شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث سى و دوم در يقين (و حرص و رضا)
{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(32){/mp3}
حديث سى و دوم
بالسند المتصل الى محمد بن يعقوب الكلينى ، عن الحسين بن محمد، عن المعلى بن محمد، عـن الحـسـن بـن عـلى الوشـاء، عـن عـبـدالله بـن سـنـان ، عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، قال : من صحة يقين المرء المسلم اءن لا يرضى الناس بسخط الله ، و لا يلومهم على مالم يـؤ تـه الله ، فـان الرزق لا يـسـوقـه حـرص حـريص ، و لا يرده كراهية كاره ، و لو اءن اءحـدكـم فـرمـن رزقـه كـمـا يـفـر مـن المـوت ، لاءدركـه رزقـه كـمـا يـدركـه المـوت . ثـم قـال : ان الله بـعـدله و قـسـطـه جـعـل الروح و الراحـة فـى اليـقـيـن و الرضـا، و جعل الهم و الحزن فى الشك و السخط.(1102)
ترجمه :
حضرت صادق ، عليه السلام ، فرمايد: "از درستى يقين مرد مسلمان آن است كه راضى نـكند مردم را به خشم و سخط خدا، و ملامت نكند آنها را بر آنچه خداى تعالى بر آنها عطا نـفـرمـوده ، زيـرا كـه روزى را نياورد حرص و آز داراى حرص ، و برنگرداند آن را كراهت كـسـى . و اگـر يـكى از شماها از روزى خود فرار كند، آن سان كه از مردن فرار مى كند. روزيـش بـه او بـرسد، چنانچه مرگ به او مى رسد." پس از آن فرمود: همانا خداوند به عـدالت خـود اسـتـراحـت و سـكونت را در يقين و رضا قرار داد، و غم و اندوه را در شك و خشم قرار داد."
شـرح جـوهـرى گـويـد: سـخـط بـر وزن فـرس ، و سـُخـط چـون قفل ، خلاف رضاست . و قد سخط، اءى غضب فهو ساخط.
السقط به كسر قاف ، به معنى عدل (است )، پس عطف تفسيرى است .
الروح و الراحـة بـه مـعنى واحد است . و آن استراحت است ، چنانچه جوهرى گويد. پس عطف نيز تفسيرى است . يا آنكه روح راحت قلب است ، و راحت استراحت بدن است ، چنانچه مجلسى فرمايد.(1103)
والهـم و الحـزن جـوهرى اين دو را به يك معنا داند، پس عطف تفسيرى نيز شود. و مـجـلسـى فـرمـايـد شـايـد هـم اضـطـراب نـفـس در وقـت تحصيل باشد، و حزن جزع و اندوه بعد از فوت آن باشد.(1104)
فصل
قـوله : و لا يـلومـهـم عـلى مـالم يـؤ تـه الله در ايـن احـتـمال دادم يكى اينكه مراد آن است كه شكايت و مذمت از مردم نكند بر ترك كردن آنها اعطا بـه او را، زيرا كه اين امرى است كه در تحت قدرت و تقديرات الهيه است و خداى تعالى روزى او نـفـرموده آن عطيه را، و كسى كه اهل يقين است مى داند كه اين تقديرى است الهى ، پس ملامت نكند احدى را. و اين احتمال را جناب محقق فيض ، رحمه الله ، داده اند،(1105) و جناب محدث خبير، مجلسى ، نيز تقويت فرمودند.(1106)
و احتمال ديگرى نيز جناب فيض ، رحمه الله ، دادند. و آن آن است كه ملامت نكند آنها را بر آنچه حق تعالى به آنها عطا نفرموده ، زيرا كه خداى تعالى مردم را مختلف در عطيه قرار داده ، و كـسـى را در آن نـبـايد ملامت نمود. و اين نظير روايتى است كه مى فرمايد: اگر مردم بدانند خداوند چگونه مردم را خلق فرموده ، ملامت نكند كسى كسى را.(1107) جـنـاب مـحـدث مـجـلسـى ، رحـمـه الله ، فـرمـوده اسـت : مـخـفـى نـيـسـت بـعـد از ايـن احتمال ، خصوصا به ملاحظه تعليل به آنكه فان الرزق لا يسوقه ...(1108)
نـويـسـنـده گـويـد ايـن احـتـمـال دوم خـيـلى مـنـاسـبـتـر اسـت از احتمال اول ، و خصوصا به ملاحظه همين تعليل كه ذكر شده است ، زيرا كه ملامت بر مردم در فـقر و ضيق معاش وقتى توان كرد كه رزق در تحت اختيار آنها باشد و سعى و كوشش اسباب توسعه گردد، آن گاه انسان بگويد من سعى كردم و كوشش نمودم و تو نكردى و بـه ضـيـق مـعـاش مـبـتـلا شـدى . ولى اهـل يـقـيـن مـى دانـنـد كـه رزق را سـوق نـدهـد تحصيل و حرص آنها، پس ديگران را ملامت نكنند.
در جمع اخبار مقسوم بودن رزق و اخبار رجحان طلب
و بـايـد دانـست كه امثال اين احاديث شريفه كه ظاهر در آن است كه رزق مقسوم و مقدر است ، چـنانچه آيات شريفه قرآنيه نيز دلالت بر آن دارد، منافات ندارد با اخبارى كه امر به تـحـصـيل معيشت فرموده و تاءكيد در كسب و تجارت نموده ، بلكه ترك آن را مكروه شمرده اند و بر ترك آن ملامت نموده اند، و كسى را كه به طلب رزق قيام نكند از كسانى شمرده انـد كـه دعـاى آنـهـا مـسـتـجـاب نشود و خداوند روزى آنها را نرساند. و احاديث در اين باب بسيار است و ما به ذكر يك حديث اكتفا مى نماييم .
عـن مـحـمـد بـن الحـسـن ، شـيـخ الطـائفـة ، قـدس سـره ، بـاسناده عن على بن عبدالعزيز قـال قـال اءبـوعـبـدالله ، عـليـه السـلام : مـا فـعـل عـمـر بـن مـسـلم ؟ قلت : جعلت فداك ، اءقبل على العبادة و ترك التجارة . فقال : ويحه ! اءما علم اءن تارك الطلب لا يستجاب له دعوة ؟ ان قوما من اءصحاب رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، لما نزلت : و من يتق الله يـجـعـل له مـخـرجـا و يـرزقـه مـن حـيث لا يحتسب ،(1109) اءغلقوا الابواب و اءقبلوا على العـبـادة ، و قـالوا: قـد كـفـيـنـا. فـبـلغ ذلك النـبـى ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـاءرسـل اليـهـم فـقـال : مـا حـمـلكـم عـلى مـا صـنـعـتـم ؟ فـقـالوا: يـا رسـول الله ، تـكـفـل الله لنـا بـاءرزاقـنـا، فـاءقـبـلنـا عـلى العـبـادة . فقال : من فعل ذلك لم يستجب له . عليكم بالطلب .(1110)
راوى گويد: جناب صادق ، عليه السلام فرمود: "عمر بن مسلم چه كرد؟" عرض كردم : "فـدايـت شـوم ، اقـبـال بـه عـبادت كرده و ترك تجارت گفته ." فرمود: "واى بر او! آيا نـمـى دانـيـد كه كسى كه ترك طلب كند دعايش مستجاب نمى شود؟ وقتى آيه شريفه و من يـتـق الله ... الايـه نـازل شـد. يـك طـايـفـه از اصـحـاب رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، درهـا را بـه روى خـود بـسـتـنـد و مـشـغـول عـبـادت شـدنـد و گـفـتـنـد: كـفـايـت امـر مـا شـد. ايـن خـبـر بـه حـضـرت رسول ، صلى الله عليه و آله ، رسيد. آنها را خواست و فرمود: چه چيز شما را واداشت به ايـن كـار؟ گـفـتـنـد: يـا رسـول الله خـداونـد روزى مـا را مـتـكـفـل شـد، مـا نـيز اقبال به عبادت كرديم . فرمود: كسى كه اين چنين كند، مستجاب نشود دعاى او. بر شما باد طلب ."
وجه عدم منافات بين اخبار آن است كه پس از طلب نيز ارزاق و جميع امور در تحت قدرت حق اسـت ، نـه آن است كه طلب ما خود مستقل در جلب روزى باشد. بلكه قيام به طلب از وظايف عـبـاد است ، و ترتيب امور و جمع اسبابهاى ظاهريه و غير ظاهريه ، كه غالب آنها از تحت اخـتـيـار بندگان خارج است ، به تقدير بارى تعالى است . پس ، انسان صحيح اليقين و مطلع بر مجارى امور، بايد در عين آنكه از طلب باز نمى ماند و آنچه وظايف مقرره عقليه و شـرعـيـه خـود اوسـت انـجام مى دهد و به اشتهاى كاذب در طلب را به روى خود نمى بندد، بـاز هـمـه چـيـز را از ذات مـقـدس حق بداند و هيچ موجودى را مؤ ثر در وجود و كمالات وجود نـدانـد. طـالب و طـلب و مـطلوب از اوست . و اين حديث شريف كه مى فرمايد ملامت نمى كند صـاحـب يـقـيـن صـحـيـح بـر عـدم تـوسـعـه ارزاق مـردم ، يـعـنـى اگـر آنـها طلب به مقدار مـعـمـول كـردنـد، اين ملامت ندارد، با آنكه ملامت كردن طايفه اى كه قيام به طلب نمى كنند راجح باشد تا آنها را به طلب وادارد. چنانچه در اخبار شريفه نظير آن وارد است .
و بـالجـمـله ، ايـن بـاب يـكـى از شـعـب جبر و تفويض است كه كسى كه تحقيق آن را كرده بـاشـد اطـلاع بـر مـغـزاى آن مـى تـوانـد پـيـدا كـنـد، و تفصيل آن خارج از وظيفه ماست .
فصل ، در علامتهاى صحت يقين است
در ايـن حـديـث شريف دو چيز را علامت صحت و سلامت يقين قرار داده . يكى آنكه سخط و غضب حق را به رضاى مردم نفروشد. و ديگر آنكه مردم را ملامت نكند به آنچه خدا به آنها نداده . و ايـن دو از ثـمـرات كـمـال يـقـيـن اسـت ، چـنـانـچـه مـقـابـل آنـها از ضعف يقين و علت و مرض ايمان است . و ما در اين اوراق هر جا كه مناسب بود شـرح ايـمـان و يـقـيـن و ثـمـرات آنـهـا را بـه قـدر مـقـدور داديـم ، و اكنون نيز به طريق اجـمـال تـرتـب ايـن دو صـفـت را بـر صـحـت و سـلامـت يـقـيـن و مـقـابـلات آنـهـا را بـر مقابل آن ذكر مى كنيم .
بـايـد دانـسـت كـه انـسـان كـه طالب رضا و خوشنودى مردم است و توجه به جلب نظر و قـلوب مردم دارد، براى آنست كه آنها را مؤ ثر در امورى مى دانند كه مورد طمع اوست . مثلا كسانى كه پول پرست و مال دوست هستند، خاضع پيش ارباب ثروت هستند و از آنها تملق گـويند و فروتنى از آنها نمايند. و كسانى كه طالب رياست و احترامات صوريه هستند، از مريدان تملقها گويند و فروتنيها نمايند، قلوب آنها را با هر ترتيبى هست جلب كنند. و هـمـين طور اين چرخ به طريق دور و تسلسل مى چرخد. زيردستان از ارباب رياسات ، و طـالبـان ريـاست از زيردستان فرومايه تملق گويند، جز آنها كه در طرفين قضيه به ريـاضـت نـفـسـانـيه تربيت خود كردند، و طالب رضاى حق اند، و دنيا و زخارف آن آنها را نلرزانده ، در رياست طالب رضاى حق باشند، و در مرئوسيت حق جو و حق خواه باشند.
در بيان آنكه مردم دو طبقه اند
بـالجـمـله مـردم در دنـيـا بـه ايـن دو طبقه منقسم شوند: يا آنكه يقين آنها آنها را به جايى رسـانـد كـه تـمـام اسـبـاب ظـاهـريـه و مؤ ثرات صوريه را مسخر تحت اراده ازليه كامله وجـوبـيـه مـى بـينند، و از غير حق چيزى را نمى بينند و نمى خواهند، و ايمان آورده اند به ايـنـكـه در دنـيا و آخرت اوست مؤ ثر و مالك ، و به يك آيه از آيات شريفه قرآنيه ايمان حـقـيـقـى آورده انـد و يـقـيـن غـير مشوب به نقص و ترديد و شك پيدا كرده اند و آن كريمه قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك مم ن تشاء(1111) است ، خـداى تـعـالى مالك ملك هستى مى داند و تمام عطيات را از آن ذات مقدس مى داند و قبض و بـسـط وجـود و كـمـال وجـود را از ذات مقدس به حسب ترتيب نظام و مصالح كامنه مى داند، البته چنين اشخاص ابوابى از معارف به روى آنها مفتوح گردد و قلبشان قلب الهى مى شود. رضاى مردم را و سخط آنها را چيزى ندانند و جز رضاى حق طالب نباشند، و جز به حـق چـشـم طـمـع و طـلب بـاز نـكـنـنـد، و قـلبـشـان و حـالشـان بـديـن مقال مترنم است كه الهى ، اگر تو به ما عطا فرمايى ، كى تواند كه جلو آن را بگيرد. و اگـر تـو از مـا مـنـع كـنى چيزى را، كيست كه بتواند عطا كند. پس چشم خود را از مردم و عـطـيـات مـردم و دنـيـاى آنـهـا بـبـنـدد و بـه حـق جـل و جـلاله چشم نيازمندى بگشايد، و چنين اشـخاصى البته رضاى تمام سلسله موجودات را به سخط حق تعالى نفروشند، چنانچه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، فـرمـود. و در عـيـن حال كه براى كسى جز حق تعالى چيزى قايل نيستند و همه موجودات را فقير الى الله مى دانـنـد، مع ذلك ، به همه به نظر عظمت و رحمت و عطوفت بنگرند و كسى را كه به امرى مـلامـت نكنند مگر براى صلاح حال و تربيت او، چنانچه انبيا، عليهم السلام ، چنين بودند، زيـرا كـه (آنـهـا را) بـسـتـگـان بـه حـق و مـظـاهـر جـمـال و جلال او مى ديدند، و به بندگان خدا جز به نظر لطف و محبت نظر نمى كردند، و كسى را به نقص و فتورى ملامت نمى كردند به حسب قلوب ، گرچه ملامت مى كردند به حسب ظاهر بـراى مـصـالح عامه و اصلاح حال عائله بشر. و اين از ثمرات شجره طيبه يقين و ايمان و معرفت آنها به حدود الهيه بود.
و امـا طـايـفـه دوم آنـان هستند كه از حق بى خبرند، يا اگر خبرى دارند خبر ناقص و ايمان غـيـر تـامـى اسـت . پـس چـون نـظـر بـه كثرات و اسباب ظاهريه آنها را از مسبب الاءسباب غـافـل كـرده ، رضـايـت مـخلوق را مى طلبند. و گاهى كارشان به جايى رسد كه رضايت مـخـلوقـى خـيـلى ضـعـيف را جلب كنند و اسباب سخط و غضب خداوند را فراهم كنند، چنانچه مـوافـقـت بـا اهـل مـعـصيت كنند، يا ترك امر به معروف و نهى از منكر نمايند در موقعش ، يا فـتـواى بـر بـاطـل دهند، يا تصديق و تكذيب بيمورد كنند، يا غيبت مؤ منين كنند و تهمت به آنـهـا زنـنـد بـراى جـلب نظر اهل دنيا و ارباب مناصب ظاهريه . تمام اينها از ضعف ايمان ، بـلكه يك مرتبه از شرك ، است . و چنين نظرى انسان را به مهلك كثيره دچار نمايد كه از جـمـله آنـهـا آن است كه در اين حديث شريف است . و چنين شخصى با بندگان خدا سوء نظر پيدا كند و عداوت و دشمنى بهم رساند، و آنها را ملامت و مذمت در امور كند، الى غير ذلك .
فصل ، در نقل كلام معتزله و اشاعره و اشاره به مذهب حق
بـدان كـه مـحـدث مـجـلسـى ، رحـمـه الله ، در مـرآة العـقـول در ذيـل حـديـث شريف ، عقد مبحثى نموده است راجع به انيكه آيا رزق مقسوم از طرف حق تعالى شـامـل حـرام نـيـز مـى شـود يـا آنـكـه مختص به حلال است . و از تفسير فخر رازى اختلاف اشـاعـره و مـعـتـزله را نـقـل فـرمـودنـد، و تـمـسـكـات طـرفـيـن را بـه احـاديـث و اخـبـار نـقـل فـرمـودنـد، و مـوافـقـت امـامـيـه را بـا مـعـتـزله دانـسـتـه انـد كـه رزق مـقـسـوم شـامـل حـرام نـمى شود، بلكه مختص به حلال است . و احتياجات معتزله را به ظواهر بعض آيـات و اخـبـار و ظـاهـر لغـت رزق ـ كـه داءب اشـاره اشـاعـره و معتزله مى باشد ـ نقل فرمودند.(1112) و خود ايشان گويا كلام معتزله را چون موافق با مشهور اماميه مى دانـسـتـه اند راضى به احتجاجات آنها شدند. ولى بايد دانست كه اين قضيه نيز يكى از شـعـب جـبـر و تفويض است كه مسلك اماميه موافق با هيچيك از اشاعره و معتزله نيست ، بلكه كلام معتزله از اشاعره بى ارجتر و ساقطتر است . و اگر بعضى از متكلمين اماميه ، رضوان الله تـعـالى عـليـهـم ، مـايـل بـه آن شـده بـاشـنـد، غـفـلت از حـقـيـقـت حـال و مـال نـمـودنـد. و چـنـانـچـه پـيـشـتـر اشـاره بـه آن (شـد) مسئله جبر و تفويض خيلى مـجـمـل در لسـان غـالب عـلمـاى فـريـقـيـن مـانـده ، و تـحـريـر محل نزاع مطابق ميزان صحيح نشده ، و لذا ربط اين مسئله را به مسئله جبر و تفويض شايد غالبا ندانند با آنكه يكى از شاه فردهاى آن است .
بـالجـمـله ، اگـر اشـاعـره قـائل انـد بـه آنـكـه حـرام و حـلال مـقـسـوم اسـت ، بـطـورى كـه مـسـتـلزم جـبـر گـردد، يـا مـعـتـزله كـه قـايـل انـد كـه حـرام مـقـسـوم نـيـسـت ، بـطـورى كـه مـسـتـلزم تـفـويـض شـود ايـن هـر دو بـاطـل و در مـحـل خـود فـسـادش ظـاهـر شـده اسـت . و مـا بـه حـسـب اصـول مـقـرره مـبرهنه ، حلال و حرام را مقسوم از طرف حق مى دانيم ، چنانچه معاصى را به تـقـدير و قضاى الهى مى دانيم ، ولى مستلزم جبر و فساد هم نيست . و در اين اوراق كه معد بـراى اقـامـه بـرهـان نـيست ، و شرط با خود كرديم كه در مطالب علميه ، كه خود نيز از مـغـزاى آن بـالحـقـيقه بى بهره هستيم ، بحث نكنيم ، لهذا به همين اشاره قناعت مى كنيم . و الله الهادى .
چـنـانـچـه مـبـحـث ديـگـرى را نـيـز كـه مـرحـوم مـحـدث مـجـلسـى در ذيـل ايـن حديث شريف ايراد كردند، كه آيا بر خداى تعالى واجب است رزق بندگان مطلقا، يـا در صـورت كـسـب و سـعـى ،(1113) مـطـلبـى اسـت كـه بـا اصول متكلمين مناسب است ، و با موازين برهانيه و ضوابط يقينيه طور ديگرى در مطلق اين مباحث بايد مشى نمود. و اولى ترك كلام در امثال اين مباحث است كه فايده تامه اى ندارد. و مـا پـيش از اين اشاره كرديم به آنكه تقسيم ارزاق بحسب قضاى الهى منافات با سعى و كوشش در طلب ندارد.
فـصـل : در بـيـان آنـكه روح و راحت را حق تعالى در يقين و رضا قرار داده ، و حـزن و هـم رادر شـك و سـخـط، و ايـن بـه مـقـتـضـاى قـسـط و عدل است
بايد دانست كه اين روح و راحتى كه در اين حديث شريف است ، و همين طور هم و حزن در آن ، بـه مـنـاسـبـت آنـكـه در ذيل تقدير ارزاق و تقسيم آن مذكور است ، راجع به امور دنيايى و تـحـصيل معاش و طلب آن است ، گرچه به يك بيان در امور آخرتى نيز اين تقسيم صحيح اسـت . و ما اكنون در صدد بيان اين حديث شريف هستيم . پس بدان كه انسان داراى يقين به حـق و تـقـديـرات او و مـعـتـمـد بـه ركـن ركـين قادر على الاءطلاق ، كه جميع امور را از روى مصالح مقرر مى فرمايد و داراى رحمت كامله مطلقه و بالجمله رحيم مطلق و جواد مطلق است ، البـتـه بـا چـنـيـن يـقـيـنـى امـور مـشـكـله بـر او آسـان شـود و جـمـيـع مـصـيـبـتـهـا بـراى او سـهـل گـردد، و طـلب او در تـحـصـيـل مـعـيـشـت بـا طـلب اهـل دنيا و اهل شك و شرك بسيار فرق دارد. آنهايى كه به اسباب ظاهريه اعتماد دارند، در حـصـول آنـهـا دايـمـا مـتـزلزل و مضطرب هستند، و اگر به آنها صدمه اى وارد شود، خيلى ناگوار به نظر آنها آيد، زيرا كه آن را محفوف به مصالح غيبيه نمى دانند. و بالجمله ، كـسـى كـه تـحـصـيـل ايـن دنـيـا را سـعـادت خـود مـى دانـد، در تـحـصـيـل آن به رنج و عنا مبتلا شود و راحت و خوشى از او بريده شود و تمام هم و دقتش صـرف در آن شـود، چـنـانـچه مى بينيم كه اهل دنيا دائما در تعب هستند و راحتى قلب و جسم نـدارند. و همين طور اگر از دست آنها دنيا و زخارف آن برود، به حزن و اندوه بى پايان مـبـتـلا شـونـد، و اگـر مـصـيـبـتـى بـر آنـهـا وارد شـود، تـاب و تـوان از آنـها برود و در مـقـابـل حـوادث اصـطـبـار نـكـنـنـد. و ايـن نـيـسـت جـز آنـكـه شـك و تـزلزل در قـضـاى الهـى و عـدل آن دارنـد، و ثـمـره آن ايـن قبيل امور است . و ما پيش از اين در اين زمينه شرحى داديم و از اين جهت تكرار آن نارواست .
و امـا بـيـان آنـكـه تـرتـب ايـن آثـار بـر يـقـيـن و رضـا، و آن آثـار بـر شك و غضب ، به جـعل الهى است ، و اين جعل عادلانه است ، موقوف به بيان نفوذ فاعليت حق تعالى است در تمام مراتب وجود بدون آنكه جبر باطل مستحيل لازم آيد، و موقوف بر بيان لمى اتميت نظام وجود است . و اين هر دو از وظيفه اين اوراق خارج است . و الحمدلله اءولا و آخرا.
افزودن دیدگاه جدید