مظلومه ی شهیده: 1: مقدمه

مظلومه ی شهیده: 1: مقدمه

سلام بر سؤال هاى بزرگ!

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ

آن شب، سؤال مهمّى را از من پرسیدى، سؤالى كه مرا به فكر واداشت. تو رو به من كردى و گفتى: بهترین سرمایه اى كه خدا به تو داده است، چیست؟ من مى خواهم همان را از خدا طلب كنم.

نمى دانم سكوت من چقدر طول كشید، به من نگاه مى كردى، در فكر بودم. من باید حقیقت را به تو مى گفتم، این شرط رفاقت بود.

 

جواب را یافتم، سرم را بالا گرفتم و گفتم:

«عشق فاطمه(س)، بهترین سرمایه من است. خدا هر چه را از من مى خواهد بگیرد، بگیرد، امّا این عشق را هرگز از من نگیرد!».

 

چند شب از رفتن تو گذشت، خبردار شدم كه عدّه اى در مورد شهادت فاطمه(س) سؤال هایى را مطرح كرده اند و این گونه خواسته اند شهادت آن حضرت را انكار كنند.

قلم را در دست گرفتم، مى خواستم از مظلومیّت فاطمه(س) دفاع كنم، باید مطالعه و تحقیق مى كردم، باید مى نوشتم، آرى! همان سرمایه اى كه خدا در قلبم قرار داده بود، راه را برایم آسان نمود و به راستى چه شكوهى دارد این نوشتن براى فاطمه(س)!

 

مهدى خُدّامیان آرانى

 

 

 

سلام بر سؤال هاى بزرگ!

در جستجوى من هستى، از چند نفر سراغ مى گیرى، كوچه به كوچه مى آیى تا به خانه ام مى رسى، دیر وقت است، لحظه اى تردید مى كنى كه درِ خانه را بزنى یا نه، سرانجام دستت را بر روى زنگ مى فشارى.

به سوى تو مى آیم، درِ خانه به رویت باز مى كنم، بعد از سلام و احوال پرسى، خودت را معرّفى مى كنى، دانشجویى هستى كه در جستجوى جواب آمده اى.

تو را به داخل خانه دعوت مى كنم، تو مى گویى: شرمنده ام كه این وقت شب مزاحم شده ام، شاید شما مى خواستید استراحت كنید.

نگاهى به تو مى كنم و این چنین پاسخ مى دهم: كدام نویسنده را دیدى كه شب استراحت كند؟ شب، بهار نوشتن است!

مى روم و براى تو چاى مى آورم و درست روبروى تو مى نشینم، از تو مى خواهم تا سؤال خود را بپرسى، شاید بتوانم كمكى به تو بكنم.

كیف خود را باز مى كنى و چند صفحه را از آن بیرون مى آورى و مى گویى: ـ هر چه هست در این نوشته ها است! این ها مرا بیچاره كردند!

ـ مگر در این كاغذها چه نوشته شده است؟

ـ این سخنان آقاى بَسطامى است، آیا خبر دارید او چه گفته است؟

ـ نه. من او را نمى شناسم، دفعه اوّلى است كه اسم او را مى شنوم.

ـ او یكى از علماى اهل سنّت جنوب ایران است. او در مورد شهادت حضرت فاطمه(س) مطالبى را گفته است. از وقتى كه من سخنان او را خوانده ام، دچار شكّ و تردید شده ام.

ـ مگر او چه حرف هایى زده است؟

ـ او گفته است كه شهادت حضرت فاطمه(س)، بزرگ ترین دروغ تاریخ است!

ـ عجب!

ـ آرى! از وقتى كه من نوشته او را خواندم، به خیلى چیزها شك كرده ام. امشب به اینجا آمدم تا شما به من كمك كنید. من مى خواهم حقیقت را بفهمم.

ـ این سخنان را به من بده تا بخوانم!

نوشته ها را به من مى دهى و مشغول مطالعه آن مى شوم. این آقا چه حرف هاى عجیبى در اینجا نوشته است!!

* * *

 

وقتى همه سخنان او را مى خوانم، رو به تو مى كنم و مى گویم:

ـ این آقا در اینجا، سؤالات زیادى را مطرح كرده است كه باید سرِ فرصت به آن جواب داد و این وقت زیادى مى خواهد.

ـ یعنى شما الان نمى توانید جواب بدهید؟

ـ شما چرا این قدر عجله مى كنید. مقدارى صبر و حوصله داشته باشید. با توكّل به خدا همه این سؤال ها، جواب داده خواهد شد.

تو خوشحال مى شوى و از جاى خود برمى خیزى و خداحافظى مى كنى و مى روى.

* * *

 

 

آقاى بسطامى! به سخنان تو فكر مى كنم، تو برادر من هستى، به من اجازه بده تو را به این نام بخوانم: برادر سُنّى!

تو شهادت حضرت فاطمه(س) را بزرگ ترین دروغ تاریخ مى دانى و مى گویى:

«ما معتقدیم این مسأله، بزرگ ترین دروغ تاریخ است و هرگز چنین چیزى صحّت ندارد!».

من باید به دنبال جواب بروم، باید حقیقت را كشف كنم، راهى طولانى در پیش رو دارم، باید جواب تو را بدهم.

* * *

همه مردم شهر در خوابند و من بیدارم! نگاهى به ساعت مى كنم، ساعت سه نیمه شب است، من معمولاً كتاب هاى عربى مى خوانم، شاید بدانى كه كتاب هاى اصلى و معتبر در زمینه علوم اسلامى، به زبان عربى هستند.

از جاى خود برمى خیزم، خوب است به داخل حیاط بروم، قدرى قدم بزنم، واى! گویا مى خواهد باران بیاید، من عاشق باران هستم، بوى باران مرا مدهوش مى كند، باران بهارى در این دل شب با دل من چه مى كند!

زیر باران قدم مى زنم، فكر مى كنم، مطالبى را كه خوانده ام در ذهن خود مرور مى كنم. فكرى به ذهنم مى رسد: من باید جواب آن برادر سُنّى را از خودِ كتاب هاى اهل سنّت بدهم، بعد از آن به مطالعه كتاب هاى شیعه بپردازم.

نگاهى به قفسه كتاب هایم مى كنم، بیشتر كتاب هاى من، كتاب هاى علماى شیعه است. من فردا باید به كتابخانه بروم، خدا كند كتاب هایى را كه نیاز دارم بتوانم آنجا پیدا كنم!

* * *

 

 

اینجا كتابخانه «آیت الله نجفى» است. در خیابان ارم، شهر قم. من در حال مطالعه هستم، همه كتاب هایى را كه نیاز دارم، در اینجا هست.

گاهى مطالبى را كه برایم جالب است، در فیش هاى خود مى نویسم. راستى یادم باشد كه از تو تشكّر كنم، تو كار بزرگى كردى كه مرا با این مطلب آشنا كردى! من باید به تو بگویم كه اگر دیشب تا دیر وقت مطالعه كردم و امروز هم به اینجا آمده ام، علّت خاصّى دارد، من مى خواهم از حقانیّت مادرم، فاطمه(س) دفاع كنم.

روزها به كتابخانه مى آیم، خیلى خوشحال هستم كه قسمتى از این كتابخانه، به صورت «قفسه باز» است، به راحتى به همه كتاب ها دسترسى دارم، مطالب زیادى را به صورت فیش آماده كرده ام، به نتایج خوبى رسیده ام.

این ها همه فیش هاى تحقیقى من است، وقتى كار فیش بردارى تمام شود، آن وقت تازه، نوشتن شروع مى شود، آرى! آن وقت است كه زندگیم شروع مى شود، زندگى در نگاه من، فقط فرصتى است براى نوشتن!

* * *

 

از آن شب كه مهمان من بودى، یك ماه گذشته است، اكنون دیگر وقت آن شده كه نوشتن را آغاز كنم، بسم الله مى گویم، قلم در دست مى گیرم و چه شكوهى دارد تو اى قلم كه خدا هم به تو سوگند یاد كرده است.

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ...

 

 

 

توجّه: انتشار سریالی کتاب «روشنی مهتاب»، با اجازه‌ی مؤلف محترم، حجت الاسلام دکتر خدّامیان و ناشر محترم انجام می‌شود.

از طریق پیوند زیر می‌توانید با ناشر کتاب «روشنی مهتاب» تماس بگیرید:

http://nashrvosoogh.com

 

 

افزودن دیدگاه جدید