اعتراف ابن ابي دارم به مصیبت وارد شده به حضرت زهرا(س) و شهادت حضرت محسن(ع)

با بررسى دقيق شخصيت ابن أبي دارم و اعتبار و وثاقتى كه او در طول زندگي‌اش نزد اهل سنت داشته، به اين واقعيت مى‌رسيم كه سبب تضعيف ابن أبي دارم در اواخر عمر، تنها و تنها نقل همين روايت است و ايراد ديگرى در او ديده نشده است؛ چرا كه به اعتراف بزرگان اهل سنت او

 

طرح شبهه:

ابن أبي دارم يکى از راويانى است که علامه شمس الدين ذهبى در کتاب «ميزان الاعتدال» وى را رافضى دروغگو مى‌داند؛ هر چند كه در تمام دوران زندگي‌اش مسقيم الأمر (ثابت قدم در اعتقادات) بوده است؛ اما در اواخر عمرش در باره مثالب شيخين زياد سخن مى‌گفته و آن دو را شتم مى‌كرده‌ است؛ بنابراين، روايت او براى ما حجت نيست.

 

نقد و بررسي:

 

اصل روايت:

علامه شمس الدين ذهبى در سير اعلام النبلاء و ميزان الإعتدال و حافظ ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان به نقل از ابن أبي دارم مى‌نويسند:

 

إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.

 

عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گرديد.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ) ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 1، ص 283، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 15، ص 578، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ) لسان الميزان، ج 1، ص 268، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.

 

البته همانگونه كه در متن شبهه آمده است، ذهبى و ابن حجر، اين روايت را به دليل وجود ابن أبي دارم در سند آن و به بهانه رافضى بودن وى رد كرده و مى‌نويسد:

 

احمد بن محمد بن السرى بن يحيى بن أبي دارم المحدث أبو بكر الكوفي الرافضي الكذاب... ثم في آخر أيامه كان أكثر ما يقرأ عليه المثالب حضرته ورجل يقرأ عليه ان عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.

 

در واپسين روزهاى عمرش آنچه كه بيشتر براى وى خوانده مى‌شد مثالب خلفا بود، من خودم نزد وى بودم كه ديدم مردى بر وى اينچنين مى‌خواند: عمر به پهلوى فاطمه لگد زد كه باعث سقط فرزندش محسن شد.

 

با بررسى دقيق شخصيت ابن أبي دارم و اعتبار و وثاقتى كه او در طول زندگي‌اش نزد اهل سنت داشته، به اين واقعيت مى‌رسيم كه سبب تضعيف ابن أبي دارم در اواخر عمر، تنها و تنها نقل همين روايت است و ايراد ديگرى در او ديده نشده است؛ چرا كه به اعتراف بزرگان اهل سنت او در تمام عمرش بر مذهب اهل سنت استوار بوده و از پيشوايان، حافظان و دانشمندان اهل سنت به شمار مى‌آمده است؛ اما نقل برخى از حقايق تاريخى سبب شده است كه نيش تند قلم عالمان اهل سنت، متوجه او شده و سبب تضعيفش شود.

 

شمس الدين ذهبى در سير اعلام النبلاء، وى را «امام و پيشوا، حافظ و دانشمند» معرفى مى‌كند:

ابن أبي دارم. الامام الحافظ الفاضل، أبو بكر أحمد بن محمد السري بن يحيى بن السري بن أبي دارم....

ودر ادامه مى‌نويسد:

ابن أبي دارم به حفظ ومعرفت متصف بود ولى گرايش به شيعه داشت.

كان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه يترفض.

 

و نيز مى‌نويسد:

وقال محمد بن حماد الحافظ، كان مستقيم الامر عامة دهره.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 15، ص 577 ـ 579، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

 

محمد بن حماد مى‌گويد: در دوران عمرش در عقيده ومذهبش استوار بود.

 

و همچنين در روايتى كه ابن أبي دارم در سند آن قرار دارد، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله فرموده‌اند:

الحلال بين، والحرام بين، وبين ذلك مشتبهات لا يعلمها كثير من الناس. من ترك الشبهات استبرأ لدينه وعرضه، ومن وقع في الشبهات، وقع في الحرام كالراعي إلى جنب الحمى، يوشك أن يواقعه.

 

مرز حلال وحرام مشخص است؛ ولى بين اين دو مشتبهاتى است كه بيشتر مردم آن را نمى‌دانند، كسى كه شبهات را ترك كند دين و آبرويش را حفظ كرده است و كسى كه گرفتار شبهات شود، مرتكب حرام شده است؛ مانند كسى كه همنشين بيمار است.

ذهبى پس از نقل اين روايت مى‌گويد:

الحديث. متفق عليه.

اين حديث مورد قبول و اتفاق بر آن است.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 15، ص 577، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛

 

اما نكته شگفت‌آور اين كه ذهبى در ادامه به وى اين چنين فحاشى مى‌كند:

شيخ ضال معثر.

پيرمردى گمراه و خطا کار!!!.

 

چگونه مى‌توان باور داشت كه شخصى امام، حافظ و فاضل لقب بگيرد، در تمام عمرش ثابت قدم باشد، داراى حافظه قوى و معرفت دينى باشد، و روايتش در مرتبه‌اى باشد كه تمام علما بر آن اتفاق دارند؛ ولى در عين حال به همين شخص، گمراه و خطا كار نيز گفته شود؟!

 

آيا تعريف‌ها و وصف‌هايى همچون: امام، حافظ، فاضل، موصوفا بالحفظ والمعرفة، با كلماتى همانند: «شيخ ضال معثر» قابل جمع است؟

 

آري، تعصب بيش از حد و دفاع نامعقول از مكتب خلفا و تلاش براى حفظ آ‌بروى آن‌ها، شخصيت عظيمى همچون ذهبى را كه به جرأت مى‌توان او را از اعجوبه‌هاى تاريخ اسلام ناميد، به جايى رسانده است كه در يك صفحه از كتابش اين گونه دچار دوگانه‌گويى مى‌شود.

 

بنابراين جا دارد كه بپرسيم:

آيا رافضي بودن دليل عدم وثاقت مي‌شود؟

 

كدام عقل و منطقى به ما اجازه مى‌دهد كه به جرم رافضى بودن، روايت فردى را کنار بزنيم و آن را باطل قلمداد نمائيم؟ اگر اين‌گونه باشد بايد اهل سنت بر تعداد زيادى از روايات صحاح سته خط بطلان بکشند؛ زيرا مؤلفين صحاح سته در موارد بسيارى از رافضه حديث نقل نموده‌اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى‌کنيم:

1. عبيد الله بن موسي:

ذهبى در باره اين فرد مى‌گويد:

قال ابن مندة كان أحمد بن حنبل يدل الناس على عبيد الله وكان معروفا بالرفض لم يدع أحدا اسمه معاوية يدخل داره.

ابن منده گفته: احمد بن حنبل مردم را به سوى او راهنمايى مى‌كرد، به رافضى بودن معروف بود و اجازه نمى‌داد كسى كه نامش معاويه بود، وارد خانه‌اش شود.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 556، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

 

و در ادامه مى‌گويد:

وحديثه في الكتب الستة.

احاديث او در کتب صحاح سته موجود است.

مزى نويسنده تهذيب الکمال مى‌گويد تمام صحاح سته از اين شخص روايت نقل کرده اند.

عُبَيد الله بن موسى بن أَبي المختار، واسمه باذام العبيسي، مولاهم أبو محمد الكوفي.

رَوَى عَن: إبراهيم بن إِسماعيل بن مجمع (ق)، وأسامة بن زيد الليثي (م)، واسرائيل بن يونس (خ م ت س)، وإسماعيل بن أَبي خالد (خ)....

 

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 19، ص 164، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

رمزهايى كه در بين پرانتزها گذاشته شده، هر كدام مخفف اسم يكى از نويسندگان صحاح سته است. (خ) = بخاري؛ (م) = مسلم؛ (ق) = ابن ماجه قزويني؛ (ت) = ترمذى (س) = نسائي.

 

2. جعفر بن سليمان الضبعي:

عالمان اهل سنت ايشان را رافضى و از شيعيان غالى مى‌دانند. خطيب بغدادى از يزيد بن زريع نقل مى‌کند که مى‌گفت:

فان جعفر بن سليمان رافضي.

 

البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 5، ص 164، ذيل ترجمه أحمد بن المقدام بن سليمان، رقم 2925، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

 

مزى مى‌نويسد: بخارى در کتاب الأدب المفرد و بقيه نويسندگان صحاح يعنى ( مسلم، ابوداوود، ترمذي، نسائي، ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از اين شخص روايت نقل کرده‌اند.

روى له البخاري في "الأدب"والباقون.

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 5، ص 50، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

3. عبد الملك بن أعين الكوفي:

وى نيز در تمام صحاح سته اهل سنت روايت دارد. مزى به نقل از سفيان مى‌گويد: او رافضى است:

عن سفيان: حدثنا عبد الملك بن أعين شيعي كان عندنا رافضي صاحب رأي.

و در ادامه مى‌گويد:

حَدَّثَنَا سفيان، قال: هم ثلاثة إخوة: عبدالملك بن أعين، وزرارة بن أعين، وحمران بن أعين، روافض كلهم، أخبثهم قولا: عبدالملك

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 18، ص 283، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

تعداد افرادى كه هم به رافضى بودن متهم شده و هم در صحاح سته اهل سنت روايت دارند، به حدى است كه برخى از دانشمندان سنى با توجه به اين مطلب اعتراف كرده‌اند كه اگر بخواهيم روايت آن‌ها را كنار بگذاريم، بايد كتاب‌ها را نابود كنيم. خطيب بغدادى در الكفاية فى علم الرواية مى‌نويسد:

 

قال علي بن المديني: « لو تركت أهل البصرة لحال القدر، ولو تركت أهل الكوفة لذلك الرأي، يعني التشيع، خربت الكتب »

 

اگر بصريان را به خاطر قدرى بودن و کوفيان را به خاطر نظرشان ( شيعه بودن ) رها کني، همه کتاب ها را نابود کرده‌اي.

 

سپس در توضيح سخن علي بن مدينى مى‌گويد:

قوله: خربت الكتب، يعني لذهب الحديث.

كتاب ها را نابود کرده‌اى يعنى همه احاديث از بين مى‌رود.

 

البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ) الكفاية في علم الرواية، ج 1، ص 129، تحقيق: أبو عبدالله السورقي، إبراهيم حمدي المدني، ناشر: المكتبة العلمية - المدينة المنورة.

 

و نيز در جاى ديگر مى‌نويسد:

وسئل عن الفضل بن محمد الشعراني، فقال: صدوق في الرواية إلا أنه كان من الغالين في التشيع، قيل له: فقد حدثت عنه في الصحيح، فقال: لأن كتاب أستاذي ملآن من حديث الشيعة يعني مسلم بن الحجاج ».

از او در باره فضل بن محمد شعرانى سؤال شد؛ گفت: در روايت راستگوست، اما اشکالى که دارد اين است که در باره تشيع زياده روى مى‌کند؛ به او گفتند: در صحيح از وى روايت کرده ايد. گفت: کتاب استادم پر از روايات شيعه است ( يعنى کتاب صحيح مسلم)!!!.

 

البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ) الكفاية في علم الرواية، ج 1، ص131، تحقيق: أبو عبدالله السورقي، إبراهيم حمدي المدني، ناشر: المكتبة العلمية - المدينة المنورة.

 

آيا غلو در رفض سبب ضعف مى‌شود؟

البته ممکن است به ما اشکال کنند كه رافضى بودن سبب جرح نيست؛ بلکه آنچه سبب جرح است غلو در رفض است. غلو در رفض؛ يعنى محبت داشتن نسبت به علي عليه السلام و مقدم دانستن ايشان بر ابوبکر و عمر و سب ابوبکر و عمر؛ همانگونه كه ابن حجر عسقلانى اين مطلب را در مقدمه فتح البارى ذکر مى‌کند:

 

والتشيع محبة على وتقديمه على الصحابة فمن قدمه على أبي بكر وعمر فهو غال في تشيعه ويطلق عليه رافضي وإلا فشيعي فإن انضاف إلى ذلك السب أو التصريح بالبغض فغال إلا في الرفض وإن اعتقد الرجعة إلى الدنيا فأشد في الغلو.

 

تشيع، دوست داشتن علي و مقدم دانستن وى بر همه صحابه است، پس اگر كسى علي را بر ابوبكر و عمر مقدم و برتر بداند، چنين شخصى در باره علي غلو كرده و غالى است، و به او رافضى گفته مى‌شود و اگر فقط او را دوست داشت،‌ شيعه است و اگر افزون بر دوستى علي،‌ به صحابه فحش بدهد و دشمني‌اش را آشكار نمايد، شيعه غالى است، و اگر به رجعت معتقد باشد غلو او شديدتر و سخت‌تر است.

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، هدي الساري مقدمة فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 1، ص 459، ناشر: دار المعرفة - بيروت - 1379 -، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، محب الدين الخطيب.

 

محمد بن اسماعيل الأمير الصنعانى به نقل از ابن حجر عسقلانى مى‌گويد:

 

التشيع محبة علي عليه السلام وتقديمه على الصحابة فمن قدمه على أبي بكر وعمر رضي الله عنهما فهو غال في التشيع ويطلق عليه رافضي وإلا فشيعي فإن انضاف إلى ذلك السب والتصريح بالبغض فغال في الرفض انتهى كلامه.

 

تشيع،‌ دوستى علي و مقدم دانستن وى بر صحابه است و كسى كه او را بر ابوبكر و عمر مقدم بداند،‌ در شيعه بودن غلو كرده و به وى رافضى گفته مى‌شود، و اگر سب و لعن را اضافه كند، رافضى غالى است.

 

محمد بن اسماعيل الأمير الصنعانى در ادامه مى‌گويد:

 

وأما الساب فسب المؤمن فسوق صحابيا كان أو غيره إلا أن سباب الصحابة أعظم جرما لسوء أدبه مع مصحوبه صلى الله عليه و سلم ولسابقتهم في الإسلام.

 

وقد عدوا سب الصحابة من الكبائر كما يأتي عن الفريقين الزيدية ومن يخالف مذهبهم.

 

فحش و ناسزا به مؤمن،‌ سبب فسق مى‌شود چه به صحابى باشد و يا غير او، آري، فحش به صحابه جرمش بيشتر است؛ زيرا بى ادبى به كسانى است كه همنشين رسول خدا (ص) بوده و سابقه آنان در اسلام و مسلمانى از ديگران بيشتر است.

 

فحش و ناسزا به صحابه را از گناهان بزرگ دانسته‌اند... »

 

الصنعاني، محمد بن إسماعيل الأمير الحسني (متوفاي1182هـ)، ثمرات النظر في علم الأثر، ج 1، ص 39 ـ 40،: تحقيق: رائد بن صبري بن أبي علفة، ناشر: دار العاصمة للنشر والتوزيع - الرياض - السعودية، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1996م.

 

اما با بررسى صحاح سته اهل سنت به اين حقيقت مى‌رسيم كه در سلسه اسناد آن‌ها، افرادى به چشم مى‌خورند که به اعتراف عالمان اهل سنت غلو در رفض دارند؛ ولى با اين وجود، نويسندگان صحاح از آن‌ها روايت نقل کرده اند. به عنوان نمونه:

1. عدي بن ثابت:

مزى مى‌گويد: بخاري، مسلم، ترمذي، نسائي، ابوداوود و ابن ماجه از او روايت نقل کرده‌اند:

رَوَى عَن: البراء بن عازب (ع)، وابيه ثابت (د ت ق)، وزر بن حبيش الأسدي (م 4)، وزيد بن وهب الجهني (س)، وسَعِيد بن جبير (ع)، وأبي حازم سلمان الاشجعي (ع)، وسُلَيْمان بن صرد (خ م د سي).

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 19، ص 164، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

رموز بين پرانتز را پيش از اين توضيح داده‌ايم.

ابن حجر عسقلانى در باره او مى‌نويسد:

وقال بن معين شيعي مفرط... وقال السلمي قلت للدارقطني فعدي بن ثابت قال ثقة الا أنه كان غاليا يعني في التشيع.

ابن معين گفته: او شيعى افراطى است. سلمى گفته از دار قطنى در باره او پرسيدم، گفت: مورد اعتماد است؛ مگر اين كه او در تشيع غلو مى‌كرده.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج 7، ص 149، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

 

2. عباد بن يعقوب الرواجني:

مزى مى‌گويد: بخاري، ترمذى و ابن ماجه از او روايت نقل کرده اند.

و قال أبو أحمد بن عدى: سمعت عبدان يذكر عن أبى بكر بن أبى شيبة أو هناد بن السرى، أنهما أو أحدهما فسقه ونسبه إلى أنه يشتم السلف... و روى أحاديثاً أنكرت عليه فى فضائل أهل البيت، و فى مثالب غيرهم.

و قال على بن محمد المروزى: سئل صالح بن محمد، عن عباد بن يعقوب الرواجنى، فقال: كان يشتم عثمان.

قال: و سمعت صالحا يقول: سمعت عباد بن يعقوب يقول: الله أعدل من أن يدخل طلحة و الزبير الجنة، قلت: ويلك، و لم؟ قال: لأنهما قاتلا على بن أبى طالب بعد أن بايعاه.

احمد بن عدى مى‌گويد: از عبدان شنيدم و او از ابوبكر بن ابوشيبه يا هناد بن سرى نقل مى‌كرد كه اين دو نفر يا يكى از آنان او را متهم به فسق كرده و به وى بدگويى به اصحاب را نسبت داده‌اند... او رواياتى در فضائل اهل بيت و بديهاى ديگران نقل كرده است كه مورد تأييد واقع نشده است.

علي بن محمد مروزى مى‌گويد: از صالح بن محمد در باره عباد بن يعقوب رواجنى سؤال شد،‌ گفت: او از عثمان بدگويى مى‌كرد.

و نيز مى‌گويد: از صالح شنيدم كه مى‌گفت: عباد بن يعقوب مى‌گفت: خداوند عادل‌تر از آن است كه طلحه و زبير را به بهشت ببرد، گفتم: واى بر تو، چرا؟ گفت: چون آن دو نفر پس از بيعت با علي، با وى جنگيدند.

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 14، ص 178، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

3. اسماعيل بن خليفه:

مزى در تهذيب الكمال در باره او مى‌نويسد:

إسماعيل بن خليفة العبسي...

رَوَى عَن: إبراهيم بن حسن بن حسن بن علي بن أَبي طالب... والحكم بن عتيبة (ت ق)، والسري بن إسماعيل... وفضيل بن عَمْرو الفقيمي (ق).

منظور از (ق) ابن ماجه و (ت) ترمذى است.

و در ادامه مى‌نويسد:

وَقَال (عمرو بن علي) أيضا: سألت عبد الرحمن عن حديث أبي اسرائيل، فأبى أن يحدثني به، وَقَال: كان يشتم عثمان رضي الله عنه.

وقَال البُخارِيُّ: تركه ابن مهدي، وكان يشتم عثمان.

 

عمرو بن علي مى‌گويد: از عبد الرحمن از روايات ابواسرائيل پرسيدم تا برايم نقل نمايد، به سخنم توجهى نكرد و گفت: ابواسرائيل (اسماعيل بن خليفه) از عثمان بدگويى مى‌كرد.

 

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 3، ص 77 ـ 79، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

اگر غلو در رفض سبب تضعيف راوى مى‌شود، چرا بزرگان در صحيح‌ترين كتاب‌هاى اهل سنت از آن‌ها روايت نقل كرده‌اند؟

آيا شتم شيخين سبب تضعيف راوي مى‌شود؟

 

مستشكل استدلال مى‌كرد كه چون ابن أبي دارم در اواخر عمرش مثالب شيخين را بيان و آن‌ها را شتم مى‌كرده است، پس روايت وى مردود است و غير قابل قبول. در حالى كه مى‌بينيم كسانى در سلسله راويان صحاح سته اهل سنت وجود دارند؛ با اين كه شيخين را شتم و مثالب آن‌ها را بيان مى‌كرده‌اند، در عين حال توثيق شده‌اند كه به نام چند نفر اشاره مى‌كنيم:

1. تَلِيد بن سليمان المحاربي، أبو سليمان

 

وى از رجال سنن ترمذى است كه ابوبكر و عمر را شتم مى‌كرده است. مزى در باره وى مى‌نويسد:

وقال أبو داود: رافضي خبيث، رجل سوء، يشتم أبا بكر وعمر.

ابوداوود گفته: او رافضى پست و مرد بدى است و به ابوبكر و عمر فحش مى‌داده است.

 

و در ادامه مى‌گويد:

وَقَال [عَباس الدُّورِيُّ ] في موضع آخر: كذاب، كان يشتم عثمان، وكل من شتم عثمان، أو طلحة، أو أحدا من أصحاب رسول الله (ص)، دجال، لا يكتب عنه، وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين.

 

عباس دوري،‌ در جاى ديگر در باره تليد بن سليمان گفته است: وى بسيار دروغگو است و عثمان را فحش مى‌داده است، و هر كس عثمان يا طلحه و يا هر يك از اصحاب را فحش دهد، او دجال است و حديث وى نوشته نمى‌شود و لعنت خدا، تمام مردم و ملائكه بر او باد.

 

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 4، ص 321، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

ابن حجر عسقلانى مى‌نويسد:

كذّاب كان يشتم عثمان....

دروغ گويى كه به عثمان فحش مى‌داد.

 

و نيز مى‌نويسد:

وقال ابن حبان: كان رافضيّاً يشتم الصحابة.

ابن حبان گفته است: او رافضيى بود كه به صحابه فحش مى‌داد.

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج 1، ص 447، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

 

در عين حال مى‌بينيم كه همين شخص توسط بسيارى از بزرگان اهل سنت توثيق و رواياتى كه به نفع اهل سنت نقل كرده، تصحيح شده است. ابن حجر در ترجمه وى به نقل از مروزى مى‌نويسد:

 

عن أحمد كان مذهبه التشيع ولم نر به بأسا وقال أيضا كتبت عنه حديثا كثيراً عن أبي الجحاف.

 

از احمد بن حنبل نقل شده است كه او شيعه بود و لى عيبى در او نمى‌بينيم. و همچنين گفته است كه من روايات زيادى را از او كه از ابوالجحاف نقل شده بود، نوشته‌ام.

 

وقال البخاري تكلم فيه يحيى بن معين ورماه وقال العجلي: لا بأس به كان يتشيع ويدلس.

 

بخارى مى‌گويد: يحيى بن معين در مذمت وى سخن گفته و عجلى گفته است: اشكالى در او نيست، اظهار تشيع مى‌كرد و در نقل‌ها دست مى‌برد.

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج 1، ص 447، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

 

مزى در تهذيب الكمال مى‌نويسد:

 

روى له التِّرْمِذِيّ: حديث أبي الجحاف عن عطية عَن أبي سَعِيد: قال النبي (ص): ما من نبي إلا وله وزيران... الحديث. وَقَال: حسن غريب.

 

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 4، ص 321، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

البته واضح است كه چون اين روايت به نفع اهل سنت است و تليد بن سليمان آن را در فضائل خليفه اول و دوم نقل كرده، «حسن» ناميده شده؛ اما رواياتى كه به ضرر اهل سنت و عليه شيخين نقل كرده، به دليل رافضى بودن، ضعيف شمرده مى‌شود.

2. عبد الرزاق بن همام:

 

شمس الدين ذهبى در باره او مى‌گويد:

 

وله ما ينفرد به، ونقموا عليه التشيّع، وما كان يغلو فيه بل كان يحبّ عليّاً ويبغض من قاتله.

 

او چيزهايى نقل كرده است كه در نقل آن تنها است و به جهت شيعه بودنش سرزنش شده است. در شيعه بودن غلو مى‌كرد،‌ علي را دوست داشت و دشمن كسانى بود كه با علي جنگيدند.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 364، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى.

مجلس ما را با ياد أبو سفيان كثيف نكنيد:

 

در ميزان الإعتدال و سير اعلام النبلاء مى‌نويسد:

 

سمعت مخلدا الشعيرى يقول: كنت عند عبد الرزاق فذكر رجل معاوية، فقال: لا تُقْذِر مجلسَنا بذكر ولد أبى سفيان.

 

از مخلد شعيرى شنيدم كه مى‌گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از معاويه به ميان آمد، عبد الرزاق گفت: مجلس ما را با ياد پسر ابوسفيان كثيف نكنيد.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ) ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 4، ص 343، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م؛

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 570، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

اعتراض عبد الرزاق به عمر:

 

ذهبى در ميزان الإعتدال مى‌نويسد:

 

سمعت علي بن عبداللّه بن المبارك الصنعانى يقول: كان زيد بن المبارك لزم عبد الرزاق فأكثر عنه، ثم خرق كتبه، ولزم محمد بن ثور، فقيل له في ذلك، فقال: كنا عند عبد الرزاق فحدثنا بحديث ابن الحدثان، فلما قرأ قول عمر رضى اللّه عنه لعلى والعباس رضى اللّه عنهما فجئت أنت تطلب ميراثك من ابن أخيك، وجاء هذا يطلب ميراث أمرأته من أبيها. قال عبد الرزاق: انظر إلى هذا الانوَك [احمق، الجاهل العاجز] يقول: من ابن أخيك، من أبيها! لا يقول: رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم. قال زيد بن المبارك: فقمت فلم أعد إليه، ولا أروى عنه.

 

از علي بن عبد الله بن مبارك صنعانى شنيدم كه مى‌گفت: زيد بن مبارك همنشين عبد الرزاق بود و از وى شنيدنيهاى زيادى داشت؛‌ ولى سر انجام كتاب‌هايش را پاره كرد و همنشين محمد بن ثور شد. در اين باره از وى پرسيدند،‌ گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از حديث ابن حدثان پيش آمد، هنگامى كه به اين بخش از سخن عمر رسيد كه به علي و عباس گفت: تو آمده‌اى تا سهم ارث پسر برادرت را بگيري، و علي آمده است تا سهم ارث زنش از پدرش را بگيرد، عبد الرزاق گفت: ببين كه اين احمق مى‌گويد: ارث پسر برادرش، نمى‌گويد: رسول خدا. به همين جهت از نزد وى خارج شدم و بازنگشتم و روايت هم از وى نقل نكردم.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ) ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 4، ص 343، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

 

 

توثيقات عبد الرزاق:

 

ذهبى در باره او مى‌گويد:

وحديثه مخرج في الصحاح... وكان رحمه الله من أوعية العلم.

از او در صحاح، روايت نقل شده و داراى دانش فراوانى بود.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 364، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى.

 

دفاع جانانه يحيي بن معين از عبد الرزاق:

حاكم نيشابورى در معرفة علوم الحديث، شمس الدين ذهبى در سير اعلام النبلاء و ابن حجر در تهذيب التهذيب به نقل از يحيى بن معين مى‌نويسند:

لو ارتد عبد الرزاق عن الاسلام ما تركنا حديثه.

اگر عبد الرزاق از اسلام نيز برگردد، من حديث او را ترك نمى‌كنم.

 

النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، معرفة علوم الحديث، ج 1، ص 139، تحقيق: السيد معظم حسين، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، 1397هـ - 1977م.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 573، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج 6، ص 280، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

 

دفاع ذهبي از تكذيب عبد الرزاق:

ذهبى به نقل از عباس بن عبد العظيم مى‌نويسد:

والله الذي لا إله إلا هو، إن عبد الرزاق كذاب، والواقدي أصدق منه.

قسم به خدائى كه جز او خدايى نيست، همانا عبد الرزاق دروغ گو است و واقدى از او راستگوتر است.

 

وسپس در پاسخ او مى‌گويد:

 

قلت: بل والله ما بر عباس في يمينه، ولبئس ما قال، يعمد إلى شيخ الاسلام، ومحدث الوقت، ومن احتج به كل أرباب الصحاح ـ وإن كان له أوهام مغمورة وغيره أبرع في الحديث منه ـ فيرميه بالكذب....

 

گفتم: به خدا سوگند عباس با اين سوگندش كار خوبى نكرده است و چه بد سخنى گفته است. از طرفى (براى استفاده علمي) به شيخ الإسلام و محدث زمان و كسى كه صاحبان صحاح به احاديث و سخنان وى استناد و احتجاج مى‌كند پناه مى‌برد و از سوى ديگر او را به دروغگويى متهم مى‌كند.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 573، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

توثيق نواصب:

 

از همه اين‌ها كه بگذريم، عالمان جرح و تعديل اهل سنت كسانى را توثيق كرده‌اند كه اميرمؤمنان عليه السلام را سبّ مى‌كرده‌اند. حال پرسش ما اين است كه اگر شتم صحابه، سبب تضعيف راوى مى‌شود، چرا نواصب را توثيق كرده‌ايد؟

 

آيا كسى كه ابوبكر و عمر را شتم كند، ضعيف؛‌ ولى كسى كه اميرمؤمنان را شتم كند، ثقه است؟ آيا اين برخورد دو گانه قابل توجيه است.

 

در ذيل تعدادى از نواصب را ذكر مى‌كنيم كه توسط عالمان جرح و تعديل توثيق شده‌اند.

1- حريز بن عثمان الحمصي:

 

اين شخص هر صبح وشام هفتاد بار اميرمؤمنان عليه السلام را لعن مى‌كرد. مزى در تهذيب الكمال، ذهبى در تاريخ الإسلام، ابن حجر در تهذيب التهذيب و بدر الدين عينى در مغانى الأخبار مى‌نويسند:

 

عن أحمد بن سليمان المروزي: حدثنا إسماعيل بن عياش، قال: عادلت حريز بن عثمان من مصر إلى مكة فجعل يسب عليا ويلعنه.

 

احمد بن سليمان مروزى از اسماعيل بن عياش نقل مى‌كند كه گفت: از مصر تا مكه حريز بن عثمان را همراهى كردم، در اين مدت به علي ناسزا مى‌گفت و او را لعن مى‌كرد.

 

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 5، ص 576، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 10، ص 123، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

 

العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، مغانى الأخيار، ج 1، ص 187.

 

ابن حجر عسقلانى مى‌نويسد:

 

وقال ابن حبان: كان يلعن عليّاً بالغداة سبعين مرة، وبالعشي سبعين مرة، فقيل له في ذلك، فقال: هو القاطع رؤوس آبائي وأجدادي.

 

ابن حبان مى‌گويد: علي را هر صبح و شام هفتاد مرتبه لعن مى‌كرد، علتش را از وى جويا شدند، گفت: او سر پدران و اجدادم را قطع كرده است.

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

 

و شگفت‌آور اين است كه اين شخص از كسانى است كه بيشترين توثيقات در حق او نقل شده است. مزى در تهذيب الكمال و ابن حجر عسقلانى در توثيقات او مى‌نويسند:

 

وسألت أحمد بن حنبل عنه فقال ثقة ثقة وقال أيضا ليس بالشام أثبت من حريز... قال: وَقَال أبو داود: سمعت أحمد وذكر له حريز وأبو بكر بن أَبي مريم وصفوان، فقال: ليس فيهم مثل حريز، ليس أثبت منه، ولم يكن يرى القدر، قال: وسمعت أحمد مرة أخرى يقول: حريز ثقة، ثقة.

 

از احمد بن حنبل در باره وى پرسيدند، دو مرتبه گفت: ثقه است (بسيار مورد اعتماد است). و گفت: در شام از حريز مطمئن‌تر در نقل حديث و آثار نبود.

 

معاذ بن معاذ مى‌گويد: هنگامى در نزد احمد بن حنبل از حريز، ابوبكر بن مريم و صفوان ياد شد، شنيدم كه مى‌گفت: در ميان آن‌ها همانند حريز (در اعتبار) و مطمئن تر نبود و بار ديگر از احمد شنيدم كه گفت: حريز مورد اعتماد است، مورد اعتماد است.

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج 2، ص 209، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

 

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 5، ص 572، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

ابن حجر در اول ترجمه او مى‌نويسد:

 

[من رجال] البخارى والأربعة.

 

وى از راويان بخارى و چهار صحيح ديگر اهل سنت (غير از مسلم) است.

 

و بدر الدين عينى مى‌نويسد:

 

روى له الجماعة سوى مسلم، وأبو جعفر الطحاوى. وفى التهذيب: روى له البخارى حديثين.

 

العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، مغانى الأخيار، ج 1، ص 187.

 

اگر شتم خلفا، سبب تضعيف مى‌شود، چرا بخارى از او روايت نقل كرده است، چرا احمد بن حنبل او را اين گونه توثيق كرده است؟

 

2. عمر بن سعد بن أبي وقاص، قاتل امام حسين (ع):

 

مزى در تهذيب الكمال و ابن حجر در تهذيب التهذيب در باره عمر بن سعد بن ابووقاص، فرمانده مشهور يزيديان در كربلا مى‌نويسند:

 

وَقَال أحمد بن عَبد الله العجلي: كان يروي عَن أبيه أحاديث، وروى الناس عنه. وهو الذي قتل الحسين، وهو تابعي ثقة.

 

عجلى مى‌گويد: عمر بن سعد از پدرش رواياتى نقل كرده و ديگران نيز از او نقل كرده‌اند. او تابعى و مورد اعتماد است، او همان كسى است كه حسين [عليه السلام] را كشته است.

 

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 21، ص 357، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

 

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج 7، ص 396، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ – 1984م.

 

چگونه است كسى كه فرزند رسول خدا را با آن وضعيت فجيع به شهادت مى‌رساند، دختران رسول خدا را به اسارت مى‌برد، مى‌تواند مورد اعتماد باشد و رواياتش براى اهل سنت حجت است؛ اما اگر كسى امير مؤمنان عليه السلام را دوست داشته باشد، او را از خلفاى سه گانه برتر بداند و يا احياناً به يكى از خلفاى سه گانه توهين كند، رواياتش ضعيف و غير قابل قبول است؟

نتيجه:

 

روايت ابن أبي دارم، هيچ ايرادى ندارد و اتهاماتى كه به او زده‌اند؛ از جمله رافضى بودن و يا غلو در رفض، ضررى به صحت روايت نمى‌زند؛ چرا كه عين همان مطالب در باره راويان بخاري، مسلم و ديگر صحاح سته اهل سنت نيز نقل شده است.

 

افزودن دیدگاه جدید