شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث هجدهم در ذكـر خدا

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(18){/mp3}


حديث هجدهم
بـالسـنـد المـتصل الى فخر الطائفة و ذخرها، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضوان الله عـليـه ، عـن مـحـمـد بـن يحيى ، عن اءحمد بن محمد بن عيسى ، عن ابن محبوب ، عن عبدالله بن سـنـان ، عـن اءبـى حـمـزة الثـمـالى ، عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال : مـكـتـوب فـى التـوارة التـى لم تـغـيـر اءن مـوسـى (عـليـه السـلام ) ساءل ربه فقال : يا رب ، اءقريب اءنت منى فاناجيك ، اءم بعيد فاناديك ؟ فاءوحى الله عـزوجـل اليـه ، يـا مـوسـى ، اءنـا جـليـس مـن ذكـرنـى . فـقـال مـوسـى : فـمـن فـى سـتـرك يـوم لا سـتـر الا سـتـرك ؟ فقال : الذين يذكروننى فاءذكرهم و يتحابون فى فاحبهم ، فاءولئك الذين اذا اردت اءن اصيب اءهل الارض بسوء، ذكرتهم فدفعت عنهم بهم .(522)
ترجمه :
ابـوحـمـزه ثـمـالى حديث كند از حضرت باقر، عليه السلام ، كه فرمود نوشته شده اسـت در تـوراتـى كـه تـغـيـيـر نـنـمـوده : هـمـانـا مـوسـى سـؤ ال كـرد پـروردگـار خـود را، پـس گـفـت :"اى پـروردگـار من ، آيا نزديكى تو به من تا مـنـاجـات كـنـم تـو را، يـا دورى تـا صـدا زنـم تـو را؟" پـس وحـى كـرد خـداى عـزوجـل بـه سـوى او:"اى مـوسـى ، مـن هـمـنـشـيـن كـسـى هـسـتـم كـه يـاد كند مرا." پس (سؤ ال ) كرد موسى :"كيست در پناه تو روزى كه پناهى نيست مگر پناه تو؟" فرمود:"آنها كه يـاد مـى كـنـند مرا، پس من ياد مى كنم آنها را، و با هم دوستى مى كنند در راه من ، پس دوست دارم آنـهـا را. ايـنـهـا آنـانـنـد كـه وقـتـى بـخـواهـنـد بـه اهل زمين بدى رسانم ، ياد آنها كنم ، پس رفع كنم آن را از آنان به واسطه آنها."
شـرح از ايـن حـديـث شـريـف مـعـلوم مـى شـود كـه تـوارت رايـج بـيـن يـهـود مـحرف است و تـغـيـيـراتـى يـافـتـه . و عـلم تـورات صـحـيـح پـيـش اهـل بـيـت ، عـليـه السـلام ، بـوده . و از مـطـالب تـورات و انجيل رايج نيز معلوم مى شود كه كلام يك نفر بشر متعارف هم نيست ، بلكه با اوهام بعض اهل شهوت و هواى نفس منسجم گرديده .
مـحـدث مـحقق ، مرحوم مجلسى ، رحمه الله ، فرمايد: گويا غرض حضرت موسى از اين سؤ ال اين بوده كه آداب دعا را سؤ ال كند، با علمش به اينكه حق تعالى اقرب است به ما از حـبـل وريـد بـه احـاطـه عـلمـى و قـدرت و عـليت . يعنى ، آيا دوست دارى مناجات كنم ترا چـنـانـكـه نزديك مناجات مى كند، يا صدا زنم ترا چنانكه بعيد صدا مى زند. و به عبارت ديگر، وقتى به سوى تو نظر مى كنم تو از هر نزديكى نزديكترى ، و وقتى به سوى خـودم نـظـر مـى كـنـم خـود را در غـايـت دورى مـى بـيـنـم . پـس نـمـى دانـم در دعـا حـال تـرا مـلاحـظـه كـنـم يـا حـال خـود را. و احـتـمـال مـى رود ايـن سـؤ ال از غير يا از قبل باشد، مثل سؤ ال رؤ يت . انتهى كلامه .(523)
در احاطه قيومى حق تعالى
مـحـتـمـل اسـت كه جناب موسى حال عجز خود را از كيفيت دعا بيان مى كند. عرض مى كند بار پـروردگـارا، تـو مـنـزهـى از اتـصـاف بـه قـرب و بعد تا چون قريبان يا بعيدان ترا بـخـوانـم ، پـس مـن مـتـحـيـرم در امـر و هـيـچ گـونـه دعـا را در خـور پـيـشـگـاه جلال تو نمى دانم . تو خود به من اجازه ورود به دعا و كيفيت آن را مرحمت فرما، و تعليم فـرمـا مـرا آنـچـه مـنـاسـب مـقـام مـقـدس تـو اسـت . پـس جـواب از مـصـدر جـلال عـزت صادر شد كه من حضور قيومى دارم در جميع نشات ، همه عوالم محضر من است ، مـن جـليـس آنـانـم كه يادم كنند و همنشين كسانى هستم كه متذكرم شوند. البته آن ذات مقدس مـتـصـف بـه قـرب و بـعـد نـشـود و احـاطـه قـيـومـى و شمول وجودى دارد به جميع دايره وجود و سلسله تحقق . و اما آنچه در آيات شريفه كتاب كـريـم الهـى وارد اسـت از تـوصـيـف حـق تـعـالى بـه قـرب ، مـثـل قـوله تـعـالى : و اذا سـاءلك عـبـادى عـنـى فـانـى قـريـب .(524) و قوله عز من قـائل : نـحـن اءقـرب اليـه مـن حـبـل الوريد.(525) و غير اينها، مبنى يك نحو مجاز و اسـتـعـاره اسـت ، و الا سـاحـت مـقـدسـش منزه از قرب و بعد حسى و معنوى است ، چه كه اينها مـسـتـلزم يـك نـحو تحديد و تشبيه است كه حق تعالى منزه از آن است . بلكه حضور قاطبه موجودات در بارگاه قدس او حضور تعلقى است ، و احاطه آن ذات مقدس به ذرات كائنات و سـلاسـل مـوجـودات احـاطـه قـيـومـى است ، و آن از غير سنخ حضور حسى و معنوى و احاطه ظاهرى و باطنى است .
و از اين حديث شريف و بعضى احاديث ديگر استفاده شود رجحان اسرار به ذكر و استحباب ذكـر قـلبـى و سـرى ، چـنـانـچـه در آيـه شـريـفه نيز فرمايد: واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة .(526) و در حديث شريف وارد است كه ثواب اين ذكر را احدى نمى دانـد غـيـر از خداى تعالى براى عظمت آن .(527) و در بعضى حالات و مقامات و طريان بـعـضـى عـنـاويـن ، گـاه شـود كـه رجـحـان در اعـلان ذكـر بـاشـد. مـثـل ذكر پيش اهل غفلت براى تذكر آنها. چنانچه در حديث شريف كافى است كه ذاكر خداى عـزوجـل در بـيـن غـافـليـن مـثل قتال كننده است در بين محاربين .(528) و از عدة الداعى جـنـاب السـوق مـخـلصـا عـنـد غـفـلة النـاس و شغلهم بما فيه كتب الله له له اءلف حسنة و غـفـرالله له يـوم القـيـامـة مـغـفـرة لم تـخـطـر عـلى قـلب بشر.(529) حديث كند كه فرمود پيغمبر، صلى الله عليه و آله :"كسى كه ذكر خدا كند در بازار از روى اخلاص نـزد غـفلت مردم و اشتغال آنها به آنچه در اوست ، بنويسد خداوند براى او هزار حسنه ، و بيامرزد او را در روز قيامت ـ آمرزشى كه خطور نكرده است در قلب بشرى ."
و همين طور مستحب است در اذان اعلامى و خطبه و غير آن اجهار به ذكر.
فـصـل : بـه يـاد خـدا بـودن بـنـده ، سـبـب بـه يـاد بـنـده بودن خدا مى شود
از ايـن حـديـث شـريـف استفاده شود كه ذكر خدا و دوستى نمودن با يكديگر در راه او داراى چـنـد خـصـلت اسـت : يـكـى از آنـهـا ـ و آن اعظم از ديگران است ـ آن است كه ذكر كردن بنده خداوند را موجب شود ذكر كردن خداوند او را. چنانچه احاديث ديگرى نيز بدين مضمون وارد اسـت .(530) و ايـن ذكر مقابل آن نسيانى است كه حق تعالى درباره ناسى از آيات مى فرمايد حيث قال : كذلك اءتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى (531)
چـنـان (كـه ) نـسـيـان آيـات و كـورى بـاطـنـى از رؤ يـت مـظـاهـر جمال و جلال حق سبب عماى در عالم ديگر شود، تذكر آيات و اسماء و صفات و يادآورى حق و جـمـال و جلال او قوت دهد بصيرت را و رفع حجب نمايد به قدر قوت تذكر و نورانيت آن .
چـنـانچه تذكر آيات حق و ملكه شدن آن ، بصيرت باطنى را به قدرى قوت دهد كه جلوه جمال حق را در آيات مشاهده نمايد، و تذكر اسماء و صفات موجب شود كه حق را در تجليات اسمائيه و صفاتيه شهود كند، و تذكر ذات بى حجاب آيات و اسماء و صفات رفع جميع حـجـب كـنـد و يـار بـى پـرده تـجلى نمايد. و اين يكى از توجيهات و تاءويلات فتوحات ثـلاثـه اسـت كـه قرة العين عرفا و اولياست : فتح قريب و فتح مبين و فتح مطلق كه فتح الفتوح است .
هـمـين طور كه تذكرات ثلاثه رفع حجب سه گانه را نمايد، محبت با يكديگر در راه خدا سـبـب حـب خـدا شـود. و ايـن حـب نـيز نتيجه اش رفع حجب مى باشد، چنانچه عرفاى شامخين فرمايند. معلوم است اين محبوبيت نيز داراى مراتب است ، چنانچه حب فى الله از حيث شوب و خـلوص نـيز داراى مراتب كثيره است . و خلوص تام آن است كه شوب به كثرات اسمائى و صـفـاتـى هـم نـداشـتـه بـاشـد. و ايـن مـوجـب حـب تـام اسـت ، و مـحـبـوب مـطـلق مـحـجوب از وصال نخواهد شد در شريعت عشق ، و بين او و محبوبش حجابى نخواهد ماند. و بدين بيان مـى تـوان ربـط داد بـيـن دو سؤ ال جناب موسى ، عليه السلام ، زيرا كه پس از آنكه آن حـضـرت شـنـيـد كـه حـق تـعـالى فـرمـود مـن جـليـس ذاكـرم هـسـتـم ، وعـده وصـال و وصـول بـه جـمـال ، كـه در دل داشـت از مـحـبـوب شـنـيـد، خـواسـت اربـاب وصـال را اسـتـقـصا كند تا به همه شئون قيام به وظيفه نمايد، عرض كرد: فمن فى سـتـرك يـوم لا سـتـر الا سترك ؟ كيان اند در پناه تو كه از تعلقات رسته و در قيد حجب نيستند و به وصال جمال جميل تو رسند؟ فرمايد: دو طايفه : آنهايى كه متذكر من اند ابـتـدائا. يـا آنـكـه در راه مـن بـا يـكـديـگـر محبت ورزند، كه آن نيز تذكر من است در مظهر جـمال تام من ، يعنى انسان . اينها در پناه من و جليس من اند و من جليس آنانم . پس معلوم شد كـه از بـراى ايـن دو طـايفه يك خصلت بزرگ است ، و نتيجه آن يك خصلت بزرگ ديگر. زيـرا كه حق تعالى ياد آنها كند و آنها محبوب حق شوند، و نتيجه آن آن است كه در ستر و پناه حق واقع شوند در روزى كه سترى نيست ، و جليس آنها حق باشد در خلوتگاه مطلق . و ديـگـر از خـصـلتها آن است كه خداوند عزت به واسطه كرامت آنها رفع عذاب از بندگان خـود فـرمـايـد، يـعـنـى ، تا آنها بين بندگان هستند به واسطه آنها عذاب و بليات فرو نفرستند.
فصل ، در فرق بين منزل تفكر و تذكر است
بـدان كـه تـذكـر از نـتـايـج تـفـكـر اسـت و لهـذا مـنـزل تـفـكـر را مـقـدم دانـسـتـه انـد از منزل تذكر. جناب خواجه عبدالله فرمايد: التذكر فوق التفكر، فان التفكر طلب ، و التذكر وجود.(532) تذكر فوق تفكر است ، زيرا كه اين طلب محبوب است و آن حـصـول چـنـانـچـه بـه وصـول بـه مـحـبـوب از تـعـب تـحـصـيـل فـارغ آيـد. و قـوت و كـمـال تـذكـر بـسـتـه بـه قـوت و كـمـال تـفـكـر اسـت . و آن تـفـكـر كـه نـتـيـجـه اش تـذكـر تام معبود است ، در ميزان ساير اعمال نيايد و با آنها در فضيلت طرف مقايسه نشود، چنانچه در روايات شريفه از عبادت يك سال و شصت سال و هفتاد سال تفكر يك ساعت را بهتر شمرده اند.(533) معلوم است غـايـت و ثـمـره مـهمه عبادات حصول معارف و تذكر از معبود حق است ، و اين خاصيت از تفكر صـحـيـح بـهـتـر حـاصل مى شود. شايد تفكر يك ساعت ابوابى از معارف به روى سالك بگشايد كه عبادت هفتاد سال نگشايد يا انسان را چنان متذكر محبوب نمايد كه از مشقت ها و زحمتهاى چندين ساله اين مطلوب حاصل نشود.
و بـدان اى عـزيـز كـه تـذكـر از مـحـبـوب و به ياد معبود بسر بردن نتيجه هاى بسيارى بـراى عـمـوم طـبـقـات دارد: امـا بـراى كـمـل و اوليـا و عـرفـا، كـه خـود آن غـايـت آمـال آنهاست و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند. هنيئالهم . و اما براى عامه و مـتـوسطين بهترين مصلحات اخلاقى و اعمالى و ظاهرى و باطنى است . انسان اگر در جميع احـوال و پيشامدها به ياد حق تعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند، البـته از امورى كه خلاف رضاى اوست خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند. اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم از غفلت از ياد حق و عذاب و عـقـاب اوست . غفلت از حق كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مـفـاسـد را روز افـزون كـنـد، و تـذكـر و يـادآورى از حـق دل را صـفـا دهـد و قلب را صيقلى نمايد و جلوه گاه محبوب كند، و روح را تصفيه نمايد و خـالص كـنـد و از قـيـد اسـارت نـفـس انـسـان را بـراند، و حب دنيا (را كه ) منشاء خطيئات و سـرچـشـمـه سـيـئات اسـت از دل بـيـرون كـنـد، و هـم را هـم واحـد كـنـد و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد.
پس اى عزيز، در راه ذكر و ياد محبوب تحمل مشاق هر چه بكنى كم كردى .
دل را عادت بده به ياد محبوب ، بلكه به خواست خدا صورت قلب صورت ذكر حق شود، و كـلمـه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد، كه از اين زادى بهتر براى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوبتر در معارف الهيه يـافـت نـشـود. پـس اگـر طـالب كـمـالات صـوريه و معنويه هستى و سالك طريق آخرت و مـسـافـر و مـهـاجـر الى الله هـسـتـى ، قـلب را عـادت بـده بـه تـذكـر مـحـبـوب و دل را عجين كن با ياد حق تبارك و تعالى .
فـصـل ، در بـيـان آنـكـه ذكـر تـام آن اسـت كـه حـكـمـش به تمام مملكت سرايت كند
گـرچـه ذكـر حـق و تـذكر از آن ذات مقدس از صفات قلب است و اگر قلب متذكر شد تمام فوايدى كه براى ذكر است بر آن مترتب مى شود، ولى بهتر آن است كه ذكر قلبى متعقب بـه ذكـر لسـانـى نـيـز گـردد. اكمل و افضل تمام مراتب ذكر آن است كه در نشئات مراتب انسانيه سارى باشد و حكمش به ظاهر و باطن و سر و علن جارى شود، پس ، در سر وجود حـق جـل و عـلا مـشـهـود باشد و صورت باطنيه قلب و روح صورت تذكر محبوب باشد، و اعمال قلبيه و قالبيه تذكرى باشد، و اقاليم سبعه ظاهريه و ممالك باطنيه مفتوح به ذكـر حـق و مـسـخر به تذكر جميل مطلق باشند. بلكه اگر حقيقت ذكر صورت باطنى قلب شـد و فتح مملكت قلب به دست آن گرديد حكمش در ساير ممالك و اقاليم سرايت مى كند: حـركـات و سـكـنـات چـشـم و زبان و دست و پا و اعمال ساير قوا و اعضا با ذكر حق انجام گـيـرنـد و برخلاف وظايف انجام امرى ندهند، پس حركات و سكنات آنها مفتوح و مختوم به ذكر حق شود، و بسم الله مجريها و مرسيها(534) در تمام ممالك نفوذ كند، و در نتيجه متحقق به حقيقت اسماء و صفات شود، بلكه صورت اسم الله اعظم و مظهر آن گردد. و اين غـايـت القـصـواى كـمال انسانى و منتهى الامال اهل الله است . و به هر مرتبه كه از اين مقام نـقـصـان حـاصـل شـود و نـفـوذ ذكر كم شود كمال انسانى به همان اندازه ناقص گردد، و نـقـصـان ظاهر و باطن هر يك به ديگرى سرايت كند، زيرا كه نشئات وجود انسانى با هم مـرتبط و از هم متاءثرند. و از اين جا معلوم مى شود كه ذكر نطقى و زبانى ، كه از تمام مـراتب ذكر نازلتر است ، نيز مفيد فايده است ، زيرا كه اولا زبان در اين ذكر به وظيفه خـود قـيـام كـرده ، گـرچه قالب بيروحى باشد. و ثانيا اين كه ممكن است اين ذكر پس از مـداومـت و قـيـام بـه شـرايـط آن ، اسـبـاب بـاز شـدن زبـان قـلب نـيـز شـود. شيخ عارف كـامـل مـا، جـنـاب شـاه آبـادى ، روحـى فـداه ، مـى فـرمـودنـد شـخـص ذاكـر بـايـد در ذكـر مثل كسى باشد كه به طفل كوچك كه زبان باز نكرده مى خواهد تعليم كلمه را كند: تكرار مى كند تا اينكه او به زبان مى آيد و كلمه را ادا مى كند. پس از آنكه او اداى كلمه را كرد، مـعـلم از طـفـل تـبـعـيـت مـى كـنـد، و خـسـتـگـى آن تـكـرار بـرطـرف مـى شـود و گـويـى از طـفل به او مددى مى رسد. همين طور كسى كه ذكر مى گويد بايد به قلب خود، كه زبان ذكر باز نكرده ، تعليم ذكر كند. و نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شود. و عـلامـت گـشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعيت كند و زحمت و تعب تكرار مـرتـفـع شـود. اول زبان ذاكر بود و قلب به تعليم و مدد آن ذاكر شد، و پس از گشوده شدن زبان قلب ، زبان از آن تبعيت كرده به مدد آن يا مدد غيبى متذكر مى شود.
و بـبـايد دانست كه اعمال ظاهريه صوريه لايق مقام غيب و حشر در ملكوت نشوند، مگر آنكه از بـاطـن روحـانيت و لباب قلب به آن مددى رسد و او را حيات ملكوتى بخشيد و آن نفخه روحـى ، كـه خـلوص نـيـت و نيت خالص صورت اوست ، به منزله روح و باطن است كه به تـبـع آن جـسـد نـيـز مـحـشـور در مـلكـوت شـود و لايـق قـبـول درگـاه گـردد. و لهـذا در روايـات شـريـفـه وارد اسـت كـه قـبـولى اعمال به قدر اقبال قلب است .(535) با همه وصف ، ذكر لسانى نيز محبوب و مطلوب اسـت و انـسـان را بـالاخـره بـه حـقيقت مى رساند، لهذا در اخبار و آثار از ذكر لسانى مدح عـظـيـم شـده ، و كـمـتر بابى مثل باب ذكر كثيرالحديث است .(536) و در آيات شـريـفـه كـتـاب كـريـم نـيـز بـسـيـار از آن مـدح شـده ،(537) گـرچـه غـالب آنـهـا مـنـزل بـر ذكر قلبى يا ذكر با روح است ، ولى تذكر حق در هر مرتبه محبوب است . و ما در اين مقام ختم كلام مى كنيم به ذكر چند حديث شريف براى تيمن و تبرك .
فصل ، در ذكر بعض احاديث در فضيلت ذكر خدا
كافى بسند صحيح عن الفضيل بن يسار قال قـال اءبـوعـبـدالله ، عليه السلام : ما من مجلس يجتمع فيه اءبرار و فجار فيقومون على غـيـر ذكـر الله عـزوجل الا كان حسرة عليهم يوم القيامة .(538) هيچ مجلسى نيست كه مجتمع شوند در آن نيكان و بدانى ، پس برخيزند بى ذكر خدا، مگر آنكه حسرت شود براى آنها در روز قيامت . معلوم است انسان پس از آنكه بر او منكشف شد در قيامت نتايج بزرگ ذكر خدا، و خود را از آن محروم ديد و فهميد كه چه نعمتها و بحجتها از دستش رفته و ديگر قابل جبران نيست ، حسرت و ندامت بر او روآور گردد. پس انسان بايد تا فرصت دارد، غنيمت شمارد و مجالس و محافل خود را از ذكر خدا (خالى ) نگذارد.
كـافـى بـسـنـد مـوثـق عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام : مـن اءراد اءن يـكـتـال بـالمـكـيـال الاوفـى فليقل ، اذا اراد اءن يقوم من مجلسه سبحان ربك رب العزه عما يصفون . و سلام على المرسلين . والحمدلله رب العالمين .(539)
هـر كـس بـخـواهـد كـشـيـده شـود بـه كـيـل تـمـام (يـعـنـى ثـواب او از خـداى تـعـالى كـامل باشد و نقصى نداشته باشد) وقتى كه خواست از مجلس برخيزد، بخواند اين آيات شريفه را....
و از جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، مـنـقـول اسـت كـه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، فـرمـودند: هر كس بخواهد كيلش تمام باشد از ثواب در روز قيامت ، اين آيات شريفه را در تعقيب هر نماز بخواند.(540)
و از حـضـرت صـادق ، عليه السلام ، مرسلا منقول است كه قرائت اين آيات در وقت قيام از مجلس كفاره گناهان است .(541)
كـافـى بـاسـنـاده عـن ابـن فـضـال رفـعـه قـال : قـال الله عـزوجـل لعـيـسـى ، عليه السلام : يا عيسى ، اذكرنى فى نفسك ، و اءذكرك فى نفسى ، و اءذكرنى فى ملاك اءذكرك فى ملا خير من ملا الادميين ، يا عيسى ، اءلن لى قلبك و اءكثر ذكرى فى الخلوات ، و اعلم اءن سرورى اءن تبصبص الى ، و كن فى ذلك حيا و لا تكن ميتا.(542)
مـى گـويد: خداى عزوجل به عيسى فرمود: "اى عيسى ، ياد كن مرا پيش خود تا ياد كنم تـو را در نـزد خـودم ، و يـاد كـن مـرا در جـمعيت تا ياد كنم تو را در جمعيتى بهتر از جمعيت آدمـزادگـان . اى عـيـسـى ، نـرم كـن از بـراى من دل خود را، و بسيار ياد من كن در خلوتها، و بـدان كه خشنودى من آن است كه تبصبص كنى به سوى من . (تبصبص حركت دم سگ است از خـوف يـا طـمـع . و ايـن كنايه از شدت التماس و مسكنت است ) و زنده باش در اين ذكر نه مرده ." مقصود از زندگى در ذكر، توجه و حضور قلب است .
كـافـى بـاسـنـاده عـن ابـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : ان الله عـزوجـل يـقـول : مـن شـغـل بـذكـرى عـن مـسـاءلتـى ، اءعـطـيـتـه اءفـضـل مـا اءعـطـى مـن سـاءلنـى .(543) حضرت صادق ، عليه السلام ، فرمايد: خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايـد: "كـسـى كـه بـاز بـمـانـد بـه واسـطـه ذكـر مـن از سـؤ ال مـن ، عـطـا مـى كـنـم او را افـضـل چـيـزى كـه عـطـا مـى كـنـم كـسـى را كـه سـؤ ال كرده مرا."
عـن احـمـد بـن فـهـد فـى عـدة الداعـى ، عـن رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، قال :...و اعلموا ان خير اعمالكم (عند مليككم ) و ازكاها و ارفعها فى درجاتكم و خير ما طلعت عـليـه الشـمـس ذكـر الله سـبـحـانـه و تـعـالى ، فـانـه اخـبـر عـن نـفـسـه فقال : اءنا جليس من ذكرنى .(544)
فـرمـود حـضـرت رسـول ، صـلى الله عـليـه و آله ،: "بـدانـيـد بـهـتـريـن اعمال شما پيش خداوند و پاكيزه ترين آنها و رفيعترين آنها در درجات شما و بهتر چيزى كـه طـلوع كـرده آفتاب بر او، ذكر خداوند سبحان است ، زيرا كه خبر داده خداى تعالى از خودش ، پس فرمود: من همنشين كسى هستم كه ياد كند مرا."
اخـبـار فـضـيـلت ذكـر و كـيـفـيـت آن و آداب و شرايط آن به قدرى زياد است كه در حوصله احصاى اين اوراق در نيايد. والحمدلله اءولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

افزودن دیدگاه جدید