سيره معصومين (عليهم السلام) ساده زيستي و بخشش
روزى پيامبر اکرم (ص) دوازده درهم به حضرت على(ع) داد و فرمود:
«لباسى براى من تهيه کن»
على (ع) به بازار رفت و لباسى به همان قيمت تهيه کرد و خدمت رسول اکرم(ص) آورد. پيامبر فرمود:
«اگر لباس ارزانتر يا سادهترى بود بهتر بود. اگر فروشنده حاضر است، لباس را به او برگردان»
حضرت على (ع) لباس را برگرداند و پول را پس گرفت و خدمت پيامبر (ص) برگشت. رسول خدا (ص) با على (ع) به سوى بازار راه افتادند، در راه کنيزى را ديدند که گريه مىکند، از حالش جويا شدند. گفت: چهار درهم پول براى خريد جنس به من دادهاند، ولى پول را گم کردهام و اکنون مىترسم که به خانه برگردم. پيامبر (ص) چهار درهم از دوازده درهم را به او داد و آنگاه به بازار رفتند و پيراهنى به قيمت چهار درهم خريدند. هنگام بازگشت برهنهاى را ديدند، لباس را به او بخشيدند و دوباره به بازار برگشته و پيراهن ديگرى خريدند. در راه بازگشت به منزل دوباره همان کنيز را ديدند که ناراحت است و مىگويد: چون برگشتن به خانه طول کشيده مىترسم مرا توبيخ کنند. پيامبر(ص) همراه کنيز به منزل صاحبش رفت، صاحب خانه به احترام پيامبر، کنيز را بخشيد و او را آزاد نمود. رسول اکرم (ص) فرمود:
«چه دوازده درهم با برکتى که دو برهنه را پوشاند و يک نفر را آزاد کرد»
(بحارالانوار، ج16، ص215)
حريم قانون
پيامبر اکرم (ص) بدرفتارى و بىحرمتى نسبت به خود را ناديده مىگرفت و از اهانت ديگران به خود، چشم پوشى مىنمود، ولى در مورد افرادى که به حريم قانون تجاوز مىکردند، مطلقا گذشت نمىکرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلف، مسامحه روا نمىداشت. در فتح مکه زنى از قبيله بنىمخزوم دزدى کرد. خويشاوندانش اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند و به تکاپو افتادند بلکه بتوانند مجازات را متوقف سازند. اسامة بن زيد را که مانند پدرش نزد رسول خدا محبوبيت خاصى داشت، وادار کردند به شفاعت برخيزد. او همين که زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا (ص) از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب فرمود:
«چه جاى شفاعت است، مگر مىتوان حدود قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟»
حضرت دستور مجازات را صادر کرد. اسامه متوجه غفلت خود شد و از لغزش خود عذر خواست و طلب مغفرت کرد. حضرت براى اينکه فکر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون کند، به هنگام عصر در ميان جمع به سخنرانى پرداخت و با اشاره به موضوع روز، چنين فرمود:
«اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند. بدين سبب که در اجراى عدالت، تبعيض روا مىداشتند. هر گاه يکى از طبقات بالا مرتکب جرم مىشد، او را از مجازات معاف مىکردند و اگر کسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مىکرد، او را مجازات مىکردند. قسم به خدايى که جانم در قبضه اوست، در اجراى عدل درباره هيچ کس فروگذارى و سستى نمىکنم، اگر چه مجرم از نزديکترين خويشاوندان خودم باشد»
(سيد ابوالحسن مطلبي، سيره نبوي، ص 127)
بىرغبتى به دنيا
ابن مسعود که يکى از اصحاب دانشمند رسول اکرم (ص) است، روزى وارد اتاق پيغمبر (ص) شد، در حالى که حضرت روى حصير خوابيده بود. همين که پيامبر (ص) از خواب بيدار شد، ابن مسعود ملاحظه کرد که بواسطه فشار چوبهاى خشک زير حصير، اثرش روى بدن پيامبر (ص) ديده مىشود. وقتى که ابن مسعود اين وضع را ديد به حضرت عرض کرد: اجازه بدهيد من با ساير اصحاب براى اتاق شما وسايل استراحت و آسايش فراهم نماييم. حضرت فرمودند:
«وسايل استراحت براى اين دنيا لازم ندارم، زيرا من مانند مسافر و راهگذرى هستم در سايه درختى و پس از اندک استراحتى بايد به سوى مقصد حرکت کنم»
(غلامرضا سعيدي، داستانهايى از زندگى پيغمبر ما، ص136)
از عايشه نيز نقل شده است که: زنى از انصار به خانه ما آمد. چشمش به فرش ما افتاد که يک عباى مستعمل بود، بعد از مدتى همان زن، يک فرش پشمى براى ما آورد. رسول خدا (ص) که به نزد من آمد، پرسيد:
«عايشه، اين چيست؟»
گفتم: اى رسول خدا، فلان زن انصارى بعد از ديدن وضعيت خانه ما، اين فرش را براى ما آورده است. حضرت فرمود:
«آنرا به صاحبش باز گردان»
اما من که از آن فرش خوشم آمده بود، دلم نيامد آن را باز پس دهم تا اينکه براى بار دوم و سوم، حضرت از من خواستار بازگرداندن آن شد و وقتى با بىتوجهى من مواجه شد، فرمود:
«عايشه، اگر من (اهل دنيا بودم و آن را) مىخواستم خداوند کوههايى از طلا و نقره به من مىداد»
(محمد حسن حائري، جلوههاى تقوا، ج1، ص49)
برگرفته از: روزنامه رسالت، 1387/05/07
پيامبر اکرم (ص) بدرفتارى و بىحرمتى نسبت به خود را ناديده مىگرفت و از اهانت ديگران به خود، چشم پوشى مىنمود، ولى در مورد افرادى که به حريم قانون تجاوز مىکردند، مطلقا گذشت نمىکرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلف، مسامحه روا نمىداشت. در فتح مکه زنى از قبيله بنىمخزوم دزدى کرد. خويشاوندانش اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند و به تکاپو افتادند بلکه بتوانند مجازات را متوقف سازند. اسامة بن زيد را که مانند پدرش نزد رسول خدا محبوبيت خاصى داشت، وادار کردند به شفاعت برخيزد. او همين که زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا (ص) از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب فرمود:
بىرغبتى به دنيا
ابن مسعود که يکى از اصحاب دانشمند رسول اکرم (ص) است، روزى وارد اتاق پيغمبر (ص) شد، در حالى که حضرت روى حصير خوابيده بود. همين که پيامبر (ص) از خواب بيدار شد، ابن مسعود ملاحظه کرد که بواسطه فشار چوبهاى خشک زير حصير، اثرش روى بدن پيامبر (ص) ديده مىشود. وقتى که ابن مسعود اين وضع را ديد به حضرت عرض کرد: اجازه بدهيد من با ساير اصحاب براى اتاق شما وسايل استراحت و آسايش فراهم نماييم. حضرت فرمودند:
از عايشه نيز نقل شده است که: زنى از انصار به خانه ما آمد. چشمش به فرش ما افتاد که يک عباى مستعمل بود، بعد از مدتى همان زن، يک فرش پشمى براى ما آورد. رسول خدا (ص) که به نزد من آمد، پرسيد:
افزودن دیدگاه جدید