مظلومه ی شهیده: چرا حضرت على، دخترش اُمّ كُلثوم را به عقد عُمَر در آورد؟

مظلومه ی شهیده: چرا حضرت على، دخترش اُمّ كُلثوم را به عقد عُمَر در آورد؟

برادر سُنّى! تو در ادامه سخن خود به ازدواج اُمّ كُلثوم اشاره مى كنى. سؤال تو این است:

اگر عُمَر به خانه فاطمه (س) هجوم برده و او را به شهادت رسانده است، پس چرا على (ع) دخترش را به ازدواج عُمَر درآورد؟ كدام انسان عاقل، دختر خودش را به قاتلِ همسرش مى دهد؟

این سخن توست:

«چرا حضرت على، دخترش اُمّ كُلثوم كه دختر فاطمه بود را به عقد حضرت عُمَر در آوردند؟

آن دختر چطورى پذیرفت كه با قاتل مادرش در یك رختخواب بخوابد؟

حسن و حسین كجا بودند؟

چرا هیچ اعتراضى ننمودند؟».

 

من با شنیدن این سؤال تو به فكر فرو مى روم و سپس تصمیم مى گیرم كه بار دیگر به دمشق سفر كنم، باید با یكى از دانشمندان اهل سنّت دیدار كنم.

* * *

اینجا شهر دمشق است و من در قرن هفتم هجرى هستم. من به دارالحدیث اشرفیّه مى روم، مدرسه اى بزرگ كه علامه نَوَوى در آن ساكن است.

نمى دانم نام علامه نَوَوى را شنیده اى؟ او را شیخ اسلام مى گویند، او سرآمد همه دانشمندان است و كتاب هاى زیادى نوشته است، او اهل زهد و عرفان است، مردم به او اعتقاد زیادى دارند.

من باید نزد او بروم، مى خواهم از او سؤال مهمّى بپرسم، علامه نَوَوى مشغول تدریس است. شاگردانش در اطراف او حلقه زده اند. او براى شاگردانش این چنین مى گوید: «خدا به شما خیر بدهد، سعى كنید جوانى خود را بیشتر صرف حدیث كنید، من در روزگار جوانى، مدّتى به علم پزشكى علاقمند شدم. كتاب قانون ابوعلى سینا را مطالعه مى كردم، امّا بعد از مدّتى، در درون خود احساس تاریكى كردم، من آن نشاط روحى خود را از دست داده بودم، براى همین به بازار رفتم و كتاب قانون را فروختم و دوباره مشغول مطالعه حدیث شدم، اینجا بود كه قلبم روشن شد و شادى و نشاط خود را به دست آوردم».

شاگردان علامه نَوَوى سؤالات خود را از او مى پرسند، او با حوصله به همه سؤالات پاسخ مى دهد.

یكى از شاگردان از او سؤالى در مورد فضیلت ابوبكر و عُمَر مى كند، او چنین پاسخ مى دهد:

«بدانید كه پیامبر به ابوبكر و عُمَر وعده بهشت داده است و آنان بدون هیچ حساب و كتابى وارد بهشت مى شوند، زیرا ایمان و یقین آنان از همه بیشتر بود. فراموش نكنید كه بهترین خلق خدا بعد از پیامبر، ابوبكر مى باشند».

تعجّب نكن! علامه نَوَوى از اهل سنّت است و اعتقاد خود را بیان مى كند. راستى یادم رفت بگویم، «نَوى» نام روستایى در اطراف دمشق است، آن روستا، زادگاه علامه است، براى همین او را نَوَوى مى خوانند.

* * *

اكنون فرصت مناسبى است تا من سؤال خود را از علامه نَوَوى بنمایم. جلو مى روم، سلام مى كنم و مى گویم:

ـ جناب علامه! من از ایران به اینجا آمده ام تا از شما سؤالى را بنمایم.

ـ خیلى خوش آمدید. سؤال خود را بپرسید.

ـ شما استاد بزرگى هستید و در زمینه علوم اسلامى زحمت زیادى كشیده اید. نظر شما در مورد ازدواج اُمّ كُلثوم با عُمَر چه مى باشد؟ آیا این مطلب درست است؟

ـ بله! این افتخارى براى عُمَر است. خدا این توفیق را نصیب عُمَر كرد كه دختر ابوبكر را به عقد خود درآورد.

ـ دختر ابوبكر؟! من در مورد اُمّ كُلثوم، دختر على و فاطمه (ع) سؤال داشتم.

ـ چه كسى گفته است كه ام كلثوم دختر على و فاطمه است؟ این حرف ها چیست كه تو مى زنى؟ چرا بدون تحقیق حرف مى زنى؟ تو چه نویسنده ای هستى!

ـ جناب علامه! مرا ببخشید، منظورى نداشتم، من شنیده بودم كه اُمّ كُلثوم دختر على(ع) است، شما حقیقت را براى من بگویید.

ـ من الان خیلى خسته هستم. شب، بعد از نماز مغرب نزد من بیا تا جواب تو را بدهم.

ـ شب كجا بیایم؟ خانه شما كجاست؟

ـ من كه خانه ندارم، من اصلاً زن و بچه ندارم، همیشه در این مدرسه هستم.

* * *

نماز مغرب را مى خوانم و به اتاق علامه نَوَوى مى روم، سلام مى كنم و جواب مى شنوم. دور تا دور علامه پر از كتاب است، اصلاً جاى نشستن نیست. علامه چند كتاب را برمى دارد تا من بتوانم بنشینم.

علامه نَوَوى شروع به سخن مى كند، نكات تاریخى جالبى را براى من بیان مى كند. من امشب مطالب زیادى را متوجّه مى شوم.

ساعتى مى گذرد، من دیگر مزاحم علامه نمى شوم، از او خداحافظى مى كنم و بیرون مى آیم، واقعاً كه این یك ساعت، براى من بسیار بابركت بود.

باید آنچه را كه امشب فهمیدم، سریع یادداشت كنم، قلم و كاغذ برمى دارم و این ده نكته را مى نویسم، تو براى فهمیدن ماجراى اُمّ كُلثوم باید به این نكات توجّه كنى:

 

1. در زمان هاى قدیم، وقتى زنى، شوهر خود را از دست مى داد، باید با مرد دیگرى ازدواج مى كرد، زیرا آن زن، براى خرجى خود و فرزندانش، چاره اى نداشت. آن زمان ازدواج یك زن، بعد از مرگ شوهر، امرى عادى و متعارف بود.

2. جعفر، برادر على (ع) بود. جعفر یكى از فرماندهان بزرگ سپاه اسلام و او بسیار شجاع بود. پیامبر در سال هشتم هجرى، او را به عنوان فرمانده جنگ موته انتخاب كرد. در آن جنگ، دشمنان دو دست جعفر را قطع كردند و او را به شهادت رساندند. وقتى پیامبر از این ماجرا باخبر شد فرمود: «خدا در بهشت به جعفر دو بال عنایت مى كند»، از آن روز به بعد، مردم او را «جعفر طیّار» مى خوانند.

3. همسرِ جعفرطیّار، زنى با ایمان بود كه نامش «اسما» بود. بعد از گذشت چند ماه از شهادت جعفر طیّار، ابوبكر به خواستگارى اسما آمد و اسما با او ازدواج كرد.

4. بعد از مدّتى، خدا به ابوبكر و اسما، پسر و دخترى داد. ابوبكر اسم پسر خود را «محمّد» و اسم دخترش را «اُمّ كُلثوم» گذاشت.

5. ابوبكر در سال 11 هجرى خلیفه مسلمانان شد، او مدّت 2 سال و نیم، خلیفه بود و در سال 13 هجرى از دنیا رفت، اُمّ كُلثوم در آن موقع، پنج ساله بود كه یتیم شد.

6. چند ماه از مرگ ابوبكر گذشت. آن وقت، فاطمه (س) از دنیا رفته بود، على (ع) به خواستگارى اسما رفت، اسما كه چندین كودك یتیم داشت، پیشنهاد على (ع) را پذیرفت و همسر على (ع) شد.

7. اسما به خانه على (ع) رفت و دو كودك خود (اُمّ كُلثوم و محمّد) را نیز خانه على (ع) برد. اُمّ كُلثوم، دخترى پنج ساله بود، از نعمت پدر محروم بود، على (ع) در حقّ او پدرى نمود. على به محمّد هم محبّت زیادى نمود. این همان محمّد بن ابى بكر است كه نامش را در تاریخ شنیده اى. او یكى از یاران باوفاى على بود و سرانجام در راه على (ع) شهید شد.

8. بعد از ابوبكر، عُمَر به خلافت رسید، خلافت عُمَر، ده سال طول كشید. در همان سال هاى آخر خلافت عُمَر، اُمّ كُلثوم دخترى سیزده ساله شده بود. دیگر وقت ازدواج او بود. این جا بود كه عُمَر تصمیم گرفت با اُمّ كُلثوم ازدواج كند. گویا عُمَر احساس مسئولیّت مى كرد، او مى خواست خودش دختر یتیم ابوبكر را تحت سرپرستى بگیرد.

9. عُمَر اُمّ كُلثوم را از على (ع) خواستگارى كرد، چون، على (ع)، شوهرِ مادرِ اُمّ كُلثوم بود. على (ع) با این ازدواج موافقت كرد و اُمّ كُلثوم، همسر عُمَر شد.

10. وقتى عُمَر از دنیا رفت، اُمّ كُلثوم فقط چهارده سال داشت، او دوباره نزد مادرش به خانه على (ع) بازگشت.

* * *

برادر سُنّى! آیا سخن علامه نَوَوى را شنیدى؟ او در یكى از كتاب هاى خود به این موضوع اشاره مى كند. او در كتاب «تهذیب الاسماء و اللغات» چنین مى گوید:

«اُمّ كُلثوم، دختر ابوبكر است... همین اُمّ كُلثوم است كه عُمَر با او ازدواج كرده است». (تهذیب الاسماء و اللغات، ج 2، ص 630)

من سخن علامه نَوَوى را براى تو ذكر كردم، تو ادّعا كردى كه اُمّ كُلثوم، دختر فاطمه و على (ع) است، امّا علامه نووى این حرف تو را قبول ندارد، برایت گفتم او از دانشمندان اهل سنّت است.

وقتى اُمّ كُلثوم دختر ابوبكر بوده است، چه اشكالى دارد كه على (ع) با ازدواج اُمّ كُلثوم با عُمَر موافقت كند؟ مادر اُمّ كُلثوم كه فاطمه (س) نیست، مادر او اسما است، پدر اُمّ كُلثوم، ابوبكر است چه اشكالى دارد كه اُمّ كُلثوم با رفیقِ پدرش ازدواج كند؟

شاید دوست داشته باشى كه سخن یكى از دانشمندان شیعه را هم در این زمینه بشنوى.

آیت الله نجفى مَرعَشى(ره) یكى از بزرگ ترین نسب شناسان شیعه است، او در كتاب خود چنین مى نویسد:

«اسماء همسر جعفرطیّار بود، اسما پس از مرگ جعفرطیّار با ابوبكر ازدواج نمود و براى ابوبكر چند فرزند آورد، یكى از آن ها، اُمّ كُلثوم است. همان اُمّ كُلثوم كه عُمَر با او ازدواج نمود». (شرح احقاق الحق، ج 3، ص 315)

اكنون واضح شد كه چون اُمّ كُلثوم در خانه على (ع) بوده و على (ع)، شوهر مادر او بوده است، گاه على (ع) او را دختر خویش خطاب مى كرده است، زیرا اُمّ كُلثوم تقریباً پنج ساله بود كه با مادر و برادرش به خانه على (ع) آمد. به همین دلیل، در گذر زمان، عدّه اى از مردم خیال كردند كه اُمّ كُلثوم، دختر فاطمه و على (ع) است.

برادر سُنّى! تو گفتى چرا على(ع) دختر فاطمه(س) را به عقد عُمَر درآورد؟ من سخن علامه نَوَوى و آیت الله نجفى مرعشى را برایت ذكر كردم و تو فهمیدى كه اُمّ كُلثوم، دختر على و فاطمه(ع) نبوده است، اُمّ كُلثوم دختر ابوبكر بوده است.

تو در سؤال كردن خیلى مهارت دارى، كاش از خودت مى پرسیدى كه چرا عُمَر (كه بیش از 60 سال سن داشت) به خواستگارى اُمّ كُلثوم سیزده ساله رفت و با او ازدواج نمود؟

افزودن دیدگاه جدید