سوال از اهل سنت
بسم اللّه الرحمن الرحيم
فهرست عناوين
تهاجم عليه شيعه ، چرا؟
آمار تكان دهنده تهاجم بر ضدّ مكتب شيعه
انگيزه گسترش تهاجم بعد از انقلاب اسلامى
تهمتهاى ناجوانمردانه بر ضد شيعه
چشمانداز مذهب شيعه
چرا ابوبكر در تعيين خليفه ، از پيامبر تبعيت
تعيين جانشين براى خروج يك روزه از مدينه
تمام پيامبران جانشين داشتند ، ولى!!!
عدم تعيين جانشين ، عامل هرج و مرج
عمر براى امت ، دلسوزتر از پيامبر ( ص ) !!
عدم تعيين جانشين ، مخالف كتاب نيست
آيا خلفاء راشدين خليفة الرسول بودند؟
نسبت هذيان به رسول گرامى !!!
ابن عباس و فاجعه مخالفت صحابه با پيامبر (ص )
افسانه اجماع بر بيعت ابوبكر
علماء بزرگ اهل سنت و انكار اجماع
عمر و تهديد به قتل صحابه
على ( ع ) ، ابوبكر و عمر را خائن مىداند؟
رنجاندن فاطمه ( س ) خلاف كتاب و سنت
مخالفت فاطمه ( س ) ، سند بطلان خلافت
تعيين خليفه به دست خدا
قيام ناكثين و قاسطين بر ضدّ حاكم اسلامى
شهادت عمار ، سند بطلان معاويه
عدالت صحابه بين حقيقت و افسانه
گسترش نفاق ميان صحابه
وحشت خليفه دوّم از آلودگى به نفاق
طرح ترور رسول گرامى ( ص ) توسّط منافقان
شركت خلفا در ترور نا فرجام رسول اكرم ( ص)
استفاده ابزارى از وجود منافقين
توصيه عمر به خدمت به اعراب باديه نشين
سخن ناشر:
امام حسن مجتبى ( ع ) مىفرمايد : « فضل كافل يتيم آل محمد المنقطع عن مواليه الناشب في رتبة الجهل يخرجه من جهله ، ويوضح له ما اشتبه عليه على فضل كافل يتيم يطعمه ويسقيه ، كفضل الشمس على السهى » . بحار الانوار ج 2 ص 3 كسانى كه متكفّل نجات افرادى هستند كه دسترسى به امامان خود ندارند و گرفتار جهل و شبهات فكرى شدهاند ، نسبت به كسانى كه كودكان يتيم را اطعام مىكنند برترى دارند ، همانند برترى خورشيد نسبت به ستارگان كم فروزان
مؤلّف محترم در اين مجموعه ، گوشهاى از تهمتها وافتراهاى مخالفان مكتب اهلبيت ( ع ) را نقل و به آنها پاسخ داده و سپس چهل پرسش پيرامون خلافت و امامت را مطرح و بخشى از واقعيّات را با استفاده از منابع اهلسنّت بيان نموده است . مطالعه اين جزوه را به عموم علاقهمندان و تشنگان معارف اسلامى بويژه برادران روشنفكر اهل سنت توصيه مىكنيم ، شايد كه نقطه آغازى شود براى جستجوى حقيقت.
ناشر
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين والصلوة والسلام على محمّد وآله الطيّبين الطاهرين .
تهاجم عليه شيعه ، چرا؟
در ميان مذاهب اسلامى تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنّت راستين رسول اكرم ( ص ) مذهب شيعه است .
اين مذهب ، در مقايسه با ديگر مذاهب مورد تأييد حكومتها ، بهترين و غنىترين برنامهها را در زمينههاى فقهى ، فرهنگى ، سياسى و اقتصادى ارائه كرده است .
تشيّع ، در هيچ زمان و شرايطى ، با ظلم و استبداد ، سازش ننموده و تسليم حكومتها و حاكمان جور نشده است ، و بدين جهت همواره مورد تهاجم دشمنان بوده وحكومتهاى استبدادى از هر گونه مبارزه و مخدوش كردن چهره نورانىاش دريغ نورزيدهاند .
شيعه با الهام از رهبر و پيشواى به حقّ خود امير مؤمنان ( ع ) كه فرموده : « كونا للظالم خصماً وللمظلوم عوناً ، أوصيكما وجميع ولدي وأهلي ومن بلغه كتابي . . . » نهج البلاغه : نامه 47 . ، پيوسته با همه مظاهر استبداد در ستيز بوده و حمايت از مظلومان وستمديدگان را شعار خويش ساخته است .
ولى در مكتب خلفا ، نه تنها آثارى ازمبارزه با ظلمپيشگان و حكومتهاى مستبد به چشم نمىخورد ؛ بلكه تمام تلاش خود را در توجيه استبداد حكومتهاى جور به كار برده و با احاديثى كه به رسول اكرم ( ص ) نسبت دادهاند به پيروان خود القا مىكنند كه وظيفه ملّت ، فرمانبردارى از حاكمان جامعه است ، اگر چه دامن آنان به ظلم و استبداد آلوده باشد ، زيرا آنها مسؤول كارهاى خويش و ملّت نيز مسؤول كارهاى خود است : « إسمعوا وأطيعوا فإنّما عليهم ما حمّلوا وعليكم ما حملّتم » صحيح مسلم ، ج 6 ، ص 19 ، كتاب الامارة ، باب الأمر بالصبر عند ظلم الولاة ، سنن البيهقي ، ج 8 ، ص 158 . .
آرى ! چقدر تفاوت است ميان سخنى كه به بالاترين مقام يك مذهب ( عمر بن خطّاب ) نسبت دادهاند ، كه گفته : اگر حاكم اسلامى ظلم پيشه كرد و شما را مورد ضرب و شتم قرار داد ، و از حقوق مسلّم خود ، محروم ساخت و دستور خلاف دين و شريعت صادر كرد وظيفه شما فرمانبرى بى چون و چرا از اوست و همه اينها جزو دين است! « فأطع الإمام . . . إن ضربك فاصبر ، وإن أمرك بأمر فاصبر ، وإن حرَمَك فاصبر ، وإن ظلمك فاصبر ، وإن أمرك بأمر ينقص دينك فقل : سمع وطاعة ، دمي دون ديني » سنن البيهقي ج 8 ص 159 ؛ المصنَّف لابن أبي شيبة ، ج 7ص 737 ؛ الدرالمنثور ج 2 ص 177 و كنز العمال ، ج 5 ص 778 . .
وميان شعار سرور آزادگان حسين بن على ( ع ) در روز عاشورا : « فإنّي لا أرى الموت إلّا سعادة ولا الحياة مع الظالمين إلّا برماً » مناقب ابن شهر آشوب ، ج3 ، ص224 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 192 . شهادت در راه مبارزه با ظلم و استبداد را سعادت ، و زندگى در سايه حكومت ستمپيشگان و سازش با استبدادگران را مايه ننگ مىداند .
و چقدر فرق است بين فقهاى يك مذهب كه فتوا مىدهند : هر گونه قيام و مبارزه با حاكمان فاسق و ستم پيشه خلاف شرع است :
« وأمّا الخروج عليهم وقتالهم ، فحرام بإجماع المسلمين وإن كانوا فسقة ظالمين » شرح صحيح مسلم للنووي ، ج 12 ، ص 229 ؛ شرح المقاصد للتفتازاني ، ج 2 ، ص 71 ؛ المواقف للقاضي الإيجي ، ج 8 ، ص 349 . .
و ميان فقهاى مذهبى كه مىگويند : اگر سكوت دانشمندان دينى ، باعث شود كه حاكمان ستمگر بر ارتكاب گناه و ايجاد بدعت جرأت پيدا كنند ، بر آنان لازم و واجب هست كه سكوت خود را شكسته و در برابر ستمگران خروش بر آورند :
« لو كان سكوت علماء الدين ورؤساء المذهب - أعلى اللَّه كلمتهم - موجباً لجرأة الظلمة على ارتكاب سائر المحرّمات وإبداع البدع ، يحرم عليهم السكوت ويجب عليهم الانكار » تحرير الوسيله ، ج 1 ، ص 450 . .
آمار تكان دهنده تهاجم بر ضدّ مكتب شيعه
با توجّه به نكات ياد شده ، همواره حكومتهاى جور ، با تمام توان و امكانات خود ، در حال مبارزه با مذهب شيعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستيز آن جلوگيرى كردهاند .
اين روش ، از آغاز افتراق امّت به دو فرقه شيعه وسنّى ، شروع گرديده و هرچه جلوتر رفته ، وسعت بيشترى بهخود گرفته است .
در سالهاى اخير ، شاهد تهاجم شديدى از طرف وهّابيّت ، به فرهنگ نورانى شيعه بودهايم و با توجّه به اعلام سفارت جمهورى اسلامى ايران در پاكستان ، فقط در ظرف يك سال ، 60 عنوان كتاب با شمارگان 30 ميليونى ، بر ضدّ شيعه ، چاپ و منتشر شده است مجله تراثنا ، شماره 6 ، ص 32 ، مقاله موقف الشيعه من هجمات الخصوم . .
فقط در ايّام حجّ سال 1381 ، ده ميليون و 685 هزار جلد كتاب به 20 زبان زنده دنيا ، ( غالباً بر ضدّ شيعه ) توسّط دولت سعودى در ميان زائران خانه خدا ، توزيع شده است مجلّه ميقات ، شماره 43 ، ص 198 ، به نقل از روزنامه عكاظ ، مورّخ 11 / 9 / 81 . .
يكى از روحانيون سرشناس شيعه در منطقه قطيف كشور سعودى ، در شب 12 رجب سال جارى ( 1382 ) در مكّه مكرّمه اظهار داشت : كتاب « للّه ثمّ للتاريخ » را با كاميونهاى بزرگ در منطقه قطيف و احساء در ميان شيعيان به رايگان توزيع كردهاند .
همين كتاب ، در كشور كويت سال 1380 هجرى شمسى در يكصد هزار تيراژ چاپ و منتشر گرديد كه توسّط دانشمند متعهّد جناب آقاى مهرى ( نماينده ولى فقيه ) به دولت كويت اعلام گرديد : اگر از نشر و توزيع اين كتاب موهن و ضدّ شيعه جلوگيرى نشود ، بيم آن مىرود كه كويت ، به لبنان ديگرى در منطقه تبديل شود جريده « الرأي العام الكويتيّة » به تاريخ 30 / 6 / 2001 . نامه مذكور در سايتهاى مختلف اينترنت قرار گرفته است . .
در برخى از مؤسّسات پژوهشى ، كتابهايى كه در طول 14 قرن بر ضدّ شيعه چاپ و منتشر شده ، تهيّه و يا شناسايى شده ، و آمار آنها از مرز 5000 عنوان تجاوز كرده است .
از اين مجموعه ، 3000 عنوان به زبان اردو ، 1500 عنوان به زبان عربى و 500 عنوان به زبانهاى مختلف ديگر است.
محتويات اين كتب مورد مطالعه قرار گرفته و تاكنون هزاران شبهه در صدها عنوان ، استخراج و گرد آورى شده است .
با اينكه اين شبهات ، غالباً از افترا و دروغ و يا جهل ونادانى سرچشمه گرفته است ، ولى از مسؤوليّت اساتيد ودانشپژوهان در پاسخگويى به آنها كاسته نمىشود .
انگيزه گسترش تهاجم بعد از انقلاب اسلامى
جالب توجّه اين است كه 70 درصد كتابهاى ياد شده بعد از پيروزى پرشكوه انقلاب اسلامى ايران نگاشته شده است ؛ يعنى در طول بيست و چهار سال نزديك به 5 / 2 برابرِ چهارده قرن ، بر ضدّ شيعه كتاب تأليف گرديده است .
و اين بدان جهت است كه مخالفان مكتب اهلبيت ، هرگز تصوّر نمىكردند كه فرهنگ غنى شيعه بتواند ملّت ايران را اين چنين به صحنه بياورد كه با دست خالى ، ولى با قلبى آكنده از ايمان و عشق به اسلام ، طومار حكومت تا به دندان مسلّح را -با آن همه حمايتهاى بىدريغ شرق و غرب- براى هميشه درهم بپيچد و به جاى آن ، حكومت اسلامى برپايه فقه شيعه تأسيس نمايد .
و به همين جهت ، مخالفان مكتب اهلبيت ، وقتى با گسترش فرهنگ تشيّع ، موقعيّت خود را در خطر مىبينند ، با تأليف كتابهاى ضدّ شيعىِ مملوّ از تهمت و كذب ، سعى در مخدوش كردن چهره نورانى مذهب شيعه در سطح جهانى دارند .
اهميت اين قضيه ، با ذكر چند نمونه از اين تهمتهاى ناجوانمردانه كاملاً روشن خواهد شد .
تهمتهاى ناجوانمردانه بر ضد شيعه
1 - آقاى دكتر عبد اللَّه محمّد غريب از دانشمندان مصرى در كتاب مملوّ از دروغ و تهمت خود « وجاء دور المجوس » مىنويسد : « إنّ الثورة الخمينيّة مجوسيّة وليست إسلاميّة ، أعجميّة وليست عربيّة ، كسرويّة وليست محمّديّة » وجاء دور المجوس ، ص 357 . ؛ « نهضت [امام] خمينى ، يك نهضت مجوسى ، عجمى و كسروى است ، نه نهضت اسلامى ، عربى و محمّدى » .
كينهتوزى و دشمنى را تا آنجا پيش برده كه مىنويسد : « نعلم أنّ حكّام طهران أشدّ خطراً على الإسلام من اليهود ، ولا ننتظر خيراً منهم ، وندرك جيّداً أنّهم سيتعاونون مع اليهود في حرب المسلمين » همان ، ص 374 . ؛ « مىدانيم كه خطر حاكمان تهران بر اسلام از خطر يهود بر اسلام ، سختتر است و از آنان هيچ اميد خيرى انتظار نمىرود و نيك مىدانيم كه آنان به زودى با يهود ، همداستان شده و به جنگ مسلمانان خواهند آمد! » .
در حالى كه تمام دنيا مىدانند كه امروز براى حكومت غاصب صهيونيستى ، دشمنى ، سختتر از نظام اسلامى نيست و افتخار اين نظام ، اين است كه به مجرّد پيروزى انقلاب اسلامى ، سفارت دولت غاصب اسرائيل را براى هميشه در ايران تعطيل و به جاى آن سفارت فلسطين را گشود .
2 - دكتر ناصرالدين قفارى از اساتيد دانشگاههاى مدينه منوره ، در كتاب « اصول مذهب الشيعة الإماميّة » كه رساله دكتراى او بوده ، نوشته است : « أدخل الخمينى إسمه في أذان الصلوات ، وقدّم إسمه حتّى على إسم النبيّ الكريم ، فأذان الصلوات في ايران بعد استلام الخمينى للحكم وفى كلّ جوامعها كما يلي : " اللّه أكبر ، اللّه اكبر ، خمينى رهبر ، أى الخمينى هو القائد ، ثمّ أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه" » اصول مذهب الشيعة الإماميّة ، ج 3 ص 1392 . .
« [امام] خمينى ، نام خود را در اذان نمازها داخل كرده وحتّى نام خود را بر نام پيامبر نيز مقدّم نموده است . بعد از تشكيل حكومت بوسيله [امام] خمينى ، اذان در نمازها در تمام اجتماعات چنين است : اللَّه اكبر ، اللَّه اكبر ، خمينى رهبر يعنى خمينى پيشواى ماست ، سپس [مىگويند : ] اشهد أنّ محمّداً رسولاللَّه! » .
نگارنده : در بحثهايى كه در سال جارى ( رجب 1382 ) با تعدادى از دانشجويان دانشگاه « امّ القرى » در كنار بيت اللَّه الحرام داشتم ، اشاره كردم كه اگر كسى به اذانى كه همه روزه از صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران ، شبكه « جام جم » كه در تمام كشورهاى جهان ؛ به ويژه عربستان پخش مىشود ، توجّه كند ، دروغگويى وتهمت نارواى اين نويسنده ، كاملاً روشن خواهد شد .
جاى بسى شگفتى است كه كتابهايى كه بر ضدّ جنايات صهيونيسم در فلسطين اشغالى نوشته مىشود ، بسيار كمتر از كتابهايى است كه بر ضدّ شيعه تأليف مىگردد .
چشمانداز مذهب شيعه
يكى از انگيزههاى تهاجم وسيع وهّابيّت بر ضدّ مذهب اهل بيت ( ع ) ، ترس و وحشت آنان از گسترش فرهنگ برخاسته از قرآن در ميان جوانان و دانشمندان تحصيل كرده و استقبال آنان از اين مكتب نورانى مطابق با سنّت راستين محمّدى ( ص ) است ، به چند نمونه توجّه كنيد :
َّ 1 - دكتر عصام العماد ، فارغ التحصيل دانشگاه « الإمام محمّد بن سعود » در رياض و شاگرد بن باز ( مفتى اعظم سعودى ) و امام جماعت يكى از مساجد بزرگ صنعاء و از مبلّغين وهّابيّت در يمن كه كتابى نيز در اثبات كفر و شرك شيعه تحت عنوان : « الصلة بين الإثني عشريّة وفرق الغلاة » نوشته است با آشنايى با يكى از جوانهاى شيعه ، با فرهنگ نورانى تشيّع آشنا شد و از فرقه وهّابيّت دست كشيد و به مذهب شيعه مشرّف گرديد .
دكتر عصام در كتابى كه به همين مناسبت تأليف نموده ، مىنويسد :
با مطالعه كتابهايى كه وهّابيّت در سالهاى اخير نوشتهاند ، به يقين در مىيابيم كه آنان احساس كردهاند كه تنها مذهب آينده ، همان مذهب شيعه اماميّه است : « وكلَّما نقرأ كتابات إخواننا الوهّابيّين نزداد يقيناً بأنّ المستقبل للمذهب الاثني عشري ؛ لأنّهم يتابعون حركة الانتشار السريعة لهذا المذهب في وسط الوهّابيّين وغيرهم من المسلمين » المنهج الجديد والصحيح فيالحوار معالوهابيّين ، ص 178 . .
و آنگاه از قول شيخ عبداللَّه الغُنيمان استاد « الجامعة الإسلاميّة » در مدينة منوّره نقل مىكند : « إنّ الوهّابيّين على يقين بأنّ المذهب ( الاثني عشر ) هو الذي سوف يجذبُ إليه كلّ أهلالسنَّة وكلّالوهّابيّين في المستقبل القريب ؛ وهّابيون به يقين دريافتهاند ، تنها مذهبى كه در آينده ، اهلسنّت و وهّابيّت را به طرف خود جذب خواهد كرد ، همان مذهب شيعه امامى است » همان . .
2 - آقاى شيخ ربيع بن محمّد ، از نويسندگان بزرگ سعودى مىنويسد : آنچه كه باعث فزونى شگفتى من گرديده ، اين است كه برخى از برادران وهّابى و فرزندان شخصيّتهاى علمى و دانشجويان مصرى ، اخيراً به سراغ مكتب تشيّع رفتهاند : « وممّا زاد عجبي من هذا الأمر أنّ إخواناً لنا ومنهم أبناء أحد العلماء الكبار المشهورين في مصر ، ومنهم طلّاب علم طالما جلسوا معنا في حلقات العلم ، ومنهم بعضُ الإخوان الذين كنّا نُحْسن الظنَّ بهم ؛ سلكوا هذا الدَرْب ، وهذا الاتّجاه الجديد هو ( التشيّع ) ، وبطبعة الحال أدركت منذ اللحظة الأولى أنّ هؤلاء الإخوة - كغيرهم في العالم الإسلامي - بهرتهم أضواء الثورة الإيرانيّة » مقدّمه كتاب « الشيعة الإماميّة في ميزان الإسلام » ، ص 5 . .
3 - شيخمحمّدمغراوى از ديگر نويسندگان مشهور وهّابى مىگويد : باگسترش مذهب تشيّع در ميان جوانهاى مشرق زمين ، بيم آنرا داريم كه اين فرهنگ در ميان جوانهاى مغرب زمين نيزگسترده شود : « بعد . . . انتشارالمذهب الإثنيعشريفيمشرق العالم الإسلامي ، فخفت على الشباب في بلاد المغرب . . . » مقدّمه كتاب من سبَّ الصحابة ومعاوية فأُمّه هاوية ، ص 4 . .
4 - دكتر ناصر قفارى استاد دانشگاههاى مدينه مىنويسد : اخيراً تعداد زيادى از اهل سنّت به طرف مذهب شيعه گرويدهاند و اگر كسى كتاب « عنوان المجد في تاريخ البصرة ونجد » را مطالعه كند به وحشت مىافتد كه چگونه برخى از قبايل عربى به صورت كامل ، مذهب شيعه را پذيرفتهاند : « وقد تشيّع بسببالجهود التي يبذلها شيوخ الإثني عشريّة من شباب المسلمين ، ومن يطالع كتاب « عنوان المجد في تاريخ البصرة ونجد » يَهُولُه الأمر حيث يجدُ قبائل بأكملها قدتشيّعت » مقدمة أُصول مذهب الشيعة الإماميّة الاثني عشريّة ، ج 1 ، ص 9 . .
5 - جالبتر ازاينها سخن شيخ مجدى محمّد علىمحمّد نويسنده بزرگ وهّابى است كه مىگويد : يكى از جوانهاى اهل سنّت با حالت حيرت ، نزد من آمد وانگيزه حيرت او را جويا شدم ، دريافتم كه دستهاى شيعيان به وى رسيده است و اين جوان سنّى تصوّر كرده كه شيعيان ملائكه رحمت و شير بيشه حق مىباشند : « جاءني شابّ من أهل السنّة حيران ، وسبب حيرته أنّه قد امتدت إليه أيدي الشيعة . . . حتّى ظنّ المسكين أنّهم ملائكة الرحمة وفرسان الحقّ » انتصار الحق ، ص 11 و 14 . .
سؤالاتى پيرامون خلافت و امامت
چرا ابوبكر در تعيين خليفه ، از پيامبر تبعيت نكرد؟
َّ 1 - شما مىگوييد پيامبر اكرم ( ص ) خليفه معيّن نكرد و تعيين آن را به عهده مردم گذاشت .
اگر اين كار حضرت ، حقّ و به صلاح امّت و تضمين كننده هدايت مردم بود ، پس بر همه واجب است از او متابعت كنند ؛ چون كار او بايد براى تمام خداجويانى كه معتقد به قيامت هستند ، الگو باشد : ( لقد كان لكم في رسول اللّه أسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الآخر ) الأحزاب : 21 . .
بنا بر اين ، كار ابوبكر كه خليفه معيّن كرد بر خلاف سنّت پيامبر ( ص ) و موجب ضلالت امّت بود .
و همچنين كار عمر كه تعيين خلافت را به عهده شوراى ششنفره نهاد نيز برخلاف سنت پيامبر ( ص ) وسيره ابوبكربود .
و اگر چنانچه بگوييد كار ابوبكر و عمر به صلاح امّت بود ، پس بايد ملتزم باشيد كه كار رسول اكرم ( ص ) صحيح نبوده است ، نستجير باللَّه من ذلك ر . ك : المناظرات في الإمامة ، ص 246 و 259 ؛ قصص العلماء : 391 ؛ مناظره شيخ صدوق با ملك ركن الدولة و مناظره مأمون با علماى اهل سنّت . .
تعيين جانشين براى خروج يك روزه از مدينه
2 - پيامبر گرامى ( ص ) براى چند روز كه از مدينه بيرون مىرفت يكى از اصحاب خودرا به عنوان جانشين معيّن مىفرمود : « لأنّ النبيّ - صلّى اللَّه عليه وسلم - استخلف في كلّ غزاة غزاها رجلاً من أصحابه » تفسير القرطبي ، ج 1 ، ص 268 . .
ابن اُمّمكتوم را در 13 مورد از غزوات ، مانند : بدر ، اُحد ، ابواء ، سويق ، ذات الرقاع و . . . به عنوان جانشين خود در مدينه انتخاب نمود عون المعبود لعظيم آبادي ، ج 8 ، ص 106 ؛ كنز العمال ، ج 8 ، ص 268 ؛ الطبقات الكبرى لابن سعد ، ج 4 ، ص 209 ؛ الإصابة ، ج 4 ، ص 495 ؛ المغني لإبن قدامه ، ج 2 ، ص 30 . . و همچنين « ابو رهم » را به هنگام عزيمت به مكه ، جنگ حنين و خيبر ، « محمد بن مسلمه » را در جنگ قرقره ، « نميلة بن عبد اللّه » را در بنى المصطلق ، « عويف » را در جنگ حديبيّة و . . . به عنوان خليفه خود قرار داد التنبيه والإشراف للمسعودي ، صص 211 ، 213 ، 214 ، 215 ، 216 ، 217 ، 218 ، 221 ، 225 ، 228 ، 231 و 235 ؛ تاريخ خليفة بن خيّاط ، ص 60 . .
بنابر اين ، آيا معقول است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) كه براى خروج يك روز از مدينه ، مانند جنگ اُحد كه دريك مايلى مدينه بود ، براى خود جانشين معيّن كند ، ولى امّت اسلامى را بدون جانشين براى هميشه ترك نمايد؟
آيا صحيح است كه پيامبر گرامى ( ص ) در جنگ خندق ، كه در كنار مدينه بود ، براى خود جانشين تعيين كند اما براى زمان طولانى بعد از خود ، كسى را به عنوان جانشين معيّن نكرده باشد؟
آيا در موارد يادشده ، يك مورد سراغ داريد كه حضرت انتخاب جانشين را به عهده مردم واگذار نموده باشد؟ و يا در يك مورد با مسلمان ها در مورد جانشين خود مشورت كرده باشد؟
تمام پيامبران جانشين داشتند ، ولى!!!
3 - شما از طرفى ، در كتب روايى خود ، از رسول اكرم ( ص ) نقل مىكنيد كه فرمود : تمام پيامبران داراى وصى و وارث بودند : « لكلّ نبيّ وصيّ ووارث » تاريخ مدينة دمشق ، ج 42 ص 392 ؛ والرياض النضرة ، ج 3 ص 138 ، ذخائر العقبي ، ص71 ؛ المناقب للخوارمى ص 42 و 85 . ، واز قول سلمان فارسى نقل مىكنيد كه از حضرت رسول اكرم ( ص ) پرسيد : هر پيامبرى براى خود وصى وجانشين داشت ، وصى شما كيست؟ « إنّ لكلّ نبيّ وصيّاً ، فمن وصيّك؟ » المعجم الكبير ، ج 6 ص 221 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ص 113 ؛ فتح الباري ، ج 8 ص 114 . و از طرف ديگر مىگوييد پيامبر ( ص ) كسى را به عنوان جانشين معيّن ننمود!
آيا در ميان تمامى پيامبران الهى ، رسول اكرم ( ص ) استثنا شده بود و اين از خصوصيّات و ويژگىهاى حضرت بود؟ و يا بر خلاف سنّت تمام پيامبران عمل نمود؟
يا عبارت رسول اكرم ( ص ) عام است و خود حضرت را نيز شامل مىشود و سؤال سلمان نيز شاهد اين عموم است .
آيا تا كنون در آيه شريفه : ( أولئك الّذين هدى اللّه فبهداهم اقتده ) الأنعام : 90 . فكر كرديم كه خداوند پس از ذكر اسامى پيامبران بزرگ ، به رسول گرامى ( ص ) امر فرموده كه از هدايت آنان متابعت نمايد؟
عدم تعيين جانشين ، عامل هرج و مرج
4 - شما مىگوييد : رسول گرامى ( ص ) اين امّت رابدون تعيين خليفه و جانشين رها نمود و از دنيا رفت ، آيا رسول اكرم ( ص ) تعيين خليفه را به عهده امّت نهاد كه به هر نحوى كه صلاح ديدند و هر كسى را كه پسنديدند بهعنوان خليفه انتخاب نمايند و خود حضرت هيچ سخنى در باره شرايط انتخابات و شرايط رهبرى وشرايط شركت كنندگان در انتخابات را بيان نفرمودند؟
اين كار قطعاً ، معقول نيست ، زيرا رسول گرامى ( ص ) در موقعيّتى از دنيا رفت كه جامعه اسلامى در بدترين وضعيّت قرار داشت ؛ چون از طرفى دولت قدرتمند روم وايران ، حكومت اسلامى را تهديد مىكردند ، كه اصرار حضرت مبنى بر تجهيز جيش اُسامه ، بهترين گواه اين مطلب است . و از طرف ديگر ، منافقان ، مشركان ويهوديان هر روز مشكلى براى جامعه اسلامى ايجاد مىنمودند .
بديهى است در چنين موقعيّتى اگر حاكم جامعه ، يك فرد عادى بود جامعه را بدون جانشين رها نمىكرد ، پس چگونه عقل مىپذيرد كه رسول اكرم ( ص ) اين جامعه را بدون تعيين خليفه و جانشين گذاشته و رفته باشد؟ بااينكه حضرت بيش از هر كسى غمخوار مسلمين بود وبراى رفاه آنان از هر تلاشى دريغ نمىورزيد وآيه شريفه : ( لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكمبالمؤمنين رؤوف رحيم ) التوبة : 128 . ، بهترين دليل اين سخن است .
افزون بر آن ، اعتقاد به اين چنين امرى ، بالاترين اهانت به رسول خدا ( ص ) است كه با اين چنين تصميمى ، جامعه اسلامى را با سختترين مشكل مواجه ساخته ، همانگونه كه دكتر احمد امين دانشمند مصرى به صراحت مىگويد : پيامبر گرامى ( ص ) بدون اينكه جانشينى معيّن كند و يا چگونگى و شرايط تعيين حاكم را بيان كند از دنيا رفته و جامعه اسلامى را با مشكلترين وخطرناكترين وضع مواجه ساخته است ؛ « توفّي رسولاللَّه - صلّى اللَّه عليه وآله - ولم يعيّن من يخلفه ، ولم يبيّن كيف يكون اختياره ، فواجه المسلمون أشقّ مسألة وأخطرها! » فجر الاسلام : 225 . .
و همچنين ابن خلدون مىگويد : محال است كه جامعه را بدون رهبر و سرپرست رها كرد كه عامل درگيرى ميان مردم و سياستمداران گردد ، بدين جهت در هر اجتماعى نياز مبرم به تعيين حاكمى است كه جامعه را از هرج و مرج جلوگيرى كند ؛ « فاستحال بقاؤهم فوضيّ دون حاكم يزع بعضهم عن بعض واحتاجوا من أجل ذلك إلى الوازع وهو الحاكم عليهم » مقدّمة ابن خلدون ص 187 . .
عمر براى امت ، دلسوزتر از پيامبر ( ص ) !!
5 - به نقل صحيح مسلم : حفصه به عمر گوشزد مىكند كه كسى را به عنوان جانشين خود معيّن كند و به دنبال آن عبداللّه فرزند عمر ، به وى مىگويد : اگر چوپان تو ، شتران و گوسفندان را بدون سرپرست رها كند ، به وى اعتراض خواهى كرد كه چرا باعث نابودى آنها گرديدى؟
پس به فكر اين امّت باش ! و كسى را بهعنوان خليفه براى آنان تعيين كن! چون رعايت حال اين امّت از مراعات وضع شتران و گوسفندان لازمتر است : « عن ابن عمر قال : دخلت علىّ حفصة فقالت : أعلمت أنّ أباك غير مستخلف؟
قال : قلت : ما كان ليفعل .
قالت : إنّه فاعل .
قال ابن عمر : فحلفت أنّي أكلّمه في ذلك . فسكت ، حتّى غدوت ولم أكلّمه .
قال : فكنت كأنّما أحمل بيميني جبلاً ، حتّى رجعت فدخلت عليه ، فقلت له : إنّي سمعت ، الناس يقولون مقالة فآليت أن أقولها لك ، زعموا أنّك غير مستخلف ، وأنّه لو كان لك راعي إبل ، أو راعي غنم ثمّ جاءك وتركها رأيت أن قد ضيّع ، فرعاية الناس أشدّ » صحيح مسلم ، ج 6 ص 5 ، كتاب الإمارة ، باب الاستخلاف وتركه ؛ مسند أحمد ، ج 1 ص 47 ؛ المصنّف لعبد الرزاق ، ج 5 ص 448 . .
6 - همچنين عايشه به وسيله عبد اللّه بن عمر به عمر پيام مىدهد : امّت محمّد را بدون چوپان رها مكن وكسى را به عنوان جانشين تعيين نما ، چون واهمه آن دارم كه آنان گرفتار فتنه گردند : « ثمّ قالت ( أي عائشة ) : يا بُنيّ! أبلغ عمر سلامي ، وقل له : لا تدع أمّة محمّد بلاراع ، استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملاً ، فإنّي أخشى عليهم الفتنة » الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري ، ج 1 ص 42 و بتحقيق الزيني ، ج 1 ص 28 . .
و همينطور ، معاويه كه به قصد گرفتن بيعت براى يزيد وارد مدينه شد ، در جمع صحابه و ضمن گفتگو با عبداللّه بن عمر گفت : « إنّي أرهب أن أدع أمّة محمّد ( ( ص ) ) بعدي كالضأن لاراعي لها » من وحشت دارم ، كه امّت پيامبر را همانند گوسفند بدون چوپان رها سازم و بروم تاريخ الطبري ، ج 4 ص 226 ؛ الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري ، ج 1 ص 206 ، وبتحقيق الزيني ، ج 1 ص 159 . .
ومطابق نقل ابن سعد در طبقات ، عبد اللّه بن عمر بهپدرش گفت : اگر چنانچه كسى را كه وكيل تو بر روى زمينهاى كشاورزى است ، فرا خوانى ، آيا كسى را جايگزين آن خواهى كرد يا خير؟ گفت : آرى!
و پرسيد : اگر كسى را كه گوسفندان تو را چوپانى مىكند فراخوانى ، كسى را به جاى آن قرار خواهى داد يا خير؟ گفت : آرى! وقال عبداللَّه بن عمر لأبيه : لو استخلفت ؟ قال : من ؟ قال : تجتهد فإنّك لست لهم بربّ ، تجتهد ، أرأيت لو أنّك بعثت إلى قيّم أرضك ألم تكن تحبّ أن يستخلف مكانه حتّى يرجع إلى الأرض ؟ قال : بلى . قال : أرأيت لو بعثت إلى راعي غنمك ألم تكن تحبّ أن يستخلف رجلاً حتّى يرجع؟ طبقات ابنسعد ، ج3 ، ص343 ؛ تاريخ مدينة دمشق ، ج 44 ص 435 .
آيا اين بالاترين اهانت به رسول خدا ( ص ) نيست كه به اندازه عايشه و حفصه و معاويه ، به فكر امّتش نباشد؟! وآنان را بدون رهبر رها سازد؟! و آيا كسى نبود به رسول اكرم ( ص ) تذكر دهد كه كسى را به عنوان جانشين تعيين كند؟! و يا از حضرت ، راه و روش تعيين خليفه را سؤال نمايد؟!
عدم تعيين جانشين ، مخالف كتاب نيست
7 - كسانى كه مىگويند : پيامبر اكرم ( ص ) بدون وصيّت از دنيا رفت ، آيا مىدانند كه كارى خلاف قرآن وسنّت به حضرت نسبت دادهاند؟! نسائى در سنن خود آورده : عن عائشة قالت : ما ترك رسول اللّه صلى الله عليه وسلم درهماً ولا ديناراً ولا شاة ولا بعيراً وما أوصى . سنن النسائي : 6 / 240 ، فتح الباري : 5 / 267 .
چون قرآن به همه مسلمانان دستور مىدهد كه بدون وصيّت ، از دنيا نروند : ( كتب عليكم إذا حضر أحدكم الموت إن ترك خيراً الوصيّة ) المائدة : 3 . .
زيرا جمله ( كتب عليكم ) در مورد وصيّت ، همانند جمله ( كتب عليكم الصيام ) در باره روزه ، بر اهميت ولزوم متعلّق دارد .
و از طرفى هم رسول اكرم ( ص ) فرموده است : وظيفه هر مسلمان داشتن وصيّتنامه است ، و نبايد سه شب از عمر مسلمانى سپرى شود ، مگر اينكه وصيّت او در كنارش قرار گرفته باشد : « ما حقّ امرئ مسلم له شيء يوصي به ، يبيت ثلاث ليال إلّا ووصيّته عنده مكتوبة » .
عبد اللّه بن عمر مىگويد : وقتى كه اين حديث را از رسول اكرم ( ص ) شنيدم ، هيچ شبى را بدون وصيّت نامه سپرى نكردم ؛ « قال عبد اللّه بن عمر : ما مرّت عليّ ليلة منذ سمعت رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وسلم - قال ذلك ، إلّا وعندي وصيّتي » صحيح مسلم ، ج 5 ص 70 ، أوّل كتاب الوصيّة . .
آيا مىشود گفت : كه عبد اللّه بن عمر به سخنان رسول گرامى ( ص ) بيش از خود حضرت ، پايبند بود؟
آيا مىشود گفت : پيامبر اكرم ( ص ) سخنى مىگويد كه خود به آن عمل نكند؟
خداوند مىفرمايد : چرا سخنى مىگوييد كه به آن عمل نمىكنيد؟ و اين تناقض در گفتار و عمل ، خشم خداوند را به دنبال دارد : ( يا أيّها الذين آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون كبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 2 و 3 . .
و اين تناقض به قدرى روشن بود كه مورد اعتراض بعضى از روات قرار گرفته مانند طلحة بن مصرف كه به عبداللّه بن اوفى مىگويد : چگونه مىشود كه پيامبر گرامى ( ص ) به مردم دستور وصيّت دهد آنگاه خود آن را ترك كند ؛ « عن طلحة بن مصرف ، قال : سألت عبداللّه بن أبي أوفى : هل كان النبى ( ص ) أوصى؟ قال : لا . فقلت : كيف كتب على الناس الوصيّة ، ثمّ تركها - قال : أوصى بكتاب اللّه » الصف : 2 و 3 . صحيح البخاري ، ج 3 ص 186 كتاب الجهاد ، ج 5 ص 144 ، كتاب المغازي ، باب مرض النبي ( ص ) ، و ج 6 ص 107 ، باب الوصية بكتاب اللّه . .
وفى رواية أحمد : « فكيف أمر المؤمنين بالوصيّة ولميوص؟ قال : أوصى بكتاب اللّه » مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ص 354 ؛ فتح الباري ، ج 5 ص 268 ؛ تحفة الأحوذي ، ج 6 ص 257 . .
آيه و حديث مربوط به وصيّت ، اگر دلالت بر لزوم وصيّت نكند ، حدّاقل دلالت بر جواز وصيّت كه دارد ونشان مىدهد كه وصيّت نمودن يك عمل نيك وپسنديده است و بر پيامبر گرامى ( ص ) زيبنده نيست كه آن را ترك نمايد ، زيرا قرآن مىگويد : آيا مردم را به كار نيك دعوت كرده و خود را فراموش مىكنيد ؛ ( أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسكم ) البقره : 44 . .
8 - آنانكه مىگويند : پيامبر گرامى ( ص ) بدون جانشين از دنيا رفت و تعيين خليفه را به عهده امّت نهاد ، آيا شرايطى هم براى كسى كه رهبرى جامعه را بهعهده مىگيرد و همچنين شرايط كسانى كه در انتخابات رهبرى ، شركت مىكنند ، معيّن فرمود يا نه؟
اگر اين شرايط را معيّن فرموده ، در كدام حديث وروايت آمده است؟
اگر اين شرايط در سخنان حضرت رسول اكرم ( ص ) آمده بود ، چرا در سقيفه بنى ساعده هيچيك از گردانندگان سقيفه به آن استناد نكردند؟
وانگهى! اگر انتخاب ابو بكر مطابق شرايطى بود كه پيامبر اكرم ( ص ) بيان فرموده ، چرا ابو بكر گفت : بيعت من يك امر اتّفاقى و ناگهانى و بدون تدبير صورت گرفت و خداوند شرّ آن را دفع نمود قال أبو بكر في أوائل خلافته : إنّ بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرّها وخشيت الفتنة . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 6 ص 47 بتحقيق محمد ابوالفضل ؛ أنساب الأشراف للبلاذري ، ج 1 ص 590 . ، ابن اثير مىگويد : اين چنين بيعتى ، طبيعتاً شرّ خيز است قال ابن الأثير : أراد بالفلتة الفجأة ، ومثل هذه البيعة جديرة بأن تكون مهيّجة للشرّ . النهاية في غريب الحديث ، ج 3 ص 467 . .
و همين عبارت را عمر در اواخر خلافت خويش بالاى منبر بيان كرد و گفت : اگر كسى به چنين كارى مبادرت كند ، محكوم به مرگ خواهد شد : « إنّ بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه » شرح نهج البلاغة لابن أبيالحديد ، ج 2 ص 26 ، و ر . ك : صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 55 . .
ابناثير مىگويد : كار بىرويه را « فلتة » مىگويند و به خاطر ترس از انتشار امر خلافت ، به بيعت ابوبكر با مبادرت ورزيدند : « والفلتة كلّ شيء من غير رويّة وإنّما بودر بها خوف انتشار الأمر » النهاية في غريب الحديث ، ج 3 ص 467 . .
اى كاش كسى از ابن اثير مىپرسيد كه ترس از انتشار چه خلافتى بود؟ ترس از خلافتى كه رسول اكرم ( ص ) معيّن فرموده بود؟
يا ترس از كانديدا شدن افراد مشابه ابوبكر براى امر خلافت؟
انتشار خلافتى را كه رسول گرامى ( ص ) معيّن نموده بود ، نه تنها ترسى نداشت ، بلكه ضامن صلاح ملّت بود وبر همگان لازم بود كه در برابر حكم پيامبر ( ص ) سر تسليم فرود آورند و مخالفت نورزند .
( ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم ) الأحزاب : 36 . .
و همچنين كانديداتورى افراد ديگر هم واهمه نداشت ؛ زيرا پس از ملاحظه و بررسى ، مردم اگر وى را همسطح ابوبكر نمىيافتند ، قطعاً با وى بيعت نمىكردند و اگر همسطح ابوبكر بود ، چه فرقى در بيعت با او و يا با ابوبكر وجود داشت؟
ولى اگر آن نامزد رهبرى ، شرايطى بالاتر از ابوبكر داشت و بهتر از ابوبكر براى اصلاح جامعه بود ، آيا نصب ابوبكر مانع مصلحت جامعه نبود؟
9 - راستى از همه مهمّتر ، اگر واقعاً ، خلافت ابوبكر بر مبناى شرايط ، و مطابق سنّت رسول اكرم ( ص ) انجام گرفته بود ، چرا عمر گفت : « فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه » شرح نهج البلاغة لابن أبيالحديد ، ج 2 ص 26 ، و رجوع شوده به : صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 55 . .
آيا خلفاء راشدين خليفة الرسول بودند؟
10 - از طرفى مىگوييد : پيامبر گرامى ( ص ) كسى را به عنوان جانشين معيّن نفرمود و به كسى هم دستور نداد تا شخص معيّنى را جانشين او قرار دهد ، بلكه مردم ، ابوبكر رإ؛"" به عنوان خليفه معيّن كردند وابوبكر نيز عمر را خليفه معيّن كرد و عثمان هم توسّط شوراى شش نفره تعيين شد ، و از طرفى ديگر مىگوييد : اينها خليفه وجانشين پيغمبر بودند و به آنان « خليفة الرسول » اطلاق مىكنيد . آيا اين كار ، دروغ بستن به رسول گرامى نيست؟ كه مطابق حديث متواتر « من كذب عليّ متعمّداً فليتبّؤ مقعده من النّار » صحيح البخاري ، ج 1 ص 36 ، 2 / 81 ، ج 4 ص 145 ، ج 7 ص 118 قال ابن الجوزي : رواه من الصحابة ثمانية وتسعون نفساً ، الموضوعات ، ج 1 ص 57 ، وقال النووي : قال بعضهم : رواه مائتان من الصحابة ، شرح مسلم للنووي ، ج 1 ص 68 . هر گونه دروغ به پيامبر گناه است . بنا بر اين ، اگر ادعاى شما كه مىگوييد پيامبر اكرم ( ص ) خليفه معيّن ننمود صحيح باشد ، خلفاى راشدين خليفه پيامبر نيستند!
نسبت هذيان به رسول گرامى !!!
يازده اشكال اساسى بر عملكرد عمر و همراهان او :
11 - هنگامى كه پيامبر ( ص ) در بستر بيمارى فرمودند : « دوات و قلم بياوريد تا چيزى برايتان بنويسم كه هرگز گمراه نشويد » . چرا عمر گفت : « درد بر اوغلبه كرده و كتاب خدا ما را بس است » ؛ « إنّ النبيّ - صلى اللّه عليه وسلم - قد غلب عليه الوجع ، وعندكم القرآن حسبنا كتاب اللّه » صحيح البخاري ، ج 7 ص 9 ، كتاب المرضى باب قول المريض قوموا عنّى ؛ و ج 5 ص 137 كتاب المغازي ، باب مرض النبي - صلى اللّه عليه وسلم - ووفاته ؛ صحيح مسلم فى آخر كتاب الوصيّة ، ج 5 ، ص 76 . .
وياگفتند : رسول گرامى ( ص ) هذيان مىگويد : « إنّ رسولاللَّه - صلى اللّه عليه وسلم - يهجر » ، نستجير باللّه ، ( كبرت كلمة تخرج من أفواههم ) الكهف : 5 . .
و اين قضيّه به قدرى درد آور بود كه وقتى ابن عبّاس به ياد آن مىافتاد ، اشك چشمانش همانند دانههاى مرواريد از گونههايش سرازير مىگشت عن ابنعبّاس قال : « يوم الخميس وما يوم الخميس ، ثمّ جعل تسيل دموعه حتّى رأيت على خدّيه كأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالكتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - يهجر » . صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 76 كتاب الوصيّة باب ترك الوصية لمن ليس عنده شيء ، صحيح البخارى ، ج 4 ص 31 ، كتاب الجهاد والسير . .
در رابطه با اين حديث كه در صحيح بخارى و مسلم وساير كتب صحاح آمده چند سؤال مطرح است :
1 - آيا اين سخن عمر ، مخالف با قرآن نيست كه مىفرمايد : ( ما ينطق عن الهوى إن هو إلّا وحي يوحى ) عن ابنعبّاس قال : « يوم الخميس وما يوم الخميس ، ثمّ جعل تسيل دموعه حتّى رأيت على خدّيه كأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالكتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - يهجر » . صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 76 كتاب الوصيّة باب ترك الوصية لمن ليس عنده شيء ، صحيح البخارى ، ج 4 ص 31 ، كتاب الجهاد والسير . النجم : 4 . ؛ پيامبر گرامى ( ص ) از روى هواى نفس سخن نمىگويد و تمام سخنان او بر مبناى وحى الهى است .
2 - عمر كه گفت : كتاب خداوند براى ما كافى است « حسبنا كتاب اللّه » ، اين مخالفت عملى عمر ، با سنّت رسول اكرم ( ص ) نيست؟
چون سخن رسول اكرم ( ص ) كه فرمود : چيزى بنويسم كه شما را از گمراهى مصون بدارد ، مربوط به مطالب عادى و شخصى نبود ، بلكه داراى اهمّيّت ويژه بود و از بهترين مصاديق سنّت به شمار مىرفت .
3 - آيا مخالفت عمر و همراهان وى با دستور رسول اكرم ( ص ) ، مخالفت با قرآن نيست كه مىگويد : از اوامر پيامبر اطاعت و از نواهى حضرت اجتناب نماييد : ( ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا ) الحشر : 7 . .
4 - آيا سخن بخارى كه مىگويد : مردم در كنار بستر رسول اكرم ( ص ) سر و صدا كردند و اختلاف كردند ، آيا مخالفت با قرآن نكردند كه از هر گونه سرو صدا در كنار حضرت ، نهى نموده و آن را باعث حبط و نابودى اعمال مىداند : ( يا أيّها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النّبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم وأنتم لا تشعرون ) الحجرات : 2 . .
5 - آيا اختلاف صحابه و تن ندادن به سخن رسول اكرم ( ص ) مخالفت با قرآن نيست كه دستور مىدهد در موارد اختلاف بر همگان واجب هست كه تسليم نظريّه پيامبر ( ص ) باشند و كسانى را كه نظر آن حضرت را نمىپذيرند ، مؤمن نمىداند : ( فلا وربّك لا يؤمنون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا فيأنفسهم حرجاً ممّا قضيت ويسلّموا تسليماً ) النساء : 65 . .
6 - پيامبر گرامى ( ص ) تصميم داشت چيزى بنويسد كه مانع گمراهى امّت باشد ، آيا ممانعت از نوشتن چنين مطلب مهمّى ، سبب گمراهى مردم نشد؟
آيا سخن حضرت را تصديق نمىكنيد و يا آن را پذيرفته و تصديق مىكنيد ، در صورت دوّم آيا ضلالتى صورت گرفته يا منكر آن هستيد؟ و اگر قبول داريد ، چه ضلالتى دامنگير جامعه اسلامى ، جز انحراف از امر خلافت منصوص صورت گرفته است؟
7 - در برابر عمر و همداستانهايش كه مخالف با وصيّت نوشتن رسول خدا ( ص ) بودند ، افرادى هم بودند كه تلاش در نوشتن اين وصيّتنامه داشتند : « منهم منيقول : قرّبوا يكتب لكمالنبي -صلىاللَّه عليه وسلم- كتاباً لا تضلّوا بعده ومنهم من يقول : ما قال عمر » صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، كتاب المرضى باب قول المريض قوموا عنّى ؛ صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 75 ، آخر كتاب الوصية . .
وحتّى زنان پيامبر ( ص ) نيز به همفكران عمر اعتراض كردند كه با اهانت عمر و دفاع رسول ( ص ) مواجه شدند : « فقالت النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما يقول رسول اللّه؟! قال عمر : فقلت إنّكنّ صواحبات يوسف ، إذا مرض رسول اللّه ، عصرتنّ أعينكنّ ، وإذا صحّ ، ركبتنّ عنقه! قال : فقال رسول اللَّه : دعوهنّ فإنهنّ خير منكم » الطبقات الكبرى لابن سعد ، ج2 ، ص 244 ، المعجم الأوسط للطبراني ، ج 5 ص 288 ؛ مجمعالزوائد للهيثمى الشافعى ، ج 9 ص 34 ؛ كنز العمال ، ج 5 ص 644 ، ح 14133 . ؛ زنان از پشت پرده صدا زدند : مگر سخن رسول گرامى ( ص ) را نمىشنويد؟ عمر گفت : شما همانند دلباختگان يوسف هستيد كه به هنگام مريضى پيامبر ( ص ) اشگ شما جارى مىشود ، و به وقت سلامتى حضرت ، برگردن او سوار مىشويد .
رسول گرامى ( ص ) فرمود : متعرّض آنان نشويد وآنها را به حال خود واگذاريد ، زيرا آنان از شما بهتر هستند .
راستى ، چه شدكه عمر و همراهان او ، بر تيم مقابل غلبه كردند؟ و كار كداميك از اين دو گروه مخالف قرآن و سنّت پيامبر بود؟
ابن عباس و فاجعه مخالفت صحابه با پيامبر ( ص )
8 - تعبير ابن عبّاس از اين قضيّه به عنوان يك رزيّه وفاجعه ، چه معنايى دارد؟ « إنّ الرزيّة كلّ الرزيّة ما حال بين رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - وبين أن يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم ولَغَطهم » صحيح البخارى ، ج 8 ، ص161 ، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة ، باب كراهية الخلاف . .
آيا گريه جانسوز ابن عبّاس و تعبير از اين واقعه بهعنوان مصيبت جانگداز كافى نيست كه مقدارى فكر خودتان را به كار بيندازيد و نسبت به عمق فاجعه بينديشيد؟
9 - رسول اكرم ( ص ) با اينكه مفتخر به « إنّك لعلى خلق عظيم » مىباشد ، آنچنان از اين برخورد خلاف قرآن وسنّت مورد اذيّت قرار گرفت و غضبناك شد كه دستور داد همه از خانه او بيرون بروند : « فلمّا أكثروا اللغط والاختلاف عند النبىّ قال لهم رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلم - قوموا ( عنّى ) » صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، كتاب المرضى باب قول المريض قوموا عنّى . .
و اين كار صحابه ، با آيه شريفه : ( إنّ الذين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه فيالدنيا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهيناً ) الأحزاب : 57 . چگونه قابل جمع است؟
10 - اگر چنانچه با توجّه به گفتار عمر ، سخن رسولاكرم ( ص ) به هنگام وفات در اثر غلبه مرض و يا نستجير باللَّه هذيان بوده و حجّت نيست ، پس چرا شما براى اثبات خلافت ابوبكر به سخن رسول گرامى ( ص ) به هنگام وفات استناد مىكنيد كه به عايشه فرمود : « مروا أبا بكر فليصلّ » صحيح البخاري ، ج 1 ص 162 كتاب الأذان ، با وجوب صلاة الجماعة وص 165 باب أهل العلم والفضل أحقّ بالإمامة . به ابوبكر بگو تا براى مردم نماز گزارد كما عن أحمد بن حنبل : بأنّه إنّما قدّمه من هو أقرأ ، لتفهم الصحابة من تقديمه في الإمامة الصغرى استحقاقه للإمامة الكبرى ، وتقديمه فيها على غيره . كشاف القناع للبهوتي ، ج1 ، ص 573 ؛ المواقف ، ج 8 ص 365 . .
11 - ولى با اينكه ابوبكر هنگام نوشتن وصيّت در اثر شدّت بيمارى بيهوش گرديد و پس از آنكه بههوش آمد دنباله وصيّت را نوشت ، كسى به وى نگفت « قد غلب عليه الوجع » و يا « الرجل يهجر » درد بر او غلبه كرده و يا هذيان مىگويد لما حضرت أبا بكر الصديق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملى عليه عهده ، ثم أغمي على أبي بكر قبل أن يملي أحدا فكتب عثمان عمر بن الخطاب ، فأفاق أبو بكر فقال لعثمان كتبت أحدا ؟ فقال : ظننتك لما بك وخشيت الفرقة فكتبت عمر بن الخطاب فقال : يرحمك اللَّه ، أما لو كتبت نفسك لكنت لها أهلا . كنز العمال ، ج 5 ، ص 678 ؛ تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر ، ج 39 ، ص 186 و ج 44 ، ص 248 ر . ك : تاريخ الطبرى ، ج 2 ص 353 ؛ سيرة عمر لابن الجوزى : 37 ؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ص 85 . .
بلكه همان كسى كه نسبت هذيان به رسول اكرم ( ص ) داد ، براى مشروعيّت خلافت خويش به وصيّت ابوبكر بههنگام مرگ استناد كرد؟
عن إسماعيل بن قيس ، قال : رأيت عمر بن الخطاب وهو يجلس والناس معه وبيده جريدة وهو يقول : « أيّها الناس اسمعوا وأطيعوا قول خليفة رسول اللّه إنّه يقول : إنّى لم آلكم نصحاً قال : ومعه مولى لأبى بكر يقال له : شديد ، معه الصحيفة التى فيها استخلاف عمر » تاريخ الطبري ، ج 2 ص 618 . .
12 - طبرانى و سيوطى و ذهبى نقل مىكنند : كه رسولاكرم ( ص ) فرمود : هيچ امّتى پس از پيامبرش با هم اختلاف نكردند ، مگر اين كه گروه باطل آنها بر گروه حقّ پيروز شدند ؛ « ما اختلفت امّة بعدنبيّها إلّا ظهر أهلباطلها علىأهلحقّها » المعجمالأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سير أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذكرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبي وليس في سنده موسى بن عبيدة . .
با توجّه به اين حديث ، اختلافات شديد در سقيفه وپيروزى ابوبكر و عمر را چگونه توجيه مىكنيد؟
افسانه اجماع بر بيعت ابوبكر
13 - شما مىگوييد : بيعت ابوبكر با اجماع تمام مهاجرين و انصار صورت گرفت ولى عمر بن خطّاب مىگويد : تمام مهاجرين با بيعت ابوبكر مخالف بودند وعلى ( ع ) و زبير و طرفدارانشان نيز موافق نبودند : « حين توفى اللّه نبيّه -صلى اللَّه عليه وسلم- أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما » المعجمالأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سير أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذكرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبي وليس في سنده موسى بن عبيدة . صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا . . ادعاى شما راست است ، يا عمر بن خطّاب؟
علماء بزرگ اهل سنت و انكار اجماع
14 - شما براى مشروعيت خلافت ابوبكر به اجماع اهل حلّ و عقد استناد مىكنيد و حال آنكه استوانههاى علمى شما منكر آن هستند .
ماوردى شافعى ( متوفّاى 450 ) و ابويعلى حنبلى ( متوفّاى 458 ) كه به صراحت گفتهاند : در بيعت ابوبكر ، اجماعى در كار نبوده و هر گونه سخن از اجماع ، گزاف است . « فقالت طائفة : لاتنعقد إلّا بجمهور أهل العقد والحلّ من كلّ بلد ، ليكون الرضا به عامّاً ، والتسليم لإمامته إجماعاً ، وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكر -رضي اللّه- عنه على الخلافة باختيار من حضرها ، ولم ينتظر ببيعته قدوم غائب عنها » الأحكام السلطانيّة لماوردى ، ص 33 ، الأحكام السلطانيّة ، لأبييعلى محمد ابن الحسن الفراء ، ص 117 . .
شما راست مىگوييد ، يا اين دو شخصيّت برجسته سنّى مذهب؟
15 - شما مىگوييد : تمامى صاحب نظران از اصحاب ومهاجرين در انعقاد بيعت ابوبكر دخالت داشتند و حال آنكه مفسّر بزرگ شما قرطبى ( متوفّاى 671 ) با صراحت منكر آن است و مدّعى است كه خلافت ابوبكر فقط به واسطه بيعت عمر منعقد گرديد ؛ « فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت ، ويلزم الغير فعله ، خلافاً لبعض الناس حيث قال : لا ينعقد إلّا بجماعة من أهل الحلّ والعقد ، ودليلنا : أنّ عمر ( رض ) عقد البيعة لأبي بكر » جامع أحكام القرآن ، ج 1 ، ص 272 - 269 . .
16 - راستى شما از چه اجماعى سخن مىگوييد كه متكلّم بزرگ شما ( اهل سنّت ) همانند امام الحرمين ( متوفّاى 478 ) استاد غزالى ، منكر آن است! و مىگويد : در تشكيل امامت ، نيازى به اجماع نيست ، همانگونه كه در امامت ابوبكر بدون آنكه اجماعى در ميان باشد وقبل از آنكه خبر امامت آن در بلاد اسلامى به گوش اصحاب برسد ، حكمها امضا گرديد و بخشنامهها صادر شد و در پايان نتيجه مىگيرد كه : امامت با تأييد يك نفر از اهل حلّ و عقد تشكيل مىگردد ؛ « اعلموا أنّه لا يشترط في عقد الإمامة ، الإجماع ، بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة على عقدها ، والدليل عليه أنّ الإمامة لمّا عقدت لأبي بكر ابتدر لإمضاء أحكام المسلمين ، ولم يتأن لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة في الأقطار ، ولم ينكر منكر . فإذا لم يشترط الإجماع في عقد الإمامة ، لم يثبت عدد معدود ولا حدّ محدود ، فالوجه الحكم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد » الإرشاد في الكلام ، ص 424 ، باب في الاختيار وصفته وذكر ما تنعقد الإمامة . .
17 - شما كدام اجماعى را پشتوانه خلافت مىدانيد كه عضدالدين ايجى ( متوفّاى 756 ) صاحب كتاب « المواقف » و از پايهگذاران كلامى اهل سنّت ، منكر آن است و به صراحت مىگويد : هيچ دليل عقلى و نقلى بر اعتبار اجماع در كار نيست و همينكه يك يا دو نفر از اهل حلّ و عقد اقدام به بيعت نمايند ، امامت تشكيل مىشود ، همانگونهاى كه امامت ابوبكر با بيعت عمر وامامت عثمان با بيعت عبدالرحمان پسر عوف منعقد گرديد ؛ « وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختيار والبيعة ، فاعلم أنّ ذلك لا يفتقر إلى الإجماع ، إذ لم يقم عليه دليل من العقل أو السمع ، بل الواحد والإثنان من أهل الحلّ والعقد كاف ، لعلمنا أنّ الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك ، كعقد عمر لأبي بكر ، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان » .
و جالب اينجا است كه وى اضافه مىكند : در امامت ابوبكر ، اجتماع مردم مدينه را هم لازم نديدند تا چه رسد به اجتماع تمام امّت ؛ « ولم يشترطوا اجتماع مَن في المدينة فضلاً عن اجتماع الأمّة . هذا ولم ينكر عليه أحد ، وعليه انطوت الأعصار إلى وقتنا هذا » المواقف في علم الكلام ، ج 8 ، ص 351 . !
و همچنين ابن عربى مالكى ( متوفّاى 543 ) از ديگر شخصيّتهاى بزرگ شما ( اهل سنّت ) مىگويد : در انتخاب امام ، نياز به حضور تمام مردم در انتخابات نيست ، بلكه با شركت يك يا دو نفر ، انتخابات صورت مىگيرد ؛ « لا يلزم في عقد البيعة للإمام أن تكون من جميع الأنام بل يكفي لعقد ذلك إثنان أو واحد » شرح سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 229 . !
« فاعتبروا يا أولي الأبصار » .
آيا شما راست مىگوييد يا اين شخصيّتهاى بزرگ علمى؟
عمر و تهديد به قتل صحابه
18 - اگر بيعت با يك يا دو نفر از اهل حلّ و عقد وبدون مشورت ساير مسلمين صحيح است ، چرا عمر تهديد به قتل كرد و گفت : اگر بعد از اين ، كسى چنين كارى كند بيعت كننده و بيعت شونده كشته خواهند شد ؛ « من بايع رجلاً عن غير مشورة من المسلمين فلا يبايع هو ولا الذي بايعه ، تغرّة أن يقتلا » صحيح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا . و اگر اين كار خلاف شرع و حرام است و موجب مهدور الدم شدن مىشود ، چرا اين حكم را در جريان سقيفه جارى نكرد؟
على ( ع ) ، ابوبكر و عمر را خائن مىداند؟
19 - شما مىگوييد : حضرت على ( ع ) ابوبكر و عمر را قبول داشت و حال آن كه عمر در جمع تعداد زيادى از صحابه خطاب به على ( ع ) وعبّاس عموى پيامبر ( ص ) گفت : شما دونفر ، ابوبكر و مرا دروغگو و گنهكار ونيرنگباز مىدانيد ؛ « فلمّا توفّي رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلّم - قال أبو بكر : أنا وليّ رسول اللّه ، فجئتما . . . فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً . . . ثمّتوفّي أبوبكر فقلت : أنا وليّ رسولاللَّه - صلى اللّه عليه وسلّم - ووليّ أبي بكر ، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً » صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 152 ، كتاب الجهاد ، باب 15 ، حكم الفئ حديث 49 . .
شما راست مىگوييد يا عمر!؟
20 - خليفه دوم شش نفر را تعيين كرد و گفت : اينها از ميان خود يك نفر را انتخاب كنند ؛ يعنى هر يك از اينها لياقت رهبرىِ امّت اسلامى و جانشينى پيامبر ( ص ) را دارند و اضافه كرد : اگر كسى از آنها مخالفت كرد ، گردنش را بزنيد عن عمر بن الخطاب أنّه قال لصهيب : صلّ بالناس ثلاثة أيّام ، وأدخل عليّاً وعثمان والزبير وسعداً وعبد الرحمن بن عوف وطلحة ، إن قدم وأحضر عبداللّه بن عمر ، ولاشيء له من الأمر ، وقم على رؤوسهم فإن اجتمع خمسة ورضوا رجلاً وأبى واحد ، فاشدخ رأسه ، أواضرب رأسهبالسيف ، وإن اتّفق أربعة فرضوا رجلاً منهم وأبى اثنان ، فاضرب رؤوسهما ، فإن رضي ثلاثة رجلاً منهم ، وثلاثة رجلاً منهم ، فحكموا عبد اللّه بن عمر ، فأي الفريقين حكم له فليختاروا رجلاً منهم ، فإن لم يرضوا بحكم عبد اللّه بن عمر فكونوا مع الذين فيهم عبدالرحمان بن عوف ، واقتلوا الباقين إن رغبوا عمّا اجتمع عليه الناس . ( تاريخ الطبري ، ج 3 ص 294 ؛ تاريخ المدينة لابنشبة النميري ، ج 3 ص 925 ؛ الكامل لابن الأثير ، ج 3 ص 35 ) . !
چگونه دستور قتل كسى را مىدهد كه شايستگى خلافت را دارد؟
رنجاندن فاطمه ( س ) خلاف كتاب و سنت
21 - در صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتب معتبر آمده است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) فرمود : فاطمه پاره تن من است و هركس او را بيازارد و غضبناك كند مرا آزرده است : « فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني » صحيح البخارى ، ج 4 ص 210 . وفي رواية مسلم : « إنّما فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها » . صحيح مسلم : 7 / 141 . روى الحاكم عن على - عليه السلام- : قال : « قال رسول اللّه -صلى اللّه عليه وآله وسلم- : لفاطمة : إنّ اللَّه يغضب لغضبك ، ويرضى لرضاك » . ثمّ قال : هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه . المستدرك : 3 / 153 .
( ليس فيه ذكر خطبة بنت أبي جهل ) فليراجع : مجمع الزوائد ، ج 9 ص 203 ؛ المعجم الكبير للطبراني ، ج 1 ص 108 ، ج 22 ص 401 ؛ تاريخ مدينة دمشق : 3 / 156 ؛ أسد الغابة ، ج 5 ص 522 ؛ الإصابة ، ج 8 ص 265 و266 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 12 ص 392 ؛ صحيح البخارى ، ج 4 ص 210 ؛ صحيح مسلم ، ج 7 ص 141 ؛ المصنف لابن أبي شيبة الكوفي ، ج 7 ص 526 ؛ السنن الكبرى للنسائي : 5 / 97 ، ح 8370 ؛ المعجم الكبير للطبراني ، ج 22 ص / 404 ؛ الجامع الصغير للسيوطي ، ج 2 ص 208 ؛ تاريخ مدينة دمشق ، ج 3 ص 156 . .
و از طرفى در صحيح بخارى و مسلم نيز آمده است كه فاطمه ( س ) از دست ابوبكر غضبناك شد و تا آخر عمر باوى سخن نگفت : « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم - فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتّى توفّيت » صحيح البخارى ، ج 4 ص 42 ؛ صحيح مسلم ، ج 5 ص 154 ، فيه : فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفّيت وعاشت بعد رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم - ستة أشهر فلمّا توفّيت دفنها زوجها علىّ بن أبيطالب ليلا ولم يؤذن بها ابابكر وصلّى عليها عليّ . .
وقرآن مىگويد : ( انّ الذين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه في الدنيا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهيناً ) الأحزاب : 57 . . در حلّ اين معضله چه پاسخى داريد؟
سهيلى از علماى بزرگ اهل سنّت ( متوفّاى 581 ) به همين روايت استدلال نموده كه هر كس به حضرت زهرا ( س ) اهانت كند ، كافر خواهد شد : « استدلّ به السهيلي على أنّ من سبّها كفر لأنّه يغضبه وأنّها أفضل من الشيخين » فيض القدير شرح الجامع الصغير للمناوي ، ج 4 ص 554 . .
ابن حجر در توجيه آن گفته : « وتوجيهه : إنّها تغضب ممّن سبّها وقد سوّى بين غضبها وغضبه ، ومن أغضبه -صلى اللّه عليه وسلم - يكفر » فتح الباري ، ج 7 ص 82 ؛ شرح المواهب للزرقاني المالكي ، ج 3 ص 205 . .
مناوى صاحب كتاب فيض القدير از ابو نُعيم و ديلمى نقل كرده است كه حضرت رسول اكرم ( ص ) فرمود : « فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني ومن آذاني فقد آذى اللّه ، فعليه لعنة اللّه ملء السماء وملء الأرض » فيض القدير شرح الجامع الصغير للمناوي ، ج 6 ص 24 ، ح 8267 . .
22 - با توجّه به مطالب فوق ، آيا تا كنون نسبت به سخنان ابوبكر كه پس از خطبه حضرت زهرا ( س ) بيان كرد و بدترين اهانت و ناسزا را نسبت به حضرت على ( ع ) و حضرت صديقه ( س ) داد ، فكر كردهايد : « إنّما هو ثعالة شهيده ذنبه ، مرب لكلّ فتنة ، هو الذي يقول : كرّوها جذعة بعدما هرمت ، يستعينون بالضعفه ، ويستنصرون بالنساء ، كأمّ طحال أحبّ أهلها إليها البغي » السقيفة وفدك للجوهري ، ص 104 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبي الحديد ، ج 6 ص 215 ؛ دلائل الإمامة للطبري ، ص 123 . . در اين عبارت ، حضرت على ( ع ) را به روباه و حضرت زهرا ( س ) را به دم آن تشبيه كرده است .
آيا پاسخ اجر رسالت : ( قل لا أسئلكم عليه أجراً إلّا المودّة في القربي ) همين بود؟!
آيا اين بود نتيجه آن همه سفارش و توصيه رسول گرامى ( ص ) در حقّ حضرت زهرا ( س ) ؟!
آيا چنين كسى شايستگى خلافت پيامبرى كه مفتخر به ( إنّك لعلى خلق عظيم ) است را دارد؟
از شما مىخواهيم ، سخنانى كه ميان ابن ابى الحديد سنّى و استادش نقيب ، ردّ و بدل شده ملاحظه نماييد وخود به قضاوت بنشينيد! قال ابن أبي الحديد : قلت : قرأت هذا الكلام على النقيب أبي يحيى جعفر بن يحيى بن أبي زيد البصري وقلت له : من يعرض ؟ فقال : بل يصرّح . قلت : لو صرّح لم أسالك . فضحك وقال : بعليّ بن أبى طالب عليه السلام ، قلت : هذا الكلام كلّه لعلي يقوله؟ ! قال : نعم ، إنّه الملك يا بُنيّ . قلت : فما مقالة الأنصار؟ قال : هتفوا بذكر علي ، فخاف من اضطراب الأمر عليهم ، فنهاهم . . . وثُعالة : اسم الثعلب علم غير مصروف ، ومثّل ذؤاله للذئب ، وشهيده ذنبه ، أي لا شاهد له على ما يدّعي إلّا بعضه وجزء منه ، وأصله مثل قالوا : إنّ الثعلب أراد أن يغري الأسد بالذئب ، فقال : إنّه قد أكل الشاة التي كنت قد أعددتهإ؛!!"" لنفسك ، وكنت حاضراً ، قال : فمن يشهد لك بذلك؟ فرفع ذنبه وعليه دم ، وكان الأسد قد افتقد الشاة ، فقبل شهادته وقتل الذئب . . . وأمّ طحال : إمرأة بغى في الجاهليّة ، ويضرب بها المثل فيقال : أزنى من أمّ طحال . شرح نهج البلاغه ، ج 6 ص 215 .
مخالفت فاطمه ( س ) ، سند بطلان خلافت
23 - در كتب معتبر از رسول اكرم ( ص ) نقل شده : « من مات بغير إمام مات ميتة جاهليّة » مسند أحمد ، ج 4 ، ص 96 ؛ المعجم الكبير للطبرانى ؛ ج 19 ، ص 388 ؛ مجمع الزوائد للهيثمى ، ج 5 ، ص 218 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبي الحديد ، ج9 ، ص 155 وى گفته : « وأصحابنا كافّة قائلون بصحّة هذه القضيّة » . .
هر كس بدون امام از دنيا برود مرده او همانند مردگان دوران جاهليت است .
و بخارى در صحيح خود توسّط ابن عبّاس از رسول اكرم ( ص ) نقل كرده است كه فرمود : « ليس أحد يفارق الجماعة قيد شبر فيموت إلّا مات ميتة جاهليّة » صحيح البخاري ، ج 8 ص 105 ، كتاب الأحكام ، باب السمع والطاعة للإمام . .
هر كس از جامعه اسلامى به مقدار يك وجب دور شده و جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهليت است .
و مسلم نيز در صحيح خود به واسطه ابو هريره از رسولمكرّم ( ص ) آورده است كه فرمود : « من خرج عن الطاعة وفارق الجماعة فمات ، مات ميتة جاهليّة » صحيح مسلم ، ج 6 ص 21 ، كتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة . .
كسى كه از فرمان حاكم سرپيچى نموده و از جامعه مسلمانان جدا شود همانند مردگان زمان جاهليت از دنيا خواهد رفت .
حال از شما مىپرسيم كه تكليف حضرت صديقه طاهره ( س ) كه با ابوبكر بيعت نكرد چه مىشود؟ با اينكه در حقّ او آيه تطهير نازل شده و صدها روايت از رسول گرامى ( ص ) در فضيلت او رسيده است ، مانند : « فاطمة سيّدة نساء هذه الأمّة » و يا « سيّدة نساء اهل الجنّة » في صحيح البخاري : قال رسول اللّه يا فاطمة ألا ترضين ان تكوني سيّدة نساء المؤمنين أو سيّدة نساء هذه الامّة . صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 142 ، كتاب بدء الخلق باب علامات النبوّة ، كتاب الاستئذان ، باب من ناجى بين يدي الناس ؛ صحيح مسلم ، ج7 ، ص143 كتاب فضائل الصحابة باب ( 15 ) باب من فضائل فاطمة بنت النبي - صلى اللَّه عليه وآله - ح 99 وهمچنين آمده : فاطمة سيّدة نساء اهل الجنّة . صحيح البخارى ، ج4 ، ص209 و219 . .
آيا روايات « مات ميتة جاهليّة » قابل اعتماد نيست؟ يا نستجير باللّه حضرت زهرا ( س ) به سخن و سنّت پيامبر عمل ننمود؟ و يا ابوبكر را شايسته جانشينى نمىدانست؟
تعيين خليفه به دست خدا
24 - شما مىگوييد پيامبر اكرم ( ص ) كسى را براى پيشوايى مردم معيّن نكرد و تعيين آن را به عهده مردم نهاد در حالى كه اين نظريه مخالف كتاب و سنّت است .
زيرا خداوند - تبارك وتعالى - در باره حضرت ابراهيم مىگويد : ما تو را به عنوان امام و پيشواى مردم معيّن مىكنيم ؛ ( إنّي جاعلك للنّاس إماماً ) البقره : 124 . .
ودر باره حضرت داوود مىگويد : ما تو را خليفه روى زمين قرار داديم پس در ميان مردم ، حاكم بهحق باش ؛ ( يا داود إنّا جعلناك خليفة فيالأرض فاحكم بين الناس بالحقّ ) ص : 26 . .
حضرت موسى از خداوند مىخواهد كه جانشين بعد از او را معيّن نمايد ؛ ( واجعل لى وزيراً من أهلي ) طه : 29 . .
خداوند نيز در پاسخ دعاى حضرت موسى فرمود : ( قال قد أوتيت سؤلك يا موسى ) طه : 36 . .
خداوند در رابطه با بنى اسرائيل نيز مىفرمايد : از ميان ملّت بنى اسرائيل ، افرادى را به عنوان رهبر و پيشوا انتخاب نموديم ( وجعلنا منهم أئمّة يهدون بأمرنا ) السجدة : 24 . .
پس در تمامى اين آيات ، انتخاب خليفه ، به خداوند نسبت داده شده و تعيين پيشوا و حاكم فقط به دست خداوند صورت مىپذيرد .
و همچنين علماى بزرگ اهلسنّت مانند ابن هشام وابن كثير و ابن حبّان و ديگران نقل كردهاند : هنگامى كه رسولاكرم ( ص ) ، قبايل عرب را به سوى اسلام دعوت مىفرمود ، بعضى از شخصيّتهاى بزرگ قبايل ، مانند : بنى عامر بن صعصعه ، به حضرت گفتند : اگر ما تو را يارى كنيم و كار تو بالا بگيرد ، آيا رياست و جانشينى بعد از تو ، به ما خواهد رسيد؟ « أيكون لنا الأمر من بعدك؟ »
حضرت پاسخ داد : تعيين رهبرى به دست من نيست ؛ بلكه به دست خدا است و هر كس را كه بخواهد ، انتخاب خواهد كرد : « الأمر إلى اللّه يضعه حيث يشاء » .
وى گفت : ما حاضر نيستيم خود را فداى اهداف تو كنيم ، و پس از پيروزى ، منصب رياست به افراد ديگر برسد : « فقالوا : أنهدف نحورنا للعرب دونك ، فإذا ظهرت كان الأمر في غيرنا؟ لاحاجة لنا في هذا من أمرك » الثقات لابن حبّان ، ج 1 ص 89 ؛ البداية والنهاية لابن كثير ، ج 3 ، ص 171 . .
و همچنين مشابه اين قضيه با قشير بن كعب بن ربيعه اتّفاق افتاد و او نيز به رسول اكرم ( ص ) گفت : اگر بهرهاى از رياست در حكومت اسلامى نصيب ما نشود ، ما حاضر نيستيم به تو ايمان بياوريم ر . ك : سيره ابن هشام ، ج 2 ، ص 289 ؛ السيرة النبويّة لابنكثير ، ج 2 ، ص 157 ؛ مع المصطفى للدكتورة بنت الشاطئ ، ص 161 . .
رسول گرامى ( ص ) ، در بدترين موقعيّتى كه نياز مبرم به نيرو و كمك داشت ، حاضر نشد با وعده جانشينى ، مساعدت قبايل را جذب نمايد .
و همچنين هوذة ، پادشاه يمامه كه به اسلام دعوت شد ، گروهى را خدمت حضرت گسيل نمود و پيام داد اگر چنانچه بهرهاى از رياست ، نصيب او شود ، حاضر است اسلام بياورد و مسلمين را يارى دهد ، ولى رسول گرامى ( ص ) نپذيرفت و فرمود : حتّى اگر رياست بر يك قطعه زمين رها شده را بخواهد ، به وى نخواهم داد طبقات ابن سعد ، ج 1 ص 262 ؛ نصب الراية لزيعلي ، ج 6 ص 567 . .
قيام ناكثين و قاسطين بر ضدّ حاكم اسلامى
25 - در صحيح بخارى و مسلم از قول رسول اكرم ( ص ) آمده است : اگر از رهبر اسلامى كار ناخوشايندى هم ديديد ، بايد تحمّل كنيد و صبر پيشه نماييد ، زيرا هر كس از گروه مسلمين به اندازه يك وجب هم جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهليّت است : « من رأى من أميره شيئاً يكرهه فليصبر عليه فإنّه من فارق الجماعة شبراً فمات ، مات ميتة جاهليّة » صحيح البخاري ، ج 8 ص 87 ، أوّل كتاب الفتن ؛ صحيح مسلم ، ج 6 ص 21 ، كتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن . .
و در مسند احمد بن حنبل و صحيح ترمذى آمده : يك وجب از توده مردم جدا شدن ، موجب خروج از دين اسلام است : « من فارق الجماعة شبرا فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه » مسند أحمد ، ج 5 ص 180 ؛ سنن أبي داود ، ج 2 ص 426 ؛ سنن الترمذي ، ج 4 ص 226 ؛ المستدرك ، ج 1 ص 117 وصحّحه . وهكذا رواه الحاكم فيالمستدرك ، ج 1 ص 77 ، ثمّ قال : هذا حديث صحيح على شرط الشيخين وج 1 ص 117 قائلاً : وقد روى هذا المتن عبد اللَّه بن عمر باسناد صحيح على شرطهما ، وهكذا فيج 1 ص 422 وقال : هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وفى مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 قائلاً : رواه أحمد ورجاله ثقات رجال الصحيح خلا عليّ بن إسحاق السلمي وهو ثقة . . طبرانى و هيثمى از رسول گرامى ( ص ) نقل كردهاند : اگر كسى به مقدار بند كمان از جماعت جدا شود نماز و روزه او مورد قبول نيست و بدن او هيزم جهنّم خواهد بود : « فمن فارق الجماعة قيد قوس لم تقبل منه صلاة ولا صيام وأولئك هم وقود النار » المعجم الكبير ، ج 3 ص 302 ؛ مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 . .
با توجّه به اين روايات ، مىپرسيم : تكليف كسانى كهدر برابر على بن ابى طالب ( ع ) كه بعد از قتل عثمان به عنوان حاكم رسمى جامعه اسلامى بود ، قيام كردند چه مىشود؟
نسبت به عايشه و طلحه و زبير و . . . كه از جماعت اسلامى جدا شدند و باعث فتنه خانمانسوزى گرديدند وباعث نابودى هزاران مسلمان شدند ، چه توجيهى داريد؟
اگرمىگوييد ، آنها در اين خلاف بزرگ كه باعث كشته شدن هزاران مسلمان شدند ، اجتهاد كردند وخطاكردند ، به شما خواهند گفت : بنابر اين ، ديگر خطاكارى درعالم يافت نخواهد شد ؛ چون هركس كار خلافي مىكند ، قطعاً براى خود توجيه و تأويلى دارد؟
راستى تكليف معاويه كه در برابر خليفه به حقّ قيام كرد و فتنهاى در ميان مسلمين ايجاد كرد كه آثار او بعد از پانزده قرن ، مشهود است ، چه مىشود؟
و جالب اين كه حاكم نيشابورى و طبرانى و سيوطى از قول معاويه ، از رسول اكرم ( ص ) نقل كرده كه هر فردى از افراد جامعه ، از جماعت مسلمين يك وجب هم جدا شود داخل آتش جهنّم خواهد شد : « من فارق الجماعة شبراً دخل النار » مستدرك الحاكم ، ج 1 ص 118 ؛ المعجم الكبير للطبرانى ، ج 6 ص 53 ؛ الدرالمنثور ، ج 5 ص 113 ؛ كنز العمال ، ج 1 ص 208 ، ح 1039 . .
اگر مىگوييد : معاويه هم به عنوان خليفه بود ، چون مردم شام با وى بيعت كرده بودند ، خواهيم گفت : مطابق روايت صحيح مسلم از رسول اكرم ( ص ) اگر با دو نفر به عنوان خليفه بيعت شود ، وظيفه مردم حمايت از خليفه نخستين و كشتن خليفه اخير است : « اذا بويع لخليفتين فاقتلوا الآخرمنهما » صحيح مسلم ، ج 6 ص 23 ، كتاب الإمارة ، باب اذا بويع لخليفتين . روى الطبراني عن أبيهريرة قال : قال رسول اللَّه - صلى اللّه عليه وسلم- : « اذا بويع لخليفتين فاقتلوا الأحدث منهما » . المعجم الأسط ، ج 3 ص 144 . قال القرطبي : وإذا بويع لخليفتين فالخليفة ، الأوّل ، وقتل الآخر ، تفسير القرطبي ، ج 1 ص 272 . .
شهادت عمار ، سند بطلان معاويه
راستى مگر مطابق روايات متواتر ، پيامبر گرامى ( ص ) نفرمود : عمّار ياسر را گروه باغى و تجاوزگر وستمكار ، خواهد كشت : « تقتله الفئة الباغية يدعوهم إلى اللّه ويدعونه إلى النار » صحيح البخاري ، ج 3 ص 207 ، كتاب الجهاد باب مسح الغبار عن الناس في السبيل ؛ صحيح مسلم ، ج 8 ص 186 ، كتاب الفتن ، باب لا تقوم الساعة حتّى يمر الرجل بقبر الرجل ، من دون جملة « يدعوهم إلى النار . . . » ، قد صرّح بتواتره الذهبي في سير أعلام النبلاء ، ج 1 ص 421 . .
مگر نفرمود : قاتل عمّار در ميان آتش جهنّم است؟
« إنّ عمار قاتله وسالبه في النار » المستدرك ، ج 3 ص 387 ، ثمّ قال : صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وهكذا صحّحه الذهبي في هامشه . .
اين روايت به قدرى محكم و غير قابل انكار بود كه پس از شهادت عمّار عدّهاى از دوستان معاويه ؛ مانند عمرو بن عاص ، در حقّانيّت معاويه گرفتار ترديد شده واز جنگ دست كشيدند و جمعى زيادى هم به پيروى از عمرو بن عاص از صحنه جنگ با على ( ع ) كنار رفتند ؛ « إنّ عمرو بن العاص كان وزير معوية فلما قتل عمار بن ياسر أمسك عن القتال وتابعه على ذلك خلق كثير فقال له معوية لِم لا تقاتل ؟ قال قتلنا هذا الرجل وقد سمعت رسول اللَّه - صلى اللَّه عليه وسلم- يقول : تقتله الفئة الباغية ، فدلّ على أنّا نحن بغاة » إحقاق الحق ، ج 8 ص 448 عن نور الأبصار للشبلنجي ، ص90 ؛ خلاصة عبقات الأنوار : 3 / 59 ؛ نفحات الأزهار ، ج 3 ، ص 54 . .
وقتى كه معاويه موقعيّت را چنين خطرناك ديد ، به عمرو بن عاص گفت : ساكت باش ، به خدا سوگند تو همواره در ميان نجاست خود غوطهور بودى ، مگر عمّار را ما كشتيم؟ عمّار به دست على و ياران او كشته شد ؛ چون آنها وى را از خانهاش بيرون كشيدند و در برابر شمشيرها و نيزههاى ما قرار دادند .
« فقالمعوية : دحضتفيبولك ، أونحنقتلناه؟ إنّماقتله علي وأصحابه جاؤا به حتّىألقوه بينرماحنا أو قال بين سيوفنا » مسند أحمد ، ج 4 ص 199 ، مجمع الزوائد ، ج 7 ص 242 ثمّ قال : رواه أحمد وهو ثقة ، المستدرك ، ج 2 ص 155 قائلاً : هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بهذه السياقة . .
حضرت امير ( ع ) وقتى كه اين توجيه ناموجّه معاويه را شنيد ، فرمود : در اين صورت بايد بگويند : حمزه وشهداى احد را حضرت رسول اكرم ( ص ) كشت ؛ چون حضرت بود كه آنان را از خانه هايشان بيرون كشيد : « لو كنت أنا قتلت عمّاراً لأنّي أخرجته لكان رسول اللّه قتل حمزة وجميع من قتل في حربه لأنه هو المخرج لهم » المعيار والموازنة ، ص 97 ؛ وقعة صفّين ، ص 343 ؛ صحيح شرح العقيدة الطحاويّة لحسن بن علي السقاف ، ص 642 ؛ النصائح الكافية ، ص 39 . .
وحكم بن حزم بأنّ الصحابة كلّهم من أهل الجنّة قطعاً ( الإصابة ، ج 1 ص 19 ) . و راه هر گونه نقد و بررسى درباره آنان مسدود است وقال ابن الأثير : كلّهم عدول لا يتطرّق إليهم الجرح . أسد الغابة ، ج 1 ص 3 . و اگر كسى بخواهد ، كار آنان را مورد كوچكترين نقد و بررسى قراردهد ، به زندقه وخروج از دين اسلام متهم خواهد شد ؛ « قال أبوزرعه : إذا رأيت الرجل ينتقص أحداً منأصحاب رسولاللَّه - صلّىاللَّهعليهوسلم - فاعلم انه زنديق » .
چون بر اين باوريد كه صحابه ، ناقلان كتاب و سنّت هستند و هر گونه نقد آنان ، در حقيقت زير سؤال بردن كتاب و سنّت است ذلك أنّ الرسول - صلى اللّه عليه وسلم - عندنا حقّ والقرآن حقّ وانّما أدّى إلينا هذا القرآن والسنن أصحاب رسول اللَّه صلّىاللَّه عليه وسلم وانّما يريدون ان يجرحوا شهودنا ليبطلوا الكتاب والسنّة والجرح بهم أولى وهم زنادقة . الكفاية في علم الرواية ص 67 . .
كار به جايى رسيده كه برخى از فقهاى شما فتوا دادهاند كه نقد صحابه موجب ارتداد و مخالفت با اسلام است و پاسخ آن جز شمشير نيست ؛ « قال السرخسي : من طعن فيهم فهو ملحد ، منابذ للإسلام ، دواؤه السيف ، إن لم يتب » اُصول السرخسي ، ج 2 ص 134 . .
و يكى از مهمّترين اشكال شما بر شيعه در طول تاريخ اين بود كه آنان ، بر عملكرد برخى از صحابه معترض بوده و كار آنان را مخالف با كتاب و سنّت مىدانستند وهمين موضوع را وسيله تفسيق و تكفير آنان قرار دادهاند .
جا دارد در اينجا چند سؤال با برادران آزادانديش اهل سنّت مطرح كنيم ، به اميد آن كه مقدارى فكر خود را به كار بيندازند و ببينند كه اين طرز تفكّر ، تا چه حدّى با قرآن و سنّت راستين رسول گرامى ( ص ) مطابقت دارد؟
26 - آيا اين عدالت و عصمت ، مخصوص عدّهاى از صحابه پيامبر اسلام ( ص ) است و يا صحابه ديگر پيامبران نيز از اين ويژگى بهرهمند بودند؟
27 - آيا اين ادعا ، پشتوانه قرآنى و روايى هم دارد ويا فقط نظريّه برخى علماى تندرو و افراطى است؟
گسترش نفاق ميان صحابه
28 - در قرآن ، آيات متعدّدى ، خطر منافقان را گوشزد نموده و به مذمّت آنان پرداخته و حتّى يك سوره مستقلّ درباره آنان نازل شده و اعلام نموده كه بدترين جايگاه جهنّم به آنان اختصاص دارد ( إنّ المنافقين في الدرك الأسفل من النار ) نساء : 145 . و به تعبير بعضى از علماى اهل سنّت ، نزديك به يك سوّم قرآن در باره منافقان ومذمّت و خيانت آنان مىباشد ر . ك : « النفاق والمنافقون » ، استاد إبراهيم علي سالم مصري . .
آيا اين منافقان ، طيف مستقلّ و شناخته شدهاى بودند وعضو صحابه رسول گرامى ( ص ) به شمار نمىآمدند ، ويا جزء صحابه بودند؟
پاسخ شما هر چه باشد ، از آيات قرآنى اين چنين استفاده مىشود كه منافقان در زمان رسول اكرم ( ص ) يك گروه و باند قدرتمندى بودند و خطر بزرگى براى جامعه اسلامى بهشمار مىآمدند ، و فعّاليّت آنان آنچنان حساب شده و سرّى بود كه حتّى از ديدگاه حاكم اسلامى نيز پوشيده مانده بود : ( وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ) التوبة : 100 . .
29 - آيا تمامى اين منافقان بعد از رحلت رسول گرامى ( ص ) همه يكجا مردند و از بين رفتند و نسل آنان براى هميشه در تاريخ منقرض گرديد و يا در ميان مردم و جزو مردم بودند؟
پس اگر منافقان ، اين چنين با مسلمانان مخلوط شده بودند كه رسول اكرم ( ص ) نيز آنان را نمىشناخت ، آيا مىشود گفت همه صحابه عادل بودند؟
30 - در صحيح مسلم آمده است كه حضرت فرموده : « في أصحابي إثناعشر منافقاً » ( 1 ) صحيحمسلم ، ج 8 ص 122 ؛ مسندأحمد ، ج 4 ص 320 ؛ البداية والنهاية لإبنكثير ، ج 5 ص 20 . ، ميان اصحاب من ، 12 نفر از منافقين هستند و توطئه مىكنند ، آيا با اين وضع ، جايى براى حكم به عدالت همه صحابه باقى مىماند؟
وحشت خليفه دوّم از آلودگى به نفاق
باند منافقان آنچنان گسترده و پيچيده بود و نفاق آنچنان در ميان صحابه رسوخ كرده بود كه هر يك از صحابه پيامبر ، وحشت آن را داشت كه با نزول آيه قرآن ، پرده از اسرار خائنانه وى برداشته شود و در ميان مردم ، رسوا و مفتضح شود ؛ بهطورى كه خليفه دوّم عمر بن خطّاب مىگويد : به هنگام نزول سوره برائت كه پرده از توطئه منافقان برداشته شد ، بر اين باور شديم كه در باره هر يك از ما آيهاى نازل شود و كارهاى خلاف ما را برملا سازد : « ما فرغ من تنزيل براءة حتّى ظننّا أن لن يبقى منّا أحد إلّا ينزل فيه شيء » زاد المسير ، ج 3 ص 316 . .
در روايت ديگر از وى آمده است كه بايد سوره توبه را سوره عذاب ناميد زيرا اين سوره آنچنان مردم را رسوا ساخت كه نزديك بود كسى سالم نماند : « أنّ عمر - رضى اللّه عنه - قيل : له سورة التوبة ، قال : هي إلى العذاب أقرب! ما أقلعت عن الناس حتّى ما كادت تدع منهم أحداً » .
آيا با الدر المنثور ، ج 3 ص 208 . توجّه به مطالبى كه گفته شد ، مىشود گفت : كه تمامى صحابه پيامبر عادل بودهاند و بهشت بر آنان واجب است؟ وآيا اين عقيده ، بر خلاف قرآن و نظريّه خليفه نيست؟
31 - ابن كثير از علماى بزرگ اهل سنّت مىگويد : عمر بن خطّاب براى هر يك از صحابه پيامبر كه از دنيا مىرفت ، اگر حذيفه ( منافق شناس عصر ) شهادت بر سلامتى او از نفاق نمىداد ، بر جنازه او نماز نمىخواند :
« إنّ عمر بن الخطاب - رضي اللّه عنه - كان إذا مات رجل ممّنيرى أنّه منهم ، نظر إلىحذيفة فإن صلّىعليهوإلّا تركه » تفسير ابن كثير ، ج 2 ص 399 . .
شما كه مىگوييد : نقد عملكرد صحابه ، با زندقه و كفر برابر است ، اين كار عمر را چگونه توجيه مىكنيد؟
32 - راستى تا كنون از خود پرسيده ايد كه چرا عمر بن خطّاب حذيفه ( منافق شناس عصر ) را سوگند مىداد كه آيا من هم در ميان آن توطئه گران بودم يا خير؟
« قال ابن كثير : وروينا عن أمير المؤمنين عمر بن الخطاب -رضياللَّهعنه- أنّه قال لحذيفة : أقسمت عليك باللَّه ، أنامنهم؟ » تفسير ابن كثير ، ج 2 ص 399 ، البداية والنهاية ، ج 5 ص 25 ، سنة تسع من الهجرة ، ذكر غزوة تبوك ؛ جامع البيان للطبري ، ج 11 ص 16 . .
33 - چرا ساير صحابه پاك رسول اللّه ( ص ) مانند : سلمان ، ابوذر ، مقداد و . . . اين سؤال را از حذيفه نمىكردند؟ مگر عمر نسبت به خود شك داشت؟
34 - مگر شما نمىگوييد كه عمر ، جزو عشره مبشّره وده نفرى است كه پيامبر گرامى ( ص ) به آنان بشارت قطعى بهشت داده است؟
و آيا اين سؤال عمر ، شك و ترديد در سخن پيامبر نيست؟ و يا حديث « عشرةمبشّرة » را ساختگى و بىپايه مىدانيد؟
طرح ترور رسول گرامى ( ص ) توسّط منافقان
35 - به هنگام مراجعت رسول اكرم ( ص ) از جنگ تبوك ، افرادى كه تصميم به ترور حضرت گرفتند چه كسانى بودند؟!
آيا اينتصميمشوم ، توسّطيهوديان و مشركان گرفته شد ويا همين صحابه حضرت بودندكه به اين كار خطرناك دست زدند؟ اگر خداوند ، حضرت را از شرّ اين توطئه محافظت نمىكرد ، جامعه اسلامى با چه فاجعه بزرگى مواجه مىگشت؟
36 - آيا همه آن منافقان كه قلب مقدّس رسولگرامى ( ص ) را به درد آوردند ، بعد از حضرت ، كجا رفتند كه هيچ اسم و رسمى از آنان در تاريخ نيست؟
آيا خداى نا خواسته ، وجود مبارك رسول اكرم ( ص ) عامل نفاق بود و با عروج حضرت به ملأ اعلى ، آنان به بهترين و پاكترين انسانهاى روى زمين مبدّل شدند؟ كه هر گونه نقد و جرح آنان گناه نابخشودنى به شمار مىآيد؟
آيا خلفاى راشدين ، با تبليغ و پيگيرى خود ، آنان را اصلاح نموده و با اكسير مؤمن آفرين ، روحيه نفاق آنان را به ايمان تبديل نمودند . يا اينكه بعد از رسول اكرم ( ص ) نفاق علنى با نفاق سرّى با يكديگر همپيمان گرديدند وپستهاى كليدى را ميان خود تقسيم نموده و در برابر اعتراض ديگران كار خود را به نوعى توجيه كردند : « نستعينبقوّةالمنافق ، وإثمه عليه » عن عبدالملك بنعبيد قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعين بقوّة المنافق ، وإثمه عليه » . المصنف لابن أبي شيبة ، ج 7 ص 269 ، ح120 ؛ كنز العمال ، ج 4 ، ص 614 . . از نيروى منافقان بهره مىبريم و گناه آنان بعهده خودشان مىباشد!
راستى چرا از ميان آنهمه صحابه ، فقط عمر بن خطّاب ، حذيفه يمانى را سوگند مىدهد كه آيا من هم جزء منافقانى بودم كه در توطئه قتل و ترور پيامبر گرامى ( ص ) شركت داشتم : « وذكر لنا أنّ عمر قال لحذيفة أنشدك اللّه أمنهم أنا ؟ قال لا ، ولا أومن منها أحداً بعدك » تفسير ابن كثير ، ج 2 ص 399 ؛ جامع البيان للطبري ، ج 11 ص 16 . .
شركت خلفا در ترور نا فرجام رسول اكرم ( ص )
بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از علماى بزرگ اهل سنّت در كتاب فقهى خود « المُحَلّى » - نام ابوبكر ، عمر وعثمان در ميان چهرههايى كه ترور رسول اكرم ( ص ) را طراحى كردند به چشم مىخورد ؛ « إنّ أبابكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقّاص أرادوا قتل النبي ( ص ) وإلقاءه من العقبة في تبوك » المحلّى : 11 / 224 . تحقيق أحمد محمد شاكر ، ط . دار الجيل ودار الآفاق الجديدة ، بيروت . والمحلّى : 12 / 160 مسألة 2203 ط . دار الفكر ، تحقيق : الدكتور عبد الغفّار سليمان البنداري . .
يكى از مهمترين سؤالىكه مطرح است اين است كه آيا اين مطلب را قبول داريد؟ و در صورت پذيرفتن ، چه توجيهى براى آن داريد؟
گرچه ابن حزم قال الذهبي : ابن حزم ، الإمام الأوحد ، البحر ، ذو الفنون والمعارف ، . . . فإنّه رأس في علوم الاسلام ، متبحر في النقل ، عديم النظير . سير أعلام النبلاء ، ج 18 ص 184 وقريب من هذا فى العبر ، ج 3 ص 239 ؛ دول الإسلام ، ج 1 ص 207 .
قالالسمعاني : ابن حزم ، من أفضل أهل عصره بالأندلس وبلادالمغرب . الأنساب - اليزيدي . وقال السيوطي : وكان صاحب فنون وورع وزهد ، وإليه المنتهى في الذكاء والحفظ وسعة الدائرة في العلوم . طبقات الحفّاظ : 436 . قال الزركلي : عالم الأندلس في عصره ، وأحد أئمّة الإسلام ، كان في الأندلس خلق كثير ينتسبون إلى مذهبه . الأعلام ، ج 4 ص 254 . به خاطر وقوع وليد بن جُمَيع در سند آن ، روايت را تضعيف مىكند ولى با مراجعه به كتب رجالى اهل سنّت روشن مىشود كه غالب رجال شناسان وى را توثيق نمودهاند كما صرّح بوثاقته العجلى تاريخ الثقات ص 465 ، رقم 1773 . وقال ابن سعد : كان ثقة وله أحاديث . طبقات ، ج 6 ص 354 . وأورده ابن حبّان في الثقات . كتاب الثقات ، ج 5 ص 492 . وقد نقل الذهبي وابن أبي حاتم عن أبي عبداللّه بن أحمد بن حنبل قال : قال أبي : ليس به بأس . وعن يحيى بن معين أنّه قال : ثقة وقال أبو حاتم : صالح الحديث . وقال أبو زرعة : لا بأس به . الجرح و التعديل ، ج 9 ص 8 ، رقم 34 وتهذيب الكمال ، ج 31 ص 35 . وقال الذهبي : وثّقه أبو نعيم . تاريخ الإسلام ، ج 9 ص 661 . ، و اين راوى از رجال بخارى و صحيح مسلم و سنن ابي داود و صحيح ترمذي وسنن نسايى مىباشد تهذيب التهذيب ، ج 11 ص 122 . .
استفاده ابزارى از وجود منافقين
37 - با مراجعه به كتاب و سنّت ، روشن مىشود كه خطر منافقين براى اسلام و مسلمين از خطر كفّار ومشركين بيشتر بوده است و در آيات متعدّدى در باره منافقين و توطئه آنان بر ضد اسلام و مسلمين ، اشاره رفته است بهطورى كه يك سوره مستقلّ در باره آنان نازل شده و به قول آقاى ابراهيم على سالم از نويسندگان مصرى ، حدود ده جزء ؛ يعنى يك سوّم قرآن ، درباره منافقان است ر . ك : « النفاق والمنافقون » ، إبراهيم على سالم . .
قرآن آنان را سدّ راه اسلام مىداند : ( رأيت المنافقين يصدّون عنك صدوداً ) النساء : 61 . و از هر گونه دلسوزى براى آنان نهى و آنان را قابل هدايت نمىداند : ( فما لكم في المنافقين فئتين واللّه أركسهم بما كسبوا أتريدون أن تهدوا من أضلّ اللّه ومن يضلل اللّه فلن تجد له سبيلاً ) النساء : 88 . .
وآنان را همرديف كفّار در جهنّم دانسته و مورد لعن قرار داده است : ( وعد اللّه المنافقين والمنافقات والكفّار نار جهنّم خلدين فيها هي حسبهم ولعنهم اللّه ) التوبه : 68 . .
بلكه جايگاه آنان را در پستترين منطقه جهنّم قرار داده است : ( إنّ المنافقين في الدرك الأسفل من النّار ) النساء : 145 . .
با همه اين حال ، چرا خليفه دوّم از وجود آنان در حكومت خويش استفاده نموده و به آنان منصب داده ومىگويد : از نيروى منافقان بهره مىبريم و گناه آنان بهعهده خودشاناست ؛ « نستعين بقوّةالمنافق ، وإثمهعليه » عن عبد الملك بن عبيد قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعين بقوّة المنافق ، وإثمه عليه » . المصنف لابن أبي شيبة ، ج 7 ص 269 ، ح120 ؛ كنزالعمال ، ج4 ، ص 614 . ؟
همين كار او ، مورد اعتراض يكى از اصحاب ( حذيفه ) قرار مىگيرد ، ولى او پاسخ مىدهد : از نيروى آنان ، استفاده مىكنم و مواظب عملكرد آنان هستم : « إنّي لأستعمله لأستعين بقوّته ثم أكون على قفائه » عن الحسن أن حذيفة قال لعمر : إنك تستعين بالرجل الفاجر فقال عمر : « إنّي لاستعمله لأستعينبقوّته ثمأكون علىقفائه » - أبوعبيد . كنز العمال : 5 ، ص 771 . .
با اينكه از عمر بن خطّاب نقل مىكنند كه گفت : اگر كسى از وجود فاسق استفاده كند و او را بهكارى بگمارد ، خود نيز همرديف آن فاسق بهشمار مىآيد : « من استعمل فاجراً وهو يعلم أنّه فاجر فهو مثله » عن عمر قال : من استعمل فاجرا وهويعلم أنّه فاجر فهو مثله . كنزالعمال ، ج5 ، ص761 ، ح 14306 . .
بين عمل عمر با گفتار او چقدر فاصله است؟! ( كبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 3 . .
38 - شايد كسى بگويد : منافقين در زمان عمر نرمتر ويا بى خطرتر از زمان رسول اكرم ( ص ) شده بودند قال البيهقي : فإن صحّ فإنّما ورد في منافقين لم يعرفوا بالتخذيل والارجاف واللَّه أعلم . سنن الكبرى ، ج 9 ص 36 . .
ولى مطابق روايت صحيح بخارى از حذيفه ، شرّ منافقين بعد از پيامبر ( ص ) ، از منافقين زمان حضرت ، بيشتر بود ؛ « إنّ المنافقين اليوم شرّ منهم على عهد النبي - صلى اللّه عليه وسلم - كانوا يومئذ يسرّون ، واليوم يجهرون » .
بلكه نفاق آنان بعد از رسول گرامى ( ص ) ، تبديل به كفر شده بود : « عن حذيفة ، أنّه قال : إنّما كان النفاق على عهد النبي -صلى اللّه عليه وسلم- فأمّا اليوم فإنّما هو الكفر بعد الإيمان » صحيح البخارى ، ج 8 ص 100 ، كتاب الفتن ، باب إذا قال عند قوم شيئا ثم خرج فقال بخلافه . .
توصيه عمر به خدمت به اعراب باديه نشين
39 - قرآن در باره اعراب مىگويد : ( الأعراب أشدّ كفراً ونفاقاً ) التوبة : 97 . كفر و نفاق عربهاى باديه نشين بيش از ديگران است . ابن كثير در تفسير آيه مىگويد : كفر و نفاق عربهاى باديه نشين ، بزرگتر وشديدتر از ديگران است ؛ « وإنّ كفرهم ونفاقهم أعظم من غيرهم وأشد » تفسير ابن كثير ، ج 2 ، ص 397 ؛ تفسير القرطبي ، ج 8 ، ص 231 . .
ولى با تمامى اين ويژگىهاى اعراب باديه نشين ، خليفه دوّم بههنگام مرگ وصيّت مىكند كه به آنان نيكى كنيد زيرا آنها ريشه عرب و سرچشمه اسلام هستند : « وأوصيه بالأعراب خيراً فإنّهم أصل العرب ومادّة الإسلام » صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 206 ، باب مناقب المهاجرين . .
آيا اين سخن با صريح آيه قرآن ، منافات ندارد؟
40 - اگر كسى از شما بپرسد : شايد اين وصيّت عمر ، بهخاطر خوش خدمتى عربهاى باديه نشين مدينه در تثبيت خلافت ابوبكر بود ، چه پاسخى داريد؟ آنجا كه عمر بن خطّاب ، با درگيرىهاى سخت سقيفه نشينان ومخالفتهاى كوبنده مهاجرين و انصار مواجه شد « حين توفى اللّه - نبيّه صلّى اللَّه عليه وسلم - أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما » . صحيح البخارى ، ج8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا . ، با مشاهده عربهاى باديهنشين كه با هماهنگىهاى قبلى وارد صحنه شده بودند ، خشنود گشت و گفت : وقتى چشم من به قبيله اسلم ( از قبايل بزرگ عشاير اطراف مدينه ) افتاد ، يقين كردم كه پيروزى ما قطعى است ؛ « ما هو إلّا أن رأيت أسلم ، فأيقنت بالنصر » « حين توفى اللّه - نبيّه صلّى اللَّه عليه وسلم - أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما » . صحيح البخارى ، ج8 ، ص 26 ، كتاب المحاربين ، باب رجم الحبلى من الزنا . تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 458 ؛ كامل ابنأثير ، ج2 ، ص224 . .
ولذا تاريخ نشان مىدهد كه عمر بن خطاب جهت تحكيم پايه هاى خلافت ابو بكر و سركوبى مخالفان ، بيشترين استفاده را از آنان نمود روى ابن أبي الحديد عن البراء بن عازب : فلم ألبث وإذاً أنا بأبى بكر قد أقبل ومعه عمر وأبو عبيدة وجماعة من أصحاب السقيفة وهم محتجزون بالأزر الصنعانيّة لايمرّون بأحد الّا خبطوه وقدّموه فمدّوا يده فمسحوها على يد أبي بكر يبايعه شاء ذلك أو أبى . شرح ابن أبي الحديد ، ج 1 ص 219 . .
افزودن دیدگاه جدید