شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث بيست و هفتم در عبادت و حضور قلب

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(27){/mp3}


حديث بيست و هفتم
بـالسـنـد المـتـصـل الى الشـيـخ الاءجـل و الثـقـة الجليل ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضوان الله عليه ، عن عدة من اءصحابنا، عن اءحمد بن مـحـمـد، عـن ابـن مـحـبـوب ، عـن عـمـر بـن يـزيـد، عـن ابـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : فـى التورية مكتوب : يا بن آدم ، تفرغ لعبادتى ، املاء قلبك غنى و لا اءكلك الى طـلبـك ، و عـلى اءن اءسـد فـاقتك و املاء قلبك خوفا منى . و ان لا تفرغ لعبادتى ، اءملاء قلبك شغلا بالدنيا، ثم لا اءسد فاقتك و اءكلك الى طلبك .(797)
ترجمه :
فـرمود حضرت صادق ، عليه السلام ، كه در تورات نوشته شده است : اى پسر آدم ، فارغ شو از براى عبادت من ، تا پر كنم قلب تو را از بى نيازى و واگذار نكنم تو را بـه سـوى طـلب خـويـش ، و بـر مـن اسـت كـه بـبـنـدم راه فـقـر تـو را و پـر كـنـم دل تـو را از خـوف خـويـش . و اگـر فـارغ نـشـوى بـراى عـبـادتـم ، پـر كـنـم دل تو را از اشتغال به دنيا، پس از آن نبندم فقر تو را و واگذارم تو را به سوى طلبت .
شرح تفرغ لكذا از باب تفعل ، يعنى تمام وقت خود را صرف آن كرد به طورى كه به چيز ديگر اشتغال نورزيد. و تفرغ قلب براى عبادت ، خالى نمودن از توجه به هر چيزى است براى آن .
و ملاء الاناء ماء و من الماء و بالماء، وضع فيه بقدره ما ياءخذه . يعنى ، در آن (آب ) ريخت به قدرى كه مى گرفت .
و اءكـل مـتـكـلم مـن يكل . و كل اليه الاءمر، اءى سلمه و فوضه و تركه اليه و اكـتـفـى بـه . يـعـنـى ، امـر را بـه او واگـذار و موكول كرد و خود در آن تصرفى ننمود.
اءسد متكلم من سد يسد سدا، من باب نصر، نقيض الفتح . يعنى ، بستن .
الفاقة اءى الحاجة والفقر. يعنى ، نيازمندى و گدايى است .
و اءملاء قلبك خوفا منى ظاهر آن است كه به صيغه متكلم (است ). و صيغه امر بودن و عطف بـه اول كـلام بـودن بـعـيـد اسـت . و آنچه به مناسبت بيان كردنى است در حديث شريف در ضمن فصولى به رشته تحرير درآوريم . انشاءالله .
فصل : فراغت وقت و قلب در عبادت
بدان كه فراغت براى عبادت حاصل شود به فراغت وقت براى آن و فراغت قلب . و اين امر از مـهـمـات اسـت در بـاب عـبـادات كـه حـضور قلب بدون آن تحقيق پيدا نكند. و عبادت بى حضور قلب قيمتى ندارد.
و آنچه باعث حضور قلب شود دو امر است : يكى فراغت وقت و قلب ، و ديگر فهماندن به قـلب اهـمـيـت عـبـادت را. و مقصود از فراغت وقت آن است كه انسان در هر شبانه روزى براى عـبـادت خـود وقـتـى را مـعـيـن كـنـد كـه در آن وقـت خـود را مـوظـف بـدانـد فقط به عبادت ، و اشـتـغـال ديـگـرى را براى خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمد كه عبادت يكى از امور مهمه اى است كه از كارهاى ديگر اهميتش بيشتر بلكه طرف نسبت با آنها نيست ، البته اوقات آن را حفظ مى كند و براى آن وقتى موظف مى كند. و ما پس از اين به قدر مقدور شمه اى از آنرا بيان مى كنيم .

در هـر حـال ، انـسـان مـتـعـبـد بـايـد اوقـات عبادتش موظف باشد. البته اوقات نماز را، كه مهمترين عبادات است ، بايد حفظ كند و آنها را در اوقات فضيلت به جا آورد، و در آن اوقات بـراى خـود شـغـل ديـگـرى قـرار نـدهـد. و هـمـان طـور كـه بـراى كـسـب مال و منال و براى مباحثه و مطالعه ، وقت موظف قرار مى دهد، براى اين عبادات نيز قرار دهد كـه در آن وقـت فـارغ از امـور ديـگـر بـاشـد تا حضور قلب ، كه مغز و لب عبادات است ، بـراى او مـيـسـور بـاشـد. ولى اگـر مـثل نويسنده نماز را با تلكف به جا آورد و قيام به عبوديت معبود را از امور زايده بداند، البته آن را تا آخر وقت امكان تاءخير مى اندازد، و در وقـت اتـيـان آن نـيـز بـه واسطه آنكه كارهاى مهمى به نظر و گمان خود مزاحم با آن مى بـيـنـد، سـر و دسـت شـكـسـتـه اتـيـان مـى كـنـد. البـتـه چـنـيـن عـبـادتـى نـورانـيـت نـدارد، سـهـل اسـت ، مـورد غـضب الهى است و چنين شخصى مستخف به صلاة و متهاون در امر آن است . بـه خـداى تعالى پناه مى برم از خفيف شمردن نماز و مبالات نكردن به امر آن . اين اوراق گنجايش ذكر اخبار در اين باب را ندارد، ولى بعضى از آن را ذكر مى كنيم براى عبرت .
عـن مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال : لا تـتـهـاون بـصـلاتـك ، فـان النـبـى ، صـلى الله عـليـه و آله ، قـال عـنـد مـوتـه : ليـس مـنـى مـن اسـتـخـف بصلاته ، ليس منى من شرب مسكرا لا يرد على الحوض لا والله .(798)
حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، فـرمـود به زراره ، عليه الرحمة : سستى مكن در امر نـمـازت ، زيـرا كـه رسـول خدا، صلى الله عليه و آله ، فرمود در دم مردنش : "نيست از من كسى كه خفيف شمارد نمازش را، از من نيست كسى كه بياشامد مسكرى ، به خدا قسم كه وارد نمى شود بر من نزد حوض ."
و بـاسـنـاده عـن اءبـى بـصـيـر، قـال قـال اءبـوالحـسـن الاءول ، عـليـه السـلام : لمـا حـضـرت ابـى الوفـاة ، قال لى : يا بنى ، لاينال شفاعتنا من استخف بالصلاة .(799)
جـنـاب ابـوبـصير گويد كه حضرت كاظم ، عليه السلام فرمود چون پدرم را وفات رسـيـد فـرمـود بـه من : اى پسرك من ، همانا نايل نشود شفاعت ما را كسى كه استخفاف كند به نمازش .
و اخـبـار در ايـن زمـيـنـه بـسـيـار اسـت ، ولى براى اهل اعتبار همين بس است . خدا مى داند كه انقطاع از رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و خروج از تحت حمايت آن سرور چه مصيبت عظيمى است . و حرمان از شفاعت آن سرور و اهل بيت معظم او چه خذلان بزرگى است . گمان مـكـن كـه بـدون شـفـاعـت و حـمايت آن بزرگوار كسى روى رحمت حق و بهشت موعود را ببيند. اكـنـون مـلاحظه كن مقدم داشتن هر امر جزئى ، بلكه نفع خيالى ، را بر نماز كه قرة العين رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، و بـزرگ وسـيـله رحـمـت حـق اسـت و اهـمال كردن درباره آن و به آخر وقت انداختن بدون عذر و حفظ ننمودن حدود آن ، آيا تهاون و اسـتـخـفـاف اسـت يـا نـيـسـت ؟ اگـر هـسـت ، بـدان كـه بـه شـهـادت رسـول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و شهادت ائمه اطهار، عليهم السلام ، از ولايت آنها خـارج و بـه شفاعت آنها نايل نشوى . اكنون ملاحظه نما اگر احتياج به شفاعت آنها دارى و مـايـلى كه از امت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، باشى ، بزرگ بشمار اين وديعه الهـيـه را و اهـمـيـت بـده بـه آن ، و الا خـود دانـى . خـداى تـعالى و اوليا او بى نيازند از عـمـل مـن و تـو، بـلكه بيم آن است كه اگر اهميت ندادى ، منجر به ترك آن شود و از ترك به جحود رسد كه كارت يكسره شود و به شقاوت ابدى و هلاكت دائمى رسى .
و از فـراغـت وقـت مـهمتر فراغت قلب است . بلكه فراغت وقت نيز مقدمه اى براى اين فراغت اسـت . و آن چـنـان اسـت كـه انـسـان در وقـت اشـتـغال به عبادت ، خود را از اشتغالات و هموم دنـيـايـى فـارغ كـنـد، و تـوجـه قـلب را از امـور متفرقه و خواطر متشتته منصرف نمايد، و دل را يـكـسـره خالى و خالص براى توجه به عبادت و مناجات با حق تعالى نمايد. و تا فـراغـت قـلب از ايـن امـور حـاصـل نـشـود، تـفـرغ بـراى او و عـبـادت او حاصل نشود. ولى بدبختى آن است كه ما تمام افكار متشتته و انديشه هاى متفرقه را ذخيره مـى كـنـيـم را بـاز كـرديـم ، يـا دفـتر محاسبات را گشوديم ، يا كتاب مطالعه (را) مفتوح نـمـوديـم ، دل را مـى فـرسـتـيـم بـه سـوى اشـتـغـال بـه امـور ديـگـر و از عمل بكلى غافل شده ، يك وقت به خود مى آييم كه به حسب عادت به سلام نماز رسيديم ! حقيقتا اين عبادت فضاحت آور است و اين مناجات شرم انگيز است .
عزيزم ، تو مناجات با حق را مثل تكلم با يكنفر بندگان ناچيز حساب كن . چه شده است كه اگـر بـا يـك نـفـر از دوسـتـان ، سـهـل اسـت بـا يـك نـفـر از بـيـگـانـگـان ، اشتغال به صحبت داشته باشى ، مادام كه با او مذاكره مى كنى ، از غير غافلى و با تمام تـوجه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عـالمـيـان بكلى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجهى ؟ آيا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است ؟ يا تكلم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است ؟ آرى بـه خـداوند و فرمايشات انبيا پيدا كرد تا كار اصلاح شود. همه بدبختيها از ضعف ايـمـان و سـسـتـى يقين است . ايمان سيد بن طاووس ،(800) رضى الله عنه ، او را به جـايـى مـى رساند كه روز اول تكليفش را عيد مى گيرد، براى آنكه حق تعالى اجازه ورود مناجات به او مرحمت كرده و او را مخلع به خلعت تكليف فرموده .(801) حقيقتا تصور كن ايـن چـه قـلبـى اسـت كـه ايـن قـدر نـورانـيـت و صـفـا دارد! اگـر عمل اين سيد جليل براى تو حجت نيست ، كار سيد الموحدين و اولاد معصومين او كه براى تو حجت است . نظر كن در حال آن بزرگواران و كيفيت عبادات و مناجاتهاى آنها. بعضى از آنها در وقت نماز رنگ مباركشان تغيير مى كرد و پشت مباركشان مى لرزيد از خوف آنكه مبادا در امر الهى لغزشى شود،(802) با آنكه معصوم بودند. از حضرت مولى معروف است كه تـيـرى بـه پـاى مـبـاركـش رفـتـه بـود كـه طـاقـت بـيـرون آوردن نـداشـت ، در وقـت اشتغال به نماز بيرون آوردند و اصلا ملتفت نشد.(803)
عـزيـزم اين مطلب از امور ممتنعه نيست . نظير آن در امور عاديه براى مردم بسيار اتفاق مى افتد. يكى از دوستان موفق ما مى گفت وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه كرديم . در بـيـن اشـتغال به زد و خورد مى ديدم بعضى از آنها مشت به من مى زند، نفهميدم چيست . بعد كه فراغت حاصل شد و به خود آمدم ، معلوم شد با كارد چندين زخم به من زدند كه از آثـار آن تـا چـندى بسترى بودم . البته نكته آن هم معلوم است . وقتى كه نفس توجه تام بـه يـك امـرى پـيـدا كـرد، از ملك بدن غافل مى شود و احساسات از كار مى افتد و همش هم واحد مى شود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات ، نعوذ بالله منها، ديديم كه اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن بكلى غافل هستيم . ولى افسوس كه ما به هر امرى توجه تام داريم جز به عبادت پروردگار، و از اين جهت استعباد مى كنيم .
در هـر صـورت ، فـراغـت قـلب از غير حق از امور مهمه است كه انسان بايد با هر قيمت هست تـحـصـيـل آن را بـكـنـد. و طـريـق تـحـصـيـل آن نـيـز مـمـكـن و سهل است . با قدرى مواظبت و مراقبت تحصيل مى توان كرد. بايد انسان مدتى اختيار طاير خـيـال را بـه دسـت گيرد و هر وقت خواست از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند آن را حفظ كـنـد. پـس از مـدتـى مراقبت ، رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خير عـادت او گـردد و الخـيـر عـادة ، و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادات او پيدا كند.
و از هـمـه ايـن امور مهمتر، كه بايد ديگر امور را مقدمه او دانست ، حضور قلب است كه روح عـبـادت و حـقـيـقـت آن بـسـتـه بـه آن اسـت ، و بـدون آن هـيـچ قـيـمـتـى بـراى عبادات نيست و قبول درگاه حق تعالى نشود. چنانچه در روايات شريفه وارد است :
كافى : باسناده عن اءبى جعفر و اءبى عبدالله ، عليهماالسلام ، انهما قالا: انما لك من صـلاتـك مـا اءقـبـلت عـليـه مـنـهـا، فـان اءوهـمـهـا كـلهـا، اءو غفل عن آدابها، لفت فضرب بها وجه صاحبها.(804)
حـضـرت بـاقـر و صـادق ، عـليـهـمـا السـلام ، فـرمـودنـد بـه فـضـيـل بـن يـسار: نيست از براى تو از نمازت مگر آنچه توجه قلب كردى به آن از نـمـاز، پـس اگـر غـلط بـه جـا آورد تـمـام آن را، يـا غافل شود از آداب آن ، پيچيده شود و به آن زده بشود به روى صاحبش .
و روى الشـيـخ الاقدم ، محمد بن الحسن ،(805) رضوان الله عليه ، فى التهذيب ، باسناده عن المثالى قال : راءيت على بن الحسين ، عليهماالسلام ، يصلى ، فسقط رداؤ ه عن مـنـكـبـه فـلم يـسـوه حـتـى فـرغ مـن صـلاتـه . قـال : فـسـالتـه عـن ذلك ، فـقـال : ويـحـك ! اءتـدرى بـيـن يـدى مـن كـنـت ؟ ان العـبـد لا يـقـبـل مـنـه صـلاة الا مـا اءقـبـل مـنـهـا. فـقـلت : جـعـلت فـداك ، هـلكـنـا! قال : كلا، ان الله متمم ذلك للمؤ منين بالنوافل .(806)
ابـوحـمـزه ثـمـالى گفت ديدم حضرت سجاد، عليه السلام ، را كه نماز مى خواند، پس عـبـاى آن حـضـرت افـتـاد، حـضـرت راسـت نـفرمود عبا را تا از نماز فارغ شد. پس ، از آن بـزرگـوار سؤ ال كردم ، فرمود: " واى به تو! آيا مى دانى در حضور كى بودم . همانا از بنده قبول نمى شود نمازى مگر آنچه را توجه قلب كرده از آن ."عرض كردم : "فدايت شـوم ، هـلاك شـديم ما! "فرمود: "هرگز، همانا خداوند تمام مى فرمايد آنرا براى مؤ منين به واسطه نافله ها."
و عـن الخـصـال : بـاسـنـاده عـن عـلى ، عـليـه السـلام ، فـى حـديـث الاءربـعـمـائه ، قـال : لا يـقـومـن احـدكم فى الصلاة متكاسلا و لا ناعسا، و لا يفكرن فى نفسه ، فانه بين يـدى ربـه عـزوجـل . و انـمـا للعـبـد مـن صـلاتـه مـا اءقبل عليه منها بقلبه .(807)
فـرمـود حـضـرت امـيـر، عـليـه السـلام : نـايـسـتـد در نـمـاز البـتـه هـيـچـيك از شما در حـال كـسالت و نه در حال چرت زدن ، و انديشه نكند البته در پيش نفس خود، زيرا كه او در مـحـضـر پروردگار است . و جز اين نيست كه از براى بنده از نمازش آن چيزى است كه توجه كرده است به آن چيز به قلب خويش از نمازش .
و اخـبـار در ايـن مـنـوال بـسـيـار اسـت ، و هـمـيـن طـور در فـضـيـلت اقـبـال بـه قـلب كـه بـعـضـى از آنـهـا را در ايـن مـقـام نـقـل مـى كـنـيـم و اكـتـفـا بـه آن مـى نـمـايـيـم ، و بـراى اهل اعتبار كفايت مى كند.
عـن مـحـمـد بـن عـلى بن الحسين ، صدوق الطاثفة ، باسناده عن عبدالله بن اءبى يعفور، قـال قـال اءبـوعـبـدالله ، عـليـه السـلام : يـا عـبـدالله ، اذا صـليـت ، فصل صلاة مودع يخاف ان لا يعود اليها اءبدا، ثم اصرف ببصرك الى موضع سجودك . فلو تعلم من عن يمينك و شمالك ، لاءحسنت صلاتك ، و اعلم اءنك بين يدى من يراك و لا تراه .(808)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السلام ، به عبدالله (به ابى يعفور): اى عبدالله ، وقـتـى كه مشغول نماز مى شوى ، مثل كسى كه وداع كند با نماز و ترس آن دارد كه ديگر بـه آن نـرسـد نـمـاز بـخـوان ، پـس از آن چـشـمت را بدوز به موضع سجودت . تو اگر بـدانـى كـسى در راست و چپت هست نمازت را نيكو به جا مى آورى ، بدان كه تو پيش روى كسى ايستادى كه او تو را مى بيند و تو او را نمى بينى .
و بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـى حـديـث اءنـه قـال : لاءحـب الرجـل المـؤ مـن مـنـكـم اءذا قـام فـى صـلاة فـريـضـة اءن يـقـبـل بـقـبـله الى الله و لا يـشـغـل قـبـله بـاءمـر الدنـيـا. فـليـس مـن عـبـد يـقـبـل بـقـلبـه فـى صـلاتـه اءلى الله تـعـالى ، اءلا اءقـبـل الله اءليـه بـوجـهـه و اءقـبـل بـقـلوب المـؤ منين اءليه بالمحبة بعد حب الله اءياه .(809)
فرمود حضرت صادق ، عليه السلام : همانا من دوست مى دارم از شماها مرد مؤ منى را كه وقـتـى در نـمـاز واجـبـى ايـسـتاد، اقبال و توجه كند به قلبش به سوى خداى تعالى ، و مـشـغـول نـكند قلبش را به كار دنيا. نيست بنده اى كه در نمازش توجه كند به سوى خدا بـه قـلبـش ، مگر آنكه اقبال كند خداوند به سوى او به وجهش ، و قلوب مؤ منان را متوجه كند به سوى او به محبت بعد از دوستدارى خداوند او را.
اكـنـون بـبـين اين چه بشارتى است كه صادق آل محمد، عليهم السلام ، به مؤ منين مى دهد. افـسـوس كـه مـا بـيـچـاره هـاى مـحـجـوب از معرفت از توجه حق تعالى بى بهره ايم و از دوستى ذات مقدس او اطلاعى نداريم و دوستى حق او را قياس مى كنيم به دوستى بندگان . اهـل مـعرفت مى گويند حق تعالى براى محبوب خود رفع حجب مى كند. و خدا مى داند در اين رفـع حـجـب چـه كـرامـتهايى است . غايت آمال اوليا و نهايت مقصد آنها همين رفع حجب بوده . جـنـاب امـيـرالمـؤ منين ، عليه السلام ، و اولاد معصومين آن بزرگوار در مناجات شعبانيه عرض مى كنند: الهى ، هب لى كمال الانقطاع اليك ، و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نـظـرهـا اليـك حـتـى تـخـرق اءبـصـار القـلوب حـجـب النـور، فتصل الى معدن العظمة ، و تصير اءرواحنا معلقة بعز قدسك .(810)
خداوندا، اين نورانيت بصيرت قلوب كه اوليا از تو خواستند و خواهش نمودند به نورانيت آن واصـل بـه تـو شـونـد چـه بصيرتى است ؟ بارالها، اين حجب نور كه در لسان ائمه مـعـصـومـيـن مـا مـتـداول اسـت چـيـسـت ؟ ايـن مـعـدن عـظـمـت و جـلال و عـز قـدس و كـمـال چـه چـيـزى است كه غايت مقصد آن بزرگواران است ، و ما تا آخر از فهم علمى آن هم مـحـرومـيـم تـا چـه رسـد بـه ذوق آن و شـهود آن ؟ خداوندا، ما كه بندگان سيه روى سيه روزگاريم ، جز خور و خواب و بغض و شهوت از چيز ديگر اطلاع نداريم و در فكر اطلاع هـم نـيـسـتـيم ، تو خود نظر لطفى به ما كن و ما را از اين خواب بيدار و از اين مستى هشيار فرما.
در هـر صـورت ، بـراى اهـلش همين يك حديث كفايت مى كند كه تمام عمر خود را صرف كنند بـراى تـحـصـيـل مـحـبـت الهـى و اقـبـال وجـه الله ، ولى امـثـال مـا كـه وارد ايـن وادى نـيـسـتيم و مرد اين ميدان نمى باشيم به احاديث ديگر متشبث مى شويم .
عـن ثـواب الاءعـمـال بـاءسـنـاده عـمـن سـمـع اءبـا عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، يقول : من صلى ركعتين يعلم ما يقول فيهما، انصرف و ليس بينه و بين الله ذنب الا غفر له .(811)
راوى گويد: شنيدم حضرت صادق ، عليه السلام ، مى فرمود: كسى كه دو ركعت نماز بـخـوانـد در صـورتـى كـه بـدانـد چـه مـى گـويـد در آنـهـا، مـنـصـرف شـود و حال آنكه نيست بين او و بين خداوند گناهى مگر آنكه آمرزيده آن را.
و عـن رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، اءنـه قال : ركعتان خفيفتان فى تفكر خير من قيام ليلة .(812)
فرمود رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ،: دو ركعت خفيف با تفكر بهتر از عبادت يك شب است .
فصل : مراتب حضور قلب
پس از آنكه معلوم شد كه حضور قلب در عبادات قلب و روح عبادات است و نورانيت و مراتب كـمـال آن بـسـتـه است به حضور قلب و مراتب آن ، اكنون بايد دانست كه از براى حضور قلب مراتبى است كه بعضى از آن مراتب اختصاص دارد به اولياى حق ، و دست ديگران از وصـول بـه شـاهـق آن كـوتـاه اسـت ، ولى بـعـض مـراتـب آن بـراى سـلسـله رعيت نيز ممكن الحصول است . و بايد دانست كه حضور قلب به طريق كلى منقسم شود به دو قسمت عمده : يكى حضور قلب در عبادت ، و ديگر حضور قلب در معبود.
و پـيـش از بـيـان ايـن مـطـلب لابـديـم از ذكـر يـك مـقـدمـه . و آن ايـن اسـت كـه اهـل مـعـرفـت گـويند باب عبادات مطلقا باب ثناى معبود است ، منتها هر يك از آنها ثناى حق اسـت بـه نـعـتـى از نـعوت و اسمى از اسماء مگر نماز كه ثناى حق است به جميع اسماء و صـفات . و در سابق بر اين ، در شرح بعضى احاديث ، ذكر شد(813) كه ثناى معبود از فـطـريـاتـى اسـت كه جميع سلسله بشر بر آن مخمرند و فطرت حكم به لزوم آن مى كـنـد، و خـاضـع بـراى كـامـل مطلق و جميل مطلق و منعم مطلق و عظيم مطلق است . و چون كيفيت ثناى ذات مقدس را احدى نمى تواند كشف كند، زيرا كه آن فرع معرفت به ذات و صفات و كيفيت (ارتباط) غيب به شهادت و شهادت به غيب است و اين از براى كسى ميسور نيست جز از طـريـق وحـى و الهـام الهـى ، از اين جهت عبادات مطلقا توقيفى است و موظف از جانب حق است و احدى از پيش خود حق ندارد تشريعى كند و عبادتى بتراشد. و آنچه از تواضع و احترامات در پـيـشـگـاه بـزرگـان و سـلاطين معمول و متداول است ، در آن پيشگاه مقدس ارجى و قيمتى نـدارد. پـس انسان بايد گوش و چشم را باز كند و از طريق وحى و رسالت كيفيت عبادت و عبوديت را اخذ كند و خود در آن تصرفى نكند.
و بعد از آنكه معلوم شد كه باب عبادات باب ثناخوانى معبود است ، بدان كه حضور قلب در عبادت ، و دوم حضور قلب در معبود.
اما حضور قلب در عبادت ، پس از براى آن نيز مراتبى است كه عمده آن دو مرتبه است :
يـكـى حـضـور در عـبـادت اجـمـالا. و آن چـنـان اسـت كـه در عـيـن اشـتـغـال بـه عـبـادت ـ هـر عـبـادتـى بـاشـد چـه از بـاب طـهـارات مـثـل وضـو و غـسـل و چـه از بـاب نـمـاز و روزه و حـج و ديـگـر امـور ـ انـسـان بـه طـريـق اجـمـال مـلتفت باشد كه ثناى معبود مى كند، گرچه خود نمى داند كه چه ثنايى مى كند و چـه اسـمـى از اسـمـاء حـق را مـى خـوانـد. شـيـخ عـارف كـامـل مـا،(814) روحـى فـداه ، بـراى ايـن نـحـو عـبـادت مـثـل مـى زدنـد بـه اينكه يكى قصيده در مدح كسى بگويد و به طفلى كه معناى آن را نمى فـهـمـد بـدهـد كه در محضر او بخواند و به طفل بفهماند كه اين قصيده در مدح اين شخص اسـت . البـتـه آن طفل كه قصيده را مى خواند اجمالا مى داند ثناى ممدوح را مى كند، گرچه كـيـفـيت آن را نمى داند. ماها نيز كه طفل ثناخوان حق هستيم و نمى دانيم كه اين عبادات را چه اسـرارى اسـت و هـريـك از ايـن اوضـاع الهـيه با چه اسمى از اسماء ارتباط دارد و به چه كـيـفـيـت ثـنـاى حـق اسـت ، ايـن قـدر بـايـد مـلتـفـت بـاشيم كه هر يك از آنها ثنائى است از كـامـل مـطـلق و مـعـبـود و مـمـدوح عـلى الاطـلاق ، كه خود ذات مقدس در اين اوضاع خود را ثنا فرموده و ما را امر فرموده كه در پيشگاه مقدسش اين نحو ثنا كنيم .
و ديـگـر از مـراتـب حـضور قلب حضور قلب در عبادت است تفصيلا. و اين به مرتبه كامله بـراى احـدى مـمكن نيست جز خلص اولياء و اهل معارف ، ولى بعض مراتب نازله آن ممكن است بـراى ديـگـران ، كـه اول مـرتـبـه آن تـوجـه بـه مـعـانـى الفـاظ اسـت در مـثـل نـمـاز و دعـا. و بـه ايـن مـرتـبـه اشـاره شـده اسـت در روايـتـى كـه از ثـواب الاءعـمـال در سابق گذشت .(815) و مرتبه ديگر آن است كه اسرار عبادات را به قدر امـكـان بـفـهـمـد و كـيـفـيـت ثـنـاى مـعـبـود را در هـر يـك از اوضـاع بـدانـد. و اهـل مـعـرفـت تـا انـدازه اى اسـرار نـمـاز و سـايـر عـبادات بيان كردند، و از اشارات اخبار مـعـصـومـيـن ، عـليـهـم السـلام ، اسـتـفـاداتـى بـه قـدر امـكـان كـردنـد. گـرچـه فـهـم اصـل حـقـيـقـت بـراى كـم كسى اتفاق مى افتد، ولى تا آن اندازه هم كه ذكر شده غنيمت است براى اهلش .
و اما حضور قلب در معبود، و آن نيز داراى مراتبى است كه عمده آن سه مرتبه است :
يـكـى حـضـور قـلب در تـجـليـات و افـعالى . و ديگر حضور قلب در تجليات اسمائى و صـفـاتى . و سوم حضور قلب در تجليات ذاتى . و از براى هر يك چهار مرتبه است به طـريـق كـلى : مـرتـبـه عـلمـى ، و مـرتـبه ايمانى ، و مرتبه شهودى ، و مرتبه فنائى . و مـقـصـود از حـضـور قلب در تجليات افعاليه علما آن است كه شخص عابد سالك عـلمـا و بـرهـانـا بـدانـد كه تمام مراتب وجود و مشاهد غيب و شهود پرتو فيض تجلى ذات اقـدس هـستند، و از اخيره عالم طبيعت تا سرچشمه ملكوت اعلى و جبروت اعظم به يك طور و يك نحو حاضرند در پيشگاه مقدسش ، و همه پرتو جلوه مشيت هستند، چنانچه در حديث شريف كـافـى وارد اسـت : عـن اءبـى عبدالله ، عليه السلام : خلق الله المشية بنفسها، ثم خلق الاءشـيـاء بـالمشية .(816) پس مشيت به نفس ذاتها جلوه ذات است ، و ديگر موجودات بـه واسـطـه آن مـخلوق اند. و ما اكنون در صدد اقامه برهان بر اين مطلب شريف نيستيم . پس شخص عابد كه اين مطلب را علما و برهانا دانست ، مى فهمد كه خود و عبادت و عـلم و اراده و قـلب و حـركـات قلب و ظاهر و باطنش ‍ همه در پيشگاه مقدس حاضرند، بلكه همه نفس حضورند. و اگر با قلم عقل اين مطلب برهانى را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتـيـاضـات عـلمـيه و عمليه ايمان به اين قضيه يقينيه ايمانيه پيدا كرد، آن وقت حضور قـلب در تـجـلى ايـمـانـا پـيـدا مـى كـنـم و پـس از كـمـال ايـن ايـمـان و مـجـاهـدات و ريـاضـات و تـقـواى كـامـل قـلب ، هـدايـت الهـيـه شـامـل حـالش شـده و بـهـره اى از تـجـليـات افـعالى بالعيان والشـهـود بـراى قـلب او حـاصـل شـود. تـا وقـتى كه قلب يكسره مرآت تجليات گرديد و صعق و فنا براى سالك دست داد. و اين آخر مرتبه حضور است كه منتهى بـه فـنـاى حـاضـر در تـجـليـات افـعـاليـه شـود. و بـسـيـارى از اهل سلوك در همين صعق تا ابد باقى مانند و به خود نيايند.
و اگـر قـلب سـالك از پرتو فيض اقدس در ازل قابليتش بيش از اين باشد، پس از اين صـعـق بـه خـود آيد و انس حاصل كند و به مملكت خود رجوع كند، و مورد تجليات اسمائيه شـود، و هـمـان مـراتـب را طـى كـرده بـه فـنـاى صـفـاتـى نـايـل شـود، و بـه مناسبت عين ثابتش در اسمى از اسماء الهيه فانى گردد. و بسيارى از اهـل سـلوك نـيـز در هـمين فناى اسمائى باقى مانند و به خود نيايند. ان اءوليائى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى .(817) شايد اشاره به اين اوليا باشد.
و اگـر از تجلى فيض اقدس استعداد بيش از اين اندازه باشد، پس از اين صعق و فنا نيز انـس حـاصـل آيـد و سالك به خود آيد، و مورد تجليات ذاتيه گردد، تا آخر مرتبه فناى ذاتـى و صـعـق كـلى سـيـر تـمـام شـود و فـنـاى تـام حـاصـل آيـد. و مـن يـخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اءجـره عـلى الله .(818) بـعضى گويند اشاره به اين اولياء الله و سالكين الى الله اسـت ، و اجـر ايـن سـالك جز با ذات مقدس نيست . و گاه افتد كه براى سالك در اين مـقـام نـيز افاقه حاصل آيد، پس به حسب استعداد خود و مناسبت احاطه عين ثابتش به هدايت خلق قيام كند: يا اءيها المدثر. قم فاءنذر.(819)
و اگـر عين ثابتش تابع اسم اعظم باشد، دايره نبوت به او ختم شود، چنانچه بـه رسـول اكرم و نبى معظم خاتم ، صلى الله عليه و آله ، ختم شد. و احدى از موجودات اوليـن و آخـريـن و انـبـياى مرسلين (عين ) ثابتشان تابع اسم اعظم و ظهور ذات به جميع شـئون نـبـود، از ايـن جـهـت ظـهـور بـه تـمـام شـئون پـيـدا كـرد، و غـايـت ظـهـور به هدايت حـاصـل شد و كشف كلى واقع گرديد، و نبوت ختم به وجود مقدسش شد. و اگر فرضا از اوليا به تبع آن ذات مقدس و هدايت او بدين مقام رسد، كشفش عين همين خواهد بود، و تكرار در تـشـريـع جـايـز نـخواهد بود پس دايره نبوت به وجود مقدسش به آخر رسيد و لبنه آخرى را در دايره نبوت گذاشت ، چنانچه در حديث است .(820)
و بـايـد دانـسـت كـه عـبادات و كيفيات معنويه آنها براى صاحب هر يك از اين مقامات مذكوره بـسـيـار مختلف و در نهايت متفاوت است . و از براى هر يك حظى و نصيبى است از مناجات حق كـه براى ديگرى (كه ) به آن مقام نايل نشده آن حظ و نصيب نيست . البته آنچه از براى حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، در حـال عـبـادت حـاصـل شـده از بـراى ديـگـران مـمـكـن نـيـسـت ، چـنـانـچـه از فـلاح السـائل سـيـد ابن طاووس ، قدس الله سره ، منقول است كه فرمود: فقد روى عن مولانا، جـعـفـر بن ، محمد الصادق ، عليه السلام ، كان يتلوا القرآن فى صلاته ، فغشى عليه فـلمـا اءفـاق سـئل مـا الذى اءوجـب مـا انـتـهـت حـالك اءليـه ؟ فـقـال مـا مـعـنـاه : مـازلت اءكـرر آيـات القـرآن حـتـى بـلغـت الى حال كاءننى سمعتها مشافهة ممن اءنزلها على المكاشفة و العيان ، فلم تقم القوة البشرية بمكاشفة الجلالة الالهية .(821)
و آن حـالى كـه بـراى رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليه و آله ، است مى داده براى احدى از مـوجـودات نـبـود، چـنـانـچـه در حـديـث مـشـهـور اسـت : لى مـع الله حـال لا يـسـعه ملك مقرب و لا نبى مرسل .(822) بگذرم از مطلبى كه براى ما از آن نـصـيـبـى نـيـسـت مـگـر لفـظ. ولى آنـچـه مـهـم اسـت بـراى امـثـال مـاهـا آن اسـت كـه اكـنـون كه محروميم از مقامات اوليا انكار آنها را هم نكنيم و تسليم باشيم كه تسليم امر اوليا خيلى فايده دارد و نعوذ بالله انكار خيلى مضر است . اللهم انى مسلم لاءمرهم ، صلوات الله عليهم اءجمعين .(823)
فصل : راه تحصيل حضور قلب
بدان كه حضور قلب در عبادات حاصل نشود مگر به افهام نمودن به قلب اهميت عبادات را. و آن در حـقـيـقـت مـيـسـور نشود مگر به فهميدن اسرار و حقايق آنها. و آن گرچه از براى ما مـيـسـر نـشـود، ولى تـا انـدازه اى كـه بـا حـال امـثـال خـودم مـنـاسـب اسـت و مـسـتفاد از اخبار اهل بيت عصمت عليه السلام ، و كلمات اهل معرفت است به قدر تناسب با اين اوراق ، ذكر مى كنيم .
بـدان كـه ـ چـنـانـچـه مـكـرر اشـاره نـمـوديـم از بـراى هـر يـك از اعـمال حسنه و افعال عباديه صورتى است باطنى ملكوتى و اثرى است در قلب عابد. اما صـورت بـاطـنيه آن همان است كه تعمير عوالم برزخ و بهشت جسمانى به آن است ، زيرا كـه ارض بهشت قيعان و خالى از هر چيز است ، چنانچه در روايت است ،(824) و اذكار و اعـمـال مـاده تـعـمـيـر و بـناى آن است ، چنانچه در حديث است .(825) و آيات بسيارى در كـتـاب شـريـف الهـى دلالت بـر تـجـسـم اعـمـال مـى نـمـايـد، مـثـل قـوله تـعـالى : فـمـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة خـيـرا يـره . و مـن يـعـمـل مـثـقال ذرة شرا يره .(826) و مثل قوله : و وجدوا ما عملوا حاضرا.(827) و اخـبـارى كـه دلالت بـر تـجـسـم اعـمـال و صور غيبيه ملكوتيه آنها دارد در ابواب متفرقه بسيار است ، و ما به ذكر بعضى از آن اكتفا مى كنيم .
روى الصـدوق ، قـدس سـره ، بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : مـن صـلى الصـلوات المـفروضات فى اءول وقتها و اءقام حدودها، رفعها الملك الى السـمـاء بـيضاء نقية ، تقول : حفظك الله كما حفظتنى ، استودعنى ملك كريم . و من صليها بعد وقتها من غير علة و لم يقم حدودها، رفعها الملك سوداء مظلمة ، و هى تحتف به : ضيعتنى ضيعك الله كما الله ضيعتنى ، و لا رعاك الله كما لم ترعنى .(828)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام : كـسـى كـه نـمـازهاى واجب را به جا آورد در اول وقـت آنـهـا و بـه پـا دارد حـدود آنها (يعنى اجزاء و شرايط آنها را درست به جا آورد)، بـالا برد فرشته آنها (را) به سوى آسمان در حاليكه سفيد پاكيزه است ، مى گويد آن نـمـاز: "نـگـاه دارد تو را خداوند، چنانچه تو مرا نگاه داشتى ، وديعه گرفت مرا فرشته كـريـمى ." و كسى كه به جا آورد آنها را بدون علتى بعد از وقت آنها و حدود آنها را به پـا ندارد، بالا برد آنها را فرشته در حالى كه سياه و تاريك است ، فرياد زند به او" :ضـايـع كـردى مـرا، خـداونـد تو را ضايع كند چنانچه مرا ضايع كردى ، و مراعات نكند خداوند تو را چنانچه مراعات نكردى مرا."
از ايـن حـديـث شـريـف عـلاوه بـر آنـكـه صـورت مـلكـوتـى عـمل مستفاد شود، حيات و شئون حياتيه آن نيز معلوم شود. و اين مقتضاى ضربى از برهان نيز هست . و اخبار دلالت دارد كه جميع موجودات حيات ملكوتى دارند و عالم ملكوت سراسر حيات و علم است : و ان الدار الآخرة لهى الحيوان .(829)
و فـى الكـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـى حـديـث طـويـل : اذا بـعـث الله المـؤ مـن مـن قبره ، خرج معه مثال يقدم امامه ، كلما يرى المؤ من هولا من اءهـوال يـوم القيامة ، قال له المثال : لا تفزع و لا تحزن و اءبشر بالسرور و الكرامة من الله عزوجل ، حتى يقف بين يدى الله عزوجل فيحاسبه حسابا يسيرا و ياءمر به الى الجنة ، و المـثـال اءمـامـه ، فـيـقـول له المؤ من : يرحمك الله ، نعم الخارج . خرجت معى من قبرى و مـازلت تـبـشـرنـى بـالسـرور و الكـرامـة مـن الله حـتـى راءيـت ذلك . فـيـقـول : مـن اءنـت ؟ فـيـقول اءنا السرور الذى كنت ادخلته على اءخيك المؤ من فى الدنيا، خلقنى الله عزوجل منه لاءبشرك .(830)
فرمود حضرت صادق ، عليه السلام : وقتى كه بيرون آورد خداوند مؤ من را از قبرش ، خارج شود با او مثالى كه پيش پيش او مى رود، هر جا كه آن مؤ من وحشتى از وحشتهاى روز قيامت را ببيند، آن مثال به او گويد: " ترسناك مباش و اندوهناك مشو و بشارت باد تو را بـه سـرور و كـرامـت از خـداى عـزوجـل ." تـا بايستد در محضر حق تعالى ، (پس ) محاسبه فـرمـايـد او را حـسـابـى آسـان و فـرمـان دهـد او را بـه بـهـشـت ، و آن مـثـال پـيش اوست . پس مى گويد به او آن مؤ من : "خداوند رحمت كند تو را، تو خوب كسى بودى كه با من خارج شدى از قبر، و هميشه مرا بشارت به سرور و كرامت از جانب حق دادى تـا آنـكـه ديـدم آنـرا. تـو كـيـسـتـى ؟" مـى گـويـد: "مـن آن سـرورى هـسـتـم كـه داخـل كـردى او را بـر بـرادر مؤ منت در دنيا، خلق فرمود خداى تعالى مرا از آن تا بشارت دهم تو را."
و در ايـن حـديـث شـريـف نـيـز دلالت واضـحـه اسـت بـر تـمـثـل و تـجـسـم اعـمـال در نـشـئه آخـرت ، چـنـانـچـه شـيـخ اجـل ، بـهـاءالديـن ،(831) قـدس سـره ، نـيـز فـرمـوده در ذيـل هـمـيـن حـديـث شـريـف كـه بـعض اخبار دلالت مى كند بر تجسم اعتقادات نيز. پس ، اعمال صحيحه و اعتقادات صحيحه به صور نورانيه نيكو منظرى ظاهر مى شوند كه باعث مـى شـونـد كـمـال سـرور و ابـتـهـاج را از بـراى صـاحـبـشـان . و اعـمـال سـيـئه و اعـتـقـادات بـاطـله ظـاهـر مـى شـونـد بـه شـكـل صـور ظـلمـانيه مستقبحه كه باعث مى شوند براى صاحبشان غايت اندوه دردناكى را. چـنـانـچـه جـمـاعـتـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد در ذيـل آيـه شـريـفـه يـوم تـجـد كـل نـفـس مـا عـمـلت مـن خـيـر مـحـضـرا و عـمـلت مـن سـوء تـود لو اءن بـيـنـهـا و بـيـنه اءمدا بـعـيـدا.(832) و ارشـاد مـى كـنـد مـا را بـه سـوى ايـن مـعـنـى قول خداى تعالى : يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اءعمالهم ...آلايه (833) و كـسـانـى كـه در آيـه شريفه تقدير قائل شدند و گفته اند: ليروا جزاء اءعمالهم ، و ضـمـيـر يـره را بـه عـمـل بـرنـگـردانـد، دور افـتـادنـد از حق . انتهى كلامه مترجما(834) رفع مقامه الشريف .
و در ايـن مـقام كلام غريبى از بعض محدثين جليل صادر شده است (835) كه ذكر نكردن آن اولى اسـت . و آن نـاشـى از آن اسـت كـه گـمـان كـردنـد مـنـافـات مـى بـاشـد بـيـن قـول و تـجـسـم اعـمـال ، و قـول مـعـاد جـسـمـانى ، با اينكه اين مطلب مؤ كد آن است و كلمه تـمـثـل كـه در ايـن حـديـث شـريـف اسـت مـثـل تـمـثـلى اسـت كـه در قـول خـداى تـعـالى است : فتمثل لها بشرا سويا(836) كه حقيقتا به صورت جـسـمـانـيـت مـتـمـثـل مـى شـود، نـه آنـكـه خـيـال و گـمـان بـاشـد و مـثـل خواب باشد. در هر صورت صرف كردن امثال اين آيات و روايات را از ظاهر خود، با آنـكـه مـطـابـق بـرهـان قـوى اسـت كـه در مـحـل خـود مـقـرر اسـت ، بـه مـجـرد آنـكـه بـه عـقـل مـا درسـت نـمـى آيد و مطابق با مذهب حكما و فلاسفه است ، مستحسن نيست . بهترين امور تسليم در محضر قدس كبرياى حق و اولياى معصومين است .
پـس ، مـعـلوم شـد كـه هر علمى كه مقبول درگاه مقدس حق شد، صورت بهيه حسنه دارد به تـنـاسـب خـود از حـور و قصور و جنات عاليات و انهار جاريات . و هيچ موجودى در صفحه وجود متحقق نشود كه از روى جزاف ، بلكه ارتباطات عقليه در كار است كه كشف آنها را جز كمال اوليا كسى نتواند كرد. و مطلب على الاجمال تحت ميزان عقلى و برهان حكمى است .
پس از آنكه معلوم شد حيات عالم آخرت و زندگانى و لذات آن عالم بسته است به اعمالى كـه صـورت كـمـاليـه آنـهـا بـدان عـالم مـنـتـقـل مـى شـود و آن اعـمـال عـبـاداتـى اسـت كـه بـه كـشـف تـام مـحـمـدى ، صـلى الله عـليـه و آله ، اهـل ايـن مـلت اطـلاع بـر آن پـيـدا كـردن و كـمـال و حـسـن اعمال به نيات و اقبال قلب و حفظ حدود است و اگر عملى فاقد اين امور يا بعض آن باشد از درجـه اعـتبار ساقط بلكه داراى صورت زشت مشوه است كه انسان در عالم ديگر به آن مى رسد، چنانچه از راه اخبار و آثار معلوم شد، پس بر هر انسان مؤ من به عالم غيب و اخبار انبيا و اوليا و اهل معرفت و علاقه مند به حيات ابدى و زندگانى جاويدان لازم است كه با هر زحمتى و رياضتى هست اصلاح اعمال خود را بنمايد. و پس از آنكه ظاهر و صورت آنها مـطابق قواعد اجتهاديه يا راءى فقها، رضوان الله عليهم ، گرديد، به اصلاح سيرت و بـاطـن آنـهـا كـوشـد، و هـر قـدر مـى تـوانـد جـديـت كـنـد كـه لااقـل واجـبـات را بـا حـضـور قـلب بـيـاورد و اصـلاح نـقـايـص ‍ آنـهـا را نـيـز بـا نـوافـل كـنـد، چـنـانـچـه در احـاديـث شـريـفـه اسـت كـه نوافل جبران فرايض را مى كند و سبب قبول آنها مى شود.
فـى العـلل بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قال : انما جعلت النافلة ليتم بها ما يفسد من الفريضه .(837)
و روى الشـيـخ ، قـدس سـره ، بـاسـنـاده عـن اءبـى بـصـيـر، قـال قـال اءبـو عـبـدالله عـليـه السـلام : يـرفـع للرجل من الصلاة ربعها اءوثمنها اءو نصفها اءو اكثر بقدر ما سها؛ و لكن الله تعالى يتم ذلك بالنوافل .(838)
حضرت صادق ، عليه السلام ، فرمود: بالا مى رود براى مرد از نماز چهار يك يا هشت يك يا نصفش ، يا بيشتر به قدرى كه سهو نموده ، ولى خداى تعالى تمام كند آن را به نافله ها.
و از ايـن قـبـيـل روايـت بـسـيـار اسـت . و مـعـلوم اسـت مـاهـا خـالى از سـهـو و نـسـيـان و اخـتـلال حـواس و ديـگـر امـور مـنـافـى بـا نـمـاز يـا كـمـال آن نـيـسـتـيـم ، و خـداى تـعـالى بـه لطـف كـامـل خـود نوافل را قرار داده تا جبران نقايص آن را بنماييم . و البته لازم است حتى الامكان غفلت از اين امر نكنيم و نوافل را ترك ننماييم .
در هـر حـال اى عـزيـز، قـدرى از حـال غـفـلت بـيـدار شـو و در امـر خـود تـفكر كن و صفحه اعـمـال خـود را نـگـاه كـن . و بـتـرس ‍ از آن كـه اعـمـالى را كـه بـه خـيـال خـودت عـمـل صـالح اسـت ، از قـبـيـل نـمـاز و روزه و حـج و غـير آن ، خود اينها اسباب گـرفـتارى و ذلتت شوند در آن عالم ، پس ، حساب خودت را در اين عالم تا فرصت دارى بـكـش و خـودت مـيـزان اعـمـالت را بـرپـا كـن و در مـيـزان شـريـعـت و ولايـت اهـل بـيـت اعـمـال خـود را بـسـنـج ، و صـحـت و فـسـاد و كـمـال و نـقـص آن را مـعـلوم كـن و آنها را جبران كن تا فرصت هست و مهلت دارى . و اگر در ايـنـجـا خـود را مـحـاسـبـه نـكـنـى و حـسـاب خـودت را درسـت نكنى ، در آنجا كه به حسابت رسـيـدگـى مـى شـود و مـيـزان اعمال برپا مى شود مبتلا به مصيبتهاى بزرگ مى شوى . بـتـرس از مـيزان عدل الهى ، و به هيچ چيز مغرور مباش و جد و جهد را از دست مده . و قدرى بـه صـحـيفه اعمال اهل بيت پيغمبر، صلوات الله عليهم ، كه معصوم از گناه و خطا بودند مـراجـعـه كـن و تـفـكـر در آنـهـا كـن . بـبين چقدر كار سخت است و راه تاريك و باريك اكنون مـلاحـظـه ايـن حـديـث شـريـف بـكـن و حـديـث مـفـصـل را از ايـن مجمل بخوان :
عـن فـخر الطائفة و سنادها و ذخرها و عمادها، محمد بن محمد بن النعمان المفيد،(839) رضوان الله عليه ، فى الارشاد: عن سعيد بن كلثوم ، عن الصادق جعفر بن محمد، عليهما السـلام ، قـال والله ، مـا اءكـل عـلى بن ابيطالب ، عليه السلام ، من الدنيا حراما قط حتى مـضى لسبيله ، و ما عرض له اءمران كلا هما لله رضا الا اءخذ باءشد هما عليه فى بدنه (خ ل : ديـنـه )، و مـا نزلت برسول الله ، صلى الله عليه و آله ، نازلة قط الا دعاه ثقة بـه ، و ما اءطاق اءحد عمل رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، من هذه الامة غيره ، و ان كان ليـعـمـل عـمـل و جـل كـان وجهه بين الجنة و النار يرجو ثواب هذه و يخاف عقاب هذه . و لقد اءعـتـق مـن مـاله اءلف مملوك فى طلب وجه الله و النجاة من النار مما كد بيديه و رشح منه جبينه . و انه كان ليقوت اءهله بالزيت و الخل و العجوة ، و ما كان لباسه الا كرابيس ، اذا فـضـل شـى ء عـن يـده ، دعـا بـالجـلم فـقـصـه . و مـا اءشـبـهـه مـن ولده و لا اءهـل بـيـتـه اءحد بيته اءقرب شبها بهى فى لباسه و فقهه من على بن الحسين ، عليهما السـلام . و لقـد دخل اءبو جعفر، عليه السلام ، ابنه عليه فاذا هو قد بلغ من العبادة مالم يـبـلغـه اءحـد: فـرآه قـد اصـفر لونه من السهر و ومضت عيناه من البكاء و دبرت جبهته و و انـخـرم اءنـفـه مـن السـجـود و ورمـت سـاقـاه و قـدمـاه مـن القـيـام فـى الصـلاة . و قـال اءبـوجـعـفـر، عـليـه السـلام : فـلم اءمـلك حـيـن راءيـتـه بـتـلك الحـال البـكـاء، فـبـكـيـت رحـمـة له فـاذا هـو يـفـكـر، فـالتـفـت الى بـعـد هنيئة من دخولى ، فقال : يا بنى ، اءعطنى بعض تلك الصحف التى فيها عبادة على بن اءبى طالب ، عليه السـلام . فـاءعـطـيـتـه . فـقـراء فـيـهـا شـيـئا يـسـيـرا، ثـم تـركـهـا مـن يـده تـضـجرا، و قال : من يقوى (على ) عبادة على بن اءبى طالب ، عليه السلام .(840)


فرمود حضرت صادق ، عليه السلام : "به خدا قسم نخورد على بن ابى طالب ، عليه السـلام ، هـرگز از دنيا حرامى تا از دنيا رفت ، و عرضه نشد بر او دو امرى كه رضاى خـداونـد در آنـهـا بـود مـگـر آنـكـه آنـچـه شـديـدتـر بـود بـر بـدنـش اخـتـيـار فرمود، و نـازل نشد بر رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، شدتى هرگز مگر آنكه آن بزرگوار (او) را خـوانـد بـراى اطـمـيـنـانـى كـه بـه او داشـت ، و هـيـچـكـس در ايـن امـت عـمـل رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، را طـاقـت نـداشـت غـيـر از او، هـمـانـا عـمـل مـى كـرد عـمـل شـخـص تـرسناك ، گويى بين بهشت و دوزخ بود، اميد ثواب اين را و تـرس عـقـاب آن را داشـت . و هـر آيـنـه آزاد فـرمـود از مـال (خـود) هـزار بـنـده در راه خـدا و نـجـات از آتـش ـ بـنـدگـانى كه با زحمت دست و عرق پـيـشـانـى تـحـصـيـل فرموده بود. و همانا قوت اهل بيتش را زيت و سركه و خرما قرار داده بود، و نبود لباسش مگر كرباس ، و اگر آستين مباركش بلند مى آمد قيچى مى طلبيد و آن را قطع مى فرمود." و هيچكس شبيه تر نبود به او در اولاد گرامش از على بن الحسين عليه السلام ، در فقه و لباس . هر آينه وارد شد بر او حضرت باقر، عليه السلام ، پسرش . پـس ديـد او را كـه رسـيـده اسـت از عبادت به حدى كه نرسيده است احدى ديگر: رنگش از بـيـدارى شـب زرد شـده ، و سـوخته شده بود چشمانش از گريه ، و مجروح شده بود جبهه مباركش ، و پاره شده بود بينى او از سجود، و ورم كرده بود ساقها و قدمهايش از ايستادن در نـمـاز. و فـرمود حضرت باقر، عليه السلام ، نتوانستم خوددارى كنم از گريه وقتى كـه او را بـديـن حـال ديـدم ، پـس گـريـه كـردم بـراى تـرحـم بـه او، و آن حـضـرت مشغول تفكر بود. پس توجه بعضى از آن صحيفه هايى را كه عبادت على بن ابيطالب ، عـليـه السلام ، در آن است . پس دادم به او. و قرائت فرمود در آن چيز كمى . پس از آن رها كـرد آنـرا از دسـت مـبـاركش با حال انضجار و غصه و فرمود: "كى قوت عبادت على بن ابيطالب ، عليه السلام ، را دارد؟"
و عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام : كان على بن الحسين ، عليهما السلام ، يصلى فى اليـوم و الليـلة اءلف ركـعـة ، و كـانـت الريـح تـمـيـله مثل السنبله .(841)
فـرمود حضرت باقر، عليه السلام : جناب على بن الحسين ، عليهما السلام ، در شب و روز هـزار ركـعـت نـمـاز مـى خـوانـد، و بـاد او را مـى جـنـبـانـيـد مثل خوشه .
عـزيـزم ، قـدرى تـفـكر كن در اين احاديث شريفه ، ببين حضرت باقر، عليه السلام ، امام مـعصوم ، از شدت عبادت پدر بزرگوارش و حالت عبادتش گريه كرد. و حضرت سجاد، عـليـه السـلام ، بـا آن شـدت مـواظـبـت و كمال عبادت آن حالش بود كه از صحيفه على بن ابـيطالب ، عليه السلام ، چيز كمى خواند و اظهار عجز كرد! البته همه عاجزند از عبادت مـولى المـوالى ، و همه رعيت عاجزند از عبادت معصومين ، ولى نبايد انسان كه از مقام عالى باز ماند يكسره رها كند.
بايد دانست كه اين عبادت ، نعوذبالله ، عبث نبوده ، بلكه راه خطرناك و طريق باريك است . و عـقـبـات موت و قيامت مشكل است كه اين طور اهل معارف حقيقيه عجز و الحاح مى كردند. اين سـسـت انـگـارى مـا از ضـعـف ايـمـان و سـسـتـى عـقـيـده اسـت و از جهل و نادانى است :
بـار الهـا، تـو از سـريـره بـنـدگـان آگـاهـى و قـصـور و تـقصير ما را مطلعى و ضعف و نـاتـوانـى ما را مى دانى ، تو ما را به رحمت خود غرق كردى پيش از آنكه از تو سؤ الى كـنـيـم ، نـعـمـتـهـاى تـو ابـتـدائى و تـفـضـلهـاى تـو بـى سـابـقـه سـؤ ال و اسـتـعـداد اسـت ، مـا اكـنـون مـعـترف به تقصير خود هستيم ، كفران نعم غير متناهيه تو كـرديم و خود را مستحق عذاب اليم و دخول جحيم مى دانيم ، و پيش خود چيزى سراغ نداريم و وسـيـله اى در دسـت نـداريـم جـز آنـكـه تـو خـود را مـعـرفـى كـردى بـه لسان انبيا به تـفـضل و ترحم و سعه جود و رحمت ، و ما تو را بدين صفت شناختيم به قدر استعداد خود، تـو بـا مـشـتـى خـاك چه مى كنى جز رحمت و تفضل ؟ اءين رحمتك الواسعة ؟ اءين اءياديك الشاملة ؟ اءين فضلك العميم ؟ اءين كرمك يا كريم ؟(842)
فصل ، در بيان آنكه تفرغ براى عبادت موجب غناى قلب شود
ببايد دانست كه غنا از اوصاف كماليه نفس است ، بلكه از صفات كماليه موجود
بـمـا اءنـه مـوجـود اسـت ، و از ايـن جـهـت غـنـا از صـفـات ذاتـيـه ذات مـقـدس حـق جل و علا است . و ثروتمندى و مالدارى موجب غناى نفسانى نيست ، بلكه توان گفت كسانى كـه غـنـاى نـفسانى ندارند، به داشتن مال و منال و ثروت حرص و آزشان افزون گردد و نـيـازمـنـدتـر گـردنـد. و چـون در غـيـر پـيـشـگـاه مـقـدس حـق ، جـل و جـلاله ، كـه غـنى بالذات مى باشد، غناى حقيقى پيدا نمى شود و ساير موجودات از بـسـيـط خاك تا ذروه افلاك و از هيولاى اولى تا جبروت اعلى فقرا و نيازمندان اند، از اين جهت هر چه وجهه قلب به غير حق باشد و هر چه توجه باطن به تعمير ملك و عمارت دنيا بـاشـد، افـتـقـار و احـتـياج روزافزون شود. اما افتقار قلبى و روحى كه پر معلوم است ، زيرا كه نفس علاقمندى و تعلق افتقار است . و اما افتقار خارجى ، كه آن نيز مؤ كد افتقار قلبى است ، نيز بيشتر باشد، زيرا كه هيچ كس به خودى خود نتواند قيام به اداره امور خويشتن كند، پس در اين امر احتياج به غير افتد. و ارباب ثروت در ظاهر گرچه بى نياز قـلمـداد شـوند، ولى با نظر دقيق معلوم شود كه به مقدار ازدياد ثروت احتياجشان افزون گـردد و نـيـازمـنـدى زيـادت شـود. پـس ، ثـروتـمـنـدان فقرايى هستند در صورت اغنيا، و نيازمندانى هستند در لباس بى نيازان . و هر چه وجهه قلب به تدبير امور و تعمير دنيا بـيـشتر شد و علاقه افزون گرديد، غبار ذلت و مسكنت بر او بيشتر ريزد و ظلمت مذلت و احـتـيـاج زيـادتر آنرا فرا گيرد. و بالعكس ، اگر كسى پشت پا بر علاقمندى دنيا زد و روى دل و وجـهـه قـلب را مـتـوجـه بـه غـنـى عـلى الاطلاق كرد و ايمان آورد به فقر ذاتى موجودات و فهميد كه هيچيك از موجودات از خود چيزى ندارند و هيچ قدرت و عزت و سلطنتى نـيـسـت مـگـر در پـيـشـگـاه مـقدس حق و به گوش دل از هاتف ملكوتى و لسان غيبى شنيد كـريـمـه يـا ايها الناس اءنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد،(843) آن وقـت مستغنى از دو عالم شود، و به طورى قلبش بى نياز شود كه ملك سليمان در نظرش به پشيزى نيايد، اگر كليد خزائن ارض را به او تقديم كنند اعتنا نكند. چنانچه در حديث وارد اسـت كـه جـبـرئيـل كـليد خزائن ارض را براى خاتم النبيين ، صلى الله عليه و آله ، آورد از جـانـب حـق تـعـالى ، و آن حـضـرت تـواضـع فـرمـود و قـبـول نـكرد و فقر را از فخر خود دانست .(844) و جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، فـرمـايـد بـه ابـن عـبـاس كه اين دنياى شما در نظر من (پست )تر است از اين كفش پر وصـله .(845) و جناب على بن الحسين ، عليهما السلام ، فرمايد: من تاءنف مى كـنـم كـه دنـيـا را از خـالق دنـيـا بـخـواهـم ، چـه رسـد كـه (از) مـخـلوق مـثـل خـودم بـخـواهـم .(846) و در سـلسـله رعـيـت ، نـجـم الدين كبرى (847) مى گـويـد، پـس از قـسـمـهـاى غـليـظ و شـديـد، كـه اگـر مـال و مـنـال دنـيا و بهشت و حور و قصور آخرت را به من بدهند و مجالست با اغنيا را منضم بـه آن كـنند، و اگر شقاوت دنيا و آخرت را به من دهند و مجالست با فقرا را منضم به آن كـنـنـد، و مـرا مـخير كنند، اختيار مجالست با فقرا مى كنم و عار مجالست با اغنيا را به خود نـمـى خـرم . و النار خير من العار.(848) آرى ، آنها دانند كه توجه به خزائن دنيا و مال و منال آن و مجالست با اهل آن چه كدورت و ظلمتى در قلب ايجاد كند، و اراده را چه طـور ضـعـيـف كـنـد و نـاچـيـز نـمايد، و قلب را نيازمند و فقير نمايد و از توجه به نقطه مـركـزيـه كـامـل عـلى الاطـلاق غـافـل نـمـايـد. ولى وقـتـى دل را بـه صاحب دل و خانه را به صاحبش تسليم نمودى و خود در آن تصرفى نكردى و اعراض از غير او كردى و خانه را به دست غاصب ندادى ، خود صاحب خانه در آن تجلى مى كـنـد. و البـتـه تـجـلى غـنـى مـطـلق غـنـاى مـطـلق آورد و دل را غـرق دريـاى عـزت و غـنـا نـمـايـد و قـلب مـملو از بى نيازى شود: ولله العزة و لرسـوله و للمـؤ مـنـين .(849) و اداره امور را خود صاحب خانه فرمايد و انسان را بـه امـر خـود واگـذار نـفرمايد و خود متصرف در جميع امور عبد شود، بلكه خود او سمع و بصر و دست و پاى او شود، و نتيجه قرب نوافل پيدا شود، چنانچه در حديث وارد است :
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، فـى حـديـث : و انه ليتقرب الى بـالنـافـلة حتى اءحبه ، فاذا اءحببته ، كنت سمعه الذى يسمع به ، و بصره الذى يبصره الذى يـبـصـر بـه ، و لسـانـه الذى يـنـطـق بـه ، و يـده التـى يـبـطـش ‍ بـهـا...الحـديـث (850)
پس ، فقر و فاقه عبد بكلى سد شود و از دو عالم بى نياز گردد. و البته در اين تجلى خـوف از تـمـام موجودات از او مرتفع شود، و خوف حق تعالى جايگزين آن گردد و عظمت و حـشـمـت حـق سـراسـر قلب را فرا گيرد و از براى غير حق عظمت و حشمت و تصرف نبيند، و حقيقت لا مؤ ثر فى الوجود الا الله را به قلب دريابد.
و در ايـن حـديـث شريف اشاره به بعض اين معانى فرموده كه فرمايد: تفرغ لعبادتى اءملاء قلبك غنى ... الحديث . و اين فراغت قلب براى عبادت كم كم انسان را ممكن است منتهى كند به اعلى مراتب حضور قلب براى عبادت .
ايـن آثـارى اسـت كـه شـمـه اى از آن ذكـر شـد. اگـر دل از اشتغال به حق و فراغت براى توجه به او منصرف گرديد، اين غفلت سرمايه تمام شـقـاوتـهـا و سـرچـشـمـه تـمـام نـقـايـص و ام الاءمـراض قـلوب است ، پس كدورت و ظلمتى بواسطه اين غفلت دل را فرا گيرد و حجابهاى غليظى بين قلب و حق واقع شود كه نور هـدايـت در آن راه نـيـابـد و از تـوفـيـقـات الهـيـه مـحـروم گـردد، و يـكـسـره دل مـتوجه دنيا و تعمير بطن و فرج شود و در حجاب انيت و انانيت فرو رود و نفس سرخود شـود و خـود بـه قـدم انانيت حركت كند، و ذُل ذاتى و فقر حقيقى آن ظاهر گردد، و در تمام حـركـات و سـكـنـات بـعـد از پـيـشـگـاه حـق پـيـدا كـنـد و يـكـسـره خـذلان شـامل حالش گردد. چنانچه در حديث شريف از بعض اين معانى تعبير فرموده كه قلبت را از اشـتـغـال به دنيا مملو مى كنم و سد فقر و فاقه آنرا نمى فرمايم و عنان امورت را به سر خودت مى اندازم .
(نكته )
و بـبـايـد دانـست كه مقصود از اين ايكال امر به سوى عبد، نه تفويض به سوى او است ، زيـرا كـه ايـن در مـشـرب عـرفـان و مـسـلك بـرهـان و مـذهـب حـق امـرى اسـت مـمـتـنـع و بـاطـل . هـيـچ مـوجـودى از تـصرف حق و حيطه تصرف و قدرت آن ذات مقدس خارج نشود و امرش به خودش در تصرف امور موكول نگردد، لكن چون بنده منصرف از حق و متوجه به اشـتـغال به دنيا شد، طبيعت در او حكمفرما شود و انانيت در او غالب آيد و وجهه خودبينى و خـودخـواهـى و خـودپـرسـتـى در او كـارگـر شـود، و از ايـن مـعـنـى تـعـبـيـر بـه ايـكـال امـر بـه عـبـد شـود. امـا بـنده اى كه وجهه قلبش به سوى حق و ملكوت اعلى است و قـلبـش را سـراسـر نـور حـق فـرو گـرفته ، ناچار تصرفاتش حقانى ، بلكه در بعض مـراحـل و جـودش ‍ حـقـانـى شـود، چـنـانـچـه در حـديـث شـريـف كـافـى كـه شمه اى از قرب نوافل را بيان فرموده اشاره به بعضى از اين مقامات فرموده . والله العالم .

افزودن دیدگاه جدید