دلايل الهى بودن نصب امام: آيه اول: « إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»

دلايل الهى بودن نصب امام: آيه اول: « إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»

همان طور كه در مقدمه گفتيم، ما در اين مقاله تنها به ادله نقلى خواهيم پرداخت و ادله عقلى را در مقاله جداگانه اى تقديم خواهيم كرد.

 

 با توجه به ادله نقلى، شيعه بر اين باور است كه «امامت» عهد إلهى است و جعل و نصب آن به دست خداوند است و هيچ بشرى در اين امر اختيارى ندارند.

 

 به عبارت روشن تر؛ چون طرف عهد در مسأله «امامت»، خود خداوند است، هر كسى را كه لايق و شايسته اين مقام بداند، عهدش را به او واگذار مى نمايد. و از آنجايى كه خداوند بر همه چيز و همه كس احاطه علمى دارد، مى داند چه كسى شايسته اين عهد الهى است.

 

براى اثبات اين عقيده اماميه (الهى بودن نصب امام)، دلائل متعدد از قرآن و روايات وجود دارد كه به بر خى از آنها اشاره مى شود:

 

بخش اول: آيات قرآن

 

در ميان آياتى كه دليل بر نصب الهى امامت قرار گرفته، خداوند متعال در تعداد بسيارى آنها، از كلمات «جاعل»، «جعلناك»، »جعلنا منهم»، «نجعلهم»، براى تبيين اين مطلب استفاده كرده و يا از جانب پيامبران و اولياء خدا جهت درخواست مقام امامت از كلمات «واجعل لي»، «واجعلنا» به كار برده شده است. در ابتداى اين بخش، اين آيات را متذكر شده و بعد به بررسى آيات ديگر مى پردازيم:

 

آيه اول: « إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»

نخستين آيه، بر الهى بودن نصب امامت، آيه ذيل است كه در رابطه با مقام امامت حضرت ابراهيم عليه السلام صحبت مى كند:

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. (بقره/124)

 

(به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند).

 

براى اثبات ديدگاه شيعه، به دو بخش از اين آيه مى توان استدلال كرد:

بخش اول: خداوند خود ابراهيم را به مقام امامت نصب كرده است

 

جمله: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» به صراحت روشن مى سازد كه نصب مقام « امامت» تنها به دست خداوند است نه به دست انسان؛ زيرا در اين جمله خداوند جعل را به خودش نسبت داده و آن را يك هديه الهى براى انسان مى داند.

بخش دوم: امامت عهد الهى است، كه به غير معصوم نمي رسد ! و معصوم را جز خدا نمي شناسد

 

اين بيان، متوقف بر سه مقدمه است:

الف: بايد ثابت شود كه مقصود از عهد ، در اين آيه همان امامت است.

ب: امامت مقامى غير از نبوت است.

ج: طرف عهد، خداوند است كه با هركس بخواهد، عهد مى بندد.

 

 اكنون به بررسى اين سه مقدمه مى پردازيم:

الف: به اقرار مفسران اهل سنت، مراد از «عهد» امامت است:

 

بنا بر آنچه مفسران گفته اند، مراد از «عهد» در اين آيه، «امامت» است؛ نه «نبوت»؛ به همين جهت آيه فوق، در مورد نصب امامت صحبت مى كند، نه نصب نبوت؛ زيرا حضرت ابراهيم ساله ها قبل از آن، نبى و رسول بود.

 

براى اثبات اين مطلب، به برخى از گفته هاى مفسران اهل سنت اشاره مى كنيم و در ضمن بايد متذكر شد، برخى از اين مفسران بر تصريح به اين كه مقام «امامت عهد الهي» است، شخصى را كه عهده دار مقام امامت مى شود، نيز «معصوم» مى دانند:

 

1. ابن جرير طبري:

طبرى از مفسران به نام اهل سنت عبارتى از مجاهد نقل مى كند كه در آن، همان دو مطلب مهم بيان شده است:

 

«لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» قال: لا يكون إماماً ظالماً.

«پيمان من به ظالمان نمى رسد»، يعنى امام ظالم نيست.

 

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن،ج1، ص738، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ

 

2. ناصر الدين بيضاوي:

او در تفسير «لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» مى گويد:

 

إجابة إلى ملتمسه وتنبيه على أنه قد يكون في ذريته ظلمة أو أنهم لا ينالون الإمامة، لأنها أمانة من الله تعالى وعهد والظالم لا يصلح لها. وإنما ينالها البررة الأتقياء منهم وفيه دليل على عصمة الأنبياء من الكبائر قبل البعثة، وأن الفاسق لا يصلح للإمامة.

 

اين جمله، در پاسخ درخواست حضرت ابراهيم و اشاره به اين است كه در ذريه او افراد ظالمى قرار دارد؛ يا اين را مى فهماند كه ذريه ظالم او، به امامت نمى رسند؛ زيرا «امامت» امانت و عهدى از جانب خداست و ظالم صلاحيت اين امانت را ندارد و به اين عهد الهى نيكان از پرهيزكاران مى رسد.

 

اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران قبل از بعثت، منزه از گناهان كبيره هستند و اين كه شخص فاسق صلاحيت مقام امامت و پيشوايى را ندارند.

 

البيضاوي، ناصر الدين ابوالخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي685هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج1، ص397ـ 398، الناشر: دار الفكر ـ بيروت

 

3. ابو حيان اندلسي:

 

ابو حيان اندلسى از مفسران اهل سنت با استدلال ثابت مى كند كه مراد از «عهد» در اين آيه، عهد «امامت» است:

 

 والعهد: الإمامة،... والظاهر من هذه الأقوال: أن العهد هي الإمامة، لأنها هي المصدر بها، فأعلم إبراهيم أن الإمامة لا تنال الظالمين...... ويدلك على أن العهد هو الإمامة أن ظاهر قوله: (لا ينال عهدي الظالمين) أنه جواب لقول إبراهيم: (ومن ذريتى) على سبيل الجعل، إذ لو كان على سبيل المنع لقال لا، أو لا ينال عهدي ذريتك، ولم ينط المنع بالظالمين.

مراد از «عهد» امامت است.

 

بعد از نقل وجوه ديگر در اين مورد مى نويسد:

ظاهر از اين اقوال اين است كه مراد «عهد امامت» است؛ زيرا در ابتداى آيه بحث امامت شده است؛ پس به ابراهيم فهماند كه امامت به ظالمان نمى رسد... دليل اين كه مراد از عهد، امامت است ظاهر جمله «لاينال عهدى الظالمين» است كه با استدلال به قاعده كلى (يعنى هر كسى كه چنين خصوصيتى داشته باشد، شايسته چنين مقامى است) در جواب گفتار حضرت ابراهيم آمده است؛ زيرا اگر بر سبيل منع مى بود (يعنى اگر براى هيچ يكى از ذريه او امامت جعل نشده بود) بايد «لا» مى گفت و يا اين كه مى گفت «لاينال عهدى ذريتك» و منع از رسيدن به اين مقام را مشروط به ظلم نمى كرد.

 

الاندلسي، أبو عبد الله محمد بن يوسف بن علي بن يوسف بن حيان الأندلسي الجياني (متوفاي 745هـ)، تفسير البحر المحيط، ج1، ص548، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود- الشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية، لبنان ـ بيروت، الطبعة الأولى1422 - 2001م

 

4. ابن كثير دمشقي:

 

ابن كثير از ديگر مفسران اهل سنت در تفسير آيه مى گويد:

يقول تعالى منبّهاً على شرف إبراهيم خليله، وأن الله جعله إماماً للناس.

خداوند بلند مرتبه در اين آيه، بر شرافت ابراهيم خليل و بر اينكه خداوند او را امام و پيشواى مردم قرار داده آگاهى مى دهد.

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج1، ص169، ناشر: دار الفكر- بيروت – 1401هـ

 

5. ثعالبى مالكي:

ثعالبى بدون اينكه اقوال ديگر را ذكر كند، تنها از مجاهد نقل كرده كه مراد از «عهد» عهد امامت است:

وقوله تعالى: (قال لا ينال عهدي الظالمين)، أي: قال الله، والعهد فيما قال مجاهد: الإمامة.

در آيه: لا ينال عهدى الظالمين، مراد از عهد، بنا برقول مجاهد، عهد امامت است.

 

الثعالبي المالكي، الإمام عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف أبي زيد (متوفاي875هـ)، تفسير الثعالبي المسمى بالجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج1، ص314، تحقيق: الدكتور عبد الفتاح أبو سنة - الشيخ علي محمد معوض - والشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار إحياء التراث العربي، مؤسسة التاريخ العربي، بيروت ـ لبنان، الطبعة الأولى 1418

 

6. ابن جوزي:

ابن جوزى حنبلى نيز از ميان اقوالى كه در باره «عهدي» گفته شده، قولى را كه آن را به «امامت» تفسير كرده، انتخاب نموده است:

 

وفي العهد هاهنا سبعة أقوال: أحدها: أنه الإمامة، رواه أبو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعيد بن جبير. والثاني: أنه الطّاعة، رواه الضّحّاك عن ابن عبّاس. والثالث: الرّحمة، قاله عطاء وعكرمة. والرابع: الدّين، قاله أبو العالية. والخامس: النّبوّة، قاله السّدّيّ عن أشياخه.

 

والسادس: الأمان، قاله أبو عبيدة. والسابع: الميثاق، قاله ابن قتيبة، والأوّل أصحّ.

 

در باره «عهد» در اين جا هفت قول است: نظر نخست اين است كه مراد از «عهد» امامت است. اين قول را ابو صالح از ابن عباس نقل كرده و مجاهد و سعيد بن جبير اين قول را اختيار كرده اند. قول دوم: مراد اطاعت است. اين قول را ضحاك از ابن عباس نقل كرده. قول سوم اينكه مراد رحمت باشد. آن را عطاء و عكرمه گفته. قول چهارم اين كه مراد دين است. آن را ابو العاليه گفته. پنجم اين كه مراد نبوت است آن را سدى از استادانش نقل كرده است. قول ششم اين كه مراد امانت است. قول هفتم مراد از ميثاق است. اين قول را ابن قتيبه گفته است.

 

اما قول نخست صحيح تر است.

 

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج‏1، ص108، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.

 

7. محمد جمال الدين قاسمي:

يكى ديگر از بزرگان اهل سنت نيز «عهد» را به «امامت» تفسير كرده است:

 

 «قالَ» أي إبراهيم: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» أي واجعل من ذريتي أئمة «قالَ لا يَنالُ» أي قد أجبتك وعاهدتك بأن أحسن إلى ذريتك. لكن «لا ينال عَهْدِي» أي الذي عهدته إليك بالإمامة «الظَّالِمِينَ» أي منهم‏.

 

قال: يعنى ابراهيم فرمود: و من ذريتى يعنى؛ از ذريه من پيشوايانى قرار بده. (قال لاينال) يعنى خداوند فرمود: در خواست تو را پذيرفتم و با تو پيمان بستم به اين كه به ذريه تو احسان كنم. لكن آنچه را در رابطه با امامت با تو عهد بستم به ظالمان از ذريه ات نمى رسد.

قاسمى، محمد جمال الدين (متوفاي قرن چهاردهم)، محاسن التاويل‏، ج‏1، ص390، تحقيق: محمد باسل عيون السود، ناشر: دار الكتب العلميه‏، بيروت‏، چاپ اول1418 ق‏

 

8. شوكاني:

شوكانى از ديگر مفسران آنها بعد از نقل اقوال در مراد از عهد، قول نخست را كه عهد را به امامت تفسير كرده برگزيده است:

و اختلف في المراد بالعهد فقيل: الإمامة و قيل: النبوّة... والأوّل أظهر كما يفيده السياق‏.

در اين كه مراد از «عهد» چيست اختلاف است. گفته اند مراد از آن، امامت است و... قول اول ظاهر تر است؛ چنانچه سياق كلام مفيد همين قول است.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج‏1، ص160، ناشر: دار الفكر – بيروت.

 

 

ب. مقام امامت در اين آيه، غير نبوت است:

از ديدگاه شيعه، مقام امامت غير از نبوت است يكى از دليلى كه اقامه شده همين آيه مباركه است.

شيخ طوسى در تفسيرش ديدگاه شيعه و چگونگى استدلال آنان را بر اين كه مقام امامت در اين آيه غير از نبوت مى باشد اين گونه بيان كرده است:

 

واستدلوا بها أيضا على أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة، لان الله خاطب إبراهيم (ع) وهو نبي، فقال له: انه سيجعله إماما جزاء له على اتمامه ما ابتلاه الله به من الكلمات، ولو كان إماما في الحال، لما كان للكلام معنى، فدل ذلك على أن منزلة الإمامة منفصلة من النبوة. وإنما أراد الله أن يجعلها لإبراهيم (ع).

 

شيعيان به اين آيه استدلال كرده اند كه مقام «امامت» جداى از مقام «نبوت» است؛ زيرا خداوند حضرت ابراهيم را (در اين آيه) هنگامى مورد خطاب قرار داد كه او نبى بود و به او فرمود: او را به زودى امام قرار مى دهد تا پاداشى باشد بر اتمام امتحان هايى كه از او گرفته شده است. و اگر او در همان وقتى كه نبى بود، امام هم بود؛ اين كلام خدا معنى نداشت. پس اين آيه دلالت دارد كه منزلت امامت جداى از نبوت است و همانا خداوند اراده كرده كه اين مقام را براى ابراهيم قرار بدهد.

 

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص449، تحقيق: تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

 

روايات نيز در اين زمينه، بيانگر همين حقيقت مى باشند. در اينجا به ذكر يك روايت صحيح، كه مرحوم كلينى آن را در كتاب شريف كافى نقل كرده اكتفا مى كنيم:

 

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ أَبِي السَّفَاتِجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَاتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَاتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَاتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ وَقَبَضَ يَدَهُ قَالَ لَهُ: يَا إِبْرَاهِيمُ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام قَالَ يَا رَبِّ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.

 

امام صادق عليه السّلام فرمود خداوند ابتدا ابراهيم را بعنوان بنده خود گرفت قبل از اينكه پيامبرش كند و او را به مقام نبوت رساند قبل از اينكه مرتبه رسالت به او بخشد و او را رسول خود قرار داد قبل از اين كه به عنوان خليل و دوست او را برگزيند و او را دوست انتخاب كرد قبل از اين كه امام قرارش دهد.

 

وقتى اين مقامها برايش آماده گرديد به او خطاب نمود كه مى خواهم ترا امام قرار دهم. ابراهيم كه متوجه عظمت مقام امامت بود گفت از نژاد و خاندان‏ من نيز به اين مقام مى رسند؟ فرمود: اين عهد من به ظالمان نمى رسد.

 

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص175، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

 

بعضى از مفسران اهل سنت از جمله فخر رازى، امامت در اين آيه را به معناى نبوت گرفته و به نظر ايشان مقام امامت به معناى نبوت مراد است؛ از اين جهت امامت را در آيه را به نبوت تفسير كرده است:

 

المسألة الثالثة: القائلون بأن الإمام لا يصير إماما إلا بالنص تمسكوا بهذه الآية فقالوا: إنه تعالى بين أنه إنما صار إماما بسبب التنصيص على إمامته ونظيره قوله تعالى: (إني جاعل في الأرض خليفة) (البقرة/30) فبين أنه لا يحصل له منصب الخلافة الا بالتنصيص عليه وهذا ضعيف لأنا بينا أن المراد بالإمامة ههنا النبوة، ثم إن سلمنا أن المراد منها مطلق الإمامة لكن الآية تدل على أن النص طريق الإمامة وذلك لا نزاع فيه، إنما النزاع في أنه هل تثبت الإمامة بغير النص، وليس في هذه الآية تعرض لهذه المسألة لا بالنفي ولا بالإثبات.

 

مسأله سوم اين است كسانى كه قائلند مقام امامت يك مقام تنصيصى است به اين آيه تمسك كرده اند و گفته اند: خداوند در اين آيه بر امامت حضرت ابراهيم عليه السلام تصريح كرده است. نظير اين مورد، آيه «انى جاعل فى الارض خليفه» است كه در مورد حضرت آدم است. در اين آيه بيان شده است كه منصب خلافت براى آدم عليه السلام حاصل نمى شود مگر اين كه بر آن تصريح شده باشد.

 

اين بيان ضعيف است؛ زيرا ما گفتيم كه مراد از «امامت» در اين آيه، «نبوت» است. برفرض كه قبول كنيم مراد از امامت، مطلق امامت است كه شامل نبوت هم بشود، ولى آيه مدلول آيه اين است كه راه شناخت امامت، نص است و ما در اين بحثى نداريم؛ بلكه بحث در اين است كه آيا امامت بدون نص هم ثابت مى شود يانه؟ در اين آيه هيچ سخنى بر نفى و اثبات اين مسأله نيامده است.

 

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج4، ص44، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

 

پاسخ فخر رازي:

نادرستى سخن فخر رازى كه سرآمد مفسران اهل سنت مى باشد، با اندك تأمل روشن مى شود. بهتر است پاسخ فخر رازى را از زبان علامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه بيان كنيم. علامه در تفسير الميزان مى نويسد:

 

قوله تعالى: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً، أي مقتدى يقتدي بك الناس، ويتبعونك في أقوالك وأفعالك، فالإمام هو الذي يقتدي ويأتم به الناس، ولذلك ذكر عدة من المفسرين أن المراد به النبوة، لأن النبي يقتدي به أمته في دينهم، قال تعالى: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»: النساء- 63، لكنه في غاية السقوط.

أما أولا: فلأن قوله: إِماماً، مفعول ثان لعامله الذي هو قوله:

جاعِلُكَ واسم الفاعل لا يعمل إذا كان بمعنى الماضي، وإنما يعمل إذا كان بمعنى الحال أو الاستقبال فقوله، إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً، وعد له عليه السلام بالإمامة في ما سيأتي، مع أنه وحي لا يكون إلا مع نبوة، فقد كان (ع) نبيا قبل تقلده الإمامة، فليست الإمامة في الآية بمعنى النبوة (ذكره بعض المفسرين.)

 

وأما ثانيا: فلأنا بينا في صدر الكلام: أن قصة الإمامة، إنما كانت في أواخر عهد إبراهيم عليه السلام بعد مجي‏ء البشارة له بإسحق و إسماعيل، وإنما جاءت الملائكة بالبشارة في مسيرهم إلى قوم لوط وإهلاكهم، وقد كان إبراهيم حينئذ نبيا مرسلا، فقد كان نبيا قبل أن يكون إماما فإمامته غير نبوته.

 

(إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) امام يعنى مقتدا و پيشوايى كه مردم به او اقتداء كرده و در گفتار و كردارش از او پيروى مى كنند، و به همين جهت عده‏اى از مفسران گفته‏اند: مراد از امامت همان نبوت است؛ زيرا نبى نيز كسى است كه امتش در دين خود به وى اقتداء مى كنند، هم چنان كه خداى تعالى فرموده: ما هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر براى اين كه باذن او پيروى شود)؛ لذا تفسيرى كه از جعل در «انى جاعلك للناس اماماً» به نبوت شده، به چند دليل معقول نيست:

 

1. كلمه «اماماً» مفعول دوم عامل خودش است و عاملش كلمه (جاعلك) است و اسم فاعل هرگاه به معناى گذشته باشد، عمل نمى كند و مفعول نمى‏گيرد، وقتى عمل مى كند كه يا به معناى حال باشد و يا آينده. (و يا بر مبتدا يا نفى و استفهام اعتماد كند پس از آنجايى كه «جاعلك» عمل كرده، روشن مى شود كه به معناى اسقبال است).

 

بنابراين قاعده، جمله «إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» وعده‏اى است به ابراهيم عليه السلام كه در آينده او را به مقام امامت مى رساند و خود اين جمله و وعده از طريق وحى به ابراهيم عليه السلام ابلاغ شده است؛ پس معلوم مى‏شود قبل از آن كه اين وعده به او برسد، پيغمبر بوده؛ از اين رو، به طور قطع امامتى كه بعدها به او مى دهند، غير نبوتى است كه در آن حال داشته، (اين جواب را بعضى ديگر از مفسرين نيز گفته‏اند).

 

2. جريان امامت ابراهيم در اواخر عمر او و بعد از بشارت به اسحاق و اسماعيل بوده، ملائكه وقتى اين بشارت را آوردند كه آمده بودند قوم لوط را هلاك كنند، در سر راه خود سرى به ابراهيم عليه السلام زده‏اند و ابراهيم در آن موقع پيغمبرى بود مرسل؛ پس معلوم مى شود قبل از امامت داراى نبوت بوده و امامت او غير از نبوت اوست.

 

طباطبايى، سيد محمد حسين‏ (متوفاى1412هـ)، الميزان فى تفسير القرآن‏، ج‏1، ص271، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة‏، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.

 

از سخن فخر رازى جوابهاى ديگرى نيز مى توان گفت:

 

اولاً: اصل در كلام تأسيس است نه تأكيد. يعنى خداوند در اينجا مى خواهد يك مقام جديدى را به حضرت بدهد كه همان مقام امامت است نه اين كه نبوت و يا اطاعت او را كه قبلاً داشت، تأكيد نمايد.

 

ثالثاً: اگر مراد از امامت، باز همان جعل نبوت باشد، فلسفه اين جعل دوم چيست؟ جواب اين سؤال را بايد خود كسانى كه معتقد به اين نظريه هستند بدهد.

 

رابعاً: همانطورى كه ذكر شد، بيشتر علماى اهل سنت اعتراف كرده اند امامت در اين آيه، غير از مقام نبوت است. تصريحات كلام برخى آنان را ذكر كرديم. پس سخن فخر رازى و امثال ايشان را خود علماى اهل سنت نيز قبول ندارد و از اينجا بى پايگى نظريه ايشان روشن مى شود.

 

بنابراين، امامت آخرين مقامى است كه خداوند به حضرت ابراهيم عليه السلام عنايت فرمود.

 

در اين زمينه بر روى سايت، مقاله ای با این عنوان قرار داده شده است:

ادله مقام امامت حضرت ابراهیم (ع)

 

ج. عهد الهى (امامت) به دست خود او اعطا مي شود:

 

چنانچه قبلاً متذكر شديم، طرف پيمان مقام «امامت»، خود خداوند است. روى اين جهت خداوند هر كسى را شايسته آن بداند، اين عهدش را به او واگذار مى كند.

 

در تفسير نمونه اينگونه استدلال شده است:

من الآية مورد البحث نفهم ضمنيا أن الإمام (القائد المعصوم لكل جوانب المجتمع) يجب أن يكون معينا من قبل الله سبحانه، لما يلي: أولا: الإمامة ميثاق إلهي، وطبيعي أن يكون التعيين من قبل الله، لأنه طرف هذا الميثاق. ثانيا: الأفراد الذين تلبسوا بعنوان الظلم، ومارسوا في حياتهم لحظة ظلم بحق أنفسهم أو بحق الآخرين، كأن تكون لحظة شرك مثلا، لا يليقون للإمامة، فالإمام يجب أن يكون طيلة عمره معصوما. وهل يعلم ذلك في نفوس الأفراد إلا الله؟!

 

از آيه مورد بحث، ضمنا استفاده مى‏شود كه امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) بايد از طرف خدا تعيين گردد؛ زيرا: اولاً: امامت يك نوع عهد و پيمان الهى است و بديهى است چنين كسى را بايد خداوند تعيين كند؛ زيرا اوست كه چنين پيمانى را به هر كس بخواهد مى دهد.

 

ثانياً: افرادى كه رنگ ستم به خود گرفته‏اند و در زندگى آنها نقطه تاريكى از ظلم- اعم از ظلم به خويشتن يا ظلم به ديگران- و حتى يك لحظه بت پرستى وجود داشته باشد، قابليت امامت را ندارند و به اصطلاح امام بايد در تمام عمر خود معصوم باشد. و آيا كسى جز خدا مى‏تواند از وجود اين صفت آگاه گردد؟

مكارم الشيرازي، الشيخ ناصر، (معاصر) الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج1، ص373

 

نتيجه:

از آيه فوق سه مطلب استفاده مى شود:

1. امامت «عهد الهي» است، و هركسى كه شايسته آن باشد، به اين عهد مفتخر مى شود؛

 

2. طرف عهد، خود خداوند است كه فقط به افراد معصوم اعطاء مى شود، و فرد معصوم را هم خدا مى داند؛ زيرا او تنها كسى است كه از ضمير و اسرار انسانها با خبر است.

 

3. با توجه به نكات فوق، نصب اين مقام تنها به دست خداوند است نه براى كسى ديگر.

افزودن دیدگاه جدید