ماجراي مامون خليفه عباسي و ازدواج موقت

ماجراي مامون خليفه عباسي و ازدواج موقت

ماجراي يحيي بن اکثم و اين روايت:

 

 در همين زمينه روايتي از يحيي بن اکثم نقل شده است که جالب توجه است:

 

قال يحيى بن أكثم لشيخ بالبصرة: بمن اقتديت في جواز المتعة؟

قال: بعمر بن الخطاب رضى اللّه عنه.

قال: كيف وعمر كان أشدّ الناس فيها؟

قال: لأنّ الخبر الصحيح أنّه صعد المنبر فقال: إنّ اللّه ورسوله قد أحلاّ لكم متعتين وإنّي محرّمهما عليكم وأعاقب عليهما. قبلنا شهادته ولم نقبل تحريمه.

محاضرات الأدباء ج3 ص214

 

يحيي بن أكثم به يكي از شيوخ در بصره گفت: در جواز متعه از چه کسي تبعيت مي کني؟

گفت از عمر.

سؤال کرد که چگونه و حال آنکه عمر از سخت گير ترين مردمان در مورد متعه بود.

گفت: چون روايت صحيح مي گويد که وي بالاي منبر رفت و گفت خداوند و رسول وي متعه را حلال کردند و من آن را بر شما حرام مي کنم و براي آن عقوبت؛ پس ما شهادتش را (در مورد حليت آن از نظر خدا و رسولش) قبول کرديم اما حرام کردنش را (توسط عمر) قبول ننموديم.

 

ماجراي مامون خليفه عباسي و اين روايت:

همچنين مأمون خليفه عباسي - که در نظر ايشان امير المؤمنين بوده است - نيز ماجراي جالبي در مورد اين روايت دارد:

 

ايشان مي گويند روزي مأمون دستور داد تا در بين مردم به حليت متعه ندا دهند (يعني بگويند که متعه رسما حلال است). محمد بن منصور و ابو العيناء از فقهاي دربار وي بر وي داخل شدند تا شايد نظر وي را بر گردانند. در حاليکه وي با عصبانيت مشغول مسواک کردن بود، کلام عمر را ذکر کرده و گفت:

" دو متعه در زمان رسول خدا و ابو بکر بود و من آن دو را حرام مي کنم !!!"

 

تو که هستي اي چپ چشم (کنايه از کسي که به مطالب با ديد درست نگاه نمي کند) تا از آنچه که رسول خدا و ابوبکر انجام داده اند نهي کني؟

 

 پس محمد بن منصور خواست با وي سخن بگويد اما ابو العيناء به وي گفت کسي که صراحتا در مورد عمر چنين سخن مي گويد ما به وي چه بگوييم؟

 

 در اين هنگام يحيي بن اکثم بر وي وارد شده و با وي خلوت کرد و آنقدر با وي سخن گفت تا وي را از اين نظر باز گرداند.

 تاريخ بغداد ج 14 ص 203- تاريخ مدينة دمشق ج 64 ص 71- تهذيب الكمال ج 31 ص 214- وفيات الأعيان ج 5 ص 197

افزودن دیدگاه جدید