فدک، ذوالفقار فاطمه (س): اميرالمؤمنين و فدك
ارتباط اميرالمؤمنين عليه السلام با فدك در دو دوره بايد بررسى نمود:
1-دوران مخاصمات حضرت زهرا عليهاالسلام با حكومت، درباره فدك.
2- زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام.
از دوران اول، دو اقدام از اقدامات حضرت در كتب ثبت شده است [ البته در كتب اهل سنت چيزى از اقدامات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين دوران نديده ام و اين بخش از كتاب مستند به كتب اهل سنت نيست. ]:
اقدام اول: بعد از رفتن حضرت زهرا به مسجد و جواب منفى حكومت درباره فدك، اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد تشريف آورد و به ابوبكر فرمود:
اى ابابكر! چرا ميراث پيامبر را از زهرا عليهاالسلام منع كردى، حال آن كه در زمان خود پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم، در دست زهرا عليهاالسلام بوده است.
ابوبكر گفت: فدك بيت المال است، اگر فاطمه (عليهاالسلام) شاهد بياورد كه پيامبر آن را به فاطمه عليهاالسلام عطاء نموده است، براى او خواهد بود و اگر شاهد نياورد، هيچ حقى در آن نخواهد داشت.
اميرالمؤمنين عليه السلام: آيا درباره ى ما، بر خلاف دستور كتاب خدا- درباره مسلمانان- حكم مى كنيد؟
ابوبكر: خير! بر خلاف كتاب خدا عمل نمى كنيم.
اميرالمؤمنين عليه السلام: اگر در دست مسلمانان چيزى باشد و من ادعايى در آن كردم، از چه كسى بيّنه و شاهد مى خواهى؟
ابوبكر: حتما از تو شاهد خواهم خواست.
اميرالمؤمنين عليه السلام: پس چگونه شد كه از فاطمه تقاضاى بيّنه كردى بر چيزى كه- در زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و بعد از آن- در دست او بود و مالكش بود و مسلط بر آن بود؟ [ در قانون اسلام اگر كسى ادعائى درباره مال مردم و آنچه در دست آنها است داشته باشد، بايد آن را به شهادت و غير آن ثابت كند و هرگز از كسى كه مال در دستش هست، مطالبه ی شاهد نمى شود، و به عبارتى شاكى و مدعى بايد شاهد بياورد و از متشاكى و مدعى عليه شاهد نمى خواهند. ] تو از مسلمانان كه مدعى بودند شهود نخواستى، همانگونه كه اگر من، چيزى را كه در دست آنهاست مدعى بودم از من تقاضاى شاهد و بينه مى كردى!
ابوبكر كه جوابى نداشت ساكت شد. در اينجا عمر به ميدان مى آيد.
عمر: اى على! با ما گفتگو نكن، ما قدرت بر رد دلائل تو نداريم، فقط يك جمله داريم كه اگر مى توانيد شاهد عادل بياوريد و گرنه فدك، بيت المال مسلمين خواهد بود و براى تو و فاطمه، حقى در آن نخواهد بود. تا اينجا، اميرالمؤمنين عليه السلام به قانونى كه براى عموم وضع شده بود، حجت را تمام كرد و كسى جوابى نداشت و خليفه ثانى با صراحت مى گويد: در حجت شما خللى نمى توانيم وارد كنيم ولى ما شاهد مى خواهيم اگر چه مخالف كتاب خدا باشد. از اين به بعد حضرت به طريق ديگر حجت را تمام مى كند و آن شهادت ذات الهى به منزه بودن حضرت زهرا عليهاالسلام مى باشد.
اميرالمؤمنين عليه السلام: اى ابوبكر! آيا قرآن مى خوانى؟
ابوبكر: آرى!
اميرالمؤمنين عليه السلام: آيا آيه «انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [ همانا پروردگار اراده نموده از شما دور كند پليدى را اى اهل بيت (پيامبر) و پاك كند شما را از پاك كردنى. احزاب: 33. ] درباره ما نازل شده است يا درباره غير ما.
ابوبكر: درباره شما نازل شده است.
اميرالمؤمنين عليه السلام: اگر چند نفر شهادت بدهند كه فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم معصيتى انجام داده است، چه تصميمى درباره او مى گيرى.
ابوبكر: بر او حد جارى مى كنم، چنانكه بر ديگران حد جارى مى نمايم.
اميرالمؤمنين عليه السلام: اگر اين كار را انجام دهى، در نزد خدا حتما از كافرين خواهى بود.
ابوبكر: چرا!
اميرالمؤمنين عليه السلام: چون اگر بر عليه فاطمه عليهاالسلام حكم جارى كنى، رد شهادت خدا نموده اى و آن را كنار گذاشته اى و شهادت مردم را در مقابل كلام خدا عمل كرده اى، چنانكه حكم خدا و رسول خدا را- در اينكه قرار دادند فدك را براى فاطمه عليهاالسلام- رد كردى و حال آنكه او در زمان حيات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم آن را تحويل گرفت؛ و در مقابل، قبول كرده اى شهادت يك عرب بيابانگرد بى فرهنگ را، و از فاطمه عليهاالسلام فدك را گرفتى.
گمان مى كنى كه فدك بيت المال مسلمانان مى باشد و حال آن كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: آوردن شاهد و بينه بر مدعى است و قسم ياد كردن بر مدعى عليه مى باشد، تو كلام رسول خدا را در اين قضاوت رد كردى.
سر و صداى مردم بلند شد و بعضى بر ابوبكر اعتراض كردند و گفتند: بخدا على عليه السلام راست مى گويد؛ و چون هدف اميرالمؤمنين عليه السلام فقط بيان حقايق بود، از مسجد خارج شد [ احتجاج: 1/ 92. بحارالانوار: 29/ 128. ]
در اين گفتگوى كوتاه، اميرالمؤمنين عليه السلام بر آنها اتمام حجت نمود. و بر مسلمانان و تاريخ، حقايق را آشكار كرد.
بعد از اتمام اين مجلس، در خانه اى اجتماع كردند و گفتند: اگر اين گونه باشد، على كار را از دست ما خارج خواهد نمود و چاره ى كار را قتل (ترور) اميرالمؤمنين عليه السلام دانستند و خالد بن وليد را، مأمور اين كار نمودند. اما ترور نافرجام ماند [ احتجاج: 1/ 93. بحارالانوار: 29/ 131. ]؛ جريان ترور را اهل سنت نيز نگاشته اند.
اقدام دوم: حضرت نامه اى به ابوبكر مى نويسند به اين مضمون:
«امواج متلاطم را به وسيله ى قدرت كشتيهاى نجات (پيامبر و خاندان او) شكافتيد و معيارهاى فخر را، در جميع گروههاى اهل فريب، زمين زديد و از نور نورها (پيامبر صلى اللَّه عليه و آله) طلب نور كرديد. و سپس تقسيم كرديد ميراث نيكوكاران پاك را، و به دوش كشيديد سنگينى گناهان را، به غصب كردن هديه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله برگزيده به زهرا عليهاالسلام.
شما را مى بينم كه دست و پا مى زنيد در كورى و گمراهى، مانند: شتر آسياب كه در آسياب رفت و آمد مى كند.
به خدا سوگند اگر اجازه داده مى شد به چيزى كه به آن علم نداريد، سرهاى شما را از بدن هاى شما درو مى كردم، مانند دانه هاى درو شده به واسطه ى شمشيرهاى تيز آهنين؛ و مى كندم جمجمه هاى شجاعان شما را، چنان كه چشمان شما درآيد و وحشت كنند بدگويان و سعايت كنندگان شما.
شما از آن روز كه مرا شناختيد شكننده ى لشكرها، و نابود كننده ى دسته هاى انبوه، و از بين برنده ى كثرتهاى شما، و خاموش كننده ى صداهاى شما و شمشيركش دورانها بوده ام، آن هنگام كه شما در گوشه ى خانه هايتان خزيده بوديد؛ و من همان رفيق ديروز شما هستم (يعنى همان قدرت و شجاعت هست ولى مامور به صبرم).
سوگند به جان پدرم! دوست نداشتيد كه در بين ما خلافت و نبوت جمع شود، چرا كه يادآور مى شديد كينه هاى «بدر» و خونهاى «احد» را.
آگاه باشيد! اگر بگويم خداوند چه عذابى براى شما آماده نموده است، استخوانهاى پهلوى تان از لرزش ترس، داخل شكمهاى شما خواهد شد؛ اما اگر بگويم مى گويند: على حسادت ورزيد، و اگر ساكت شوم گفته مى شود على از مرگ ترسيد؛ هر دوى اينها از على دور است دور.
آيا اين حرفها درباره ى من گفته مى شود؟! و حال آنكه با مرگ مأنوس هستم كه تو گوئى الان مرده ام، من كسى هستم كه داخل دهان مرگ مى شدم در شبهاى تاريك، حمل مى كردم دو شمشير سنگين و دو نيزه طولانى را، و در هم شكننده ى پرچمها بودم در هنگام ناله هاى كينه (شدت خشم)، و بر طرف كننده ى غم و غصه ها بودم از بهترين خلق (پيامبر صلى اللَّه عليه و آله)، و بالاتر از اين به خدا سوگند! على بن ابى طالب از طفلى كه مأنوس به پستان مادر مى باشد بيشتر به مرگ انس دارد؛ گريه كنند بر شما عزاداران!
اگر آشكار مى كردم چيزهائى كه خداوند درباره شما فرموده است، مضطرب و لرزان مى شديد همچون لرزش طناب در چاه بلند، و خارج مى شديد از خانه ها براى فراركردن، و بدون هدف مى رفتيد (يعنى از شدت اضطراب عقل و تدبير را از دست مى داديد). ولى آسان مى شود بر من آنگاه كه خداوند را ملاقات كنم با دستانى كوتاه و عارى از لذتهاى شما، خالى از چيزهايى كه براى خود آماده كرديد.
دنياى شما در نزد من نيست، مگر مثل ابرى كه رفته رفته بالا رود و غليظ و استوار شود، اما بعد قطعه قطعه گردد و آنگاه آسمان روشن شود و اثرى از ابر نباشد (دنيا نيز ناگهان چون ابر به آسانى و سرعت از دست انسان گرفته مى شود).
آرام باشيد! به زودى آشكار خواهد شد براى شما غبار و تيرگى، و آثار تلخ اعمال خود را خواهيد ديد، و ثمر آنچه را كاشته ايد- سم قطعه قطعه كننده و زهر كشنده- درو خواهيد نمود.
كافى است خداوند براى حاكم بودن، و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم براى حمايت كردن از ما و براى دشمنى كردن با شما، و قيامت براى توقف (و جواب پس دادن نسبت به اعمال). و خداوند دور از رحمت خود نمى كند در قيامت غير شما را، و بدبخت و نابود نمى كند غير از شما را، و سلام بر كسانى كه تابع هدايت شدند».
اين نامه به دست خليفه رسيد؛ با خواندن آن وحشت او را فراگرفت؛ مهاجر و انصار را از مضمون نامه مطلع كرد و از آنها كمك خواست.
كلمات خليفه مفصل است، اما يك جمله از آن اين است:
«به خدا قسم! استعفا كردم از حكومت، پس قبول نشد و عزل كردم خودم را ولى پذيرفته نشد، همه اينها براى ترس از خشم على بود و براى فرار از جنگ با على، مرا چه به على ابن ابى طالب (من كجا و او كجا)، آيا كسى با او جنگ نمود كه بر او مسلط شود؟!». [ احتجاج: 1/ 95. بحارالانوار: 29/ 142. ]
اين دو اقدام حضرت امير عليه السلام چنانكه مطالعه نموديد، اثر عجيبى گذاشت، بوسيله سخنرانى، مردم به حركت افتادند و بوسيله نامه، ابوبكر به وحشت افتاد؛ اما چون مصلحت در صبر بود حضرت از اين حركتها استفاده اى نكرد، جز تبيين حق خود در مورد فدك و خلافت و اين نشانه اى است براى كلام حضرت كه مى فرمود: «اگر پيمانم با رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم نبود، مى ديد چه كسى ضعيف و بى ياور است».
اما در دورانى كه حضرت به خلافت رسيد، فدك را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام تحويل نداد و اين مسأله باعث شده است كه مردم از ائمه اطهار عليهم السلام در رابطه با آن، سوال كنند.
از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آنگاه كه على عليه السلام به حكومت رسيد، چرا فدك را پس نگرفت؟
حضرت فرمود: «به جهت اقتداء به حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم، وقتى كه مكه فتح شد عقيل خانه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم را در غياب حضرت فروخته بود، به ايشان عرض كردند: اى پيامبر خدا! آيا خانه خود را مطالبه نمى كنى؟ حضرت فرمودند: آيا عقيل براى ما خانه اى باقى گذاشته است؟ ما خاندانى هستيم كه برنمى گردانيم چيزهائى كه به ظلم از ما گرفته شده است. به همين جهت على عليه السلام وقتى به حكومت رسيد، فدك را برنگرداند.» [ علل الشرايع: 1/ 155. ]
امام رضا عليه السلام در جواب اين سوال فرمود:
«ما خاندانى هستيم كه فقط خداوند از حقوقى كه به ما ظلم شده است انتقام مى گيرد. و ما ولىّ مؤمنان هستيم و براى آنها حكم مى كنيم و حقوقشان را از ظالمان مى گيريم. ولى حقوق خود را از كسانى كه به ما ظلم كرده اند نمى گيريم». [ مدرك قبل. ]
در اين دو روايت علت ترك فدك را، بى اعتنائى به مال مى توان يافت و اين دليل است بر اينكه هدف حضرت زهرا عليهاالسلام ماليت فدك نبود، بلكه مقصود مبارزه با ظالم و حكومت وقت بوده است. «مال را اعتنائى نداريم و نمى گيريم اما در مقابل ظالم ايستادگى مى كنيم».
محمد بن اسحاق مى گويد: از امام باقر عليه السلام سوال كردم: اميرالمؤمنين عليه السلام وقتى به خلافت رسيد، نسبت به سهم خويشان پيامبر از خمس، چه تصميمى گرفت؟
حضرت فرمود: آن را مثل ابوبكر و عمر، جزء بيت المال قرار داد.
عرض كردم: چرا؟! در حالى كه شما مى گوئيد: سهم «ذى القربى» براى خاندان پيامبر است.
فرمود: بخدا قسم خاندان پيامبر چيزى نمى گويند مگر مطابق نظر پيامبر.
عرض كردم: چه چيز مانع على عليه السلام بود.
فرمود: على عليه السلام دوست نمى داشت (در رابطه با چيز كه سودش به خاندان خودش مى رسيد) مردم بگويند: على مخالفت ابوبكر و عمر نمود. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16/ 231. انساب الاشراف: 1/ 517. ]
در اين خبر علت عدم رجوع به سهم ذى القربى از خمس، جو حاكم بر زمان بود، اگر چه اميرالمؤمنين عليه السلام در بعضى امور، از مخالفت ابوبكر و عمر ابائى نداشت، چنانكه مى بينيم دستور به تساوى دريافتى مسلمانان از بيت المال فرمود. [ خرائج: 1/ 186. ] حتى تبعيضاتى كه بود مانند حقوق همسران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، همه را مساوى مسلمانان ديگر قرار داد.
اما در اين مورد (فدك)، چون حق بنى هاشم است به رويه ى گذشته، آن را جزء بيت المال قرار داد؛ چرا كه نگويند: على عليه السلام چون به حكومت رسيد، در امور مالى خاندان خود وسعت داد و بر خلاف ابوبكر و عمر سهم «ذى القربى» و يا فدك و اموال ديگر را برگرداند و اين وسيله اى شود تا بر عليه او جوسازى كنند و مردم ساده لوح نيز از او جدا شوند كه خود در جاى ديگر مى فرمايد:
«حاكمان قبل از من اعمالى مخالف رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم انجام داده اند و در مخالفت كردن با حضرت تعمد داشتند، عهد او را نقض كردند و سنت او را تغيير دادند.
اگر من مردم را مجبور به ترك بدعتها كنم و همه ى احكام و سنت هاى زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را برگردانم، لشكريان از من جدا خواهند شد و با عده اى از شيعيان صلى اللَّه عليه و آله- كه مقام مرا مى دانند و امامت مرا از كتاب خدا و سنت رسول خدا پذيرا شده اند- تنها خواهم ماند.
بدانيد اگر مقام ابراهيم را به جايى كه پيامبر گذاشته بود برگردانم و فدك را به ورثه فاطمه عليهاالسلام تحويل دهم... مرا تنها خواهند گذاشت...» [ روضه كافى: ص 56. ]
افزودن دیدگاه جدید