شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث سيزدهم در توكل

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(13){/mp3}


حديث سيزدهم
بـالسـنـد المـتـصـل الى الشـيـخ الجـليـل ، ثـقـة الاسـلام ، مـحـمـد بن يعقوب ، عن عدة من اءصـحـابنا، عن اءحمد بن محمد بن خالد، عن غير واحد، عن على بن اءسباط، عم اءحمد بن عمر الحـلال ، عـن عـلى بـن سـويـد، عـن اءبـى الحـسـن الاول ، عـليـه السـلام ، قـال : سـاءلتـه عـن قـول الله عـزوجـل : و مـن يـتـوكـل عـلى الله فـهـو حـسـبـه .(374) فـقـال : التـوكـل عـلى الله درجـات . مـنـهـا اءن تـتـوكـل عـلى الله فـى اءمـورك كـلهـا، فـمـا فـعـل بـك كـنت عنه راضيا، تعلم اءنه لا يالوك خيرا و فضلا، و تعلم اءن الحكم فى ذلك له ، فتوكل على الله بتفويض ذلك اليه وثق به فيها و فى غيرها.(375)
ترجمه :
عـلى بـن سـويـد گـويـد پـرسش كردم حضرت موسى بن جعفر، عليهما السلام ، را از قـول خـداى عـزوجـل : و مـن بـتـوكـل عـلى الله فـهـو حـسـبـه . پـس فـرمـود. تـوكـل بـر خـدا را درجـاتـى اسـت . از آنـهـا ايـن اسـت كـه توكل كنى بر خدا در كارهاى خودت ، تمام آنها، پس آنچه كرد به تو بوده باشى از او خـشـنـود. بـدانـى هـمـانـا او مـنـع نـكـنـد تـو را نـيـكـويـى و فـضـل را، و بـدانـى هـمـانـا فـرمـان در آن مـر او راسـت . پـس ، توكل كن بر خدا به واگذارى آن به سوى او، و اعتماد كن به خدا در آنها و غير آنها.
شـرح حـلال بـه تـشـديـد، فـروشـنـده حـل اسـت و آن روغن كنجد است . و ابـوالحـسـن اول حـضرت كاظم ، عليه السلام ، است ، چنانچه ابوالحسن مـطـلق نـيز آن بزرگوار است . و ابوالحسن ثانى حضرت رضا، عليه السلام ، و ثالث حضرت هادى ، عليه السلام ، است .
و توكل به حسب لغت اظهار عجز است و اعتماد بر غير است . واتكلت على فلان فـى اءمـرى ، اعتمدته . و اءصله او تكلت . و حسبه اءى ، محسبه و كافيه . (376) و ياءلوك ، اءلا، ياءلو، اءلوا، به معنى تقصير است . بعضى گـفته اند وقتى كه متعدى به دو مفعول شود، تضمين شود معنى منع را.(377) و آن بد نيست و معنى سليستر آيد، گرچه لزومى هم ندارد و با معنى تقصير هم درست آيد، چنانچه از صـحـاح هم خلاف آن استفاده شود زيرا كه او گويد: اءلا ياءلو، اءى قصر. و فلان لا يـاءلوك نـصـحـا.(378) از آن مـعـلوم شـود كـه بـا دو مفعول نيز به همان معنى است . و توكل غير از تفويض است و هر دو غير از رضا و غـيـر از وثـوق هستند، چنانچه پس از اين بيان خواهد شد انشاءالله . و ما در ضمن چند فصل آنچه محتاج است حديث شريف به بيان شرح دهيم .
فصل ، در بيان معانى توكل است و درجات آن
بـدان كه از براى توكل معانى متقاربه اى با تعبيرات مختلفه نمودند به حسب مسالك مختلفه :
چـنـانـچـه صـاحـب مـنـازل السـائريـن فـرمـايـد: التـوكـل كـلة الامـر كـله الى مـالكـه و التـعـويـل عـلى وكـالته .(379) يعنى توكل واگذار نمودن تمام امور است به صـاحـب آن و اعـتـمـاد نـمـودن اسـت (بـر) وكـالت او. و بـعـض عـرفـا فـرمـودنـد: التـوكـل طـرح البـدن فـى العـبـوديه و تعلق القلب بالربوبيه .(380) يعنى تـوكـل انـداخـتن بدن است در بندگى و تعلق قلب است به پرورندگى . يعنى صـرف قـواى بـدن را در راه اطاعت حق ، و تصرف ننمودن در امور و واگذار نمودن آنها را به پروردگار.
و بعضى گفته اند: التوكل على الله انقطاع العبد فى جميع ما ياءمله من المخلوقين . يـعنى توكل بر خدا بريدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پيوستن به حق است از آنها.
بالجمله ، معانى مذكوره متقارب در معنى هستند و بحث در مفهوم لزومى ندارد. و آنچه گفتنى اسـت آن اسـت كـه از بـراى آن درجات مختلفه است به حسب اختلاف مقامات بندگان ، و چون عـلم بـه درجـات تـوكـل مـبـتـنـى اسـت بـر عـلم بـه درجـات عـبـاد در مـعـرفـت ربـوبـيـت حق جل جلاله ، ناچار ذكرى از آن در ميان آريم .
پـس ، بـدان كـه يـكـى از اصـول مـعـارف ، كـه مـقـامـات سـاكـيـن بـدون حاصل نشود، علم به ربوبيت و مالكيت حق است و كيفيت تصرف ذات مقدس است در امور. و ما وارد در ايـن بـحث از وجهه علمى نشويم ، زيرا كه مبتنى است بر تحقيق جبر و تفويض ، و آن بـا وضـع ايـن اوراق مـنـاسـبتى ندارد، و فقط بيان درجات مردم را در معرفت به آن مى نماييم .

پس ، گوييم كه مردم در معرفت ربوبيت ذات مقدس بسى مختلف و متفاوت اند. عامه موحدين حـق تـعـالى را خـالق مـبادى امور و كليات جواهر و عناصر اشياء مى دانند، و تصرف او را مـحـدود مـى دانـنـد و احـاطه ربوبيت را قائل نيستند. اينها به حسب لقلقه لسان گاهى مى گويند مقدر امور حق است و همه چيز در تحت تصرف اوست و هيچ موجودى بى اراده مقدسه او مـوجـود نـشـود، ولى صـاحـب اين مقام نيستند، نه علما و نه ايمانا و نه شهودا و وجدانا. اين دسـته از مردم ، كه ما خود نيز گويى داخل آنها هستيم ، علم به ربوبيت حق تعالى ندارند و تـوحـيـدشـان نـاقـص و از ربـوبـيـت و سـلطـنـت حـق مـحـجـوب انـد بـه اسـبـاب و عـلل ظـاهـره ، و داراى مـقام توكل ، كه اكنون سخن در آن است ، نيستند جز لفظا و ادعائا، و لهـذا در امـور دنـيـا بـه هـيـچ وجه اعتماد (به حق ) نكنند و جز به اسباب ظاهره و مؤ ثرات كـونـيـه بـه چـيـز ديـگر متشبث نشوند، و اگر گاهى در ضمن توجهى به حق كنند و از او مـقـصـدى طـلبـنـد، يـا از روى تـقـليـد است يا از روى احتياط است ، زيرا كه ضررى در آن تـصـور نـكـنـنـد و احـتـمـال نـفـع نـيـز مـى دهـنـد، در ايـن حـال رائحه اى از توكل در آنها هست ، ولى اگر اسباب ظاهره را موافق ببينند، بكلى از حق تـعـالى و تـصـرف او غـافـل شـونـد. و ايـنـكـه گـويـنـد تـوكـل مـنـافـات دارد بـا كـسـب و عـمـل ، مـطـلب صـحـيـحـى اسـت ، بـلكـه مـطابق برهان و نـقـل اسـت . ولى احـتـجـاب از ربـوبـيـت و تـصـرف (او) و مستقل شمردن اسباب منافى توكل است . اين دسته از مردم كه در كارهاى دنيايى هيچ تمسك و تـوكـلى نـدارنـد، راجـع بـه امـور آخـرت خـيـلى لاف از تـوكـل زنـند! در هر علم و معرفت يا تهذيب نفس و عبادت و اطاعت كه تهاون كنند و سستى و تـنـبـلى نـمـايـنـد، فـورا اظـهـار اعـتـمـاد بـر حـق و فـضـل او و تـوكل بر او نمايند. مى خواهند بدون سعى و عمل با لفظ خدا بزرگ است و مـتـوكـليـم بـه فـضـل خـدا درجـات آخـرتـى را تـحـصـيـل كـنـنـد! در امـور دنـيـا گـويـنـد سـعـى و عـمـل و تـوكـل بـا اعـتـمـاد بـه حـق مـنـافـات نـدارد، و در امـور آخـرت سـعـى و عـمـل را مـنـافى با اعتماد به فضل حق و توكل بر او شمارند. اين نيست جز از مكائد نفس و شـيـطـان ، زيـرا كـه ايـنـهـا نـه در امـور دنـيـا و نـه در امـور آخـرت متوكل اند و در هيچيك اعتماد به حق ندارند، لكن چون امور دنيوى را اهميت مى دهند، به اسباب مـتـشـبـث مـى شوند و به حق و تصرف او اعتماد نكنند، و به كس كارهاى آخرت را چون اهميت نـمـى دهـنـد و ايـمان حقيقى به يوم معاد و تفاصيل آن ندارند، براى آن عذرى مى تراشند. گـاهـى مـى گـويند خدا بزرگ است ، گاهى اظهار اعتماد به حق و شفاعت شافعين مى كنند، بـا ايـنـكه تمام اين اظهارات جز لقلقه لسان و صورت بى معنى چيز ديگر نيست و حقيقت ندارد.
طـايـفـه دوم اشـخـاصـى هـسـتـنـد كـه يـا بـا بـرهـان يـا بـا نقل معتقد شدند و تصديق كردند كه حق تعالى مقدر امور است و مسبب اسباب و مؤ ثر در دار وجـود و قـدرت و تـصـرف او مـحـدود بـه حـدى نـيـسـت . ايـنـهـا در مـقـام عـقل توكل به حق دارند، يعنى اركان توكل پيش آنها عقلا و نقلا تمام است ، از اين جهت خود را مـتـوكـل دانـنـد. و دليـل بـر لزوم تـوكـل نـيـز اقـامـه كـنـنـد، زيـرا كـه اركـان توكل را ثابت نمودند، و آن چند چيز است : يكى آنكه حق تعالى عالم به احتياج عباد است ، يـكـى آنـكـه قـدرت دارد بـه رفـع احـتـيـاجـات ، يـكـى آنـكـه بـخـل در ذات مـقـدسـش نـيـسـت ، يـكـى آنـكـه رحـمـت و شفقت بر بندگان دارد، پس لازم است تـوكـل كردن بر عالم قادر غير بخيل رحيم بر بندگان ، زيرا كه قائم به مصالح آنها مـى شـود و نـگذارد از آنها فوت شود مصلحتى ، گرچه خود آنها تميز ندهند مصالح را از مـفـاسـد. اين طايفه گرچه عملا متوكل اند، ولى به مرتبه ايمان نرسيده ، و از اين جهت در امـور مـتـزلزل انـد و عـقـل آنـهـا بـا قـلب آنـهـا در كـشـمـكـش اسـت و عـقـل آنـهـا مغلوب است ، زيرا كه قلوب آنها متعلق به اسباب است و از تصرف حق محجوب است .
طـايـفـه سيم آنان اند كه تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ايمان آورده بـه ايـنـكـه مـقـدر امـور حـق تـعـالى و سـلطـان و مـالك اشـيـا اوسـت ، و بـا قـلم عـقـل در الواح دلهـا اركـان تـوكـل را رسـانـده انـد. ايـنـهـا صـاحـب مـقـام توكل هستند. ولى اين طايفه نيز در مراتب ايمان و درجات آن بسيار مختلف اند تا به درجه اطـمـيـنـان و كـمـال آن رسـد كـه آن وقـت درجـه كـامـله تـوكـل در قـلوب آنـهـا ظـاهـر شـود و تـعـلق و دلبـسـتـگـى بـه اسـبـاب پـيـدا نـكـنـنـد و دل آنـهـا چـنـگ بـه مـقـام ربـوبـيـت زند و اطمينان و اعتماد به او پيدا كند، چنانچه آن عارف توكل را تعريف كرد به طرح بدن در راه عبوديت و تعلق قلب به ربوبيت .
ايـنـهـا كـه ذكر شد در صورتى است كه قلب واقع باشد در مقام كثرت افعالى ، و الا از مقام توكل بگذرد و خارج از مقصود گردد.
پـس ، مـعـلوم شـد كـه توكل را درجاتى است ، و شايد درجه اى را كه حديث شريف متعرض شده است توكلى است كه در طايفه دوم باشد، زيرا كه مبادى آن را علم قرار داده . و شايد اشـاره بـه درجـات ديـگـر كـه در اعـتـبـار ديـگـر اسـت بـاشـد. زيـرا كـه از بـراى تـوكـل درجـات ديـگـرى بـه تقسيم ديگر است . و آن چنان است كه همان طور كه در درجات سـلوك اصـحـاب عـرفان و رياضت از مقام كثرت به وحدت مثلا كم كم رسند و فناى مطلق افـعـالى دفـعـتـا واقـع نـشـود، بـلكـه تـدريـجـا شـود ـ اول در مـقـام خـود و پـس از آن در سـايـر مـوجـودات مـشـاهـده شـود ـ حـصـول تـوكـل و رضـا و تـسـليـم و سـايـر مـقـامـات نـيـز بـتـدريـج گـردد: مـمـكـن اسـت اول در پـاره اى امـور و در اسـبـاب غـائبـه خـفـيـه تـوكـل كـنـد، پـس از آن كم كم به مقام مطلق رسد، چه اسباب ظاهره جليه داشته باشد يا اسـبـاب باطنه خفيه ، و چه در كارهاى خود باشد يا بستگان و متعلقان خود. از اين جهت در حـديـث شـريـف فـرمـود يـكـى از درجـات آن اسـت كـه در تـمـام امـورت توكل كنى .
فصل ، در بيان فرق بين توكل و رضاست
بـدان كـه مـقـام رضـا غـير از مقام توكل است ، بلكه از آن شامختر و عاليتر است ، زيـرا كـه مـتـوكـل طـالب خـيـر و صـلاح خـويـش اسـت ، و حـق تـعـالى را كـه فاعل خير داند وكيل كند در تحصيل خير و صلاح ، و راضى فانى كرده است اراده خـود را در اراده حـق و از بـراى خـود اخـتـيـارى نـكـنـد، چـنـانـچـه از بـعـض اهل سلوك پرسيدند: ما تريد؟ قال : اريد اءن لا اريد(381) مطلوب او مقام رضا بود.
و امـا در حـديـث شـريـف كـه فـرمـوده است : فما فعل بك كنت عنه راضيا. مقصود از آن ، مقام رضـا نـيـسـت ؛ و لهـذا دنـبـال آن فـرمـود:بـدانـى كـه حـق تـعـالى هـرچـه مـى كـنـد خـير و فـضـل تـو در آن اسـت . گـويـى حـضـرت خـواسـتـه اسـت در سـامـع ايـجـاد مـقـام تـوكـل فـرمـايـد، لهـذا از بـراى آن مـقـدمـاتـى تـرتـيـب داده اسـت : اول فرموده : تعلم انه لا ياءلوك خيرا و فضلا و پس از آن فرموده است : و تعلم اءن الحكم فى ذلك له .
البـتـه كـسـى كـه بـدانـد حـق تـعـالى قـادر اسـت بـر هـر چـيـز و خـيـر و فـضـل او را از دسـت نـدهـد، مـقـام تـوكـل بـراى او حـاصـل شـود، زيـرا كـه دو ركن بزرگ تـوكـل هـمـان اسـت كـه ذكـر فرموده ، و دو ركن يا سه ركن ديگر را براى وضوح آن ذكر نفرموده .
پـس ، نـتـيـجـه از مـقـدمـات مـذكـوره و مـطـويـه مـعـلومـه حـاصل شود كه هر چه حق تعالى كند موجب خشنودى و رضايت است ، زيرا كه خير و صلاح در آن اسـت ، پـس مـقـام تـوكـل حـاصـل آيـد، ولهـذا تـفـريـع فـرمـوده اسـت : فتوكل على الله .
فصل ، در فرق بين تفويض و توكل و ثقه
بدان كه تفريظ نيز غير از توكل است ، چنانچه ثقه غير از هر دو است . و از اين جهت آنها را در مقامات سالكان جداگانه شمرده اند. خواجه فرمايد: التفويض اءلطف اشـارة و اءوسـع مـعـنـى مـن التـوكـل . ثـم قـال : التـوكـل شـعـبة منه .(382) يعنى تـفـويـض لطـيـفـتـر و دقـيـقـتـر از توكل است ، زيرا كه تفويض آن است كه بنده حول و قوت را از خود نبيند و در تمام امور خود را بى تصرف داند و حق را متصرف ، و اما در تـوكـل چـنـان نـيـسـت ، زيـرا كه متوكل حق را قائم مقام خود كند در تصرف و جلب خير و صلاح .
و امـا (تـفـويـض ) اوسـع اسـت و تـوكـل شـعـبـه اى اسـت از آن ، زيـرا كـه تـوكـل در مـصـالح اسـت ، بـه خـلاف تـفـويـض كـه در مـطـلق امـور اسـت . و نـيـز تـوكـل نـمـى بـاشـد مـگـر بـعـد از وقـوع سـبـب مـوجـب تـوكـل ، يـعـنـى امـرى كـه در آن تـوكـل مـى كـنـد بـنـده بـر خـدا، مـثـل تـوكل پيغمبر، صلى الله عليه و آله ، و اصحابش در حفظ از مشركين وقتى كه گفته شـد بـه آنها: ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبناالله و نعم الوكـيـل .(383) و امـا تـفـويـض قـبـل از وقـوع سـبـب است ، چنانچه در دعاى مروى از رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، اسـت : اللهـم انـى اءسلمت نفسى اليك و اءلجاءت ظـهـرى اليـك و فـوضـت اءمـرى اليـك .(384) و گـاهـى بـعـد از وقـوع سـبب است ، مـثـل تـفـويـض مـؤ مـن آل فـرعـون . ايـنـكـه ذكـر كـردم مـحـصـل تـرجـمـه شـرح عـارف معروف ، عبدالرزاق كاشانى ،(385) است از كلام جناب عـارف كـامـل ، خـواجـه عـبـدالله ،(386) بـا مـختصر تفاوت و اختصار.(387) و كلام خواجه نيز دلالت بر آن دارد.
ليـكـن در بـودن تـوكـل شـعـبـه اى از تـفـويض نظر است ، و در اعم شمردن تفويض را از تـوكـل مـسـامـحـه واضـحـه اسـت . و نـيـز دليـل نـيـسـت بـر آنـكـه تـوكـل فـقـط بـعـد از وقـوع سـبـب اسـت ، بـلكـه در هـر دو مـورد جـاى توكل هست . و اما در حديث شريف كه فرمود: فتوكل على الله بتفويض ذلك اليه . تـوانـد بـود كـه چـون تـوكـل نـيـسـت مـگـر بـا رؤ يـت تـصـرف خـويـش ، لهذا براى خود وكيل اتخاذ نموده در امرى كه راجع به خود مى داند، حضرت خواسته است او را ترقى دهد از مقام توكل به تفويض ، و به او بفهماند كه حق تعالى قائم مقام تو نيست در تصرف ، بـلكـه خـود مـتـصـرف مـلك خـويـش و مـالك مـمـلكـت خـود اسـت . خـواجـه نـيـز در منازل السائرين ، در درجه ثالثه توكل ، تنبه به اين معنى داده .(388)
و امـا ثـقـه نـيـز غـيـر از توكل و تفويض است ، چنانچه خواجه فرموده : الثقة سـواد عـيـن التـوكـل نـقـطة دائرة التفويض و سويداء قلب التسليم .(389) يعنى مـقـامـات ثلاثه بدون آن حاصل نشود. بلكه روح آن مقامات ثقه به خداى تعالى است ، و تـابـنـده وثوق به حق تعالى نداشته باشد داراى آنها نشود. پس ، معلوم شد نكته آنكه حضرت پس از توكل و تفويض فرمودند: ثق به فيها و فى غيرها.

افزودن دیدگاه جدید