اصحاب در صحاح: معاویه دشمن مارکدار حضرت علی (ع)
نمونه هايي از اين موارد كه أصحاب خود عقيده نداشتند آنچه را كه امروزه در ميان اهل سنّت شايع شده كه همه آنان عادلند، فراوان است. حال نوبت آن است كه احوال بعض از معروفين أصحاب را از صحاح ستّة بررسي نماييم.
1. معاويه
قبل از ورود به اصل مطلب، توجّه خوانندگان محترم را به دو روايت جلب مي كنيم:
اولّ ـ «قال علي والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة انّه لعهد النبي الامّي صلي الله عليه و سلم الي أن لا يحبّني إلاّ مؤمن ولا يبغضني إلاّ منافق».(1)
خلاصه معني روايات منقول از 4 كتاب از صحاح ستّه اين است كه علي عليه السلام را جز مؤمن دوست نمي دارد و جز منافق دشمن.
دوم ـ «عن زيد بن ارقم قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و سلم لعلي وفاطمه والحسن والحسين: أنا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم». وبه لفظ ترمذي: «... أنا حرب لمن حاربتم وسلم لمن سالمتم».(2) خلاصه معني اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و حسنين عليهم السلام فرمود كه من با كسي كه شما با او آشتي باشيد آشتيم و كسي كه شما با او بجنگيد در جنگم.
حاكم نيز در مورد دشمن اهل بيت در آخر روايتي مي نويسد:
«... فلو انّ رجلاً صفن بين الركن والمقام فصلّي وصام ثمّ لقي اللّه وهو مبغض لاهل بيت محمّد دخل النار».(3)
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر كسي بين ركن و مقام به نماز و روزه بگذراند و سپس با بغض اهل بيت پيامبر، خدا را ملاقات كند داخل آتش مي شود. (يعني آن نماز و روزه ها برايش سودي ندارد).
با توجه به اينكه معاويه نه تنها با اميرالمؤمنين عليه السلام دشمن بود و با او به نبرد برخاست بلكه او أوّل كسي بود كه دستور به سبّ و لعن آن حضرت را در منابر و خطبه هاي نماز جمعه و عيدين (عيد فطر و عيد قربان) داده و تا زمان عمر بن عبد العزيز يعني حدود 60 سال، اين بدعت استمرار داشت. آيا اينها نشانه چيست؟
قضاوت با خوانندگان منصف.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 86، كتاب الايمان، باب 33، ح 131.
ب ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، مقدّمه، فضل عليّ بن أبي طالب رضي الله عنه ، ح 114.
ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 601، كتاب المناقب، باب 21، ح 3736. «... انّه لا يحبّك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق».
او در همان باب، ح 3717 م، از ام سلمه روايت مي كند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و سلم پيوسته مي فرمود: «لا يحبّ عليّا منافق ولا يبغضه مؤمن».
د ـ سنن نسائي، ج 8، ص 120، كتاب الايمان و شرايعه، باب 19، ح 5028، و ص 122، باب 20، ح 5032.
(2) الف ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 145.
ب ـ سنن ترمذي، همان، ص 656، باب 61، ح 3870.
ج ـ مستدرك حاكم، ج 3، ص 161، ح 4713.
(3) مستدرك، ج 3، ص 161، ح 4712، قال الحاكم وايضا ذهبي في التلخيص: صحيح علي شرط مسلم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اما آنچه كه صاحبان صحاح، درباره او نقل كرده اند:
الف ـ رأس «فئه باغيه» و بغض او به اميرالمؤمنين عليه السلام
شايد لازم به بيان نباشد كه معاويه يكي از دشمنان ماركدار اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و تا آخر عمر لحظه اي از اعمال دشمني با آن حضرت و نيز با شيعيان و پيروان آن بزرگوار خودداري نكرد. نمونه بارز آن برافروختن جنگي چندين ماهه به بهانه خونخواهي عثمان و كشته شدن هزاران انسان بيگناه يا فريب خورده مي باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام كه بايد در مركز حكومت بوده و به سامان دادن اوضاع مملكت پهناور آن زمان كه بعد از كشته شدن عثمان و ايجاد اختلاف و دودستگي بسيار نابسامان شده بود مشغول شود، به ناچار وقت گرانبهاي آن بزرگوار به جنگي خانمان سوز گرفته شد و اين ضربه بزرگي براي اسلام و مسلمين بود. در اثر همين جنگ ويران گر بود كه قضيّه قرآن بر سر نيزه كردن و متعاقب آن مسأله حكميّت پديد آمد، و چون عدّه اي از لشگر اميرالمؤمنين عليه السلام كه آن حضرت را وادار به قبول حكميّت كرده و نيز واداشتند تا حَكَم اميرالمؤمنين عليه السلام أبوموسي اشعري باشد، ديدند كه فريب خوردند، خود را از آن حضرت جدا نموده تا آنجا كه جنگي ديگر برافروختند و يكي از همانها ـ عبد الرحمان بن ملجم ـ حضرتش را شهيد نمود.
آري، اينها ثمره دشمني معاويه با اميرالمؤمنين عليه السلام بود. يكي از كساني كه در جنگ صفّين و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد عمّار بن ياسر بود. او كسي است كه به اقرار صاحبان صحاح، از شيطان در پناه خدا بود.(1) او كسي است كه وقتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اجازه خواست حضرت فرمود: «... ائذنوا له مرحبا بالطيب المطيّب»(2) يعني: به او اجازه دهيد. پاك و پاكيزه خوش آمد. نيز آن حضرت فرمود: «مليء عمّار ايمانا إلي مشاشه»(3) يعني: ايمان همه وجود عمّار را در بر گرفته است. مهمّ تر از همه قرآن است كه مفسّرين گفته اند استثنائي كه در آيه 106 از سوره نحل آمده مربوط به عمّار است. خلاصه ترجمه آيه چنين است:
آنكس كه بعد از ايمانش به كفر گرايد خدا بر او غضب نموده و عذابي بزرگ در انتظار او است مگر آنكه او را به زور و اكراه وادار به گفتن كلمه كفر نمايند در حالي كه در دل به ايمان خويش مطمئن است. چون عمّار در زير شكنجه قريش قرار گرفت و پدر و مادرش يعني ياسر و سميّه هر دو به شهادت رسيدند، سخن كفرآميزي بر زبان جاري كرد و بدينوسيله از مرگ نجات يافت ولي ايمانش به خدا و رسولش محكم و پابرجا بود و لذا خداوند در قرآن او را ستود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 151 و 152، كتاب بدء الخلق، باب صفة ابليس وجنوده و...، و ج 5، ص 31 و 32 و 35، فضائل أصحاب النبي صلي الله عليه و سلم ، باب مناقب عمّار و حذيفه و باب مناقب عبد اللّه بن مسعود، وج 8، ص 77، كتاب الدعوات، باب من القي له وسادة.
ب ـ سنن ترمذي، ج 5، 633، كتاب المناقب، باب 38، ح 3811.
در اينجا متن دو روايت از ج 4 بخاري و ترجمه آن را مي آوريم:
1. «... عن علقمة قال: قدمت الشام [فقلت من هاهنا] قالوا: أبو الدرداء. قال: افيكم الذي اجاره اللّه من الشيطان علي لسان نبيّه صلي الله عليه و سلم ؟
2. حدّثنا سليمان بن حرب... و قال: الذي اجاره اللّه علي لسان نبيّه صلي الله عليه و سلم يعني عمّارا.
خلاصه ترجمه دو روايت اين است: علقمه مي گويد به شام رفتم پرسيدم آيا در ميان شما كسي كه خدا از زبان پيامبرش او را از شرّ شيطان پناه داد ـ يعني عمّار ـ مي باشد؟
واضح تر از آن حديث ص 32 از جلد 5 و حديث ج 8 مي باشد.
(2) الف ـ سنن ترمذي، همان، باب 36، ح 3798.
ب ـ سنن ابن ماجه، مقدّمه، فضل عمّار بن ياسر، ح 146 و 147.
(ترمذي مي گويد: هذا حديث حسن صحيح).
(3) الف ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 147.
ب ـ سنن نسائي، ج 8، ص 115، كتاب الايمان وشرايعه، باب 17، ح 5017.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آري، اين عمّار، با اين خصوصيّات، در جنگ صفّين به دست «فئه باغيه» يعني معاويه و اتباعش به شهادت رسيد.
اينكه گفتيم «فئه باغيه» يعني گروه متجاوز و ظالم، نامي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آنان نهاد.
به اين روايت دقت كنيد:
«... ثمّ انشأ يحدّثنا (يعني أبا سعيد) حتّي اتي ذكر بناء المسجد (ي مسجد النبي صلي الله عليه و سلم ) فقال: كنا نحمل لبنة لبنة وعمّار لبنتين لبنتين فرآه النبي صلي الله عليه و سلم فينفض التراب عنه ويقول: ويح عمار تقتله الفئة الباغية يدعوهم إلي الجنّة ويدعونه إلي النار...».(1)
عكرمه مي گويد:
ابن عباس به من و پسرش علي گفت: برويد نزد أبو سعيد (خدري) و حديث او را گوش كنيد. (تا آنجا كه مي گويد:) ما (در بناء مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ) هر يك خشتي برمي داشتيم و با خود مي برديم و عمّار دو عدد برمي داشت. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را ديد و خاك را از او زدود و فرمود: رحمت بر عمّار (كلمه «ويح» براي ترحّم به كسي استعمال مي شود كه ما آن را «رحمت بر...» معني كرديم) كه فئه باغيه (گروه ستمگر و متجاوز) او را مي كشند. او آنان را به بهشت (و در بعض روايات «به سوي خدا») مي خواند و آنان او را به دوزخ دعوت مي كنند.
صاحبان صحاح براي حفظ مقام معاويه يعني رأس آن گروه، و عمرو عاص، يعني ياور شماره يك او، حتّي كلمه اي ولو با اشاره ننوشتند كه عمّار در كجا و چرا كشته شد. امّا حاكم در مستدرك، علاوه بر نقل اصل حديث، در ضمن رواياتي كه هم خود و هم ذهبي آن را صحيح مي دانند چنين آورده است:
«لمّا قتل عمّار بن ياسر دخل عمرو بن حزم علي عمرو بن العاص فقال: قتل عمّار و قد قال رسول اللّه صلي الله عليه و سلم «تقتله الفئة الباغية» فقال عمرو بن العاص فزعا حتّي دخل علي معاوية، فقال له معاوية: ما شأنك؟ قال: قتل عمّار. فقال معاوية: قتل عمّار فماذا؟ فقال عمرو: سمعت رسول اللّه صلي الله عليه و سلم يقول: «تقتله الفئة الباغية» فقال له معاوية: دحضت في بولك، او نحن قتلناه؟ انّما قتله علي واصحابه، جاؤوا به حتّي القوه بين رماحنا. او قال: «بين سيوفنا».(2)
(قال حاكم: هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه بهذه السياقة، وفي التلخيص (عن ذهبي): علي شرط البخاري ومسلم).
خلاصه ترجمه:
وقتي عمار كشته شد عمرو بن حزم وارد بر عمرو عاص شد و گفت كه عمّار كشته شد در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه عمّار را فئه باغيه مي كشد. عمرو عاص وحشت زده نزد معاويه رفت.
معاويه گفت: چه شده؟
گفت: عمّار كشته شد.
گفت: عمّار كشته شد چي؟ (يعني چيزي پيش نيامده، كشته شد كه كشته شد!)
عمرو گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: فئه باغيه او را مي كشد.
معاويه گفت: «در بولت بلغزي» (معاويه با اين جمله عمرو را سرزنش و توبيخ نمود كه يعني تو چقدر نفهمي!) آيا ما او را كشتيم؟ او را علي و پيروانش كشتند كه او را به اينجا آوردند و ميان شمشيرها و نيزه هاي ما قرار دادند.
مرحبا به اين استدلال معاويه اي! با اين حساب بايد گفت همه آنانكه در ركاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به شهادت رسيدند ـ از حمزه سيّد الشهداء گرفته تا بقيه شهيدان ـ قاتل همه آنان ـ العياذ باللّه ـ رسول مكرّم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بوده است كه آنها را در مقابل شمشيرهاي دشمنان قرار داده است !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 122، كتاب الصلاة، باب التعاون في بناء المسجد، و ج 4، ص 25، مغازي، باب مسح الغبار عن الناس في السبيل.
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 6 ـ 2235، كتاب الفتن واشراط الساعة، باب 18، ح 73 ـ 70 او قسمت اخير حديث را نقل نكرده است ولي جمله «تقتلك الفئة الباغية» يا «تقتل عمّارا الفئة الباغية» را در ضمن چند حديث آورده است.
ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 628، كتاب المناقب، باب 35 (مناقب عمّار)، ح 3800.
(2) المستدرك، ج 2، ص 168، ح 2663، وج 3، ص 436، ح 5659؛ تفصيل فضائل عمّار وروايات مربوط به شهادت او را در كتاب مستدرك جلد سوم، از صفحه 432 إلي 445 ملاحظه فرمائيد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنگاه مي بينيم پس از نزديك به هزار سال ابن حجري پيدا مي شود و از معاويه اي با اين خصوصيت تجليل كرده و مي نويسد: كسي از عبد اللّه بن مبارك پرسيد: معاويه برتر است يا عمر بن عبد العزيز؟ گفت: به خدا قسم گرد و غباري كه داخل بيني اسب معاويه شد، همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هزار مرتبه از عمر بن عبد العزيز بالاتر است (!!).(1)
در مقدّمه سنن نسائي آمده است كه وقتي در شام از او درباره فضائل معاويه پرسيدند گفت: [لا اعرف له إلاّ «لا اشبع اللّه بطنه»(2)] يعني من جز حديث نبوي كه معاويه را به اين فرموده نفرين كرد چيزي از فضائل او نمي دانم: «خدا شكمش را سير نكند». و لذا معاويه هرگز از هيچ غذايي سير نشد.
در مقدّمه مزبور نيامده است كه وقتي نسائي از معاويه بد گفت چه پيش آمد. فقط مي نويسد او از مسجد بيرون شد و به رمله حمل داده شد (!) و در آنجا مرد. معلوم مي شود مردم شام كه تاب شنيدن حق را نداشتند آنچنان بلائي بر سرش آوردند كه ديگر كسي جرأت نكند سخن حقّي بر زبان بياورد.(3)
تا اينجا معلوم شد كه معاويه و پيروانش گروه متجاوز و ستمگر بوده اند. حال مي خواهيم بدانيم كه از نظر قرآن حكم اينگونه افراد چيست و مسلمانان با آنها چه برخوردي بايد داشته باشند.
خداوند در سوره حجرات، آيه 9، مي فرمايد: «اگر دو دسته از مؤمنين با هم قتال كردند بين آنها صلح برقرار نمائيد و اگر يكي از آن دو به ديگري تجاوز كرد (يعني فئه باغيه بود) با آن دسته متجاوز كارزار كنيد تا آنكه تسليم فرمان خدا شود...».
آيا أصحاب و تابعين (غير از آنانكه همره اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت ماندند) اين دستور را عمل كردند؟
قضاوت با خوانندگان.
ديگر از مصاديق بغض او نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام (كه چنانچه گذشت علامت نفاق است)، دستور به سبّ و لعن آن حضرت بر منابر مي باشد، و اين برنامه تا حكومت عمر بن عبد العزيز ادامه داشت و او بود كه از آن نهي كرد و دستور داد كه به جاي آن اين آيه را بخوانند:
«اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاْحْسانِ...»؛ الآية (سوره نحل، آيه 90)
يعني خداوند امر به عدل و احسان و رسيدگي به بستگان نموده و از كارهاي زشت و ناپسند و نيز از ظلم و تجاوز نهي مي نمايد... (كه هنوز اين دستور اجرا مي شود!).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) تطهير الجنان، (در خاتمه صواعق) ص 10.
متن عربي قول ابن مبارك چنين است: «... واللّه انّ الغبار الذي دخل في انف فرس معاوية مع رسول اللّه صلي الله عليه و سلم افضل من عمر بالف مرّة..».
(2) ج 1، ص 7.
(3) آيا امروزه اگر كسي بخواهد از صحاح ستّه، بلكه فقط از صحيحين، آنچه را كه شيخين (بخاري و مسلم) درباره خلفاي ثلاث گفته اند در اجتماع اهل سنّت بگويد، بر سر او غير از آن مي آيد كه بر سر نسائي آمده است؟ و اصولاً كسي جرأت اين كار را دارد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در بررسي «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در صحاح» گذشت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ناسزاگوئي به أصحاب و غير آنها نهي فرموده و آن را «فسوق» ناميده است. در اينجا توجّه خوانندگان محترم را به يك روايت كه صاحبان صحاح ـ غير از أبو داود و نسائي ـ آن را نقل كرده اند، جلب مي كنيم:
«سباب المسلم فسوق وقتاله كفر».(1) يعني ناسزا گفتن به مسلمان باعث فسق و جنگ با او باعث كفر است. (كه معاويه و واليانش ـ چنانچه گذشت و مي آيد ـ هر دو عمل را انجام دادند. يعني هم به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا گفته و دستور به سبّ و لعن آن حضرت داده و هم با او به جنگ برخاستند كه مطابق حديث فوق بايد گفت هم فاسق گشتند و هم كافر).
البته بخاري و مسلم و أبو داود، جداگانه روايات نهي از ناسزا گفتن به أصحاب را نقل كردند. قبل از آنكه روايات مربوط به عملكرد معاويه و اتباعش را از صحاح بررسي كنيم به اين روايت نظري مي افكنيم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ضمن حديثي چنين فرمود:
«... ومن لعن مؤمنا فهو كقتله...».(2) يعني كسي كه مؤمني را لعن كند مانند آن است كه او را به قتل رسانيده است.
اما آنچه كه از معاويه و واليانش در صحاح نقل شده است:
«امر معاوية بن أبي سفيان سعدا فقال: ما منعك ان تسبّ أبا التراب ؟ فقال: امّا ما ذكرت ثلاثا قالهنّ له رسول اللّه صلي الله عليه و سلم فلن اسبّه لأن تكون لي واحدة منهنّ احبّ إلي من حمر النعم. سمعت رسول اللّه صلي الله عليه و سلم ...» آنگاه حديث منزلت و حديث رايت و آيه مباهله را نقل مي كند.(3)
ترجمه:
معاوية بن أبي سفيان به سعد (بن مالك) امر كرد و (معلوم است كه امر كرد تا او علي عليه السلام را سبّ و لعن كند و چون او حاضر به اين كار نشد به او) گفت: چه چيز ترا مانع از ناسزاگويي به أبو تراب گشت؟ (بني اميّه كلمه «أبوتراب» را در مقام بدگويي از اميرالمؤمنين به كار مي بردند)
گفت: سه مطلب را به ياد آوردم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود كه اگر يكي از آنها را به من گفته بود برايم از هر متاعي با ارزش تر بود و لذا هرگز او را ناسزا نمي گويم. از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه... (آنگاه مطالبي را كه به طور خلاصه در پاورقي نقل می کنیم، بيان كرد).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 19، كتاب الايمان، باب خوف المؤمن من ان يحبط عمله و.، وج 8، ص 18، كتاب الادب، باب ما ينهي من السباب واللعن، وج 9، ص 63، كتاب الفتن، باب قول النبي صلي الله عليه و سلم لا ترجعوا بعدي كفّارا... .
ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 81، كتاب الايمان، باب 28، ح 116.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 18، مقدّمه، باب اجتناب البدع والجدل، ح 46، و ص 27، باب 9، ح 69، وج 2، ص 1299 و 1300، كتاب الفتن، باب 4، ح 3939 و 3941.
د ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 22، كتاب الايمان، باب 15، ح 2634 و 2635.
(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 19، كتاب الادب، باب ما ينهي من السباب واللعن.
(3) الف ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1871، كتاب فضائل الصحابة، باب 4، ح 32.
ب ـ سنن ترمذي ج 5، ص 596، كتاب المناقب، باب 21، ح 3724.
ما حديث منزلت و رايت و آيه مباهله را در كتابمان «اهل بيت عليهم السلام در صحاح» نوشتيم در اينجا خلاصه آن را نقل مي كنيم:
1. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (در غزوه موته) به علي عليه السلام فرمود: تو نزد من مثل هارون به نزد موسي هستي.
2. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (در جنگ خيبر) فرمود: فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند.
3. خداوند در جريان مباهله با نصاري نجران در آيه 61 از سوره آل عمران (با توجه به رواياتي كه افراد مشخص شده در آيه را معين نموده است) علي عليه السلام را به منزله نفس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و إمام حسن و إمام حسين عليهماالسلام را دو پسر آن حضرت معرفي فرموده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«... عن سعد بن أبي وقّاص قال: قدم معاويه في بعض حجّاته فدخل عليه سعد فذكروا عليّا فنال منه. (در پاورقي آمده است: «ي نال معاوية من علي ووقع فيه وسبّه».) فغضب سعد وقال: تقول هذا لرجل سمعت رسول اللّه صلي الله عليه و سلم يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه و...». و بعد از آن حديث منزلت و حديث رايت را ذكر مي كند.(1)
ترجمه:
معاويه بعد از مراسم حجّ وارد مدينه شد و سعد بن أبي وقّاص (مالك) وارد بر او شد. صحبت از علي عليه السلام شد و معاويه شروع به بدگويي و ناسزا گفتن به آن حضرت نمود. سعد عصباني شد و گفت: آيا اين مطالب را درباره مردي مي گويي كه من شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه من مولي اويم علي هم مولاي اوست؟ (بعد از آن حديث منزلت و رايت را مطرح كرد).
توجّه داشته باشيد كه سعد بن مالك (أبي وقّاص) كسي بود كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نكرد ولي با دشمنان آن حضرت نيز همكاري نكرد و حاضر به سبّ و لعن آن بزرگوار نشد.
«عن سهل بن سعد قال: استعمل علي المدينة رجل من آل مروان قال: فدعا سهل بن سعد فامره ان يشتم عليّا قال: فابي سهل. فقال له: امّا اذ ابيت فقل: لعن اللّه أبا التراب. فقال سهل...». آنگاه چگونگي لقب آن حضرت به أبو تراب را شرح مي دهد.(2)
ترجمه:
مردي از آل مروان والي مدينه بود. سهل بن سعد را طلبيد و به او دستور داد كه علي عليه السلام را ناسزا گويد. او اِبا نمود. گفت: حال كه نمي گويي پس بگو كه خدا أبو تراب را لعنت كند.
«رياح بن الحارث قال: كنت قاعدا عند فلان في مسجد كوفه وعنده اهل الكوفه فجاء سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل فر حبّ به وحيّاه واقعده عند رجله علي السرير، فجاء رجل من اهل الكوفة يقال له قيس بن علقمة فاستقبله فسبّ وسبّ. فقال سعيد: من يسبّ هذا الرجل ؟ قال: يسبّ عليّا. قال: الا اري أصحاب رسول اللّه صلي الله عليه و سلم يسبّون عندك ثمّ لا تنكر ولا تغير؟...»(3)
رياح بن حارث مي گويد من نزد «فلاني» در مسجد كوفه نشسته بودم. اهل كوفه نيز آنجا بودند. سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل وارد شد. او (كه همان فلاني باشد!) به او خوش آمد گفت و او را پيش پايش بر تخت نشاند. مردي از اهل كوفه به نام قيس بن علقمه وارد شد. او (فلاني!) از آن مرد استقبال كرد و ناسزا گويي آغاز كرد. سعيد گفت: اين مرد به چه كسي ناسزا مي گويد؟ گفت: به علي ( عليه السلام ). گفت: آيا أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد تو ناسزا گفته مي شوند و تو چيزي نمي گويي؟...
البته همانطور كه قبلاً هم گفتيم علماي اهل سنت، مخصوصا صاحبان صحاح، آخرين تلاش را نمودند كه معايب صاحبان قدرت را بپوشانند و لذا مي بينيم كه با كلمه «فلاني» معيّن نكردند كه آن شخص كه بود. ولي أحمد حنبل ـ إمام حنابله ـ در مسند خويش چنين مي نويسد:
«لمّا خرج معاوية من الكوفة استعمل المغيرة بن شعبة، قال: فاقام خطباء يقعون في علي. قال: وأنا إلي جنب سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل. قال: فغضب فقام فأخذ بيدي فتبعته فقال: ألا تري إلي هذا الرجل الظالم لنفسه الذي يأمر بلعن رجل من ا هل الجنّة؟...».(4)
آنگاه كه معاويه از كوفه خارج شد مغيرة بن شعبه را والي آنجا نمود. او نيز گويندگان را وامي داشت كه علي عليه السلام را بر منابر لعن كنند. سعيد بن زيد كه آنجا بود در غضب شد و گفت: آيا نمي بيني كه اين مرد ظالم دستور به لعن مردي از اهل بهشت مي دهد؟...
او در چند روايت ديگر مي نويسد كه مغيرة خود، علي عليه السلام را لعن مي كرد. روايت أبو داود را نيز با معرّفي «فلاني!» يعني مغيرة بن شعبة آورده است. به شماره هاي حديث 1629 و 1631 و 1637 و 1638 از مسند أحمد رجوع فرماييد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) سنن ابن ماجه، مقدّمه، ص 45، فضل عليّ بن أبي طالب رضي الله عنه ، ح 121.
(2) صحيح مسلم، ج 4، ص 1874، كتاب فضائل الصحابة، باب 4، ح 38.
(3) سنن أبي داود، ج 4، ص 212، كتاب السنّة، باب في الخلفاء، ح 4650.
(4) جلد 1 مسند، مسند سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل، ص 400، ح 1644.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اينها نمونه هايي بود از جنايات معاويه و واليانش در مورد سبّ و لعن علي عليه السلام ، يعني برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، كه در حضور أصحاب و تابعين انجام مي شد و جز عدّه معدودي ـ از قبيل حجر و يارانش ـ كسي به آن اعتراض نمي كرد و آنان كه مخالفت كردند يا مثل حجر و عمرو بن حمق كشته شدند و يا گرفتار انواع مصيبتها و مشكلات. به قول أبو جعفر اسكافي، بني اميه براي به فراموشي انداختن ياد علي عليه السلام و فرزندانش و خاموش كردن نورشان منتهاي كوشش را نمودند. از جمله دستور به سبّ و لعن آنها بر منابر دادند و پيوسته از شمشيرهايشان خون شيعيان مي چكيد. يا كشته شده و يا اسير و يا فراري و ترسان و اگر كسي مي خواست از علي عليه السلام حديثي نقل كند مي گفت: مردي از قريش چنين گفت و... .(1)
آري، علماي اهل سنت كه از اين مطالب باخبرند چرا صريحا از معاويه و واليانش ـ كه بعض از آنها، از قبيل مغيرة، در زمره أصحاب بودند ـ بيزاري نمي جويند و رواياتي را كه از دشمنان علي عليه السلام نقل شده مردود نمي دانند؟ آيا لعن بر علي عليه السلام و زير بار بيعت او نرفتن و با او به جنگ برخاستن جرم نيست ولي به أبو بكر زكات ندادن ـ و نه بر او لعن كردن و نه با او نبرد نمودن ـ باعث ارتداد بوده و بايد اينان كشته شوند و... (به جلد أوّل «خلفا در صحاح» رجوع شود).
آيا شيعيان به جرم قبول نداشتن خلفاي ثلاث ـ و نه سبّ و لعن آنها كه اين عمل قطعا صحيح نيست ـ مهدور الدم و از يهود و نصاري بدتر مي باشند؟ خون امثال شهيد أوّل و ثاني كه به فرمان علماي اهل سنت به شهادت رسيدند برعهده چه كساني مي باشد؟
امروزه از بركت انقلاب اسلامي ايران و رهبريهاي داهيانه إمام امت ( قدس سره ) و رهبر معظّم انقلاب اسلامي حضرت آية اللّه خامنه اي (دام ظلّه)، كم و بيش از جانب علماي بيدار اهل سنّت به نداي وحدتي كه از ايران برخاسته است پاسخ مثبت داده مي شود و اميد است كه با تمسّك به مشتركات، فرق مختلف اسلامي دست برادري بهم دهند و عليه دشمن مشترك، يعني كفر جهاني و صهيونيسم بين المللي بپا خيزند؛ آنانكه با اصل اسلام دشمنند ـ خواه شيعه و خواه سنّي ـ، و اينگونه نقدهاي علمي ـ آنهم برگرفته از صحيحترين كتابهاي روايي اهل سنّت ـ نه تنها عامل هيچ اختلافي نيست بلكه باعث روشنگري و بيداري كساني است كه در جستجوي يافتن حقايق تاريخي بوده و مي خواهند بدانند كه ريشه پيدا شدن فرقه هاي مختلف و روايات غير صحيح در كجا است و چه كساني باعث شدند كه دو فرقه بزرگ اسلامي ـ شيعه و سنّي ـ در طول تاريخ با هم درگير شده و يكي از آن دو ديگري را از اسلام خارج دانسته و مثل ابن حجر در صواعق خويش مي نويسد:
«... و امّا الرافضة والشيعة ونحوهما اخوان الشياطين و اعداء الدين وسفهاء العقول ومخالفوا لفروع والاصول ومنتحلوا الضلال ومستحقّوا عظيم العقاب والنكال فهم ليسوا بشيعة لاهل البيت المبرئين من الرجس المطهّرين من شوائب النقص والدنس. لانّهم افرطوا وفرّطوا في جنب اللّه فاستحقّوا منه ان يبقيهم متحيّرين في مهالك الضلال والاشتباه وانّما هم شيعة ابليس اللعين وخلفاء ابنائه المتمرّدين فعليهم لعنة اللّه وملائكته والناس اجمعين...».(2)
در مقابل اينگونه دانشمندان بي تقوي، كساني نيز يافت مي شوند كه شيعيان را به عنوان يكي از فرق اسلامي دانسته و حتي مثل شيخ شلتوت ـ شيخ الازهر ـ عمل كردن به فتاواي علماي شيعه را هم جايز و كافي مي دانند. بگذريم از گروه تندرو وهّابيون (سلفي ها) كه تمامي همّ و غمّشان مقابله با شيعيان و بدگويي از آنها و تبليغات عليه آنان است! البتّه در ميان آنها هم نسل روشنفكر و بيدارشان چنين نمي انديشند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) در اينجا براي علاقمندان، متن عربي گفتار أبو جعفر اسكافي را ـ كه خود يكي از بزرگان علماي اهل سنت بوده است ـ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد (ج 13 ص 219) مي آوريم.
او در ردّ ادّعي جاحظ كه از أبو بكر حمايت كرده و او را أوّل كسي دانسته كه اسلام آورد چنين مي گويد:
«لولا ما غلب علي الناس من الجهل وحبّ التقليد، لم نحتج إلي نقض ما احتجّت به العثمانية. فقد علم الناس كافة انّ الدولة والسلطان لارباب مقالتهم وعرف كلّ احد علوّ اقدار شيوخهم وعلمائهم وامرائهم، وظهور كلمتهم وقهر سلطانهم وارتفاع التقية عنهم والكرامة، والجائزة لمن روي الاخبار والاحاديث في فضل أبي بكر، وما كان من تأكيد بني اميّة لذلك وما ولّده المحدّثون من الاحاديث طلبا لما في ايديهم. فكانوا لا يألون جهدا في طول ما ملكوا ان يخملوا ذكر عليّ عليه السلام وولده، ويطفئوا نورهم، ويكتموا فضائلهم ومناقبهم وسوابقهم، ويحملوا علي شتمهم و سبّهم ولعنهم علي المنابر. فلم يزل السيف يقطر من دمائهم، مع قلّة عددهم وكثرة عدوّهم. فكانوا بين قتيل واسير، وشريد وهارب، ومستخف ذليل، وخائف مترقّب. حتّي انّ الفقيه والمحدّث والقاضي والمتكلّم ليتقدّم إليه ويتوعد بغاية الايعاد واشدّ العقوبة ألاّ يذكروا شيئا من فضائلهم، ولا يرخّصوا لاحد ان يطيف بهم، وحتّي بلغ من تقيّة المحدّث انّه إذا ذكر حديثا عن عليّ عليه السلام كني عن ذكره فقال: قال رجل من قريش وفعل رجل من قريش ولا يذكر عليّا عليه السلام ولا يتفوّه باسمه... .
(2) الصواعق المحرقة، ص 155. (الفصل الأوّل من (الباب الحادي عشر) في الآيات الواردة فيهم، الآية الثامنة، او در جي جي كتابش شيعيان را مورد حمله قرار داده و با كلماتي از قبيل آنچه در متن آمده و يا «الرافضة و الشيعة قبّحهم اللّه» آنان را نوازش مي كند!
ما براي آنكه عوام از اينگونه مطالب چنين برداشت نكنند كه امروزه نيز دانشمندان اهل سنّت به شيعيان به همان چشم مي نگرند، از ترجمه متن خودداري مي كنيم.
افزودن دیدگاه جدید