نقد ادله خلافت ابوبکر: 3- آيات آخر سوره ليل
آيا آيات آخر سوره ليل « وَسَيُجَنَّبهُا الْأَتْقَى...» در شأن ابوبكر نازل شده اند؟!!!
وَسَيُجَنَّبهَا الْأَتْقَى. الَّذِى يُؤْتىِ مَالَهُ يَتزَكىَ . وَ مَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تجْزَى. إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىَ . وَ لَسَوْفَ يَرْضى .
و به زودى با تقوى ترين مردم از آن دور داشته مى شود، همان كس كه مال خود را در راه خدا مى بخشد تا تزكيه نفس كند. هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به اين وسيله) او را جزا دهد، بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست و بزودى راضى و خشنود مى شود!
پاسخ:
يكي از آياتي كه اهل سنت براي افضليت ابوبكر بر تمامي صحابه استدلال كرده اند، همين آيات است؛ حتي برخي از علماي آنها همانند ابن جوزي بر اين مطلب ادعاي اجماع كرده و آن را از قطعيات مي دانند.
علماي شيعه در جواب آن دلايل فراواني آورده اند كه ما به صورت مختصر به چند دليل اشاره خواهيم كرد:
هيچ آيه اي در حق خاندان أبو بكر نازل نشده است
محمد بن اسماعلي بخاري در صحيح ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن به نقل از عايشه دختر ابوبكر مي نويسد:
مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا شَيْئًا مِنَ الْقُرْآنِ.
هيچ آيه اي از قرآن كريم درباره ما خاندان نازل نشده است.
صحيح البخاري، البخاري، ج 6، ص 42.
اما سالها بعد از آن بني اميه گروهي را تشكيل دادند تا روايات جعلي در حق خلفاي سه گانه جعل كنند و به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نسبت بدهند.
حافظ ابن جوزي در اين باره مي گويد:
قد تعصب قوم لا خلاق لهم يدعون التمسک بالسنه قد وضعوا لابي بکر فضائل...
گروهي بي اهميت که مدّعي تمسک به سنت مي باشند، از روي تعصب دست به جعل فضائل براي ابوبکر زده اند....
الموضوعات، ج 1، ص303.
ابن ابي الحديد شافعي، از گروهي به نام بكريه ياد كرده و درباره آنها مي گويد:
فلما رأت البكرية ما صنعت الشيعة وضعت لصاحبها أحاديث في مقابلة هذه الأحاديث نحو ( لو كنت متخذا خليلا ) فإنهم وضعوه في مقابله حديث الإخاء ونحو سد الأبواب فإنه كان لعلى عليه السلام فقلبته البكرية إلى أبى بكر ونحو ( ائتوني بدواة وبياض اكتب فيه لأبي بكر كتابا لا يختلف عليه اثنان ) ثم قال ( يأبى الله تعالى والمسلمون الا أبا بكر ) فإنهم وضعوه في مقابلة الحديث المروى عنه في مرضه ( ائتوني بدواة وبياض اكتب لكم ما لا تضلون بعده ابدا ) فاختلفوا عنده وقال قوم منهم لقد غلبه الوجع حسبنا كتاب الله ونحو حديث ( انا راض عنك فهل أنت عنى راض ) ونحو ذلك فلما رأت الشيعة ما قد وضعت البكرية أو سعوا في وضع الأحاديث....
و چون بکرّيه ديدند که شيعيان چه مي کنند (منظورش رواياتي است که شيعيان از خود اهل سنت در فضائل اميرالمومنين عليه السلام دال بر امامت آن حضرت نقل مي کنند) آنها نيز در مقابل براي ابوبکر به جعل روايات روي آوردند. به عنوان مثال: در برابر «حديث اخوّت» که در شأن اميرالمومنين عليه السلام است حديث «لو کنت متخذا خليلا» را در شأن ابوبکر، و در برابر حديث « قلم و دوات» حديث ديگري ساختند که:
« ايتوني بدواة و بياض اکتب فيه لابي بکر کتابا لا يختلف عليه اثنان »
و نيز مطالبي ديگر چون « يابي الله و المسلمون الا ابابکر»
و يا روايتي که خداوند به ابوبکر فرموده باشد:
« انا راض عنک فهل انت عني راض؟»
اي ابوبکر! من از تو راضي هستم آيا تو هم از من راضي هستي؟.
شرح نهج البلاغه، ابن أبي الحديد، ج11، ص48،49.
شأن نزول آيه در حق ابوبكر نيست:
استدلال به اين آيه، متوقف است بر اثبات نزول اين آيه در حق ابوبكر؛ در حالي كه علماي اهل سنت در شأن نزول آن با يكديگر اختلاف دارند و سه نظريه را مطرح كرده اند:
قول اول: مراد از آن عموم مؤمنين و مسلمانان است؛ چنانچه شوكاني در اين باره مي نويسد:
قال الواحدي: الأتقى أبو بكر الصديق في قول جميع المفسرين انتهى، والأولى حمل الأشقى والأتقى على كل متصف بالصفتين المذكورتين، ويكون المعنى أنه لا يصلاها صليا تاما لازما إلا الكامل في الشقاء وهو الكافر، ولا يجنبها ويبعد عنها تبعيدا كاملا بحيث لا يحوم حولها فضلا عن أن يدخلها إلا الكامل في التقوى، فلا ينافي هذا دخول بعض العصاة من المسلمين النار دخولا غير لازم، ولا تبعيد بعض من لم يكن كامل التقوى عن النار تبعيدا غير بالغ مبلغ تبعيد الكامل في التقوى عنها.
فتح القدير، الشوكاني، ج 5، ص 453.
واحدي گفته است: مقصود از «الأتقي» در اين آيه ابوبكر است كه همه مفسران به آن اشاره دارند؛ اما سزاوارتر اين است كه دو صفت « الأشقي» (شقي ترين) و «الأتقي» (پرهيزگارترين) را عام و شامل هر انساني بدانيم كه متصف به دو صفت باشد كه در حقيقت معناي آن اين گونه خواهد بود: به دورن آتش برافروخته افكنده نمي شود؛ مگر كسي كه در شقاوت به حد نهايت و كمال رسيده باشد كه كنايه از كفر است، و دور نگهداشته نمي شود و به آن نزديك نمي شود؛ چه برسد به ورود به آن؛ مگر آن كه در تقوي و حفظ خويشتن از آلودگيها به حد كمال رسيده باشد.
اين تفسير با وارد شدن بعضي از مسلمانان گناهكار به آتش برافروخته (جهنم)؛ البته نه دائم و هميشگي، و همچنين با وارد شدن بعضي از مؤمناني كه از تقواي كامل بهره مند نيستند منافاتي ندارد.
و مرحوم علامه طباطبائي در اين باره مي گويد:
فالآية عامة بحسب مدلولها غير خاصة و يدل عليه توصيف الأتقى بقوله: «الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ» إلخ و هو وصف عام و كذا ما يتلوه، و لا ينافي ذلك كون الآيات أو جميع السورة نازلة لسبب خاص كما ورد في أسباب النزول.
وأما إطلاق المفضل عليه بحيث يشمل جميع الناس من طالح أو صالح و لازمه انحصار المفضل في واحد مطلقا أو واحد في كل عصر، و يكون المعنى و سيجنبها من هو أتقى الناس كلهم و كذا المعنى في نظيره: لا يصلاها إلا أشقى الناس كلهم فلا يساعد عليه سياق آيات صدر السورة، و كذا الإنذار العام الذي في قوله: «فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى» فلا معنى لأن يقال: أنذرتكم جميعا نارا لا يخلد فيها إلا واحد منكم جميعا و لا ينجو منها إلا واحد منكم جميعا.
آيه شريفه به حسب مدلولش عام است و اختصاص به طايفه اى ندارد، دليل بر اين معنا اين است كه كلمه" اتقى" را با جمله" الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ" توصيف كرده، و معلوم است كه اين توصيف امرى است عمومى، و همچنين توصيف هاى بعدى، و اين منافات ندارد با اينكه آيات و يا همه سوره به خاطر يك واقعه خاصى نازل شده باشد، هم چنان كه در روايات اسباب نزول سبب خاصى برايش ذكر شده.
و اما اطلاق مفضل عليه به طورى كه شامل همه مردم از صالح و طالح شود، و در نتيجه مفضل تنها شامل يك نفر گردد، و يا يك نفر در هر عصر بشود، و معنا چنين گردد كه از ميان همه مردم تنها آن يك نفرى داخل دوزخ نمى شود كه از همه باتقواتر است، و نيز در جمله قبلى معنا چنين شود كه داخل دوزخ نمى شود مگر تنها آن يك فردى كه در هر عصر از سايرين شقى تر باشد، توجيهى است كه به هيچ وجه سياق آيات اول سوره با آن مساعدت ندارد، و همچنين با انذار عمومى كه در جمله" فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى" شده نمى سازد، چون معنا ندارد بگوييم: همه شما را انذار مى كنم از آتش دوزخى كه به جز يك نفر از شما در آن جاودانه نمى افتد، و تنها يك نفر از شما از آن نجات مى يابد.
قول دوم: اين آيات درباره شخصي به نام أبو الدحداح نازل شده است. قرطبي مفسر مشهور اهل سنت در تفسير آيه مي نويسد:
وقال عطاء، وروى عن ابن عباس،: إن السورة نزلت في أبي الدحداح، في النخلة التي اشتراها بحائط له، فيما ذكر الثعلبي عن عطاء. وقال القشيري عن ابن عباس: بأربعين نخلة، ولم يسم الرجل. قال عطاء: كان لرجل من الأنصار نخلة، يسقط من بلحها في دار جار له، فيتناول صبيانه، فشكا ذلك إلى النبي صلى الله عليه وسلم، فقال النبي صلى الله عليه وسلم. [ تبيعها بنخلة في الجنة ]؟ فأبى، فخرج فلقيه أبو الدحداح فقال: هل لك أن تبيعنيها ب " حسنى ": حائط له. فقال: هي لك. فأتى أبو الدحداح إلى النبي صلى الله عليه وسلم، وقال: يا رسول الله، اشترها مني بنخلة في الجنة. قال: [ نعم، والذي نفسي بيده ] فقال: هي لك يا رسول الله، فدعا النبي صلى الله عليه وسلم جار الأنصاري، فقال: [ خذها ] فنزلت " والليل إذا يغشى " [ الليل: 1 ] إلى آخر السورة في بستان أبي الدحداح وصاحب النخلة.
" فأما من أعطى واتقى " يعني أبا الدحداح. " وصدق بالحسنى " أي بالثواب. " فسنيسره لليسرى ": يعني الجنة. " وأما من بخل واستغنى " يعني الأنصاري. " وكذب بالحسنى " أي بالثواب. " فسنيسره للعسرى "، يعني جهنم. " وما يغني عنه ماله إذا تردى " أي مات. إلى قوله: " لا يصلاها إلا الأشقى " يعني بذلك الخزرجي، وكان منافقا، فمات على نفاقه. " وسيجنبها الأتقى " يعني أبا الدحداح. " الذي يؤتي ماله يتزكى " في ثمن تلك النخلة. " ما لاحد عنده من نعمة تجزى " يكافئه عليها، يعني أبا الدحداح. " ولسوف يرضى " إذا أدخله الله الجنة.
تفسير القرطبي، القرطبي، ج 20، ص 90.
از ابن عباس نقل شده است كه گفت: سوره ليل در شأن ابودحداح نازل شد؛ زيرا وي يك نخله خرما را با يك باغ بزرگ معاوضه نمود كه چهل نخله خرما داشته است و اصل داستان اين چنين است:
يكي از مسلمانان انصار در مدينه درخت خرمايي داشت كه بخشي از خرماهاي آن به درون خانه همسايه اش مي افتاد و فرزندانش از آنها استفاده مي كردند، به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) شكايت كرد، حضرت فرمود: اين درخت را با يك درخت در بهشت معاوضه كن، مرد انصاري نپذيرفت.
ابودحداح او را ملاقات كرد، به وي پشنهاد كرد و گفت: تو حاضري اين نخله را با باغ (حسني) معاوضه نمايي؟ مرد انصاري قبول كرد. ابو دحداح محضر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) آمد و گفت: اي رسول خدا! اين نخله را با نخله اي در بهشت با من معاوضه كن. رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) پذيرفت، آنگاه همسايه مرد انصاري را احضار نمود و فرمود: اين نخله مال تو است.
اين جا بود كه سوره «والليل اذا يغشي...» نازل شد. كه مقصود از از آيه «فأما من أعطي» ابودحداح است و در «صدق بالحسني» مراد از «حُسني» ثواب و در آيه «فسنيسره...» بهشت و از «أما من بخل...» مرد انصاري و در «كذب بالحسني» ثواب و در آيه «فسنيسره للعسري» مقصود جهنم است.
از آيه « وما يغني عنه... » تا « لا يصلاها إلا الأشقى» مراد مرد خزرجي است كه منافق بود و منافق از دنيا رفت.
و مقصود از «سيجنبها الأتقي» ابودحداح است كه مال و ثروتش را در برابر پاداش بهشت معاوضه كرد....
و ثعلبي نيز در تفسير آن مي نويسد:
عن عطاء قال: كان لرجل من الأنصار نخلة، وكان له جار، فكان يسقط من بلحها في دار جاره، فكان صبيانه يتناولون، فشكا ذلك إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال له النبي ( عليه السلام ) ( بعنيها بنخلة في الجنة )، فأبى قال: فخرج، فلقيه أبو الدحداح، فقال: هل لك أن تبيعها بجبس؟ يعني حائطا له، فقال: هي لك، قال: فأتى النبي ( عليه السلام )، فقال: يا رسول الله اشترها مني بنخلة في الجنة، قال: نعم، قال: هي لك، فدعا النبي ( عليه السلام ) جار الأنصاري، فأخدها، فأنزل الله سبحانه وتعالى " * ( والليل إذا يغشى ) * ) إلى قوله: " * ( إن سعيكم لشتى ) * ) أبو الدحداح والأنصاري صاحب النخلة. " * ( فأما من أعطى واتقى ) * ) أبو الدحداح " * ( وصدق بالحسنى ) * ) يعني الثواب " * ( فسنيسره لليسرى ) * ) يعني الجنة. " * ( وأما من بخل واستغنى ) * ) يعني الأنصاري " * ( وكذب بالحسنى ) * ) يعني الثواب " * ( فسنيسره للعسرى ) * ) يعني النار، " * ( وما يغني عنه ماله إذا تردى ) * ) يعني به إذا مات كما في قوله: " * ( فأنذرتكم نارا تلظى لا يصلها إلا الأشقى ) * ) صاحب النخلة " * ( وسيجنبها الأتقى ) * ) يعني أبا الدحداح " * ( الذي يؤتي ماله يتزكى ) * ) يعني أبا الدحداح " * ( وما لاحد عنده من نعمة تجزى ) * ) يكافئه بها، يعني أبا الدحداح " * ( إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى ) * ) إذا أدخله الجنة. فكان النبي صلى الله عليه وسلم يمر بذلك بجبس وعذوقه دانية، فيقول: ( عذوق وعذوق لأبي الدحداح في الجنة ).
تفسير الثعلبي، الثعلبي، ج 10، ص 220 – 221.
قول سوم: اين آيه در حق ابوبكر نازل شده است. بسياري از مفسرين اهل سنت اين نظريه را پذيرفته و در تأييد آن نيز رواياتي نقل كرده اند؛ از جمله ثعلبي در تفسيرش مي نويسد:
عن هشام بن عروة، عن أبيه أن أبا بكر اعتق من كان يعذب في الله: بلال وعامر بن فهيرة والنهدية وبنتها وزنيرة وأم عميس وأمة بني المؤمل.
و در ادامه مي نويسد:
حدثني من سمع ابن الزبير على المنبر وهو يقول: كان أبو بكر يبتاع الضعفة فيعتقهم، فقال له أبوه: يا بني لو كنت تبتاع من يمنع ظهرك، قال: ( إنما أريد ما أريد ) فنزلت فيه " * ( وسيجنبها الأتقى الذي يؤتي ماله يتزكى ) * ) إلى آخر السورة...
كسي كه در مجلس ابن زبير حضور داشته و پاي منبرش نشسته بوده نقل كرده است كه بر فراز منبر مي گفت: ابوبكر برده هاي ناتوان را مي خريد، سپس آزادشان مي كرد، پدرش به وي گفت: پسرم چيزهايي خريداري كن كه در زندگي به دردت بخورد، در جواب گفت: چيزي كه براي من سودمند است انجام مي دهم. اين جا بود كه آيه «سيجنبها الأتقي... تا آخر سوره» نازل شد.
و ابن أبي حاتم مي نويسد:
19367 عن عروة ان أبا بكر الصديق اعتق سبعة كلهم يعذب في الله، بلال وعامر بن فهيرة والنهدية وابنتها وزنيرة وأم عيسى وأمة بني المؤمل، وفيه نزلت وسيجنبها الأتقى إلى اخر السورة.
تفسير ابن أبي حاتم، ابن أبي حاتم الرازي، ج 10، ص 3441.
سيوطي مفسر مشهور اهل سنت در الدر المنثور مي نويسد:
وأخرج البزار وابن جرير وابن المنذر والطبراني وابن عدي وابن مردويه وابن عساكر من وجه آخر عن عامر بن عبد الله بن الزبير عن أبيه قال نزلت هذه الآية وما لأحد عنده من نعمة تجزى الا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى في أبى بكر الصديق.
الدر المنثور، جلال الدين السيوطي، ج 6، ص 359 – 360.
و طبري مي نويسد:
29033، عن عامر بن عبد الله عن أبيه، قال: نزلت هذه الآية في أبي بكر الصديق: وما لأحد عنده من نعمة تجزى إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى.
جامع البيان، إبن جرير الطبري، ج 30، ص 287.
و ابن جرير طبري مي نويسد:
29034، أخبرني سعيد، عن قتادة، في قوله: وما لاحد عنده من نعمة تجزى قال: نزلت في أبي بكر، أعتق ناسا لم يلتمس منهم جزاء ولا شكورا، ستة أو سبعة، منهم بلال، وعامر بن فهيرة.
جامع البيان، إبن جرير الطبري، ج 30، ص 287.
قتاده گفته است: اين آيه «وما لأحد...» درباره ابوبكر نازل شده است؛ چون وي تعدادي كه در حدود شش يا هفت نفر؛ از جمله آنها بلال و عامر بن فهيره بودند، آزاد كرد.
و ابن جوزي مي نويسد:
و روى عطاء عن ابن عباس ان أبا بكر لما اشترى بلالا بعد أن كان يعذب قال المشركون: ما فعل أبو بكر [ ذلك ] إلا ليد كانت لبلال عنده، فأنزل الله تعالى: ( وما لأحد عنده من نعمة تجزى إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ).
زاد المسير، ابن الجوزي، ج 8، ص 265.
ما اين روايات را از نظر سندي بررسي مي كنيم تا روشن شود كه آيا مي شود به چنين روايتي استناد كرد يا خير؟
اين روايات از چهار طريق نقل شده است:
الف: هشام بن عروة بن زبير، از عروة بن زبير؛
ب: عامر بن عبد الله بن زبير، از پدرش عبد الله بن زبير؛
ج: سعيد، از قتاده؛
د: عطاء از ابن عباس.
بررسي سند اول:
اولاً: در اين سند، هشام بن عروة وجود دارد كه ذهبي درباره وي مي گويد:
7328، هشام بن عروة بن الزبير بن العوام الأسدي ثقة فقيه ربما دلس
تقريب التهذيب، ج2، ص267.
ثانيا: در سند آن عروة بن زبير وجود دارد كه وي از دشمنان اهل بيت و از طرفداران معاويه و عضو گروه جعل حديث وي بوده است.
ابن أبي الحديد شافعي در شرح نهج البلاغه، ج4، ص 63 به نقل از استادش ابو جعفر اسكافي مي نويسد:
أن معاوية وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعين على رواية أخبار قبيحة في علي عليه السلام، تقتضي الطعن فيه والبراءة منه، وجعل لهم على ذلك جعلا يرغب في مثله، فاختلقوا ما أرضاه، منهم أبو هريرة وعمرو بن العاص والمغيرة بن شعبة، ومن التابعين عروة بن الزبير.
معاويه، گروهي از صحابه و تابعين را گماشت تا روايات و احاديث دروغيني كه بيانگر نقض و بيزاري جستن از علي (عليه السلام) باشد، بسازند. و حقوقي هم براي آنان مقرر كرد كه از اين افراد ابوهريره، عمروعاص، مغيرة بن شعبة، از اصحاب و عروة بن زبير از تابعان مي باشد.
بعد از آن دو نمونه از جعليات عروه بن زبير نقل مي كند:
روى الزهري أن عروة بن الزبير حدثه، قال: حدثتني عائشة قالت: كنت عند رسول الله إذ أقبل العباس وعلى، فقال: يا عائشة، إن هذين يموتان على غير ملتي أو قال ديني.
زهري روايت كرده است كه عروة بن زبير براي او نقل كرد كه عايشه به من گفت: من پيش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم، در همان عباس و علي عليه السلام وارد شد. رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: " اي عايشه! اين دو نفر در حالي از دنيا مي رود كه بر غير ملت و يا دين من هستند ".
وروى عبد الرزاق عن معمر، قال: كان عند الزهري حديثان عن عروة عن عائشة في علي عليه السلام، فسألته عنهما يوما، فقال: ما تصنع بهما وبحديثهما! الله أعلم بهما، إني لأتهمهما في بني هاشم. قال: فأما الحديث الأول، فقد ذكرناه، وأما الحديث الثاني فهو أن عروة زعم أن عائشة حدثته، قالت: كنت عند النبي صلى الله عليه وسلم إذ أقبل العباس وعلى، فقال: ( يا عائشة، إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قد طلعا )، فنظرت، فإذا العباس وعلي بن أبي طالب.
عبد الرزاق از معمر نقل كرده است كه گفت: نزد زهري دو حديث به نقل از عروه و از عايشه درباره علي وجود داشت، و لذا من از وي درباره آن دو حديث سؤال كردم، گفت: با اين دو حديث و راويان آن چه كار بكنم، خدا از آن دو نفر آگاه تر است، من رابطه اين دو نفر را با بني هاشم خوب نمي دانم.
اما حديث اول كه گذشت (روايت قبلي) و اما حديث دوم اين است كه: عروة مي گويد: از عايشه شنيدم كه گفت: نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم، فرمود: اي عايشه! اگر دوست داري دو نفر از اهل آتش را ببيني، پس به اين دو نفر بنگر، نگاه كردم ديدم عباس و علي وارد شدند.
با اين حال چگونه مي شود كه به حديث چنين فردي اعتماد كرد؛ با اين كه مي دانيم يكي از علامت هاي منافقين كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند، دشمني با امير المؤمنين عليه السلام است. مسلم نيشابوري در صحيحش مي نويسد:
عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَيَّ أَنْ لَا يُحِبَّنِي إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا يُبْغِضَنِي إِلَّا مُنَافِقٌ.
صحيح مسلم، ج1، ص60،61 و....
قسم به خدايي كه دانه را شكافت و مردمان را آفريد، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به من يادآوري فرمود كه مرا جز مؤمن كس ديگري دوست نمي دارد و به غير از منافق كس ديگري با من دشمني نمي ورزد.
از طرف ديگر روايات متعددي در هر حد تواتر از نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه آن حضرت فرمود:
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ.
صحيح بخاري، ج1، ص14، كتاب الايمان، باب علامة المنافقين و صحيح مسلم، ج1، ص56، كتاب الايمان، باب خصال المنافق و....
رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: منافق سه نشانه دارد: در هنگام سخن گفتن دروغ مي گويد، وقتي وعده مي دهد، تخلف مي كند، وقتي امانتي به وي مي سپاري خيانت مي كند.
هر كس با امير المؤمنين عليه السلام دشمني كند، منافق است. (صغري)
و هر منافقي دروغگو است (كبري)
پس عروة بن زبير كه ثابت شد ناصبي و از دشمنان آن حضرت است، دروغگو است. (نتيجه)
ثالثاً: عروة بن زبير در سال 23 و يا 27 بعد از هجرت (بنابر اختلافي كه وجود دارد) متولد شده است و در زمان نزول آيه اصلاً در دنيا نبوده است؛ با اين حال چگونه مي تواند شاهد آزاد كردن بلال و... و نزول آيه در شأن در حق ابوبكر باشد؟ پس روايت مرسل است و روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد.
بررسي سند دوم:
عامر بن عبد الله بن زبير، از عبد الله بن زبير:
اولاً: عبد الله بن زبير شاهد ماجرا نبوده؛ زيرا وي در سال اول يا دوم هجرت متولد شده است؛ چنانچه مزي در تهذيب الكمال در ترجمه وي مي گويد:
هاجرت به أمه حملا، فولد بعد الهجرة بعشرين شهرا.
مادرش در حالي كه حامله بود، هجرت نمود و بعد از بيست ماه او را به دنيا آورد!.
پس حديث مرسل است و حديث مرسل ارزشي براي استدلال ندارد.
ثانياً: عبد الله بن زبير از منحرفين از امير المؤمنين عليه السلام و از دشمنان آن حضرت بوده است. وي در جنگ جمل عليه آن حضرت جنگيد و از مسببين اصلي شروع و ادامه جنگ بود.
امير المؤمنين عليه السلام درباره او مي فرمايد:
مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُ اللَّهِ.
زبير همواره از دوستان ما بود تا آنكه پسر شوم او بزرگ شد.
نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره453.
و نيز مسعودي شافعي (الطبقات الشافعية الكبري، ج3، ص225) در مروج الذهب و برخي ديگر از علماي اهل سنت مي نويسند:
وذكر عمر بن شبه النميري، عن مساور بن السائب، أن ابن الزبير خطب أربعين يوماً لا يصلي على النبي صلى الله عليه وسلم، وقال: لا يمنعني أن أصلي عليه إلا أن تَشَمَخَ رجالٌ بآنافها.
مروج الذهب، ج1، ص328 و شرح نهج البلاغه، ج 4، ص62 و النصايح الكافية، محمد بن عقيل، ص124.
عبد الله بن زبير چهل روز خطبه خواند؛ ولي در خطبه هايش درود بر پيامبر (ص) نفرستاد و در توجيه آن گفت: گروهي را كه غرور و تكبّر آنان را اسير كرده است [بني هاشم] مي خواهم ادب نمايم.
همچنين مسعودي مي نويسد:
وحدث النوفلي في كتابه في الأخبار عن الوليد بن هشام المخزومي، قال: خطب ابن الزبير فنال من علي، فبلغ. ذلك ابنه محمد بن الحنفية فجاء حتى وضع له كرسي قدامه، فعلاه، وقال: يا معشر قريش، شاهت الوجوه! أينتقص علي وأنتم حضور؟ إن عليّاً كان سَهْماً صادقاً
أحَد مرامي اللّه على أعدائه يقتلهم لكفرهم ويُهَوِّعُهم مآكلهم، فثقل عليهم، فرموه بقرفة الأباطيل، وإنا معشر له على ثبج من أمره بنو النخبة من الأنصار، فإن تكن لنا في الأيام دولة ننثر عظامهم ونحسر عن أجسادهم، والأبدان يومئذ بالية، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون، فعاد ابن الزبير إلى خطبته، وقال: عذرت بني الفواطم يتكلمون، فما بال ابن الحنفية. فقال محمد: يا ابن أم رومان، ومالي لا أتكلم. أليست فاطمة بنت محمد حليلة أبي وأم إخوتي. أو ليست فاطمة بنت أسد بن هاشم جدتي. أو ليست فاطمة بنت عمرو بن عائذ جدة أبي. أما واللّه لولا خديجة بنت خويلد ما تركت في بني أسد عَظْماً إلا هشمته، وإن نالتني فيه المصائب صبرت.
مروج الذهب، ج 1، ص328، باب بين ابن الحنفية وابن الزبير و شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 4، ص 62 – 63 به نقل از: وروى عمر بن شبة.
ابن زبير در خطبه اش به علي (عليه السلام) ناسزا گفت، خبر به محمد بن حنفية فرزند علي (عليه السلام) رسيد، وارد مجلس شد و در مقابل ابن زبير بر صندلي نشست و خطاب به حضّار كه از قريش بودند گفت: زشت باد چهره هاي شما، در حضور شما به علي (عليه السلام) بد مي گويند و شما ساكت نشسته ايد، علي همانند تيري بود از جناب خدا بر قلب دشمنانش، او كافران را مي كشت و براي زندگي بهتر آنان خود را به مشقت و سختي مي افكند؛ ولي اين روش بر كفّار گران آمد و نسبت هاي ناروا به او دادند، ما خاندان بني هاشم و فرزندان برگزيده انصار نسبت به علي (عليه السلام) ثابت قدم هستيم، اگر در روزگاران قدرت و دولت به ما برسد، استخوان هاي دشمنان خدا را خرد و بدنهاي پوسيده را آشكار خواهيم كرد، آنان كه ظلم و ستم كردند، به زودي خواهند دانست كه به چه كيفرگاهي بازگشت مي كنند.
ابن زبير به خطبه اش ادامه داد و گفت: فرزندان فاطمه ساكت هستند و سخن نمي گويند؛ ولي فرزند حنفيه به دفاع برمي خيزد. محمد حنيفه گفت: اي پسر رومان! چرا دفاع نكنم و حرف نزنم، مگر فاطمه دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) همسر پدر و مادر برادرانم نبود؟ مگر جده و مادر بزرگم فاطمه دختر اسد بني هاشم نبود؟ مگر مادر بزرگ پدرم فاطمه دختر عمرو بن عائذ نبود؟ به خدا سوگند اگر خديجه دختر خويلد نبود، استخوانهاي بني اسد را خرد مي كردم و در اين راه هر مصيبتي را به جان مي خريدم، پس من هم از چند جهت به فاطمه وابسته هستم و نسبت دارم.
ابو الفرج اصفهاني از علماي مشهور اهل سنت در الأغاني مي نويسد:
أخبرني الحسن بن علي قال حدثنا الحارث بن محمد عن المدائني عن أبي بكر الهذلي قال: كان عبد الله بن الزبير قد أغري ببني هاشم يتبعهم بكل مكروه ويغري بهم ويخطب بهم على المنابر ويصرح ويعرض بذكرهم. فربما عارضه ابن عباس وغيره منهم. ثم بدا له فيهم فحبس ابن الحنفية في سجن عارمٍ، ثم جمعه وسائر من كان بحضرته من بني هاشم، فجعلهم في محبس وملأه حطباً وأضرم فيه النار.
ابوبكر هذلي مي گويد: عبد الله بن زبير عداوت و دشمني با بني هاشم را بسيار ترويج مي كرد و سخنان زشت درباره آنان فراوان مي گفت، در منبرها و خطبه هايش به زشتي از آنان ياد مي كرد.
گاهي ابن عباس و ديگران با او روبرو مي شدند و او را نهي مي كردند؛ ولي بازهم به اين روش ادامه مي داد. محمد بن حنفيه فرزند علي (عليه السلام) را در زنداني سرد و سخت زنداني كرد، سپس او را به همراه عده اي ديگر از نبي هاشم در يك جا جمع كرد و هيزم فراواني هم در آن قرار داد و آن را به آتش كشيد.
الأغاني، ج2، ص450.
(اين كتاب را در اين سايت نيز مي توانيد پيدا كنيد: http://www.alwarraq.com)
و ابن أبي الحديد مي نويسد:
وخطب [عبد الله بن زبير] يوم البصرة فقال: قد أتاكم الوغد اللئيم علي بن أبي طالب.
شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 1، ص 22.
عبد الله بن زبير در بصره خطبه اي خواند و گفت: شخص پست و فرومايه، علي بن أبي طالب، به سوي شما آمده است.
ثالثاً: سندي كه به عبد الله بن زبير ختم مي شود، ضعيف است و خود بزرگان اهل سنت به ضعف آن اعتراف كرده اند؛ چنانچه هيثمي در مجمع الزوائد مي نويسد:
وعن عبد الله بن الزبير قال نزلت في أبى بكر الصديق ( وما لأحد عنده من نعمة تجزى إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى ). رواه الطبراني وفيه مصعب بن ثابت وثقة ابن حبان وغيره وفيه ضعف، وبقية رجاله ثقات.
مجمع الزوائد، الهيثمي، ج 9، ص51.
سند سوم و چهارم
سعيد از قتاده و عطاء از ابن عباس:
اين دو روايت نيز همانند دو روايت قبلي مرسل هستند؛ چرا كه اولاً سند روايت تا سعيد و عطاء نقل نشده است؛ ثانياً: ابن عباس و قتاده شاهد ماجرا نبوده اند و اصلاً در زمان نزول آيه، به دنيا نيامده بودند تا بتوانند در اين باره شهادت بدهند.
و نيز همان طور كه پيش از اين گذشت، از ابن عباس و عطاء در اين باب دو گونه روايت نقل شده: يكي اين كه اين آيات درباره ابودحداح نازل شده و ديگر اين كه درباره ابوبكر نازل شده است و اين دو متعارض هستند و هيچ كدام هم بر ديگري رجحاني ندارند؛ پس تعارضا و تساقطا.
هيچ يك از كتاب هاي معتبر اهل سنت آن را نقل نكرده اند
مسأله مهم در اين روايات اين است كه در هيچ يك از صحاح و مسانيد آنها نقل نشده اند و اين خود بهترين دليل بر رد آنها است.
حتي احمد بن حنبل كه مدعي است هر روايتي را كه در مسندم نياورده ام، حجت نيست، اين روايت را نقل نكرده است.
سبكي در طبقات الشافعية، در ترجمه احمد بن حنبل مي نويسد:
قال الإمام أحمد: إنّ هذا الكتاب قد جمعته وانتقيته من أكثر من سبعمائة وخمسين ألفاً، فما اختلف فيه المسلمون من حديث رسول اللّه (ص) فارجعوا إليه، فإن كان فيه وإلّا ليس بحجّة.
طبقات الشافعية الكبري، ج2، ص22.
از اين كلام احمد بن حنبل و عدم نقل بزرگان اهل سنت، درمي يابيم كه چنين روايتي در نزد آنها صحت نداشته است و گرنه از نقل آن خودداري نمي كردند.
نتيجه: نازل شدن اين آيات در حق ابوبكر قابل اثبات نيست؛ چرا که تمامي سندهاي آن مخدوش و غير قابل استدلال است.
افزودن دیدگاه جدید