شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث شانزدهم در صبر

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(16){/mp3}


حديث شانزدهم
بـاسـنـادنا المتصلة الى ثقة الاسلام و المسلمين ، فخر الطائفة الحقة و مقدمهم ، محمد بن يـعـقـوب الكـليـنى ، رضى الله عنه ، عن عدة من اءصحابنا، عن اءحمد بن محمد بن خالد، عن اءبـيـه ، عـن عـلى بـن النـعـمـان ، عـن عـبـدالله بـن مـسـكـان ، عـن اءبـى بـصـيـر، قـال سـمـعت اءبا عبدالله ، عليه السلام يقول : ان الحر حر على جميع اءحواله ، ان نابته نـائبـة ، صـبـرلهـا، و ان تـداكـت عـليـه المـصـائب ، لم تـكـسـره و ان اسـر و قـهـر و استبدل باليسر عسرا، كما كان يوسف الصديق الامين لم يضرر حريته اءن استعبد و قهر و اسـر، و لم تـضـرره ظـلمـة الجـب و وحـشـة و مـا نـاله ، اءن مـن الله عـليـه فـجـعـل الجـبـار العاتى له عبدا بعد اذا كان (له ) مالكا، فاءرسله و رحم به امة . و كذلك الصبر يعقب خيرا. فاصبروا و وطنوا اءنفسكم على الصبر توجروا.(464)
ترجمه :
ابوبصير گفت شنيدم حضرت صادقرآن عليهه السلام ، را كه مى گفت : آزاد آزاد است بـر هـمـه احـوال خـود. اگر بيايد او را مصيبتى ، صبر كند مر آن را، و اگر فرو كوبيده شـود بـر او مـصـيـبـتـها، نمى شكند او را گرچه اسير شود و مقهور گردد و سختى را به آسـانـى بـدل گـيرد. چنانچه بود يوسف ، عليه السلام ، بسيار راستگوى امين كه ضرر نـرسـاند آزادى او را اينكه به بندگى گرفته شد و اسير شد و مقهور گرديد. و زيان نـرساند او را تاريكى چاه و ترس آن و آنچه رسيد او را، تا آنكه منت گذاشت خدا بر او، پـس قرار داد جبار متكبر را بنده او، بعد از آنكه مالك بود، پس ، فرستاد خدا او را (يعنى بـه پـيـغـمـبـرى ) و تـرحـم فـرمـود بـه واسـطـه او امـتـى را. و هـمـيـنـطـور صـبـر دنبال آورد خير را. پس صبر كنيد و مهيا كنيد خود را بر صبر تا مزد داده شود.
شـرح نـائبـة مـفـرد نـوائب اسـت . و آن حـوادث و مـهمات نازله است . و در صحاح گويد به معنى مصيبت است .
و دك بـه مـعـنـى دق ، يـعنى كوبيدن است . و در صحاح است : و قد دككت الشى اءدكـه دكا اذا ضربته و كسرته حتى سويته بالارض . انتهى .(465) و تداكت عليه اءى ، تـداقـت . بـه مـعـنـى اجـتـمـاع و ازدحـام نـيـز آمـده ، چـنـانـچـه از نـهـايـه مـنـقـول اسـت در حـديـث حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام : ثـم تـداكـكـتـم عـل تـداكـك الابـل الهـيـم عـلى حـيـاضـهـا. اءى ، ازدحـمـتـم .(466) و از نـهـايـه نـيـز نـقل شده كه اصل دك به معنى كسر است .(467) و در اين حديث شريف به مناسبت لم تكسره به معنى اول انسب است ، گرچه معنى دوم نيز مناسب است .
و كـلمـه (ان ) در و ان اسـر وصـليـه اسـت ، و قـهـر و استبدل عطف به آن است .
و مـجـلسـى ،(468) رحـمـه الله ، فـرمـوده در بـعـض نـسـخـه هـا و اسـتـبدل بالعسر يسرا وارد است .(469) بنابراين عطف است بر لم تكسره ، پس غايت صبر شود.
جـمـله اءن اسـتـعـبـد مـبـنـى المـفـعـول و فـاعـل لم يـضـرر اسـت . و در نـسـخـه مـرآة العـقـول بـه تـقـديـم بـاء مـوحده بر عين مهمله وارد است .(470) و در وسـائل بـه تـقـديـم عـيـن بـر بـاء منقول است .(471) و مظنون است كه نسخه مرآة از غلط كاتب باشد، گرچه معنى آن نيز خـالى از صـحـت نـيـست . ولى مناسب با مقام و سرتاپاى حديث شريف آن است كه در نسخه وسائل است .
و مـا نـاله عـطـف اسـت به ظلمة الجب . يعنى ، ضرر نرساند او را آنچه به او رسيد از ظلم برادرها و حزن و بليات .
و قـوله : اءن مـن الله اظـهر آن است كه به تقدير الى است ، و متعلق است به لم تضرر در دو موضع بر سبيل تنازع . و مرحوم مجلسى احتمالات كثيره در آن داده (472) كه ذكر آنها خالى از تطويل نيست .
فصل ، در بيان آنكه اسارت شهوت منشاء همه اسارتهاست
بدان كه انسان اگر مقهور در تحت سلطه شهوت و هواهاى نفسانيه گرديد، رقيت و عبوديت و ذلت در او بـه قـدر مـقـهـوريـتش در تحت سلطه آنها زياد شود. و معنى عبوديت از كسى ، خضوع تام و اطاعت از اوست . و انسان مطيع شهوات و مقهور نفس اماره بنده فرمانبر آنهاست ، و هـر چـه آنـهـا امـر كـنـند، با كمال خضوع اطاعت كند و در پيشگاه آنها عبد خاضع و بنده مـطـيـع گـردد تـا كـار به جايى رسد كه اطاعت آنها را مقدم دارد بر اطاعت خالق سموات و ارض ، و بـنـدگـى آنـهـا را بـرگـزيـنـد بـر بـنـدگـى مـالك المـلوك حـقـيـقى . و در اين حال عزت و حريت و آزاد مردى از قلبش ‍ (رخت ) بندد، و غبار ذلت و فقر و عبوديت بر چهره قـلبـش بـنـشـيـنـد، و خـاضـع اهـل دنـيـا گـردد و قـلبـش در پـيـش اهـل دنـيـا و صـاحـبـان حـشـمت سجده كند و از براى به دست آوردن مشتهيات نفسانيه خود، از همنوع ذلتها كشد و خواريها در راه تعمير بطن و فرج برد، و تا اسير بند شهوت و نفس است ، از هيچگونه خلاف شرف و فتوت و حريتى مضايقه نكند، و سر به زير بار اطاعت هـر كـس و نـاكـس در آورد، و از هـر نـاچـيـز مـنـت كـشـد بـه مـجـرد احـتـمـال حـصـول مـطـلوب پـيش او، گرچه آن شخص از ساير خلق بى ارزشتر و پست تر بـاشـد و احـتـمـال موهوم باشد. و گويند وهم در باب طمع حجت است . آنهايى كه بنده دنيا و شهوت خويش اند و طوق بندگى هواى نفس را در گردن نهادند، بندگى از هر كـسـى كه دنيا را پيش او سراغ دارند، يا احتمال مى دهند، مى كنند و خاضع او مى شوند. و اگـر در ظـاهـر زبـان مـنـيـت و عـفـت نـفـس گـشـايـنـد، تـدليـس مـحـض اسـت ، و اعـمـال آنـهـا و اقـوال آنـهـا ايـن كلام را تكذيب كنند. و اين اسارت و رقيت از امورى است كه انسان را هميشه در زحمت و ذلت و رنج و تعب دارد. و انسان با شرف و عزت نفس بايد با هر وسيله و جديت خود را از آن پاك و پاكيزه كند. و پاك شدن از اين كثافت و رهايى از اين قـيـد خـوارى و مـذلت بـه مـعـالجـه اسـاس نـفـس اسـت ، و آن بـا عـلم و عمل نافع صورت گيرد.
امـا عـمـل ، پـس آن به ارتياضات شرعيه و مخالفت نفس است . در مدتى آن را از محبت مفرط بـه دنـيـا و تـبـعـيت شهوات و هواهاى نفسانيه منصرف كند تا آنكه نفس عادت به خيرات و كمالات كند.
و امـا عـلم ، بـه آن اسـت كـه انـسـان به نفس خود بفهماند و به قلب خويشتن برساند كه مـخـلوقـات ديـگـر چـون خـود ضـعـيـف و مـحـتـاج و فـقـيـر و بـيـنـوا هـسـتـنـد، و آنـهـا نـيـز مـثـل خـود مـن در تـمـام امـور جـزئيه و كليه محتاج به غنى مطلق و قادر توانا هستند، و آنها قـابـل آن نـيـستند كه حاجت كسى را برآورند، و كوچكتر از آن هستند كه نفس به آنها متوجه گـردد و قـلب خـاضـع آنـهـا گـردد، و هـمـان قـادر تـوانايى كه به آنها عزت و شرف و مال و منال داده قادر است به هر كس بدهد.
حـقيقتا انسان را عار آيد كه به واسطه شكم خود يا راه انداختن شهوت خويش اين قدر ذلت و خوارى به خود راه دهد، و از اين مخلوق بى همه چيز و فقراى بيدست و پا و اذلاء بيدانش و بـيـنش منت كشد. منت اگر مى كشى ، از غنى مطلق و خالق سماوات و ارض بكش ، كه اگر تـوجـه بـه ذات مـقـدس او پـيـدا كـردى و دلت خـاضع در محضر او گرديد، از هر دو عالم وارهى و طوق عبوديت مخلوق را از گردن بيرون كنى : العبوديه جوهرة كنهها الربوبية .(473) بـنـدگـى خدا گوهر گرانبهايى است كه باطن آن آزادى و ربوبيت است . بـه واسـطـه عـبـوديت حق و توجه به نقطه واحده مركزيه و افناء تمام قوا و سلطنتها در تـحـت سـلطـنـت مـطلقه الهيه ، چنان حالتى در قلب پيدا شود قهر و سلطنت بر همه عوالم كند، و از براى روح حالت عظمت و رفعتى پيدا شود كه جز در پيشگاه ربوبيت و آنها كه اطـاعـت آنـهـا اطـاعـت ذات مـقـدس حـق است سر به اطاعت احدى ننهد. و اگر به حسب پيش آمدن روزگـار در تـحـت سـلطـه و قـدرت كـسـى بـاشـد، قـلب را از آن لرزه نـيـفـتـد و استقلال و حريت نفس محفوظ ماند، چنانچه حضرت يوسف و حضرت لقمان را عبوديت ظاهريه به حريت و آزادى قلبى آنها ضرر نرساند.
اى بـسـا قـدرتـمـنـدان و داراى سـلطنتهاى ظاهره كه از حريت و آزادى نفس و بزرگوارى و بـزرگـمـنـشـى بـويـى نـبـردند و بنده ذليل و عبد مطيع نفس و هوى هستند، و بدين جهت از مـخـلوق نـاچـيـز نـيـز تـمـلق گـويـنـد. از حـضـرت عـلى بـن الحـسـيـن ، سلام الله عليهما، مـنـقـول اسـت كـه فـرمـود در ضمن كلامى : انى لانف اءن اءطلب الدنيا من خالقها، فكيف من مخلوق مثلى !(474) يعنى همانا من عار دارم اينكه دنيا را خواهش كنم از آفريدگار آن ، پـس چگونه از مخلوقى مثل خود طلب كنم ! اى عزيز، تو اگر عار ندارى از طلب دنـيـا، لااقـل از مخلوق ضعيف كه مثل خود تو است طلب مكن . بفهم كه مخلوق را قدرتى نيست بـراى تـعـمـيـر دنياى تو. گيرم كه با هزار منت و ذلت اراده او را جلب كردى ، اراده او در مـلك حق كار كن نيست ، و كسى را تصرفى در مملكت مالك الملوك نيست ، پس اين قدر براى ايـن چـنـد روزه دنـيـا و شهوات محدوده موقته از خلق بى همه چيز تملق مگو، و از خداى خود غافل مشو و حريت و آزادى خود را حفظ كند و قيد عبوديت و اسارت را از گردن خود بردار و در جميع احوال آزاد شو، چنانچه در حديث شريف فرمايد: ان الحر حر على جميع اءحواله . و بـدان كه غنا به غناى قلب * و بى نيازى ، از حالات روح است ، به امور خارجيه غـيـر مـربـوطـه بـه انـسـان نـيـسـت . مـن خـود در مـيـان اهـل ثـروت و مـال و مـنـال كـسانى را ديدم كه اظهارات آنها را هيچ فقير با آبرويى نمى كرد و بيانات آنـهـا شرم آور بود! به نسبت جمعيت خود متمول و با ثروت ترين تمام سكنه ارض هستند، مـع ذلك ذلت و مـسـكـنـت و فـقـر و فـاقـه از چـهره آنها ظاهر و تمام مدت عمر را با زحمت و خوارى و عجز و بينوايى به سر مى برند. اين نيست مگر همان فقر قلبى و ذلت روحى . در بين اهل زهد و درويش منشى كسانى را ديدم كه قلوب آنها به قدرى غنى و بى نياز است كـه بـه هـمـه مـلك دنـيـا از روى بى اعتنايى نظر مى كنند، و به جز ذات مقدس حق تعالى احـدى را لايـق عـرض حـاجـت نـمـى دانـنـد. تـو خـود نـيـز در حـالات اهـل دنـيا و اهل طلب رياست با نظر دقت و تفتيش مطالعه كن ، ببين ذلت آنها و تملق آنها از مـردم از سـايـريـن بـيـشـتـر است و در پيش (مردم ) خضوعشان بيشتر است . مريد پرورها و مـدعـيـان ارشـاد خواريها مى كشند و ارادتها مى ورزند تا چند روزى بطن و فرج را تعمير كنند. قلب مراد طالب بيشتر خاضع است پيش مريد از قلب مريد پيش او، با آنكه در سنخ اين دو ارادت نيز فرقهاست : ارادت مريد روحانى و الهى است ، گرچه در اشتباه باشد، و ارادت مـراد دنـيـاوى و شـيـطـانـى اسـت . اينها كه ذكر شد ذلها و مفاسد دنيايى است . اگر پـرده بـرداشـتـه شـود، مـعـلوم مـى شـود كـه صـورت ايـن اسـارت در تـحت قيود و كُند و زنـجـيـرهـاى شهوات و هواهاى نفسانيه چه صورتى است . شايد اين سلسله اى كه طولش هـفـتـاد ذراع است ، و خداى تعالى از آن اطلاع داده ، و آن حبس و غلى كه براى ماست ، در اين دنـيـا صـورت هـمـيـن اسارت و رقيت در تحت فرمان شهوت و غضب باشد. خداى تعالى مى فـرمـايـد: و وجـدوا مـا عـمـلوا حـاضـرا.(475) (و) يافتند آنچه كرده بودند حـاضـر. و فـرمـايـد: لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (476) آنچه به ما مى رسد در آن عالم ، صورت اعمال خود ماست .
سـلسـله هـاى پـيـچ در پـيـچ شـهـوات و هـواهـا را پاره كن و كند قلب را بشكن و از اسارت بيرون بيا و در اين عالم آزادانه زيست كن تا در آن عالم آزاد باشى ، وگرنه صورت اين اسـارت در آنجا حاضر خواهى ديد. و بدان كه آن طاقت فرساست . اولياى خدا با آنكه از اسـر و رقـيـت بـكـلى خـارج شـده بـودنـد و بـه حـريـت مـطـلقـه نـايل بودند، با اين حال دلهاى آنها چنان لرزان بود و از عاقبت امر چنان ناله مى كردند و جزع مى نمودند كه عقول متحير از آن است .
فصل :پيروى شهوات مانع تحصيل مقدمات معنوى است
گـرچه مطالبى كه در اين اوراق است از امور شايعه رايجه و از مكررات بايد به شمار آورد، ولى بـاكـى از ايـن تكرار نيست . تذكر نفس و تكرار حق امر مطلوبى است ، و از اين جـهت در اذكار و اوراد و عبادات و مناسك تكرار مطلوب است . و نكته اصلى آن عادت دادن نفس و مـرتـاض نـمـودن آن اسـت . پـس ، از تـكـرار اى عـزيـز (مـلول ) مـشـو، و بـدان كـه تـا انـسـان در قـيـد اسارت نفس و شهوات آن است و سلسله هاى طـولانـى شـهـوت و غـضـب در گـردن اوسـت ، بـه هـيـچـيـك از مـقـامـات مـعـنـوى و روحـانـى نـايـل نـمـى شـود، و سـلطـنـت بـاطـنـيه نفس و اراده نافذه آن بروز و ظهور نمى كند و مقام اسـتـقـلال و عـزت نـفـس ، كـه از بـزرگـتـريـن مـقـامـات كـمـال روحانى است ، در انسان پيدا نمى شود. بلكه اين اسارت و رقيت باعث مى شود كه انسان سرپيچ از اطاعت نفس نباشد در هيچ حال .
و چـون سـلطـنـت نفس اماره و شيطان در باطن قوى شد و تمام قوا سر به رقيت و طاعت آنها گـذاشـتـنـد و خـضـوع در پـيشگاه آنها نمودند و تسليم تام شدند، آنها قانع به معاصى تـنـهـا نـمـى شوند كم كم از معصيتهاى كوچك انسان را به معاصى بزرگ ، و از آنها به سـسـتـى عـقـايـد، و از آن بـه ظـلمـت افـكار، و از آن به تنگناى جحود، و از آن به بغض و دشـمـنـى انـبـيـا و اوليـا مـى كـشانند. و نفس كه در تحت سلطه و رقيت آنهاست نتواند از آن سـرپيچى نمايد. پس ، عاقبت امر طاعت و اسارت خيلى وخيم است و به جاهاى خيلى خولناك انـسـان را مـمـكـن اسـت بـكـشـد. انـسـان عـاقـل رئوف بـه حـال خـود، بايد به هر وسيله اى شده خود را از اين اسارت خارج كند، و تا فرصت دارد و قـواى او سـالم اسـت و حـيـات و صـحـت و جوانى برقرار است و قوا بكلى مسخر نشده ، در مـقـابـل آن قـيـام كـند، و مدتى مواظبت اوقات خويش كند و مطالعه در حالات نفس كند و حالات گـذشتگان و سوء عاقبت آنها را مداقه نمايد و گذشتن اين چند روزه را به باطن قلب خود بـفـهـمـانـد و قـلب بـيـدار كـنـد و بـه قـلب بـفـهـمـانـد حـقـيـقـت مـنـقول از رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به ما، كه فرمود: الدنيا مزرعة الاخرة .(477) دنـيـا كـشـتـگـاه بـازپـسـيـن اسـت . اگـر اين چند روزه كشت نكنيم و عـمـل صـالح نـنـمـايـيـم ، فـرصـت از دسـت مـى رود، عـالم ديـگـر كـه فـرا رسـد و مـوت حـلول كـرد، تمام اعمال منقطع مى شود و آمال پايمال مى گردد. و اگر خداى نخواسته با ايـن عـبـوديـت از شـهـوات و اسـارت از قيد گوناگون هواهاى نفسانيه ملك الموت در رسد، شـيـطـان ممكن است مقصد آخر را كه ربودن ايمان است انجام دهد، و با ما طورى سلوك كند و بـه قلب ما طورى نمايش دهد كه با دشمن حق و انبيا و اولياء او از دنيا برويم . و خدا مى داند كه در پس اين پرده چه بدبختيهاست و چه ظلمتها و وحشتهاست .
هـان اى نـفـس خـسـيـس و اى دل غـافـل ! از خـواب بـرخـيـز دز مـقـابل اين دشمنى كه سالهاست تو را افسار كرده و در قيد اسـيـرى در آورده و بـه هـر طـرف مـى خـواهـد مـى كـشـانـد و بـه هـر عـمـل زشـتـى و خلق ناهنجارى دعوت مى كند و وادار مى نمايد قيام كن و اين قيود را بشكن و زنـجـيرها را پاره كن و آزاديخواه باش و ذلت و خوارى را بركنار گذار و طوق عبوديت حق جـل جـلاله را به گردن نه كه از هر بندگى و عبوديتى وارهى و به سلطنت مطلقه الهيه در دو عالم نايل شوى .
اى عـزيـز، بـا آنـكـه ايـن عالم دار جزا نيست و محل بروز سلطنت حق نيست و زندان مؤ من است ،(478) اگـر تـو از اسـارت نـفـس بـيـرون آيـى و بـه عـبـوديـت حـق گـردن نـهـى و دل را مـوحـد كـنـى وزنـگار دو بينى را از آيينه روح بزدايى و قلب را به نقطه مركزيه كـمـال مطلق متوجه كنى ، در همين عالم آثار آن را بعيان مى يابى ،، چنان وسعتى در قلبت حـاصل شود كه محل ظهور سلطنت تامه الهيه شود و از تمام عوالم فسحت و سعه آن بيشتر گردد:(لا يسعنى اءرضى و لا سمائى بل يسعنى قلب عبدى المؤ من .(479) و چنان غنا در آن ظاهر گردد كه تمام ممالك باطن و ظاهر را به پشيزى نشمرى ، و چنان اراده ات قوى گردد كه متعلق به ملك و ملكوت نگردد و هر دو عالم را لايق خود نداند.

طـيـران مـرغ ديـدى تـو ز پـايـبـنـد شـهـوت  
  بدر آى تا ببينى طيران آدميت (480)


فـصـل ، در مـعـنـاى صـبـر در بـيـان آنـكـه صـبر نتيجه حريت از قيد نفس است
از نـتـايـج بـزرگ و ثـمـرات عـظيمه اين حريت و خروج از عبوديت نفس ،صبر در بليات و نـوائب اسـت . و بـر ذمه ماست كه بيان معناى صبر را مجملا و اقسام و ثمرات آن و ارتباط آن را به حريت بنماييم .
صـبـر را چـنـانـچـه مـحـقـق طـايـفـه حـقـه و مـدقـق فـرقـه مـحـقـه ، كـامـل در عـلم و عـمل ، نصيرالدين طوسى ،(481) قدسه الله نفسه القدوسى ، تعريف نـمـودنـد، عـبـارت از نگاهدارى نفس است از بيتابى نزد مكروه .(482) و عارف مـحـقـق مـشهور در منازل السائرين فرمايد: صبر نگاهدارى نفس است از شكايت بر جزع مستور ـ انتهى .(483)
و بـدان كـه صـبـر را از مـقـامـات مـتـوسطين محسوب داشتند، زيرا مادامى كه نفس مصيبات و بـليـات را مـكـروه شـمـارد و آن را جـزع بـاطـنـى از آنـها باشد، مقام معرفتش ناقص است ، چنانچه مقام رضاى به قضا و خشنودى از توجه بليات مقام شامخترى است ، گرچه آن را نـيـز از مـقـامـات متوسطين محسوب نماييم . و همينطور صبر در معاصى و بر طاعات نيز از نقصان معرفت به اسرار عبادات و صور معاصى و طاعات است ، زيرا كه اگر كسى حقيقت عـبـادت را بـفهمد و به صور برزخيه بهيه آن ايمان داشته باشد، و همين طور به صور برزخيه موحشه معاصى مؤ من باشد، صبر در اين مقامات براى او معنى ندارد، بلكه مطلب مـنـعـكـس مـى شـود، اگـر بـراى او خـوشـى و راحـتى پيش آمد كند يا كارش منجر به ترك عـبـادتـى يـا فـعل معصيتى شود، آنها نزد او مكروه افتد و جزع باطنى او بيشتر باشد از جـزع اهـل صبر در بليات و مصيبات . از جناب عبد صالح عارف به وظايف عبوديت ، صاحب مـقـامـات و كـرامـات ، عـلى بـن طـاووس ،(484) قـدس الله نـفـسـه ، مـنـقـول اسـت كـه روز اول تـكـليـف خـود را جشن مى گرفته و سور و سرور مى كرده و عيد محسوب مى كرده ، براى آنكه خداى تبارك و تعالى او را در آن روز مفتخر فرموده به اذن در فـعـل طـاعـات .(485) آيـا بـراى ايـن روح لطـيـف بـايـد فـعـل طـاعـات را صـبـر در مـكـروهـات كـامـنـه در باطن به شمار آورد؟ ماها كجا هستيم و اين بـنـدگـان فـرمـانـبـر حـق كـجـا. مـا بـاز گـمـان مـى كـنـيـم حـق تـعـالى تـحـمـيل به ما فرموده و تكاليف را زحمت و كلفت مى دانيم . اگر يكى از ما هم زحمت كشد و در اول وقـت فـريـضـه را بـه جا آورد، مى گويد كه انسان بايد اين كار را بكند زودتر خود را راحت كنيم ! همه بدبختيهاى ما از جهل و نادانى است و نقصان و فقدان ايمان است .


در هـر حـال ، بـحـقـيـقت صبر (نگاهدارى نفس از شكايت بر) جزع كامن است . و آنچه درباره ائمـه هـدى يـا انبياء عظام وارد شده كه توصيف شدند به صبر، تواند كه صبر بر آلام جـسـمـانـيـه بـوده كـه بـه مقتضاى طبايع بشريه باعث تاءثر است ، يا صبر بر فراق مـحـبـوب بـوده كـه از مـقامات محبين است ، و پس از اين ذكرى از آن مى شود، و الا صبر بر طاعات و معاصى و بليات غير آنچه ذكر شد درباره آنها، بلكه شيعيان آنها، معنى ندارد.
عـارف مـعـروف ، كـمـال الديـن عـبـدالرزاق كـاشـانـى ،(486) در شـرح مـنـازل گـويـد: مراد شيخ كه فرمايد صبر خوددارى از شكايت است ، شكايت به مخلوق اسـت ، و الا شـكـايت به حق تعالى و اظهار جزع در درگاه قدس او با صبر منافات ندارد، چـنانچه حضرت ايوب عرض شكونى به حق نمود: اءنى مسنى الشيطان بنصب و عذاب (487) بـا آنـكه حق تعالى او را مدح فرمايد: بقوله : اءنا وجدناه صابرا نعم العـبـد انـه اءواب .(488) و حـضـرت يـعـقـوب عرض مى كند: انما اءشكوابثى و حـزنـى الى الله (489) بـا آنـكـه او از صـابـران بـود. بلكه ترك شكايت به سوى حق اظهار تجلد و ظهور به دعوى است . ـ انتهى .(490)
از سيره انبياء عظام و حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين ، نيز چنان ظاهر مى شـود كـه با آنكه مقامات آنها بالاتر از صبر (و) رضا و تسليم بوده ، مع ذلك هيچ گاه از دعـا و عـجـز و تـضـرع در درگاه معبود خوددارى نمى كردند، و عرض حاجات خود را به حـضـرت حـق تـعالى مى نمودند. و اين مخالف با مقامات روحانيه نيست ، بلكه تذكر حق و انـس و خـلوت بـا مـحـبـوب و اظـهـار عـبـوديـت و ذلت در پـيـشـگـاه عـظـمـت كامل مطلق غايت آمال عارفين و نتيجه سلوك سالكين است .
فصل ، در نتايج صبر است
بـدان كـه از براى نتايج بسيار است ، كه از جمله آنها ارتياض و تربيت نفس است . اگر انـسـان مـدتـى در پيشامدهاى ناگوار و بليات روزگار و در مشقت عبادات و مناسك و تلخى تـرك لذات نـفـسـانـيـه ، بـه واسـطـه فـرمـان حـضـرت ولى النـعـم ، صـبـر كـنـد و تـحـمـل مشاق را گرچه سخت و ناگوار باشد بنمايد، كم كم نفس عادت مى كند و مرتاض مـى شـود و از چـمـوشـى بـيـرون مـى آيـد و سـخـتـى تـحـمـل مـشاق بر آن آسان مى شود، و از براى نفس ملكه راسخه نوريه پيدا مى شود كه بـه واسـطـه آن از مـقـام صـبـر تـرقـى مـى كـنـد و بـه مـقـامـات عـاليـه ديـگـر نـايل مى شود. بلكه صبر در معاصى منشاء تقواى نفس شود، و صبر در طاعات منشاء انس بـه حـق گـردد، و صـبـر در بـليـات مـنـشـاء رضا به قضاى الهى شود. و اينها از مقامات بـزرگ اهـل ايـمـان ، بـلكـه اهـل عـرفـان ، اسـت . و در احـاديـث شـريـفـه اهل بيت عصمت (ستايش ) بليغ از صبر گرديده ، چنانچه در كافى شريف سند به حضرت صادق ـ سلام الله عليه ، ـ رساند:
قال : الصبر من الايمان بمنزلة الراءس من الجسد، فاذا ذهب الراءس ، ذهب الجسد، و كذلك اذا ذهب الصبر، ذهب الايمان .(491)
فـرمود: صبر نسبت به ايمان به مثابه سر است نسبت به بدن . پس وقتى رفت سر، جسد برود، و همينطور وقتى كه صبر رفت ، ايمان برود.
و در حـديـث ديـگـر سـنـد بـه حـضـرت سـجـاد، عـلى بـن الحسين ، عليهما السلام ، رساند: قـال : الصـبـر مـن الايـمـان بـمـنـزله الراءس مـن الجـسـد، و لا ايـمـان لمـن لا صـبـرله .(492)
و احـاديـث بـسـيـار در ايـن بـاب است كه ما پس از اين به مناسبت به ذكر بعضى از آن مى پردازيم .
صـبـر كـليـد ابـواب سعادات و سرمنشاء نجات از مهالك است . بلكه صبر بليات را بر انسان آسان مى كند و مشكلات را سهل مى نمايد و عزم و اراده را قوت مى دهد و مملكت روح را مـسـتقل مى نمايد. و جزع و بيتابى علاوه بر عارى كه خود دارد و كاشف از ضعف نفس است ، انـسـان را بـى ثـبات و اراده را ضعيف و عقل را سست مى كند. جناب محقق خبير خواجه نصير، قـدس الله سـره ، فـرمايد: و هو (اءى الصبر) يمنع الباطن عن الاضطراب ، و اللسان عـن الشـكـايـة ، و الاعـضـاء عـن الحـركـات الغـيـر المـعـتـاده .(493) يـعـنى صبر جـلوگـيـرى كـنـد بـاطـن را از بيتابى ، و زبان را از شكايت ، و اعضا را از كارهاى خلاف عـادت . و بـه عـكـس انـسـان غـيـر صابر باطن قلبش مضطرب و وحشتناك است و دلش لرزان و مـتـزلزل اسـت . و ايـن خـود بـليـه اى است فوق بليات و مصيبتى است بالاترين مـصيبت ها كه سربار انسان مى شود و راحتى را از انسان سلب مى كند. اما صبر تخفيف مى دهـد مصيبت را، و قلب غالب مى شود بر بليات و اراده قاهر مى شود بر مصيبات وارده . و همين طور انسان غير صابر و بى شكيب زبانش به شكايت پيش هر كس و ناكس باز شود، و ايـن علاوه بر رسوايى پيش مردم و معروفيت به سست عنصرى و كم ثباتى و افتادن از نـظـر خـلق ، پـيـش مـلائكـة الله و در درگـاه قدس ربوبيت از ارزش مى افتد. بنده اى كه نـتـوانـد يـك مـصـيـبـت كـه از حـق و مـحـبـوب مـطـلق بـه او مـى رسـد تـحـمـل كـنـد، و انـسـانـى كه از ولى نعمت خود، كه هزاران هزار نعمت ديده و هميشه مستغرق نـعـمـتـهـاى اوسـت ، يك بليه ديد زبان به شكايت پيش خلق گشود، چه ايمانى دارد و چه تـسـليمى در مقام مقدس حق دارد؟ پس ‍ درست است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد ايمان نـدارد. اگـر تـو بـه جـنـاب ربـوبى ايمان داشته باشى و مجارى امور را به يد قدرت كـامـله او بـدانـى و كـسـى را مـتـصـرف در امور ندانى ، البته از پيشامدهاى روزگار و از بـليـات وارده شـكـايـت پـيـش غـيـر حـق تـعـالى نـكـنـى ، بـلكـه آنـهـا را بـه جـان و دل بخرى و شكر نعم حق كنى .
پس ، آن اضطرابهاى باطنى و آن شكايتهاى زبانى و آن حركات زشت غير معتاد اعضا همه شهادت دهند كه ما از اهل ايمان نيستيم . تا نعمت در كار است ، صورتا شكرى مى كنيم . و آن نيز مغزى ندارد، بلكه براى طمع ازدياد است . وقتى كه يك مصيبت پيشامد كرد، يا يك درد و مـرضـى رو آورد، شكايتها از حق تبارك و تعالى پيش خلق مى بريم و زبان اعتراض و كـنايه گويى را باز كرده پيش كس و ناكس شكوه ها مى كنيم . كم كم اين شكايتها و جزع و فـزعها در نفس تخم بغض به حق و قضاى الهى مى كارد، و آن بتدريج سبز مى شود و قـوت مى گيرد تا آن كه ملكه مى شود، بلكه خداى نخواسته صورت باطن ذات صورت (بـغـض ) بـه قـضاى حق و دشمنى ذات مقدس شود. آن وقت عنان از كف گسيخته شود و مهار اخـتـيـار از چـنـگ رهـا شـود و انـسـان بـه هـيـچ وجـه نـتـوانـد ضـبـط حـال و خـيـال نـمايد و ظاهر و باطن رنگ دشمنى حق تعالى گيرد، و با يك پارچه بغض و عـداوت مـالك النـعـم از ايـن عالم منتقل گردد و به شقاوت ابدى و ظلمت هميشگى دچار شود. پناه مى برم به خدا از بدى عاقبت و ايمان مستودع . پس ، صحيح است كه مى فرمايد وقتي كه صبر برود ايمان مى رود.
پـس اى عـزيـز، مـطـلب بـس مـهـم و راه خـيـلى خـطـرنـاك اسـت . از جـان و دل بـكـوش و در پـيـشـامـدهـاى دنـيـا صـبـر و بـردبـارى را پـيـشـه خـود كـن ، و در مقابل بليات و مصيبات مردانه قيام (كن )، و به نفس بفهمان كه جزع و بيتابى علاوه بر آن كه خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بليات و مصيبات فايده اى ندارد، و شكايت از قضاى الهى و اراده نافذه حق پيش ‍ مخلوق ضعيف بى قدرت و قوه مفيد فايده نخواهد بود. چنانچه اشاره به آن در حديث شريف كافى فرمايد: محمد بن يعقوب باسناده عن سماعة بـن مـهـران ، عـن اءبـى الحـسـن ، عـليـه السـلام ، قـال : قـال لى : مـا حـسـبـك عن الحج ؟ قال قلت : جعلت فداك ، وقع على دين كثير و ذهب مالى ، و ديـنـى الذى قـد لزمـنـى هـو اءعظم من ذهاب مالى ، فلولا اءن رجلامن اءصحابنا اءخرجنى ما قدرت اءن اءخرج . فقال لى : ان تصبر تغتبط، و الا تصبر ينفذ الله مقاديره ، راضيا كنت ام كارها.(494)
سماعه گفت : فرمود ابوالحسن كاظم ، عليه السلام ، به من : چه چيز مانع شد ترا از حـج ؟ گـفـت گـفـتـم : فدايت شوم ، واقع شد بر من قرض بسيارى ، و مالم رفته است ، و قـرضـى كه لازم شده بزرگتر است از رفتن مالم . اگر نبود مردى از رفقاى ما كه خارج كـرد مـرا، قـدرت نداشتم كه خارج شوم . پس فرمود به من : اگر صبر كنى ، مورد غبطه شـوى ، و اگـر صـبـر نـكـنـى ، اجرا مى كند خدا تقديرات خود را، خشنود باشى يا كراهت داشته باشى .
پس معلوم شد كه جزع و بى تابى مفيد فايده نيست ، بلكه ضررهاى بس هولناك دارد و هـلاكـتـهـاى بـس ايـمـان سـوز در دنـبـال آن اسـت ، و صـبـر و بـردبـارى خود داراى ثواب جـزيـل و اجـر جـمـيـل و صـور بـهـيـه و تـمـثـال شـريـف بـرزخـى اسـت ، چـنـانـچـه در ذيـل حـديـث شـريـف كـه مـا بـه شـرح آن پـرداخـتـيـم فـرمـايد: و كذلك الصبر يعقب خيرا، فاصبروا و وطنوا اءنفسكم على الصبر توجروا. پس صبر را عاقبت خير است در اين عالم ، چـنـانـچـه از تـمـثيل به حضرت يوسف ، عليه السلام ، معلوم مى شود، و موجب اجر است در آخرت .
و در حـديـث شـريـف كـافـى سـنـد بـه ابـوحـمـزه ثـمـالى ، رحـمـه الله ، رسـانـد. قال : قال اءبو عبدالله عليه السلام : من ابتلى من المؤ منين ببلاء فصبر عليه ، كان له مـثـل اءجـر اءلف شهيد.(495) فرمود حضرت صادق ، عليه السلام ،: "كسى كه مبتلا به بليه اى شود و صبر كند، براى او اجر هزار شهيد است ."
و احـاديـث كـثـيـره در ايـن بـاب وارد اسـت كـه مـا بـعـضـى آنـهـا را در فـصـل بعد ذكر مى كنيم . اما اينكه از براى صبر صورت بهيه برزخيه است ، علاوه بر اينكه مطابق قسمتى از برهان است ، در احاديث شريفه نيز از آن ذكر شده است ، چنانچه در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد، قـال : اذا دخـل المـؤ مـن (فـى ) قـبـره ، كـانت الصلاة عن يمينه و الزكاة عن يساره و البر مـطـل عـليـه و يـتـنـحـى الصـبـر نـاحيه ، فاذا دخل عليه الملكان اللذان يليان مساءلته ، قـال الصـبـر للصـلاة و الزكـاة و البـر: دونكم صاحبكم ، فان عجزتم عنه فاءنا دونه .(496)
فرمود: وقتى داخل شود مؤ من به قبرش ، مى باشد نماز از راست او و زكات از چپ او و نـيـكـى و احـسـان مـشـرف بـر او، و دور شـود (صـبـر) بـر طـرفـى . پـس وقـتـى كـه داخل شوند بر او دو ملكى كه كارگزار مسئلت از او هستند، گويد صبر به نماز و زكات و نـيـكـويـى : "بـگيريد رفيق خود را. (يعنى همراهى كنيد او را.) پس اگر شما از او عاجز (يد)، من او را مى گيرم ."
فصل ، در درجات صبر
بدان كه از براى صبر، به حسب آنچه از احاديث شريفه معلوم مى شود، درجاتى است ، و اجر و ثواب آن به حسب درجات آن مختلف است . چنانچه در كافى شريف ، سند به حضرت مولاى متقيان ، امير مؤ منان ، عليه السلام ، رساند.
قال : قال رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، الصبر ثلاثة : صبر عند المصيبة ، و صبر على الطاعة ، و صبر عن المعصية . فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها، كـتـب الله له ثـلا ثـمـاءة درجـة مابين الدرجة الى الدرجة ، كما بين السماء و الارض . و من صـبـر عـلى الطـاعـة ، كـتب الله له ستماءة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة ، كما بين تخوم الارض الى العرش . و من صبر عن المعصية ، كتب الله له تسعماءة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة ، كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش .(497)
فـرمـود حـضـرت امـيـر، عـليـه السـلام ، كـه فـرمـود رسول خدا، صلى الله عليه و آله :"صبر سه گونه است : صبر نزد مصيبت است ، و صبر بـر طـاعت است ، و صبر از معصيت . پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا آنكه برگرداند مـصـيـبـت و شـدت آن را بـه نـيـكـويـى عـزاى آن (يـعـنـى بـا صـبـر جـمـيل شدت مصيبت را رد كند)، بنويسد خدا براى او سيصد درجه ، مابين هر درجه تا درجه مثل مابين آسمان و زمين . و كسى كه صبر نمايد بر اطاعت ، بنويسد خدا از براى او ششصد درجه ، ميانه درجه تا درجه مثل ميانه قعر زمين تا عرش . و كسى كه صبر كند بر معصيت ، بـنـويـسـد خـداونـد بـراى او نـهـصـد درجـه ، مـيـانـه درجـه تـا درجـه مثل ميانه منتهاى زمين تا منتهاى عرش ."
و از ايـن حـديـث شـريـف مـعـلوم مـى شـود كـه صـبـر در مـعـصـيـت افـضـل است از ساير مراتب صبر، چه كه هم درجات آن بيشتر است ، و هم سعه بين درجات بـسـيـار زيـادتـر اسـت . و نـيـز مـعـلوم شـود كـه سعه بهشت بيش از آن است كه در اوهام ما مـحـجـوبـين و مقيدين است . و آنچه در تحديد بهشت وارد است كه عرضها كعرض السموات والارض .(498) شـايـد راجـع بـه بـهـشـت اعـمال باشد. و اينكه در حديث شريف است ، بـهـشـت اخـلاق اسـت ، و مـيـزان در بـهـشـت اخـلاق قـوت و كمال اراده است ، و آن را محدود به حدى نبايد كرد.
بـعـضـى فـرموده اند كه اينجا مقصود ارتفاع است ، و در آيه شريفه عرض .(499) و تـنـافـى نـيـسـت : ممكن است در عرض برابر و در ارتفاع مختلف باشند. و اين بعيد است . زيـرا چـنـيـن نـمـايـد كـه مـقـصـود از عـرض مـيـزان سـعـه بـاشـد نـه عـرض مـقـابـل طـول . چـنـانـچـه سـمـاوات و ارض نـيـز عـرض مقابل طول به معناى متفاهم عرفى و لغوى ندارند، گرچه عرض به معناى بعد ثانى به اصطلاح طبيعيين دارند، و كتاب الهى مشى بر طبق اصطلاح نمى فرمايد.
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد: قـال : قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، سـيـاءتـى عـلى النـاس زمـان لا يـنـال فـيـه المـلك الا بـالقـتـل و التـجـبـر، و لا الغـنـى الا بـالغـصـب و البـخـل ، و لا المـحـبـة الا باستخراج الدين و اتباع الهوى . فمن اءدرك ذلك الزمان فصبر عـلى الفـقر و هو يقدر على الغنى و صبر على البغضة و هو يقدر على المحبة و صبر على الذل و هو يقدر على العز، آتاه الله ثواب خمسين صديقا ممن صدق بى .(500)
فـرمـود جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، كـه فـرمـود رسـول خـدا، صلى الله عليه و آله و سلم :"زود است كه مى آيد بر مردم زمانى كه رسيده نشود در آن سلطنت ، مگر به كشتن و جور كردن ، و نه بى نيازى ، مگر به غصب نمودن و بـخـل ورزيدن ، و نه محبت و جلب قلوب ، مگر (به ) خروج از دين و متابعت هواى نفس . پس كـسـى كـه ادارك كـنـد آن زمـان را، پـس صـبـر كـنـد بـر بـى چـيـزى و حـال آنـكـه تـوانـا بـاشـد بـر تـوانـگـرى ، و صـبـر كـنـد بـر بـغـضـاى مـردم و حـال آنـكـه او قـادر بـاشـد بـر مـحـبـت و جـلب آنـهـا، و صـبـر كـنـد بـر ذلت و حـال آنـكـه تـوانـا باشد بر عزت ، بدهد او را خداوند ثواب پنجاه صديق از كسانى كه تصديق مرا كردند."
و قـريـب بـه اين مضمون نيز حديثى از جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، وارد شده است . بالجمله ، احاديث در اين باب بسيار است ، ما اكتفا نموديم به همين چند حديث شريف .
فصل ، در بيان درجات صبر اهلمعرفت
بـدان تـا ايـن مـقـام آنـچـه ذكـر شـد، راجـع بـه حـال عـامـه و مـتـوسـطـيـن بود، چنانچه در اول اين فصول اشاره به آن نمودم كه صبر را از مقامات متوسطين به شمار آوردند. ولى از بـراى صـبـر درجـات ديـگـرى اسـت كـه راجـع بـه اهـل سـلوك و كـمـل و اوليـاسـت ، چنانچه از آن صبر فى الله است . و آن ثبات در مـجـاهـده اسـت ، و ترك ماءلوفات و ماءنوسات ، بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب . و اين راجع به اهل سلوك است .
و مـرتـبـه ديـگـر صـبـر مـع الله اسـت . و آن راجـع بـه اهـل حـضـور و مـشـاهـده جـمـال اسـت در وقـت خـروج از جـلبـات بـشـريـت ، و تـجرد از ملابس افعال و صفات ، و متجلى شدن قلب به تجليات اسماء و صفات ، و توارد واردات انس و هيبت ، و حفظ نفس از تلونات و غيبت از مقام انس و شهود.
و درجـه ديـگـر صـبـر عـن الله اسـت . و آن از درجـات عـشـاق و مـشـتـاقـيـن اسـت از اهـل شـهـود و عـيـان ، در صـورتـى كه رجوع به عالم خود كنند و به عالم كثرت و صحو بـرگـردنـد. و ايـن اشـق مـراتـب صـبـر و مـشـكلترين مقامات است . و به اين مرتبه اشاره فـرمـوده مـولاى سـالكـان و پـيشواى كاملان و امير مؤ منان ، عليه السلام ، در دعاى شريف كميل : وهبنى صبرت على عذابك ، فكيف اءصبر على فراقك (501)
و روى اءن شـابـا مـن المـحـبـيـن سـاءل الشـبـلى عـن الصـبـر فـقـال : اءى الصـبـر اشـد؟ فـقـال : الصـبـر لله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر بـالله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر عـلى الله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر فـى الله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر مـع الله . فـقـال : لا. فـقـال : و يـحـك فـاى ؟ فقال : الصبر عن الله . فشهق الشبلى و خر مغشيا عليه (502)
و درجـه ديـگـر صـبـر بـالله اسـت . و آن از بـراى اهـل تـمكين و استقامت است . كه بعد از حال صحو و بقاء بالله ، و پس از تخلق به اخلاق الله ، براى آنها رخ دهد. و از آن جز كمل را نصيبى نيست . و چون از اين مراتب ما را نصيبى و حـظـى نـمـى بـاشـد، از ايـن جـهـت مـبـنـاى ايـن اوراق تفصيل در اطراف آن نيست . والحمدلله اولا و آخرا و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .

افزودن دیدگاه جدید