همه اهل بهشت مثل افراد سى و سه سال خواهند بود.» از این سخن پیامبر مى فهمیم كه اهل بهشت همه جوان خواهند بود و در میان آنها هیچ پیرمردى به چشم نمى آید، حالا چگونه شده است استاد در اینجا، عُمَر و ابوبكر را آقاىِ پیرمردان بهشت مى داند؟
در همین فكرها هستم كه صداى استاد مرا به خود مى آورد:
ـ خوب! كار من تمام شد. ببخشید كه معطّل شدید! باید نوشتن این مطلب را تمام مى كردم.
ـ جناب استاد! من از راه دورى آمدم تا از شما در مورد حوادث بعد وفات پیامبر سؤال كنم، زیرا شنیده ام شما تاریخ شناس خوبى هستید.
ـ سؤال شما چیست؟
ـ آیا بعد از وفات پیامبر، كسى به خانه فاطمه(س) هجوم برد؟
ـ فكر مى كنم همان كتاب «امامت و سیاست» را بخوانى، به پاسخ خود مى رسید. من براى نوشتن آن كتاب، زحمت زیادى كشیده ام.
* * *
من كتاب را برمى دارم و چنین مى خوانم:
«عدّه اى از مردم مدینه در خانه على جمع شده بودند، آن ها كسانى بودند كه با ابوبكر بیعت نكرده بودند. ابوبكر، عُمَر را فرستاد تا آن ها را براى بیعت به مسجد بیاورند.
عُمَر به سوى خانه على رفت و از آنان خواست تا از آنجا خارج شوند و با ابوبكر بیعت كنند، امّا آنان قبول نكردند. اینجا بود كه عُمَر دستور داد تا هیزم بیاورند، وقتى هیزم ها را آوردند او فریاد زد:
به خدا قسم! اگر از این خانه بیرون نیایید، خانه و اهل آن را آتش مى زنم.
گروهى از مردم به عُمَر گفتند: اى عُمَر! فاطمه در این خانه است،
او در جواب گفت: براى من فرقى نمى كند كه چه كسى در خانه است...
وقتى فاطمه این سخن عُمَر را شنید با صداى بلند چنین گفت:
بابا! یا رسول الله! ببین كه بعد از تو، عُمَر و ابوبكر چه ظلم هایى در حقّ ما روا مى دارند!»
با خواندن این قسمت از كتاب، به فكر فرو مى روم، استاد دِینَوَرى كه از بزرگ ترین علماى اهل سنّت است، این مطلب را در كتاب خود ذكر كرده است.
چرا فاطمه(س) این گونه فریاد بر مى آورد؟ مگر در آن روزها چه حوادثى در شهر مدینه روى داده است؟
آن برادر سُنّى، همه این حوادث را دروغ مى دانست، اگر این ماجرا افسانه است، پس چرا استاد دِینَوَرى آن را ذكر كرده است؟
افزودن دیدگاه جدید