شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث سى و هشتم در آفرينش آدم بر صورت خداوند
{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(38){/mp3}
حديث سى و هشتم
بـالسـنـد المتصل الى الشيخ الجليل عماد الاسلام ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضوان الله عـليـه ، عـن عـدة مـن اءصـحابنا، عن اءحمد بن محمد بن خالد، عن اءبيه ، عن عبدالله بن بـحـر، عـن اءبـى اءيـوب الخـزاز، عـن مـحـمـد بـن مـسـلم ، قال : ساءلت اءبا جعفر، عليه السلام ، عما يروون اءن الله خلق آدم ، عليه السلام ، على صـورتـه . فـقـال : هـى صـورة مـحـدثـة مـخـلوقة ، (و) اصطفاها الله و اختارها على سائر الصـور المـخـتـلفـة ، فـاءضـنـافـهـا الى نـفـسـه كـمـا اءضـاف الكـعـبـة ال نفسه ، و الروح الى نفسه ، فقال : بيتى و نفخت فيه من روحى .(1240)
ترجمه :
جـنـاب محمد بن مسلم گفت پرسيدم از حضرت باقر، عليه السلام ، از آنچه روايت كنند كـه هـمـانا خداوند آفريد آدم را به صورت خود. فرمود: "آن صورتى است تازه آفـريـده شـده ، برگزيد خدا آن را و اختيار فرمود آن را بر ساير صورتهاى مختلفه ، پـس نـسـبـت داد آن را بـه سوى خودش ، چنانچه نسبت داد كعبه را به سوى خود و روح را بـه سـوى خـود، پـس فـرمـود: خـانـه من و دميدم در آن از روح خود."
شرح صدر اين حديث شريف از احاديث مشهوره بوده از زمان ائمه ، عليهم السلام ، تا زمان مـا، و هـمـيشه در كتب فريقين به آن استشهاد شده است . و حضرت باقر، سلام الله عليه ، صـدور آن را تـصـديق فرمود، منتها مقصود آن را بيان فرمودند. ولى حديثى شيخ صدوق در عـيـون اخـبـار الرضـا بـه سـنـد خـود از حـضـرت ثـامـن الحـجـج ، عـليـهـم السـلام ، نـقـل فـرمـايـد كـه معناى آن اين است : حسين بن خالد گفت عرض كردم به حضرت رضا (عـليـه السـلام ): اى پـسـر رسـول خـدا، مـردم روايـت كـنـنـد كـه رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: "خـدا آدم را به صورت خود خلق فرمود." حـضـرت فـرمـود: "خـدا بـكـشـد آنـان را! هـمـانـا حـذف كـردنـد اول حديث را. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گذشت به دو نفر مرد كه يكديگر را سب مـى كـنـند. حضرت شنيد يكى از آنها به رفيقش مى گفت : زشت كند خدا روى تو و روى آن كـس را كـه شـبـيـه تو است . پس فرمود رسول خدا، صلى الله عليه و آله : اى بنده خدا، مـگـوى ايـن را بـه بـرادر خـود، زيـرا كـه خـداى عـزوجـل خـلق فـرمـود آدم را بـه صورت او."(1241)
و بـه واسـطـه ايـن ، مـرحـوم مـجـلسـى حـديـث حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، را حـمـل بـر تـقـيـه فرمودند. و نيز احتمال دادند كه اين معنا حضرت مبنى بر فرض تسليم بـاشـد.(1242) و ايـن احـتـمـال بـسـيـار بـعـيـد اسـت . و مـحـتـمـل اسـت كـه حـديـث حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) را ارجـاع نـمـوده بـه حـديـث اول ، كـه مـقـصـود از آدم در ذيـل آن كه مى فرمايد: ان الله خلق آدم على صورته نـوع آدمـى باشد، و ضمير على صورته به حق تعالى برگردد. و حضرت رضا، عـليـه السـلام ، بـه مـنـاسـبـت آنكه را راوى اهل فهم معناى حديث نبوده است ، صدر حديث را نـقـل فـرمـودنـد كـه آن شخص توهم كند كه مراد از آدم حضرت ابوالبشر است ، و ضمير على صورته به آن شخص برگردد. تاءمل .
و شـايـد هـر دو حـديـث صـادر بـاشد. جناب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، يك وقت حديث شريف را بى سابقه و ابتدائى فرموده باشند، و آن حديثى است كه حضرت باقر، عـليه السلام ، تاءويل آن را بيان فرمودند. و يك وقت با آن سابقه فرمودند، و حضرت رضـا، سلام الله عليه ، به واسطه عدم تحمل راوى معناى آن را، صرف فرمودند كلام را بـه آن حـديـث كـه مـسبوق به سابقه بوده . و شاهد اين معنى آن است كه در بعض روايات عـلى صـورة الرحـمـن (1243) به جاى على صورته دارد، و اين با حديث عيون سازش پيدا نكند.
بالجمله ، بر فرض آنكه اين حديث شريف صادر نباشد، معناى آن در احاديث شريفه مستتر اسـت بـه بـيانى كه انشاءالله مذكور خواهد شد. اكنون رجوع كنيم به شرح الفاظ حديث شريف .
قـوله : آدم در صـحـاح گـويـد: اصـل آن را دو هـمـزه اسـت ، زيـرا كـه آن افـعـل اسـت . و هـمـزه دوم را بـدل بـه الف كـردند، و وقتى آن را بخواهند متحرك كـنـنـد، مـبـدل بـه واو كـنـنـد و در جـمـع آن گـويـنـد: اوادم ـ انـتهى . و وجه تسميه ابوالبشر به آدم شايد به واسطه آن است كه اسمر اللون ، يعنى گندمگون ، بوده ، زيرا كه در لغت است كه الادم من الناس ، الاسمر. و در بعض روايات است كه آدم را از آن جـهـت آدم گـويـنـد كه از اديم ارض در معانى صورت است (1244) و اديم ارض به معناى روى زمين است .
قـوله : عـلى صـورتـه صـورت در لغـت بـه مـعـنـاى تمثال و هيئت است . و توان گفت يك معناى عام مشترك بين امورى دارد، كه آن مشترك عبارت از شـيـئيـت شى ء و فعليت آن است ، منتها براى هر چيزى فعليتى است كه به آن اعتبار آن را ذوالصـورة گـويـنـد، و آن فـعـليـت را صورت آن گويند. و اينكه صورت را در لسـان اهـل فـلسـفـه به امورى اطلاق كردن كه جامع آن همان فعليت شى ء و شيئيت آن است مخالف با لغت نيست و از قبيل مواضع و اصطلاح نيست . شيخ ابوعلى سينا، رئيس فلاسفه اسلام ، در الهيات شفا گويد: گاهى (صورت ) گفته شود به هر هيئت و فعلى كه در قـابـل وحدانى يا مركب باشد، تا آنكه حركات و اعراض صورت باشد. و صورت گفته شـود بـه چـيـزى كه ماده متقوم به آن شود بالفعل ، پس جواهر عقليه و اعراض را صور نـتـوان گـفـت . و صـورت گـفـتـه شـود بـه چـيـزى كـه كـامـل شـود مـاده بـه واسـطـه آن ، گـرچـه مـتـقـوم بـه آن نـبـاشـد بالفعل ، مثل صحت و آنچه كه شى ء به سوى او بالطبع متحرك باشد. و صورت گفته شـود بـه نـوع و جـنـس و فـصـل شـى ء و بـه هـمـه ايـنـهـا. و كـليـت كل در اجزاء نيز صورت است . ـ انتهى .
و از تـاءمل در تمام مواردى كه استعمالات صورت را در آن نمودند معلوم شود كه ميزان در هـمـه هـمـان فـعـليـت اسـت و بـه اشـتـراك مـعـنـوى در تـمـام مـوارد استعمال شود، حتى آنكه به حق تعالى صورة الصور گويند.
قـوله : اصـطـفـاهـا صـفـوة بـه مـعـنـاى خـالص و صـافـى از كـدورت اسـت ، و اصـطـفـاء به معناى اخذ نمودن خالص و صافى است ، و لازمه آن مى باشد. ولى جـوهرى و غير او اصطفاء را به معناى اختيار دانسته اند، چنانچه اختيار را نيز به معناى اخذ نمودن خير است و نيكويى ، از اين جهت ملازم با اصطفاء شود در خارج ، نه آنكه مفهوم آن باشد.
قوله : الكعبة كعبه اسم خانه خداست . و بعضى گفته اند به واسطه آنكه شبيه بـه مـكـعـب اسـت آن را كعبه گفته اند، يا به واسطه تربيعش آن را به اين اسم تـسـمـيه كرده اند.(1245) و مكعب در اصطلاح رياضيين جسمى است كه بر آن احاطه كرده باشد شش سطح مساوى بر زواياى قائمه .
قـوله : والروح روح در عـرف اطبا عبارت است از بخار لطيفى كه از حرارت خون حيوان در قلب حادث شود. گويند از براى قلب دو تجويف مى باشد: يكى در جانب ايمن ، كه خون از كبد در آن منجذب شود، و در آنجا حرارت قلب او را تبخير كند، و آن بخارات در تـجـويـد ايـسـر قـلب سـارى شـود، و در آنـجـا بـه واسـطـه اعـمـال قـلب تلطيف شود و روح حيوانى از آن تشكيل شود و در شرائين جريان پيدا كندبه واسـطـه قـبـض و بـسـط قـلب بـه تـرتـيـبـى كـه مـذكـور اسـت در مـحـل خـود. پـس مـنـبـع ايـن روح حـيوانى قلب است و مجراى آن شرائين است . و گاهى اطلاق روح كـنـند به خون كه در كبد متمركز است و مجراى آن آورده است ، و آن راروح طـبـيـعـى گويند. چنانچه روح در اصطلاح حكما گاهى اطلاق شود بر روح نـفـسـانـى ، كـه مـبـداء آن دمـاغ و مـجـراى آن اعـصـاب اسـت ، و آن ظـهـور و نازله روح مجرد امرى است كه سر سبحانى و روح الله مشاراليه بقوله : و نفخت فيه من روحـى مـى بـاشـد. و پـس از ايـن ، بـيـان آنكه اين روح منفوخ به نفخه الهيه و مصطفى و مختار حق جل و علا است مى شود انشاءالله .
فـــصـــل ، در بـــيـــان آنـــكـــه آدم مـــظـــهـــر تـــام الهـــى و اســـم اعـــظـــم حـقجل و علاست
بـدان كـه اربـاب مـعـرفـت و اصـحـاب قـلوب فـرمايند از براى هر يك از اسماء الهيه در حضرت واحديت صورتى است تابع تجلى به فيض اقدس در حضرت علميه ، به واسطه حـكـم ذاتـى و طـلب مـفـاتـيـح غيب التى لا يعلمها الا هو.(1246) و آن صورت را عين ثـابـت در اصـطـلاح اهـل الله گـويند. و به اين تجلى به فيض اقدس اولا تعينات اسـمـائيـه حـاصـل آيد، و به نفس همين تعين اسمى صور اسمائى ، كه اعيان ثابته است ، محقق گردد. و اول اسمى كه به تجلى احديت و فيض اقدس در حضرت علميه واحديه ظهور يـابد و مرآت آن تجلى اسم جامع الهى و مقام مسماى الله است ، كه در وجهه غيبيه عـيـن تـجـلى بـه فـيـض اقـدس اسـت ، و در تـجـلى ظـهـورى كـمال جلا و استجلاء عين مقام جمع واحديت به اعتبارى ، و كثرت اسمائيه به اعتبارى است . و تـعـيـن اسـم جـامـع و صـورت آن عـبـارت از عـيـن ثـابـت انـسـان كـامـل و حـقـيـقـت مـحـمديه ، صلى الله عليه و آله ، است . چنانچه مظهر تجلى عينى فيض اقدس فيض مقدس است ، و مظهر تجلى مقام واحديت مقام الوهيت است ، و مظهر تجلى عين ثابت انسان كامل روح اعظم است ، و ساير موجودات اسمائيه و علميه و عينيه مظاهر كليه و جـزئيـه ايـن حـقايق و رقايق است ، به ترتيبى بديع كه در اين مختصر بيان آن نگنجد و تفصيل آن را در رساله مصباح الهداية مذكور داشتيم .(1247)
و از اينجا معلوم شود كه انسان كامل مظهر اسم جامع و مرآت تجلى اسم اعظم است . چنانچه بـه ايـن مـعـنـى در كـتـاب و سـنـت (اشـاره ) بـسـيـار شـده اسـت : قـال تعالى : و علم آدم الاسماء كلها.(1248) و اين تعليم الهى به تخمى غيبى جمعى بـيـدى الجـمـال و الجـلال نـسبت به باطن آدم واقع شد در حضرت واحديت ، چنانچه تخمير صـورت و ظـاهـر او در عـالم شـهـادت بـه ظـهـور يـدى الجـلال و الجـمـال بـه مـظـهـريـت طـبـيـعـت واقـع شـد. و قـال تـعـالى شـاءنـه : انـا عـرضنا الامانة على السموات و الارض ...الايه (1249) و امـانـت در مـشـرب اهل عرفان ولايت مطلقه است كه غير از انسان هيچ موجودى لايق آن نيست . و اين ولايت مطلقه همان مقام فيض مقدس است كه در كتاب شريف اشاره به آن فرموده بـقوله (تعالى ): كلى شى ء هالك الا وجهه .(1250) و در حديث شريف كافى حضرت بـاقـر العـلوم ، عـليـه السـلام ، فرمايد: نحن وجه الله .(1251) و در دعاى ندبه اسـت : اءيـن وجـه الله الذى اليـه يـتـوجـه الاوليـاء؟ اءيـن السـبـب المتصل بين اءهل الارض و السماء؟(1252) و در زيارت جامعه كبيره فرموده : و المـثـل الاعـلى (1253) و ايـن مـثـليـت و وجهيت همان است كه در حديث شـريـف فـرمـايـد: ان الله خـلق آدم عـلى صـورتـه . يـعـنـى آدم مـثـل اعـلاى حـق و آيت الله كبرى و مظهر اتم و مرآت تجليات اسماء و صفات و وجه الله و عـيـن الله و يـدالله و جنب الله است : هو يسمع و يبصر و يبطش بالله ، و الله يبصر و يـسـمـع و يـبطش به .(1254) و اين وجه الله همان نورى است كه در آيه شـريـفـه فـرمايد: الله نور السموات والارض .(1255) و جناب باقر العلوم ، عليه السـلام ، فـرمـايـد بـه ابـوخالد كابلى در حديث شريف كافى : هم (اءى الائمة ) والله نـور الله الذى اءنـزل ، و هـم والله نـور الله فـى السـمـوات والارض . و در كـافى شـريـف از جـنـاب بـاقر العلوم ، روحى لتراب مقدمه الفداء، حديث مى كند در تفسير آيه شـريـفـه عم يتسائلون . عن النبا العظيم .(1256) كه فرمود: هى فى اءميرالمؤ منين كان اءميرالمؤ منين ، عليه السلام ، يقول : مالله تعالى آية هى اءكبر منى ، و لالله من نباء اءعظم منى .(1257)
و بـالجـمـله ، انسان كامل ، كه آدم ابوالبشر يكى از مصاديق آن است ، بزرگترين آيات و مـظـاهـر اسـمـاء و صـفـات حـق و مـثـل و آيـت حـق تـعـالى اسـت . و خـداى تـبـارك و تعالى از مـثـل يـعـنـى شـبـيـه ، مـنـزه و مـبـراسـت ، ولى ذات مـقـدس را تـنـزيـه از مـثـل ، بـه مـعـنـى آيـت و عـلامـت ، نـبـايـد نـمـود و له المـثـل الاعـلى .(1258) هـمـه ذرات كـائنـات آيـات و مـرآت تـجـليـات آن جـمال جميل عزوجل هستند. منتها آنكه هر يك به اندازه وعاء وجودى خود، ولى هيچ يك آيت اسم اعظم جامع ، يعنى الله ، نيستند جز حضرت كَون جامع و مقام مقدس برزخيت كبرى ، جـلت عـظـمـتـه بـعـظـمـة بـاريـه ، فـالله تـعـالى خـلق الانـسـان الكـامـل و الادم الاول عـلى صـورتـه الجـامـعـة ، و جـعـله مـرآة اءسـمـائه و صـفـاتـه . قـال الشـيـخ الكـبـيـر: فـظـهـر جـمـيـع ما فى الصورة الالهية من الاسماء فى هذه النشاءة الانـسانية ، فحازت رتبة الاحاطة و الجمع بهذا الوجود و به قامت الحجة لله على الملائكة .(1259)
و از اين بيان معلوم شد نكته اختيار و اصطفاء حق تعالى صورت جامعه انسانيه را در بين سـايـر صـور مـختلفه ساير اكوان ، و سر تشريف حق تعالى آدم ، عليه السلام ، را بر مـلائكـه و تكريم او را از بين ساير موجودات و نسبت روح او را به خودش در آيه شريفه بـقـوله : و نـفـخـت فـيه من روحى .(1260) و چون بناى اين اوراق بر اختصار است ، از حـقـيـقـت نـفخه الهيه و كيفيت آن در آدم و اختصاص آن به او در بين موجودات صرف نظر مى كنيم . والحمدلله اءولا و آخرا.
افزودن دیدگاه جدید