عایشه در صحاح سته: عايشه فرمانده جنگ جمل

عایشه در صحاح سته: عايشه فرمانده جنگ جمل

قسمت نهم - عايشه فرمانده جنگ جمل

يكى ديگر از برگ‌هاى تأمل برانگيز كتاب زندگى عايشه، شركت او در جنگ جمل و فرماندهى آن عليه امام زمانش أمير المؤمنين عليه السلام مى باشد.

آيا او نمى دانست كه جنگ با آن حضرت به منزله جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد؟

مگر نشنيده بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمود: «أنا سلم لمن سالمتم وحرب لمن حاربتم»(1)؟

مگر نمى دانست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «يا على! من فارقنى فقد فارق اللّه ومن فارقك يا على فقد فارقنى»(2)؟

يا آنكه: «من أطاعنى فقد أطاع اللّه ومن عصانى فقد عصى اللّه ومن أطاع عليا فقد أطاعنى ومن عصى عليا فقد عصانى»(3)؟

و نيز: «على مع القرآن و القرآن مع على؛ لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض»(4)؟

آيا باور كردنى است كه عايشه هيچكدام از اينها را نمى دانست؟

مگر خود يكى از راويان نزول آيه تطهير نيست؟

آيا اين هم از يادش رفت؟

آيا او نمى دانست كه مأمور به نشستن در خانه بوده و حق خروج از آن را ندارد؟ «عن أم سلمة قالت: ذكر النبى صلى الله عليه و سلم خروج بعض أمهات المؤمنين فضحكت عايشه فقال: أنظرى يا حميراء أن لا تكونى أنت، ثمّ التفت إلى على فقال: إن وليت من امرها شيئا فارفق بها»(5).

 

آيا فراموش كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود بنگر كه تو آن زنى نباشى كه گفتم؟

 

مى گويند نزد عايشه علومى بود كه أصحاب، جهت يادگيرى به او رجوع مى كردند (و چنانچه گذشت حتى براى ياد گرفتن كيفيت غسل پيامبر صلى الله عليه و آله !). آيا نوبت به جنگ با على عليه السلام رسيد همه آنچه را كه از قرآن و سنت آموخته بود به فراموشى سپرد؟

ببينيد كه چگونه ام سلمه حق را شناخت و از آن پيروى كرد ولى عايشه به باطل گراييد و با حق به جنگ برخاست:

 

«عن عمرة بنت عبد الرحمن قالت: لما سار علىٌّ إلى البصرة دخل على ام سلمة زوج النبى يودعها فقالت: سر في حفظ اللّه وفي كنفه. فواللّه انك لعلى الحق و الحق معك ولولا انى اكره أن أعصى اللّه ورسوله - فانه امرنا أن نقرّ في بيوتنا- لسرت معك ولكن واللّه لارسلن معك من هو افضل عندى وأعز على من نفسى ابنى عمر»(6).

عمرة دختر عبد الرحمن مى گويد: وقتى على مى خواست به بصره برود، جهت خداحافظى نزد ام سلمه رفت. ام سلمه به آن حضرت گفت: برو به امان خدا و در پناه او. به خدا قسم تو با حق بوده و حق با تو است و اگر نبود كه من نمى خواهم نافرمانى خدا و رسولش را نمايم - چه آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله ما را امر به ماندن در خانه نمود - حتما با تو مى آمدم و لكن به خدا قسم كسى را با تو همراه مى كنم كه او نزد من از من برتر و عزيزتر از جانم مى باشد، پسرم، عمر.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) الف - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 52، مقدمه، ح 145.

ب - سنن ترمذي، ج 5، ص 656، كتاب المناقب، باب 61، ح 3870.

ترمذى عبارت متن را اينگونه نقل كرده است: «أنا حرب لمن حاربتم وسلم لمن سالمتم» كه خلاصه معناى دو عبارت چنين است: من با كسى كه با شما در جنگ باشد در جنگم و با كسى كه با شما آشتى باشد آشتيم.

 

(2) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 133، ح 4624 يعنى: هر كه از من جدا شد گوئيا از خدا جدا شد و هر كه از تو يا على جدا گشت به تحقيق از من جدا گشت. نتيجه آنكه مفارقت و جدا شدن از آن بزرگوار، جدا شدن از خداست.

 

(3) همان، ص 131، ح 4617، يعنى هر كه از من اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است و هر كه نافرمانى من كند نافرمانى خدا كرده است و هر كه از على فرمانبردارى نمايد از من فرمانبردارى نموده است و هر كه نافرمانى على كند تحقيقا نافرمانى من كرده است. در اينجا نيز نافرمانى على عليه السلام همچون نافرمانى خداوند معرفى شده است.

 

(4) همان، ص 134، ح 4628، اين روايت دنباله جريانى است كه ابو ثابت غلام ابوذر نقل كرده است. او مى گويد: من در روز جمل همراه على بودم و چون عايشه را آن طرف ديدم اندكى در دلم ترديد حاصل شد و هنگام ظهر خداوند آن شك و ترديد را بر طرف كرد و همراه آن حضرت جنگيدم و پس از اتمام جنگ به مدينه نزد ام سلمه رفتم و به او گفتم: به خدا قسم من نيامدم كه آب و غذائى بخواهم و لكن من غلام أبي ذر مى باشم. گفت: خوش آمدى. من داستان خودم را شرح دادم؛ گفت: آنگاه كه هر كس به طرفى مى رفت تو كدام سو رفتى؟ گفتم: به آنجا كه هنگام ظهر خداوند مرا راهنمائى كرد. گفت: احسنت. من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «على با قرآن و قرآن با على است و ايندو از هم جدا نمى شوند تا كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند».

 

(5) همان، ص 129، ح 4610، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم درباره خروج بعض از همسرانش صحبت فرمود. عايشه خنديد. حضرتش به او فرمود: مواظب باش كه تو نباشى. سپس رو به على عليه السلام كرد و به او فرمود: اگر بر او دست يافتى با او مدارا كن.

 

(6) همان، ح 4611.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

آرى ام سلمه پسرش عمر را همراه على عليه السلام به جنگ با اصحاب جمل مى فرستد و عذر همراهى خود را نافرمانى خدا و رسول مى خواند. اما نافرمانى خدا، چه آنكه خداوند در آيه 33 از سوره احزاب به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه در خانه بمانيد: «وَقَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ...» و اما نافرمانى رسول خدا، چه آنكه آن حضرت در حجة الوداع به همسرانش فرمود: «هذه ثمّ ظهور الحصر»(1) يعنى همين و بس، ديگر حق خروج از منزل را نداريد. آيا عايشه همه اينها را از ياد برد يا آنكه در اين موارد خود را به فراموشى زد؟!

 

ابوبكره مى گويد: «لقد نفعنى اللّه بكلمة سمعتها من رسول اللّه صلى الله عليه و سلم ايام الجمل بعدما كدت أن الحق باصحاب الجمل فاقاتل معهم. قال: لما بلغ رسول اللّه صلى الله عليه و سلم أنّ اهل فارس قد ملكوا عليهم بنت كسرى قال: لن يفلح قوم ولو امرهم امرأة»(2).

يعنى در ايام جمل مى خواستم همراهان عايشه را يارى كنم ولى روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به يادم آمد كه در آنجا از اين حديث سود بردم. وقتى به آن حضرت خبر دادند كه دختر كسرى در ايران زمام امور را به دست گرفت، فرمود: گروهى كه فرمانده آنها زنى باشد هرگز رستگار نمى شوند.

 

آرى ابوبكره وقتى ديد كه رياست لشگر با عايشه است از تصميمش برگشت ولى طلحه و زبير، كه همسران خود را در خانه نگه داشته و بى آنكه احترام رسول خدا صلى الله عليه و آله را در نظر بگيرند، همسر او را سوار شتر كرده و با همراهى و رياست او به جنگ وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتند، با آنكه قبل از آن، هر دو آنها با حضرتش بيعت كرده بودند، چه شد كه بيعت را شكستند؟ آيا از آن حضرت ستمى ديده بودند؟ او كه هميشه همراه قرآن بود. آيا جز اين است كه طالب رياست بودند و آن حضرت با شناختى كه از آن دو داشت تسليم خواسته بي‌موردشان نشد؟

 

حكيم بن افلح نيز عايشه را از اين مسير نهى كرده بود، ولى او گوش نداد و لذا با او قهر بود و شايد ابن عباس نيز به همين خاطر و يا به علت كينه اى كه عايشه از على عليه السلام در دل داشت حاضر به روبرو شدن با او نشد(3).

عايشه نه تنها على عليه السلام را دوست نداشت بلكه در مواردى حتى حاضر نبود اسم آن حضرت را ببرد، و شايد علت به جنگ آن حضرت رفتن نيز همين كينه شديد به آن حضرت بود. به اين روايت توجه كنيد: عايشه بيرون رفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله را هنگام مريضى جهت نماز چنين وصف مى كند: «... فخرج النبى صلى الله عليه و سلم بين رجلين تخط رجلاه في الارض بين عباس و رجل آخر...». يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله در حاليكه پاهايش روى زمين كشيده مى شد و دو نفر او را مى بردند. عباس و مردى ديگر خارج شد، و چون راوى، آن را براى ابن عباس نقل كرد، گفت: آيا مى دانى آن مردى كه عايشه اسم او را نبرد كه بود؟ راوى گفت: نه، گفت: او على بن أبي طالب بود(1).

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) سنن أبي داود، ج 2، ص 140، ابتداى كتاب المناسك، ح 1722.

 

(2) الف - صحيح بخارى، ج 6، ص 10، باب كتاب النبى صلى الله عليه و سلم إلى كسرى و قيصر، و ج 9، ص 70، كتاب الفتن باب بعد از باب الفتنة التى تموج... .

ب - سنن ترمذي، ج 4، ص 457، كتاب الفتن، باب 75، ح 2262.

ج - سنن نسائى، ج 8، ص 241، كتاب آداب القضاء، باب 8، ح 5398.

 

(3) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 513، كتاب صلاة المسافرين وقصرها، باب 18، ح 139.

ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 40، كتاب الصلاة، باب في صلاة الليل، ح 1342.

ج - سنن نسائى، ج 3، ص 196، كتاب قيام الليل وتطوع النهار، باب 2، ح 1597.

 

(4) الف - صحيح بخارى، ج 1، ص 61، كتاب الوضوء، باب الغسل و الوضوء في المخضب والقدح و...، وج 3، ص 207، كتاب الهبة وفضلها، باب هبة الرجل لامرأته والمرأة لزوجها، وج 6، ص 14، باب كتاب النبى صلى الله عليه و سلم إلى كسرى وقيصر، باب مرض النبى صلى الله عليه و سلم ووفاته و...، وج 7، ص 165، كتاب الطب، باب بعد از باب اللدود.

ب - صحيح مسلم، ج 1، ص 312، كتاب الصلاة، باب 21، ح 90 إلى 92.

ج - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 517، كتاب الجنائز، باب 64، ح 1618.

د - سنن نسائى، ج 2، ص 110، كتاب الامامة، باب 40، ح 830.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

اين دشمنى و كينه از هر كجا ناشى شده باشد، خلاف قرآن و سنت است. آيا مؤمن مى تواند با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمن باشد؟

آيا عايشه حديث رايت را نشنيده بود(1)؟

مگر در قرآن نيامده كه خداوند كسانى را كه در راه او جهاد مى كنند دوست دارد؟

آيا بيشتر و بهتر از على عليه السلام كسى جهاد كرده است؟

خدمات او در جنگ بدر بر كسى پوشيده نيست. در احد كه همه فرار كردند، او بود كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله حمايت كرد. فاتح غزوه خيبر او بود و آنان كه قبل از او رفتند فرار كردند. در غزوه احزاب (خندق)، او بود كه دهان عمرو بن عبدود را بست و بقيه از ترس، سرها را پايين انداخته بودند و جرأت مقابله با او را نداشتند. در غزوه حنين، او بود كه ايستاد و چند تن از دليران «هوازن» را كشت وبقيه، جز تنى چند از بنى هاشم، فرار كردند. او فاتح جنگ ذات السلاسل بود و آنان كه قبل از او رفتند فرار كردند. بنابراين بايد گفت كه طبق آيه مزبور، از آنجا كه جهاد آن حضرت از همه روشن تر بود، دوستى خدا نسبت به او نيز از همه فزونتر خواهد بود.

مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم نفرمود: خدايا! دوستدار على را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش؟

آيا مى پنداريد كه دعاى آن حضرت به اجابت نرسيد؟

مگر عايشه در حجة الوداع و در غدير خم حضور نداشت؟

آيا به جنگ آن حضرت رفتن علامت دشمنى نيست؟

مگر صاحبان صحاح روايت نكرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «لا يحبك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق»(2)؟

پس چه شد كه بغض آن حضرت آنچنان در دل عايشه ريشه دوانده بود كه جز با ريخته شدن خون آن بزرگوار آرامش نمى يافت؟

مگر نمى دانست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «... وعدوك عدوى وعدوى عدو اللّه، والويل لمن أبغضك بعدى»(3)؟

آيا سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اهل بيت - چه آنجا كه به دوستى آنها دستور داده و چه آنجا كه به تمسك به آنان و چه آنچه كه مسلم در صحيحش نقل كرده كه در غدير خم (كه عايشه در آنجا حاضر بود) پيامبر سه بار فرمود: «أذكركم اللّه في أهل بيتى»(4) - بايد نتيجه اش اين باشد كه عايشه فرماندهى جنگى را عليه رئيس اهل بيت يعنى أمير المؤمنين عليه السلام به دست بگيرد و امثال طلحه و زبير نيز او را همراهى كرده و عده زيادى از مسلمانان كشته شوند؟

چرا اهل سنت -مخصوصا علماى قوم- اندكى نمى انديشند؟

آيا اگر در قيامت رسول خدا صلى الله عليه و آله از آنان بپرسد كه با اهل بيت من چه كرديد، مى توانند بگويند كه ما آنها را (و نيز دشمنانشان را) دوست داشتيم؟

و اگر بپرسد كه چرا از كسانى دفاع كرديد و مدح و ثناى آنان را گفتيد و دوستى آنها را برگزيديد كه با اهل بيتم دشمنى كرده و به جنگشان رفتند چه جوابى مى دهند؟

«عجب از گمشدگان نيست، عجب      

راه را ديدن و نشناختن است»

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) حديث رايت همان است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد». مشروح آن را در كتابمان «اهلبيت عليهم السلام در صحاح» بخوانيد.

 

(2) الف - صحيح مسلم، ج 1، ص 86، كتاب الايمان، باب 33، ح 131.

ب - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، مقدمه، ح 114.

ج - سنن ترمذي، ج 5، ص 601، كتاب المناقب، باب 21، ح 3736.

د - سنن نسائى، ج 8، ص 120 و 122، كتاب الايمان وشرايعه، بابهاى 19 و 20، ح 5028 و 5032. يعنى: جز مؤمن ترا دوست نمى دارد و بغض و كينه تو جز در دل منافق نيست.

 

(4) مستدرك حاكم، ج 3، ص 138، ح 4640.

يعنى:... ودشمن تو دشمن من است واى بر حال كسى كه بعد از من بغض و كينه تو را در دل داشته باشد.

 

(5) ج 4 صحيح، ص 1873، كتاب فضائل الصحابة، باب 4، ح 36.

يعنى خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما مى آورم.

افزودن دیدگاه جدید