توضیح در رابطه با آیه مودت ...
[قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ]؛ شورى (42)، آیه 23.؛ [بگو من هیچ مزد و پاداشى بر رسالتم درخواست نمى كنم؛ جز دوست داشتن نزدیكانم (-(اهل بیتم )-)].
در سوره شعرا، خداى تعالى به برخى از پیامبران، مانند حضرت نوح و لوط و هود مى فرماید: به مردم بگویید كه من مزد رسالت نمى خواهم؛ [إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ] و همه پیامبران مأمور بودند به امت خود بگویند كه ما مزد رسالت نمى خواهیم؛ اما در سوره شورى، پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله از طرف خداوند مأمور شد كه مزد رسالت بخواهد و این كه مى گویند پیامبر ما مزد نخواست، اشتباه است. این نص قرآن است كه مى فرماید: [قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ]؛ یعنى مزد رسالت خاتم انبیا، مودّت نسبت به اهل بیت او بود و معناى مودّت، محبت شدید است.
بنابراین، باید گفت:
اولاً، پیامبر خداصلى الله علیه وآله مزد خواست.
ثانیاً، پیامبر به دستور خداوند، مزد خواست.
ثالثاً، مزد او، مادى نبود؛ بلكه مودت قربى (دوستى و محبت نزدیكانش) بود.
دلالت آیه بر درخواست مزد نیز روشن است؛ زیرا براى مزد نخواستن، استثنا آورده است و هر كجا از یك نفى، چیزى استثنا شود، نتیجه، مثبت مى شود. هنگامى كه شما مى گویید: امروز هیچ كس خانه ما نیامد، الاّ پدرم، نتیجه این است كه كسى به خانه شما آمده است. در نتیجه، هنگامى كه آیه شریفه مى فرماید: بگو من مزد نمى خواهم، الاّ مودت اهل بیتم، معنایش این است كه مودت اهل بیت توسط مردم، مزد رسالت است.
براى توضیح بیشتر به بیان ذیل توجه كنید:
اهل تسنن دو دانشمند و عالم بزرگ و برجسته دارند كه عبارتند از:
1. زمخشرى؛ او، امام مفسرین اهل تسنن است و در سال 528 فوت كرد. وى نویسنده تفسیر مشهور [الكشاف] است كه مادر تفاسیر اهل تسنن است و نمى توانید از اهل تسنن كسى را پیدا كنید كه ادعا كند زمخشرى و تفسیر كشاف را قبول ندارد.
2. فخر رازى؛ او نویسنده تفسیر [الكبیر] است كه از قوى ترین تفسیرهاى اهل تسنن است. فخر رازى واقعاً نابغه بوده، شاید مى توانسته معناى یك جمله را 7 یا 8 شكل عوض كند و توجیهات مختلفى براى آن بیاورد. او در زمینه توجیه و استشكال، بى نظیر بود و گمان نمى رود در جهان اهل تسنن، متفكرتر از فخر رازى كسى وجود داشته باشد.
حال قربى چه كسانى هستند؟
زمخشرى مى گوید قرباى پیامبر آل پیامبرند الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ذیل آیه 23 سوره شورى. و فخر رازى بعد از نقل كلام زمخشرى مى نویسد: [و اَنَا اقول آلُ محمدصلى الله علیه وآله هُم الذین یَوول امرهم الیه فكل مَن كان امرهم الیه اشدّ و اكمل كانوا هم الآل و لا شك انّ فاطمةَ و علیاً و الحسن والحسین كان التعلّق بینهم و بین رسول اللَّه صلى الله علیه وآله اشدَّ التعلّقات و هذا كالمعلوم بالنقل المتواتر فوجب اَن یكونوا هم الآل... اَمّا غیرهم فهل یدخلون تحت لفظ الآل فمختلفٌ فى]؛ التفسیر الكبیر و مفاتیح الغیب، ذیل آیه 23 سوره شورى.؛ [و من مى گویم: آل محمد، كسانى هستند كه امرشان به او برمى گردد؛ پس هر شخصى كه امرش شدیدتر و كامل تر به پیامبرصلى الله علیه وآله بود، او آل است و شكى نیست كه تعلّق فاطمه و على و حسن و حسین به پیامبر، از همه شدیدتر بود و این مطلب، مانند معلوم به نقل متواتر است (-(حدیثى كه هزاران نفر آن را نقل كرده باشند )-)پس واجب است كه آنها آل باشند... اما غیر از این چهار نفر، آیا داخل در لفظ آل مى شوند، مورد اختلاف واقع شده است].
[و رَوى صاحب الكشاف انّه لَمّا نزلت هذه الآیة قیل یا رسول اللَّه مَن قرابتك هؤلاء الّذین وجبت علینا مودّتهم؟ فقال على و فاطمه و ابناهما، فثبت انّ هؤلاء الأربعة اقارب النبىّ صلى الله علیه وآله و اذا ثبت هذا وَجَب ان یكونوا مخصوصین بمزید التعظیم و یدل علیه وجوه:... الثانى: لا شك انّ النبىّ صلى الله علیه وآله كان یُحبّ فاطمةعلیها السلام قال صلى الله علیه وآله فاطمة بضعة منّى یؤذینى ما یؤذیها و ثبت بالنقل المتواتر اَنّ رسول اللَّه صلى الله علیه وآله انّه كان یحبُّ علیا والحسن والحسین و اذا ثبت ذلك وجب على كل الأمّة مثله... لقد كان لكم فى رسول اللَّه اسوة حسن]؛ [صاحب كشاف روایت كرده هنگامى كه این آیه نازل شد، گفته شد یا رسول اللَّه صلى الله علیه وآله اقربایى كه مودّتشان بر ما واجب است، چه كسانى هستد؟ پس حضرت فرمود: على و فاطمه و دو پسر آنان؛ پس ثابت شد كه این چهار نفر، نزدیكان پیامبرصلى الله علیه وآله هستند و حال كه این مطلب ثابت شد، واجب است كه آنها اختصاص یابند به زیادى تعظیم و احترام و بر این وجوب احترام و مودّت، ادله اى دلالت مى كنند... یكى از آن دلیل ها این است كه پیامبرصلى الله علیه وآله، فاطمه را بسیار دوست مى داشت و مى فرمود: فاطمه، پاره تن من است؛ هر چیزى كه او را اذیت كند، مرا اذیت مى كند و با نقل متواتر، ثابت شده كه پیامبرصلى الله علیه وآله، على و حسن و حسین علیهما السلام را دوست مى داشت و هنگامى كه این مطلب ثابت شد، واجب است كه همه امت مانند او باشند... زیرا قرآن مى فرماید: [به درستى كه براى شما در رسول خدا، اسوه حسنه است] الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ذیل آیه 23 سوره شورى..
فخر رازى همچنین مى نویسد:
[نَقَل صاحب الكشّاف عن النبىّ صلى الله علیه وآله: مَن مات على حبّ آل محمد ماتَ شهیدا.
مَن مات على حبّ آل محمد مات مغفوراً له.
مَن مات على حبّ آل محمد مات تائباً.
مَن مات على حبّ آل محمد مات مؤمناً مستكمل الایمان.
مَن مات على حبّ آل محمد بشّره ملك الموت بالجنّة.
مَن مات على حبّ آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنّة.
مَن مات على حبّ آل محمد جعل اللَّه قبره مزار ملائكة الرحم].
[صاحب كشاف از پیامبرصلى الله علیه وآله نقل كرده است: هر كس بر محبت آل محمد بمیرد، شهید مرده است.
هر كس بر محبت آل محمد بمیرد، مغفوراً له (پاك از گناه) مرده است.
هر كس بر محبت آل محمد بمیرد، تائب و توبه كننده، مرده است.
هر كس بر محبت آل محمد بمیرد، مؤمن مرده، در حالى كه ایمانش كامل بوده است این عبارت، اشاره به [الیوم اكملت لكم دینكم] است..
هر كس بر محبت آل محمد بمیرد، مَلَك الموت، او را به بهشت بشارت مى دهد.
هر كس بر محبت آل محمد بمیرد، در قبر او، دو درب به سوى بهشت باز مى شود.
هر كس بر محبت آل محمد بمیرد، خداوند، قبر او را زیارتگاه ملائكه رحمت مى گرداند اگر قبر محبّ اهل بیت، زیارتگاه ملائكه رحمت است، پس قبر خود آنها چیست؟ عرش خدا است؛ همان گونه كه مى فرماید: [مَن زار الحسین علیه السلام كمن زار اللَّه فى عرشه]..
سپس زمخشرى روایات جهت نفى، یعنى بغض را نیز از پیامبرصلى الله علیه وآله نقل مى كند؛
من مات على بغض آل محمد جاء یوم القیمة مكتوباً بین عینیه آیس مِن رحمةاللَّه.
من مات على بغض آل محمد مات كافراً.
من مات على بغض آل محمد لم یشمّ رائحة الجنّة.
هذا هوالّذى رواه صاحب الكشّاف؛
هر كس كه بر بغض آل محمد بمیرد، در روز قیامت در حالى مى آید كه بین دو چشمش نوشته شده، این شخص مأیوس، از رحمت پروردگار است. یعنى مبغض اهل بیت در دو جهان از شیئیت خارج مى شود؛ زیرا اگر شى ء و چیزى حساب مى شد، مشمول روایت [رحمته وسعت كلّ شى ء] مى شد؛ در حالى كه او مأیوس از رحمت خداست.
هر كس كه بر بغض آل محمد بمیرد، كافر مرده است.
هر كس كه بر بغض آل محمد بمیرد، بوى بهشت را استشمام نمى كند.
این، آن چیزى بود كه زمخشرى در كشاف نقل كرده است].
دلیل دیگرى كه فخر رازى نقل مى كند، این است: [انّ الدّعاء للآل منصب عظیم و لذلك جُعل هذا الدعاء خاتمة التشهد فى الصلاة و هو قوله اللّهم صلّ على محمد و على آل محمّد و هذا التعظیم لم یوجد فى حق غیر الآل فكل ذلك یدل على انّ حب آل محمد واجب؛ دعا براى آل محمد، مقام بزرگى است و به همین جهت، این دعا در انتهاى تشهد هر نماز، واجب شده، همه باید بگویند: [اللهم صل على محمد و على آل محم]؛ همه مذاهب اهل تسنن، مانند شیعه ها، صلوات بر محمد و آل محمد را در تشهد نماز، واجب مى دانند. و این احترام و بزرگ داشت، در حق هیچ كسى غیر از آل محمد، یافت نشده است؛ پس تمام این مطالب، دلالت مى كند كه حبّ آل محمد، واجب است.
بر همین اساس و بنا بر دلایل مختلف دیگرى كه از پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله نقل شده است، همه برادران اهل تسنن، بدون هیچ گونه استثنایى (حتى وهابى ها)، ادعا مى كنند كه ما محبّ و دوست دار اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله هستیم و طبق درك عقل، محبت، جهت نفى و اثبات دارد؛ یعنى اگر كسى را دوست دارید، باید با دشمنان او نیز دشمن باشید؟
حال سؤال این است كه محبت على ابن ابیطالب علیه السلام با معاویه كه دستور داد نام على علیه السلام را در زیر كفش ها حك كنند و زیر پا لگدمال كنند و به سخنران ها دستور داد كه على علیه السلام را سبّ كنند، چطور جمع مى شود؟
تا زمان عمر ابن عبدالعزیز، سبّ على علیه السلام در خطبه ها ادامه داشت و آنها على ابن ابیطالب علیه السلام را لعن مى كردند. حبّ على كه در این كتاب ها نوشته شده، با لعن على و با لگدمال كردن نام على و با جنگیدن با على در جنگ صفین، چگونه جمع مى شود؟
بنابراین، باید این تناقض را جواب دهند؛ یا باید بگویند على یا بگویند معاویه. مگر مى شود انسان هم قاتل و هم مقتول را دوست داشته باشد؟ چطور مى شود كه تو هم پدرت را كه مظلوم واقع شده و هم قاتل پدرت را دوست داشته باشى؟ حقیقت محبت، این است كه [سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم؛ موالى لمن والیتم معادٍ لمن عادیتم؛ محب لمن احبكم مغبض لمن ابغضك] و در نتیجه، یا باید دست از معاویه برداشت یا از على دست برداشت و با تواتر ادله، از على علیه السلام نمى توان دست برداشت.
سؤال این است كه اگر شما محب این چهار نفر (على، فاطمه، حسن، حسین) هستید، معاویه این وسط چه كاره است؟ هند جگرخوار در این وسط چه كاره است؟ مى گویند: آنها را هم دوست داریم مى گویند: معاویه خال المؤمنین، یعنى دایى مؤمنین است؛ چون خواهرش، زن پیغمبر است در مدینه كتابى دیدم با بهترین صحافى و جلد كه عنوانش [فضایل امیرالمؤمنین یزیدبن معاویه] بود (البته یزید بین آنها اختلافى است؛ بعضى ها در این حد تعریف مى كنند و بعضى ها سكوت مى كنند).
سؤال این است كه محبت به على و فاطمه و حسن و حسین با محبت به عایشه، چگونه جمع مى شود؟ عایشه سوار شتر در جنگ جمل، به جنگ اینها رفت و 14 هزار نفر را در جنگ جمل به كام مرگ كشید. آیا كسى هست كه جواب داشته باشد؟
فرض كنید ما نمى گوییم در خانه حضرت فاطمه علیها السلام را آتش زدند (در روایات خود اهل تسنن آمده كه در را آتش زدند؛ امّا شلاق زدن و كتك زدن در روایات ما هست و در منابع آنها نیست). ما مى گوییم اصلاً فرض كنید آتش هم نزدند، اما فاطمه با اینها موافق بود یا با آنها مخالف و قهر بود؛ در یك خط بودند یا در دو خط بودند؟ در منابع برادران اهل تسنن آمده است كه ابى بكر در هنگام مرگ گفت: اى كاش من سه كار را انجام نمى دادم؛ یكى از این كارها این بود كه اى كاش فاطمه را به خاطر فدك، نرنجانده بودم در منابع معتبر اهل سنت، چنین آمده است: [فوجدت فاطمه على ابى بكر فى ذلك؛ فاطمه از رفتار ابى بكر، رنجیده و آزرده خاطر گشت] صحیح بخارى، ج 5، ص 82.. فاطمه نزد ابى بكر رفت؛ ولى او گفت: ما ارث نمى توانیم بدهیم و خود ابى بكر گفت: فاطمه، رنجیده شد و بعد از آن واقعه و نزاع بر سر فدك، فاطمه ابى بكر را ترك كرد و با او سخن نگفت؛ تا این كه از دنیا رفت.
سؤال این است كه این رنجش كه در اثر اذیت شدن فاطمه بود با روایت [فاطمة بضعة منّى یؤذینى ما یؤذیها] چگونه قابل جمع است؟
براى حل این تناقض دو جواب داده اند؛
جواب اول: آیه: [تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا یَعْمَلُونَ]؛ بقره (2)، آیه 134.؛ [آنها امتى بودند كه در گذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نیز مربوط به خود شماست و شما هیچ گاه مسئول اعمال آنها نخواهید بود].
شأن نزول این آیه، این است كه بعضى ها مسلمان مى شدند؛ در حالى كه پدران آنها بت پرست بودند و به این جهت، شرمنده بودند كه پدرانشان كافر است یا این كه پدران آنها به جنگ پیامبر رفته بودند و این آیه نازل شد كه به آنها بگو ناراحت نباشند؛ زیرا خود آنها اصل هستند و وقتى مسلمان شده اند، چه اهمیتى دارد كه پدران آنها چه كسى بوده و به قول معروف، هر كسى را داخل گور خودش مى گذارند و آنها طبق اعمال خود، مؤاخذه مى شوند؛ [تِلْكَ اُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ] و شما هم طبق اعمال خودتان مؤاخذه مى شوید؛ [وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ]. این آیه را براى پاسخ به این شبهه مى آورند و مى گویند كه گذشته ها، گذشته است.
جواب دوم: مى گویند: معاویه، عایشه، طلحه، زبیر و همه كسانى كه به جنگ على و اهل بیت پیامبرعلیهم السلام رفتند، به اجتهاد خود عمل كردند و مى گویند: شكى نیست كه حق با حضرت على علیه السلام بوده، فاطمه و حسن و حسین هم معلوم است كه محبت به آنها واجب است؛ امّا این كه معاویه و عایشه به جنگ اینها رفتند، از روى اجتهادشان بوده است و مجتهد اگر در اجتهاد به هدف خورد، دو ثواب مى برد و اگر به هدف نخورد و خطا كرد، یك ثواب مى برد؛ پس یزید یك ثواب را مى برد؛ چون به جهت تشخیص و اجتهادش، امام حسین علیه السلام را كشت.
پاسخ این است كه در بحث ما، دعوى بر سر همان امت گذشته است كه كدام یك ولىّ و رهبر دینى و اجتماعى امت اسلامى باشند؟ كسانى كه مى دانیم خطا كرده اند یا كسانى كه مى دانیم حق بوده اند؟ این اشخاص، مزد رسالت را نداده اند؛ چه از روى اجتهاد و چه تقلید و اكنون برادران اهل تسنن مى پذیرند كه این، یك اجتهاد غلط و خطا بوده است و حتى مى گویند: معاویه، نباید با على علیه السلام مى جنگید؛ اما اجتهادش این بود و در نتیجه، گناهكار نیست.
در پاسخ این استدلال باید گفت:
اولاً، اینها مجتهد نبودند.
ثانیاً، اجتهاد در مسائل فقهى است نه در این امور.
ثالثاً، بر فرض هم كه این گونه امور، اجتهادى باشند و بر فرض محال هم كه آنها مجتهد بوده باشند، ولى حال كه براى مسلمانان و براى ما روشن شده كه در اجتهادشان گمراه بودند، نباید از آنان پیروى كنیم. كسى كه ما فهمیده ایم خلاف قرآن و روایات پیامبر عمل كرده، نباید دنبال او برویم و فرقى ندارد كه عمل خلاف آنها مستند به اجتهاد بوده یا تقلید و در هر صورت، مزد رسالت را ندادند؛ چه اجتهاداً و چه تقلیداً و بدین جهت، دوست داشتن آنها یا قبول داشتن آنها یا پیروى از آنها، خلاف قرآن و سنت پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله است و با وجوب محبت به اهل بیت علیهم السلام تناقض دارد. بنابراین، بر فرض این كه آنها در اجتهادشان جاهل قاصر بوده باشند و خطاى آنها گناه محسوب نشود و حتى داراى یك اجر (از دو اجر اجتهاد) باشند و بهشتى هم باشند، ولى براى مسلمین، قابل پیروى نیستند و عقلاً نمى توانند پیشواى مسلمانان باشند.
افزودن دیدگاه جدید