اجتهاد در مقابل نص: 96 - معاويه وجعل حديث در نكوهش على - عليه السّلام -
ابو جعفر اسكافى معتزلى به نقل ابن ابى الحديد مى گويد(699): معاويه، گروهى از صحابه و تابعين را واداشت تا احاديث زننده اى در نكوهش على - عليه السّلام - كه موجب سرزنش و بيزارى از وى باشد، جعل نمايند! و براى آنها مقررى برقرار نمود تا اين كار را از روى ميل و رغبت انجام دهند.
از جمله اينان ابو هريره، عمرو عاص و مغيرة بن شعبه، و از تابعين، عروة بن زبير بودند. و مى گويد: زهرى روايت كرده است كه عايشه براى عروة بن زبير روايت نمود وگفت: من نزد پيغمبر بودم كه عباس و على آمدند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى عايشه! اين دو نفر بر غير دين من از دنيا مى روند!!
و مى گويد: عبدالرزاق از معمر روايت مى كند كه گفت: نزد زهرى دو حديث از عروه از عايشه درباره على - عليه السّلام - بود. من روزى از وى پرسيدم آن حديثها چيست؟
زهرى گفت: چه كار به عروه و عايشه و دو حديث آنها دارى؟ خداوند بهتر از آنها و دو حديث آنها آگاهى دارد! من آنها را متهم به بدگويى از بنى هاشم مى دانم.
سپس مى گويد: اما حديث اول همان بود كه ذكر كرديم (راجع به عباس و على) و اما حديث دوم اين است كه عروه مى گفت: عايشه براى او حديث كرد و گفت: نزد پيغمبر بودم كه عباس و على آمدند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى عايشه! اگر مى خواهى به دو نفر از اهل دوزخ نگاه كنى، نگاه كن به اين دو نفر كه مى آيند! وقتى نگاه كردم ديدم عباس و على بن ابى طالب است!!!
آنگاه ابو جعفر اسكافى مى گويد: اما عمرو عاص روايتى درباره على - عليه السّلام - نقل كرده است كه بخارى و مسلم در صحيح خود با سند متصل به عمرو عاص روايت نموده اند كه گفت: شنيدم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى فرمود: ((اولاد ابوطالب دوستانى براى من نيستند، دوست من خداوند و مؤمنان شايسته اند!)).
اما ابو هريره حديثى در اين خصوص روايت كرده به اين معنا كه على - عليه السّلام - دختر ابوجهل را در زمان پيغمبر خواستگارى كرد و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - او را مورد سرزنش قرار داد. سپس در منبر فرمود: نه به خدا! دختر دوست خدا و دختر دشمن خدا با هم جمع نمى شوند! فاطمه، پاره تن من است، آنچه او را بيازارد، مرا مى آزارد. اگر على دختر ابو جهل را مى خواهد، بايد از دختر من كناره بگيرد و هر كارى مى خواهد بكند!
بعد مى گويد: اين حديث از كراسى مشهور است. سپس توضيح مى دهد كه اين حديث نيز در صحيح بخارى و مسلم از مسور بن مخرمه زهرى روايت شده است.
سيد مرتضى در كتاب ((تنزيه الانبياء والائمّه)) آن را آورده و گفته است از روايات حسين كراسى است كه به انحراف از اهل بيت شهرت داشت. و از دشمنان و ناصبيان خاندان نبوت به شمار مى رفت. بنابراين روايت او مقبول نيست. تا آنجا كه ابو جعفر اسكافى مى گويد:
اعمش روايت نموده است كه وقتى ابو هريره در سالى كه معاويه با امام حسن - عليه السّلام - صلح كرد، همراه وى وارد عراق شد و به مسجد كوفه آمد. چون استقبال مردم را نسبت به خود ديد، دو زانو نشست و چند بار دست به سر بى موى خود كشيد و گفت: اى اهل عراق! آيا فكر مى كنيد من بر خدا و پيغمبر دروغ مى بندم و خود را با آتش مى سوزانم؟ به خدا قسم! من از پيغمبر شنيدم كه مى فرمود: هر پيغمبرى حرمى دارد و حرم من مدينه است. هر كس حادثه اى در آن پديد آورد لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد.
سپس فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه على در آن، حادثه اى به وجود آورد! وقتى اين خبر را به معاويه دادند، به وى جايزه داد و او را نواخت، آنگاه حكومت مدينه را به او تفويض كرد!
سفيان ثورى به نقل ابن ابى الحديد(700) از عبدالرحمن بن قاسم از عمر بن عبدالغفار روايت نموده است كه گفت: وقتى ابو هريره وارد كوفه شد، شبها در (باب كنده) مى نشست و مردم دور او را مى گرفتند. جوانى از مردم كوفه - كه شايد اصبغ بن نباته بود - نزد او آمد و نشست و گفت: اى ابو هريره! تو را به خدا قسم مى دهم آيا تو از پيغمبر شنيدى كه به على بن ابيطالب فرمود: خدايا دوست بدار هر كس كه على را دوست دارد و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن مى دارد؟
ابو هريره گفت: بله اين را شنيدم.
جوانز گفت: خدا را گواه مى گيرم كه دشمن او را دوست داشتى و با دوست او دشمنى كردى! سپس برخاست و رفت!
بطور خلاصه معاويه از هر راه كه مى توانست به اميرالمؤمنين - عليه السّلام - ستم نمود. و سيعلم الّذين ظلموا أ ىّ منقلب ينقلبون.
افزودن دیدگاه جدید