در قرآن آمده است که اولین شرط دینداری و تقوا ایمان به غیب است: يؤمنون بالغيب[1]؛ سؤال این است که این چگونه دینداری است که باید بر مبنای ایمان به چیزهای پنهان بنا شود؟! اساسا چيزي را که نميدانيم، چرا و چگونه به آن ايمان آوريم؟! اين چگونه پيش شرطي است؟! ا
در قرآن آمده است که اولین شرط دینداری و تقوا ایمان به غیب است: يؤمنون بالغيب[1]؛ سؤال این است که این چگونه دینداری است که باید بر مبنای ایمان به چیزهای پنهان بنا شود؟! اساسا چيزي را که نميدانيم، چرا و چگونه به آن ايمان آوريم؟! اين چگونه پيش شرطي است؟! اصلا مگر میشود به چیزی که نه میبینیم و نه از آن اطلاعی داریم، ایمان بیاوریم؟!
پاسخ :
نقد و بررسی:
مقدمه:
به طور کلی، هویت دین از سه بخش تکون یافته است. یک بخش، جهانبینی و نظام اعتقادی است که از شناختها، نگرشها و تفسیرهای دین نسبت به عالم هستی، مبدأ، معاد، نبوت،...و دیگر مسائل مربوط به این اصول تشکیل میشود. بخش دوم، نظام ارزشی و اخلاقی دین است که خصلتهای نیک و بد و رفتارهای اخلاقی را بیان میکند. و بخش سوم، احکام و قوانین فقهی و حقوقی است که تنظیم رفتاری مؤمنان در سلوک فردی و اجتماعی را سامان میدهد. دینداری، به معنای حقیقی و جامع هنگامی تحقق مییابد که همه این بخشها در نظام شخصیتی و رفتاری مؤمن جایگاه خود را بیابد و در سبک زندگی و اهداف حیات او نقش خود را ایفا کند. بخش اول که عبارت است از جهانبینی و نظام باورمندی، از چنان اهمیتی برخورار است که اگر نقص در آن پدید آید، ممکن است اساس دینداری را دچار اختلال کرده و اصلا مانع تحقق آن شود ولی بخش دوم و سوم، هرچند در جای خود مهم و تأثیرگذارند، اما نقص در آنها دینداری را ناقص و کم اثر میکند نه اینکه از اساس آن را از بین ببرد. در بخش اول، مهمترین و ریشهای ترین حقایقی که فرد مؤمن باید به آن باورمند و معتقد باشد، حقایقی هستند که یا غیب مطلقند (مانند وجود خداوند) و یا در زندگی دنیا و با حواس ظاهری قابل رؤیت نیستند (مانند بهشت و جهنم) و یا اگر ذاتا قابل مشاهده و تجربه با حواس هستند (مثل درک حضور پیامبر یا امامان)، به خاطر برخی موانع (مانند فاصله زمانی،...)، چنین تجربهای ممکن نیست.
مفهومشناسی غیب
غیب در لغت به معنای پوشیده و پنهان و ضد شهادت، به معنای آشکار و پیداست. در اصطلاح قرآنی و اسلامی، غیب به معنای هر حقیقتی است که از حواس انسانها پوشیده است و فرد مؤمن باید به استناد دلیلهای متقن عقلی و نقلی به آنها ایمان داشته باشد. اساسا ایمان درهمه ادیان الاهی، خصوصا ادیان توحیدی، بر پایه ایمان به حقایق پوشیده از حواس بنا شده است. بارزترین مصداق غیب، وجود خداوند است که ایمان به وجود او ریشهایترین اصل ایمان مؤمنان است.
غیب، به یک اعتبار، دو گونه است: غیب مطلق و غیب نسبی؛ غیب مطلق عبارت است از حقایقی که هیچگاه شکار حواس ظاهری انسان نشده و تا ابد، آدمی از تجربه حسی آنها محروم و ممنوع است. البته این ممنوعیت و محرومیت یک امر اعتباری و دستوری نیست، بلکه به این سبب است که سنخ وجودی آن موجودات حقیقی به گونهای تکون یافته که حواس ظاهری انسان، عاجز و ناتوان از درک آنهاست. نمونه بارز و مصداق اتم چنین غیبی، وجود مقدس خداوند و فرشتگان مقرب اوست. گونه دیگر غیب، غیب نسبی است؛ غیب نسبی به موجوداتی اطلاق میشود که نسبت به برخی از افراد، زمانها و شرایط پوشیده و پنهانند، هر چند در ذات خود قابلیت تجربه شدن با حواس ظاهری را دارند. دامنه موجوداتی که در گستره غیب نسبی قرار میگیرند بسیار فراوان و بلکه بی نهایت است؛ زیرا هر چیزی میتواند نسبت به یک فرد غیب و نسبت به دیگری مشهود باشد. مثلا کشور چین و تمامی مختصات آب و هوایی، طبیعی، جغرافیایی و فرهنگی آن، نسبت به کسانی که در حال حاضر آن را تجربه میکنند، مشهود و نسبت به ما که بیرون از آن فضا هستیم، غیب محسوب میشود. با توجه به چنین امری، روشن است که علم ما به بسیاری از امور نه به سبب این است که آنها را با حواس خود تجربه میکنیم و مشهود ما هستند، بلکه به سبب تعقل و تفکر است (دلیل عقلی) و یا به سبب اعتماد و اطمینان به گفته کسانی است که بیواسطه آنها را تجربه کرده و محصول تجربه خود را برای ما گزارش کردهاند (دلیل نقلی). علم و اعتقاد ما به این امور، در حقیقت، علم و اعتقاد به امور غیبی است و تا زمانی که خود ما شخصا آنها را تجربه نکنیم، برای ما غیب محسوب میشوند. حال توجه به این نکته مهم است که اگر بنا بود ما همه آنچه که در گستره زندگی است را شخصا تجربه کرده تا به وجود و مختصات آنها علم و اعتقاد پیدا کنیم و آنگاه زندگی و مسائل پرشمار آن را بر مبنای علوم حسی خود سامان دهیم، هیچگاه نمیتوانستیم به آسانی به اهداف خود برسیم و اکثریت قریب به اتفاق مسائل زندگی ما یا آغاز نمیشد و یا به انجام نمیرسید!!! بنابر این، ایمان به غیب جزء مسائل ضروری و گریزناپذیر زندگی ماست و به هیچ روی نمیتوانیم آن را از معادلات زندگی حذف و یا نادیدهانگاریم.
ایمان به غیب، اساس دینداری
در ساحت دینداری نیز، همچون دیگر ساحتهای زندگی، مسائلی وجود دارد که یا غیب مطلقاند، مثل وجود خداوند و...، و یا غیب نسبیاند، مانند، وجود پیامبر و امامان علیهم السلام (نسبت به کسانی که آنها را ندیدهاند)، بهشت و دوزخ،...که در حقیقت پایه و اساس تجربه دینی مؤمنان را تشکیل میدهند و دینداری، بدون ایمان به این امور سامان نخواهد یافت. اساسا دین، و به خصوص ادیان توحیدی، بر پایه امور غیبی و دعوت به ایمان به این حقایق شکل میگیرند و بدون این مسأله، هویت خود را به طور کامل از دست میدهند. تصور کنید که اگر بنا باشد ایمان به خداوند، ارسال رسل و انزال کتب، بهشت و دوزخ، حساب و کتاب، فرشتگان، عالم برزخ، روح،...و دهها حقیقت دیگر، که منظومه متعلقات دینداری ما را محقق میکنند، از چارچوب دینداری خارج شود و ایمان به آنها ضرورتی نداشته و فقدان آنها زیانزننده به دینداری نباشند، آنگاه چه چیزی برای اعتقاد و ایمان باقی خواهد ماند و آیا مجموعه عظیم اخلاق و رفتارهای دینی، که بر پایه ایمان به همین امور غیبی شکل گرفته است، به یک باره فرو نمیریزد؟!
ایمان به غیب، ایمانی برخاسته از عقلانیت
گفتیم که ایمان به غیب در ساحت دینداری، همچون دیگر ساحتهای زندگی بشری، پایه و اساس است و بدون آن، دینداری معنا و مفهوم حقیقی خود را از دست خواهد داد. حال پرسش مهم این است که این ایمان، بر چه پایهای استوار است؟ آیا انسان باید بدون تکیه بر تعقل، تفکر و خردورزی و با مسدود کردن باب پرسشگری به غیب ایمان بیاورد؟ چنانکه ایمان در ادبیات مسیحی امری ورای فهم، علم و تعقل است و اصلا میگویند: ایمان بیاور تا بدانی! یا این که ایمان به غیب باید بر پایهی معرفت و علم و تعقل سامان یابد؟ آموزههای قرآن کریم، احادیث پیشوایان دین و سبک هدایتگری آنان، ایمان مبتنی بر تعقل و تفهم را توصیه و تقدیس میکند. انبوهی از آیات و روایات دینی بر اهمیت تعقل، تفکر و تأمل در حقایق هستی و وجود انسان، بهترین گواه بر این معناست. قرآن در توصیف اولوا الالباب (صاحبان خرد) میفرماید: ...الذین یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار[2]...کسانی که در امر آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند (و محصول تفکر آنان این است که به حکمت و تدبیر و هدفمندی آفرینش ایمان آورده و با زبان جان و تن میگویند:) خداوندگارا! تو این همه را باطل و بیهدف نیافریدهای! پا و منزه تویی! پس ما را از کیفر آتش برهان! آیات پرشماری از قرآن کریم با الفاظ و الحان گوناگون، علم، فهم و تعقل را تکریم و جهل، سفاهت و نادانی را تقبیح و نکوهش کرده است. در روایات اهلبیت علیهم السلام تفکر و تعقل و پرسشگری جایگاه بلند و رفیعی دارد؛ آن چنانکه لحظهای تفکر، ارزشی و پاداشی معادل هفتاد سال عبادت (عمر معمول یک انسان) یافته است[3]. بنابر این در دین اسلام، ساحت دینداری عاری از تفکر و تأمل نیست و اصلا دینداری تهی از معرفت، نه سودمند است و نه مورد سفارش قرار گرفته است؛ بلکه عکس آن امر، یعنی دینداری عالمانه، تحسین و توصیه شده است و علم، عالم، عقل و تعقل جایگاه بس بلند و با شکوهی دارد[4]. از این رو ابدا از مؤمنان خواسته نشده است که به چیزی ایمان آورند که هیچگونه آگاهی و اطلاعی از آن ندارند و به عبارت دیگر بر خلاف عقل و منطق رفتار کنند؛ بلکه خواسته شده است تا با تفکر و تأمل در هستی و سیر در آفاق و انفس به حقایق هستی ایمان آورده و منظومه ارزشهای خود را بر محور این حقیقتها سامان دهند.
گونههای مدرکات عقلی
عقل در مواجهه با مسائل گوناگون سه رویکرد کلی دارد: پسندکردن (عقل پسند)، گریختن (عقلگریز) و ستیزهکردن (عقلستیز)؛ به عبارت دیگر، برخی موضوعات در حیطه ادراک عقل قرار دارند و عقل با تأمل در ماهیت و ادراک مختصات آنها به شناخت و تصدیقشان مبادرت میکند. عالم ماده و برخی از مختصات و پدیدههای آن از این سنخ مدرکات هستند. گاهی عقل پس از طرح موضوعی، آن را به شدت مردود و باطل دانسته و با آن میستیزد و وجود آن را ناممکن توصیف میکند. به عنوان مثال اجتماع یا ارتفاع متناقضین یا اجتماع متضادین از بارزترین مصادیق موضوعات عقلستیز است. گروه سوم از مسائل، مسائلی هستند که عقل وجود آنها را انکار نمیکند، بلکه اصل امکان آنها را میپذیرد اما اعلام میکند که من از درک چنین مسائلی ناتوانم و ادراک آنها به ابزارهای و راههای دیگری نیازمند است. آنچه که تحت عنوان غیب در ادبیات دینی ما مطرح میشود، از گروه اول و سوم است؛ یعنی یا عقل به اثبات آن میپردازد؛ هر چند حس، از تجربه آن ناتوان و ممنوع است و یا با اثبات امکان آن، خود را از ادراک حقیقت آن ناتوان و عاجز توصیف میکند. حقیقت وجود خداوند، معاد جسمانی، بهشت و جهنم، فرشتگان الاهی،...از این گروهاند، که عقل از فهم حقیقت آنها ممنوع است هر چند با براهین خود، اصل وجود آنها را میپذیرد. بنابراین علم به غیب و ایمان به آن، گاه با اثبات صریح عقل صورت میگیرد؛ اگر چه درک کنه و حقیقت برخی از موجودات غیبی فراتر از توان عقل است و گاهی عقل، ضمن تأیید امکان وجود آنها، خود را از ورود در حیطه ادراکی آنها ممنوع و ناتوان مییابد. بنابر این، مسائلی که در حوزه امور غیبی قرار میگیرد یا عقل گریزند و یا عقل پسند و موردی نیست که مشمول ستیز و انکار عقل قرار گیرد. از این رو ایمان به غیب در ادیان توحیدی و به خصوص دین اسلام، بر پایه معرفت عقلی خالص و یا معرفت مرکب از براهین عقلی و نقلی صورت میگیرد و در هیچ موردی از مؤمنان خواسته نشده است که عقل خود را تعطیل کرده و با چشمها و گوشهای بسته به چیزی که معرفتی به آن ندارند، ایمان آورند. در قرآن کریم ضمن تحسین و تکریم تعقل و تفقه، از کسانی که با دراختیار داشتن ابزار تفکر، از آنها بهره لازم را نمیبرند و صرفا در امور حسی و لذتهای تنانه و حیوانی خود را سرگرم کردهاند، به شدت انتقاد شده است.[5]
خاستگاههای ایمان به غیب
پیشتر اشاره شد که ایمان به امور غیبی یا با برهان خالص عقلی صورت میگیرد و یا با برهانهایی مرکب از مقدمات عقلی، نقلی و شهودی. اولین و اصلیترین غیبی که یک انسان باید به آن ایمان آورد تا در جرگه دینداران وارد شود، ایمان به وجود و یگانگی خداوند است. این مسأله باید با یک برهان عقلی خالص و یا ترکیبی از برهان عقلی و کشفی صورت گیرد و استناد به مقدمات نقلی در آن روا نیست. پس از اثبات وجود و برخی صفات خداوند، نوبت به ضرورت نبوت و شناخت نبی میرسد. این دو مسأله نیز باید با ادله عقلی اثبات شوند و راه را برای ورود در قلمرو دین و آموزههای وحیانی به روی انسان بگشایند. از این جا به بعد هر آنچه از امور غیبی مطرح شده و خواسته میشود به اصل وجود و مختصات آنها ایمان بیاوریم، از ترکیب برهانهای عقلی و نقلی اثبات و فهم میشوند. برخی از امور غیبی هم ممکن است برای عدهی کمی از مردم به واسطه شهود روحانی و مکاشفه قلبی اثبات شود ولی همان مشهودات و مکاشفات هم بدون پشتوانههای عقلی و نقلی قابل استناد و اطمینان نیستند. بنابراین ملاحظه میشود که نه تنها دینداری حقیقی بدون ایمان به غیب ممکن نیست و بدون آن به یک دینداری سکولار و زمینی و معنویت روانشناختی تبدیل و دگرگون میشود. اما ایمان به غیب و اموری ماورای عقل و حس، حتما با راهنمایی و روشنگری عقل و منطق تحقق خواهد یافت.
علم غیب مخصوص خداست
بر اساس استدلالهای عقلی و فلسفی و تبیینهای دینی، خداوند، که خود اصیلترین امر غیبی، بلکه غیب مطلق است و همه غیبها و شهادتها از وجود او میجوشد، تنها عالم به غیب و باطن عالم است. همه غیبها و مشهودها درمحضر اوست و اساسا هرچه برای ما غیب و پنهان محسوب میشود، برای او آشکار و هویداست. علت اصلی وجود امور غیبی، همانا محدودیت گستره وجودی ماست و هر چه بر این گستره افزوده شود، از شمار امور غیبی هم کاسته میشود. خداوند که وجودش بی نهایت و محیط بر همه هستی است و همه اشیاء در محضر او حاضر و او بر همه چیز شاهد و نگهبان است[6]، بر همه چیز علم حضوری قیومی دارد و ذرهای در عالم هستی از دایره علم او بیرون نیست. بنابر این خداوند ذاتا علام الغیوب است هر چند برخی از بندگان شایستهاش، به سبب قرب و ولایتی که نسبت به او دارند از برخی امور غیبی، که ادراک و اطلاعش برای عموم انسانها حاصل نیست، برخوردارند.[7]از این رو کسانی (مانند پیامبران و امامان علیهم السلام) هم که عالم به غیب هستند، در واقع خداوند آنها را از برخی مسائل غیبی آگاه میکند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ تفسير نمونه، ج1، ذيل همين آيه.
2ـ معادشناسي، سيد محمد حسين حسيني تهراني، ج 5 ـ 6.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . 1. بقره / 2 ـ 3.
[2] . آل عمران/191
[3] . تفكر ساعه خیر من عباده سبعین سنه (اوصاف الاشراف؛ ص 43).
[4] . برای مطالعه روایات به کتابهای اصول کافی، باب فضل العلم، منیه المرید، از شهید ثانی مراجعه شود.
[5] . و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون؛ و یقینا دوزخ را برای بسیاری از جنیان و انسانها پدید آوردهایم. آنانکه دلهایی داشتند که با آن نیاندیشیدند و چشمهایی که با آنها ندیدند و گوشهایی که با آنها نشنیدند؛ آنان مانند چهارپایان و بلکه گمراهتر چهارپایانند، آنان همان غافلان هستند.اعراف/179
[6] . ...اولم یکف بربک انه علی کل شیئ شهید؛ آیا برای خداوندگار تو همین بس نیست که بر همه چیز شاهد و گواه است؛ فصلت/53
[7] . عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول...؛ جن/26-27
افزودن دیدگاه جدید