دیشب حسینش همچو باران اشک می ریخت
دیشب حسینش همچو باران اشک می ریخت
کز اشک او از چشم گردون رشگ می ریخت
دیشب به فکر میزبانی بود کلثوم
یادآور آن میهمانی بود کلثوم
دیشب به پشت پرده زینب زار می زد
از فرط غم سر بر درو دیوار می زد
دیشب فضا بوی گل مهتاب می داد
گویی که سقایی به ساقی آب می داد
دیشب اجل آهنگ سازو برگ می زد
پرونده ای را مُهر سرخ مرگ می زد
دیشب علی عزم دیار یار می کرد
عزم جدایی از درو دیوار می کرد
دیشب علی با فرق تا ابرو شکسته
می رفت نزد همسر پهلو شکسته
افزودن دیدگاه جدید