مظلومه ی شهیده: چرا بنی هاشم سکوت کرد؟!!
برادر سُنّى! اكنون تو سؤال را در مورد بنى هاشم مطرح مى كنى و مى گویى:
«در صورتى كه این مطلب دروغ را كه دشمنان اسلام درست كرده اند بپذیریم، چه شد كه بنى هاشم یك باره لب فرو بستند و كوچكترین اعتراضى نكردند؟».
بنى هاشم، تیره اى از قریش بودند، آنان در واقع، همه از اقوام نزدیك پیامبر بودند، تو مى گویى اگر این هجوم به خانه فاطمه(ع) حقیقت داشته باشد، چرا بنى هاشم در مقابل آن سكوت كردند؟
تو خیال مى كنى كه همه بنى هاشم با ابوبكر بیعت كرده اند و به خلافت او راضى بوده اند.
آیا مى دانى كه ریش سفید بنى هاشم هرگز با ابوبكر بیعت نكرد. آیا او را مى شناسى؟
عبّاس، عموى پیامبر را مى گویم، آیا مى دانى كه او با ابوبكر بیعت نكرد. آیا این یك اعتراض نیست!
عدم بیعت عبّاس با ابوبكر به این معناست كه بنى هاشم به خلافت ابوبكر اعتراض داشتند. تعداد بنى هاشم آن قدر زیاد نبود كه بتوانند با حكومت در بیفتند، آنان نیاز به یارى دیگران داشتند، امّا متأسّفانه كسى آن ها را یارى نكرد.
زمانى كه على(ع) همراه با بنى هاشم مشغول مراسم دفن پیامبر بودند، عُمَر و ابوبكر به فكر جمع نمودن نیرو براى مقابله با تهدید احتمالى بنى هاشم بودند. آنان قبیله هاى بزرگى مثل قبیله اسلم را به سوى خود جذب نمودند.
استاد طَبرى در كتاب تاریخ خود این جمله را از عُمَر نقل مى كند:
«وقتى دیدم كه قبیله اسلم به مدینه آمد، به پیروزى یقین كردم». (تاریخ طبری، ج 2، ص 458: و اقبلت اسلم بجماعتها حتّی تضایقت بهم السکک، فبایعوه. فکان عمر یقول: ما هو الا ان رأیت اسلم، فایقنت بالنصر.)
قبیله اسلم براى یارى ابوبكر از اطراف مدینه به شهر مدینه آمدند، این قبیله داراى جمعیّت زیادى بود، به طورى كه افراد این قبیله، كوچه ها و بازار مدینه را پر كردند.
بنى هاشم دیگر نمى توانستند در مقابل قبیله اسلم و دیگر طرفداران حكومت، مقابله كنند.
* * *
ابوبكر تلاش زیادى نمود تا شاید بتواند رضایت عبّاس، عموى پیامبر را جذب كند، امّا او قبول نكرد. یك شب ابوبكر و عُمَر به خانه عبّاس رفتند، ابوبكر به عبّاس گفت:
«اى عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقیّه مردم با من بیعت كنى، اگر تو این كار را بكنى من قول مى دهم كه بعد از خود، تو را به عنوان جانشین معرّفى كنم».
(تاریخ الیعقوبی ج 2، ص 124؛ و الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 32، و راجع شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 2، ص 21)
آن ها خیال مى كردند كه عبّاس پیشنهاد آنان را مى پذیرد، امّا عبّاس در جواب آنان چنین گفت:
«تو مى گویى بعد از خودت، خلافت را به من مى دهى، مگر این خلافت ارث پدر توست كه به هر كس مى خواهى مى بخشى؟ اگر حقّ مسلمانان است چرا به دیگران مى بخشى؟ اگر حقّ خودت است براى خودت نگه دار و اگر حقّ بنى هاشم است، ما تمام حقّ خود را مى خواهیم و تنها به قسمتى از آن راضى نمى شویم». (تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 124؛ و الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 32؛ و راجع شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 2، ص 21)
سخنان دندان شكن عبّاس، ابوبكر را ناامید كرد و آن ها فهمیدند كه عبّاس هرگز با آنان بیعت نخواهد كرد.
افزودن دیدگاه جدید