شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث دهم در هواي نفس و درازي آرزو

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(10){/mp3}


حديث دهم
بـالاسـنـاد المـتـصـلة الى رئيـس المـحـدثـين ، محمد بن يعقوب ، رضوان الله عليه ، عن الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء عن عاصم بن حميد، عن اءبى حمزة ، عن يحيى بـن عـقـيـل قـال : قـال اءمـيرالمؤ منين ، عليه السلام : انما (انى ن خ ) اءخاف عليكم اثنتين : اتـبـاع الهـوى ، و طـول الامـل . امـا اتـبـاع الهـوى فـانـه يـصـدعـن الحـق و اءمـا طول الامل ، فينسى (فانه ينسى ن خ ) الاخرة .(283)
ترجمه :
يـحـيى بن عقيل گفت فرمود اميرالمؤ منين عليه السلام : همانا نترسم من بر شما مگر دو چيز را: پيروى هوى ، و درازى اميد. اما پيروى هوى ، پس همانا او باز مى دارد از حق ، و اما درازى اميد، پس از ياد مى برد آخرت را.
شـرح هـوى بـه حـسـب لغت دوست داشتن و اشتهاست ، و فرقى در متعلق نكند، خواه چيز خوب ممدوحى باشد يا زشت مذمومى . ولى غالب استعمالات آن در مشتهيات مذمومه است : يـا بـراى آنـكـه غالبا نفس مايل است نه به هوس رانى و شهوات مذمومه ، يا براى آنكه بـه حـسـب مـقـتـضـا طـبـيـعـت نـفـس مـايـل اسـت بـه شهوات باطله و هواهاى نفسانيه اگر مهار عـقـل و شـرع نـبـاشـد. و امـا احـتـمـال حـقـيـقـت شـرعـيـه (284) چـنـانـچـه بـعـضى محققين فرمودند،(285) بعيد است .
و صد از شى ء به معناى منع و اعراض و صرف از آن آمده و همه مناسب است . ولى اين جا به معنى منع و صرف است ، زيرا كه صد به معناى اعراض ، لازم اسـت . مـا انـشـاءالله در ضـمـن دو مـقـام بـه ذكـر فـسـاد ايـن دو خـصـلت و كـيـفـيـت مـنـع اول از حق ، و از ياد بردن دوم آخرت را مى پردازيم . و از خدا توفيق مى طلبيم .
مـــقـــام اول : در ذم اتـــبـــاع هـــواى نـــفـــس و در آن چـنـدفصل است
فـــصـــل ، در بـــيـــان آنـــكـــه انـــســـان در ابـــتـــداء امـــر حـيـوابالفعل است
بـدان كـه نـفـس انـسـانـى گرچه به يك معنى ، كه اكنون ذكر آن از مقصود ما خارج است ، مـفـطـور بـر تـوحـيـد بـلكـه جـمـيـع عـقـايـد حـقـه اسـت ولى از اول ولادت آن در ايـن نـشـئه و قـدم گـذاشـتن در اين عالم ، با تمايلات نفسانيه و شهوات حـيـوانـيـه نـشـو و نـمـا كـنـد، مگر كسى كه مؤ يد من عندالله باشد و حافظ قدسى داشته بـاشـد. و آن چـون از نـوادر وجـود اسـت ، جـزو حـسـاب مـا نـيـايـد، مـا مـتـعـرض حال نوع هستيم .
و در مـقام خود مبرهن است كه انسان در اول پيدايش ، پس از طى منازلى ، حيوان ضعيفى است كـه جـز بـه قـابـليـت انسانيت امتيازى از ساير حيوانات ندارد. و آن قابليت ميزان انسانيت فعليه نيست .
پـس ، انـسـان حـيـوانى بالفعل است در ابتداى ورود در اين عالم ، و در تحت هيچ ميزان جز شريعت حيوانات ، كه اداره شهوت و غضب است ، نيست . و چون اين اعجوبه دهر ذات جامع يا قـابـل جـمـعـى اسـت ، از ايـن جـهـت بـراى اداره آن دو قـوه صـفـات شـيـطـانـى را از قـبـيـل كـذب و خـديعه و نفاق و نميمه و ساير شيطنتهاى ديگر نيز به كار مى برد، و با هـمـيـن سـه قـوه ، كـه اصـول مـفسدات و مهلكات است ، ترقى كند، و اينها نيز در او نمو و تـرقـى روز افـزون نـمـايـند. و اگر در تحت تاءثير مربى و معلمى واقع نشود، پس از رسـيـدن بـه حـد رشد و بلوغ يك حيوان عجيب و غريبى شود كه در هر يك از شئون مذكوره گـوى سـبقت از ساير حيوانات و شياطين ببرد، و از همه قويتر و كاملتر در مقام حيوانيت و شـيـطـنت شود. و اگر بر همين حال روزگار بر او بگذرد، و جز تبعيت هواى نفس در شئون ثـلاثـه نـكـنـد، هـيـچـيـك از مـعـارف الهـيـه و اخـلاق فـاضـله و اعمال صالحه در او بروز نكند، بلكه جميع انوار فطريه او نيز خاموش گردد.
پـس ، تـمـام مراتب حق كه از اين سه مقام كه ذكر شد، يعنى معارف الهيه و اخلاق و ملكات فـاضـله و اعـمـال صـالحـه ، خـارج نـيـسـت ، زيـر پـاى هـواهـاى نـفـسـانـيـه پايمال گردد، و متابعت از تمايلات نفسانيه و ملايمات حيوانيه نگذارد در او حق به هيچيك از مـراتـب جـلوه كـنـد، و كـدورت و ظـلمـت هـواى نـفـس تـمـام انـوار عـقـل و ايـمـان را خـامـوش كـند، و ولادت ثانويه ، كه ولادت انسانيه است ، از براى او رخ ندهد، و در همان حال بماند و ممنوع و مصدود از حق و حقيقت شود تا آنكه از اين عالم با همين حـال رحلت كند. و در آن عالم ، كه كشف سريره شود، خود را جز حيوان يا شيطانى نيابد، و از انـسـان و انـسـانـيـت اصـلا يـادى نـكـنـد، و در آن حال در ظلمتها و عذابها و وحشتهاى بى پايان بماند تا خداى تعالى چه خواهد.
پـس ، ايـن حـال تـبـعـيـت كـامـل اسـت از هـواى نـفـس ، كـه مـنـع كامل كند از حق . و از اينجا مى توان فهميد كه ميزان بازماندن از حق متابعت هواى نفس است ، و مـقـدار بـازمـانـدن نـيـز مـتقدر شود به مقدار تبعيت . مثلا اگر به واسطه تعليم انبيا و تـربـيـت عـلمـا و مـربـيـان ، مـمـلكـت انـسـانـيـت ايـن انـسـان كـذايـى ، كـه در اول ولادت بـا آن سـه قـوه هـمـاغـوش بـود و بـا تـرقـى و تـكـامـل او آنها نيز ترقى و تكامل مى كردند، در تحت تاءثير تربيت واقع شد، و كم كم تسليم قوه مربيه انبيا و اوليا، عليهم السلام ، گرديد، ممكن است چيزى بر او نگذرد جز آنـكه قوه كامله انسانيه ، كه در او به طريق استعداد و قابليت وديعه گذاشته شده بود، فـعـليـت پـيـدا كندو ظهور نمايد و تمام شئون و قواى مملكت برگردد به شاءن انسانيت . شـيـطـان ايـمـان آورد بـه دسـتـش ، چـنـانـچـه در دسـت رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، ايـمـان آورد، فـرمـود: ان شـيـطـانى آمن بيدى .(286)
شـيـطـان من به دست من ايمان آورد. و مقام حيوانيت او تسليم مقام انسانيتش شود، به طورى كه مركب مرتاض راهوار عالم كمال و ترقى و براق آسمان پيماى راه آخرت شود و ابـدا سـرخـودى نـكـنـد و چـمـوشـى نـنـمايد. و بعد از تسليم شدن شهوت و غضب به مقام عـدل و شـرع ، عـدالت در مـمـلكـت بـروز كـنـد و حـكـومـت عـادله حـقـه تشكيل شود كه كاركن در آن و حكمفرماى در آن حق و قوانين حقه باشد، و قدمى برخلاف حق در آن گذاشته نشود و بكلى از باطل و جور عارى و برى گردد.
پـس ، هـمـان طـور كـه مـيـزان در منع حق و صد آن اتباع هواى نفس است ، ميزان در جلب حق و پـيـدايـش آن مـتـابـعـت شـرع و عـقـل اسـت . و بـيـن ايـن دو مـنـزل ، كـه يـكـى مـتـابـعـت كـامـله هـواى نـفـس اسـت و ديـگـرى مـتـابـعـت مـتـلقـه كـامـله عقل است ، منازل غير متناهيه است ، به طورى كه هر قدمى كه به تبعيت هواى نفس برداشته شـود، بـه هـمـان انـدازه مـنـع از حـق كـنـد و حـجـاب از حـقـيـقـت شـود و از انـوار كـمـال انـسـانـيـت و اسـرار وجـود آدمـيـت مـحـجوب گردد، و به عكس ، هر قدمى كه برخلاف ميل نفس و هواى آن بردارد، به همان اندازه رفع حجاب شود و نور حق در مملكت جلوه كند.
فصل ، در ذم اتباع هوى است
خداوند تبارك و تعالى در ذم اتباع نفس و هواى آن مى فرمايد: و لا تتبع الهوى فيضلك عـن سبيل الله .(287) پيروى هواى نفس مكن كه گمراه كند ترا از راه خدا. و در آيه ديگر فرمايد: و من اءضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله .(288) كيست گمراهتر از كسى كه پيروى هواى خود كند بى راهنمايى از خدا.
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، رسـانـد: قـال : قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : يـقـول الله عـزوجـل : و عـزتـى و جـلالى و عـظـمتى و كبريائى و نورى و علوى و ارتفاع مـكـانى لا يؤ ثر عبد هواه على هواى الا شتت عليه اءمره و لبست عليه دنياه و شغلت قلبه بها، و لم اوته منها الا ما قدرت له . و عزتى و جلالى و عظمتى و نورى و علوى و ارتفاع مـكـانـى لا يـؤ ثـر عـبـد هـواى على هواه الا استحفظته ملائكتى و كفلت السموات و الارضين رزقه ، و كنت له من وراء تجارة كل تاجر و اءتته الدنيا و هى راغمة .(289)
پـيـغـمـبـر، صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ، فـرمـود: خـداى عزوجل مى فرمايد: قسم به عزت و جلال و عظمت و كبريا و علو و ارتفاع مكانتم كه اختيار نـكـنـد بـنـده اى هـواى خودش را بر هواى من ، مگر آنكه به تفرقه اندازد كارش را و درهم نـمـايـم دنـيـايـش را و مـشـغـول فـرمـايـم بـه دنـيـا قـلبـش را، و حـال آنـكـه نـدهـم بـه او از آن مـگـر آنـچـه مـقـدر فـرمـودم بـراى او. و بـه عـزت و جلال و عظمت و نور و بزرگى و رفعت و مكانتم قسم است كه اختيار نكند بنده هواى مرا بر هـواى خـود، مـگـر آنـكـه مـلائكـه مـن حـفـظ كـنـنـد او را، و مـتـكـفـل شوند آسمانها و زمينها روزى او را، و مى باشم من از براى او از دنباله تجارت هر تاجر. (يعنى من براى او تجارت كنم و روزى او رسانم ) و بيايد او را دنيا در صورتى كـه مـنـقـاد و ذليـل اوسـت . يـعـنـى بـا آنـكـه قـلبـش از او مـنـصـرف اسـت بـاز به او اقبال كند، پس خوار و ذليل پيش او باشد.
و ايـن حـديـث شـريـف از مـحـكـمـات احـاديـث اسـت كـه مـضـمـومنش شهادت دهد كه از سرچشمه زلال علم خداى تبارك و تعالى است ، گو كه به حسب سند مرمى به ضعف باشد. ما اكنون در صدد شرح آن نيستيم .
و از حضرت مولى اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، جز اين حديث كه ما به شرح آن پرداختيم ، مـنـقـول اسـت كـه فـرمـود: اءن اءخـوف مـا اءخـاف عـليـكـم اثـنـتـان : اتـبـاع الهـوى ....(290) يـعـنـى هـمـانـا ترسناكتر چيزى كه بر شما مى ترسم ، دو چيز است .... بـقـيه فرموده مطابق حديث ابن عقيل است . و از جناب صادق ، سلام الله عليه ، در كافى شريف حديث شده كه فرمود: احذروا اءهوائكم كما تحذرون اءعداءكم ، فليس شى ء اءعـدى للرجـال مـن اتباع اءهوائهم و حصائد اءلسنتهم .(291) بترسيد هواهاى خـودتـان را هـمان طور كه مى ترسيد از دشمنان خويش ، پس نيست چيزى دشمنتر از براى مـردم از مـتابعت هواهاى خود، و چيده هاى زبانهاى آنها. يعنى از آنچه زبان آنها براى آنها تحصيل كند.
اى عزيز، بدان كه خواهش و تمناى نفس منتهى نشود به جايى و به آخر نرسد اشتهاى آن ، اگـر انـسـان يـك قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد، و اگر با يكى از هواهاى آن همراهى كند، ناچار شود با چندين تمناى آن همراهى كند. اگر يك در به روى خـواهـش نفس باز كنى ، لابدى كه درهاى بسيارى به روى آن باز كنى . يك وقت به واسـطـه يـك مـتـابـعـت نفس به چندين مفاسد و از آن به هزاران مهالك مبتلا شوى ، تا آنكه خـداى نـخـواسـتـه در دم آخـر جميع راه حق را بر تو منسد كند، چنانچه خداى تعالى در نص كـتـاب كريم از آن خبر داده است .(292) و البته اميرمؤ منان و ولى امر و مولا و مرشد و مـتـكـفـل هـدايـت و راهـنـمـاى عـايله انسانيت از اين خوف دارد و ترسناك است . بلكه روح مكرم رسول اكرم و ائمه هدى ، صلى الله عليه و آله و عليهم اجمعين ، در اضطراب و وحشت است كـه مـبـادا بـرگـهـاى درخـت نبوت و ولايت ريخته شود و خزان گردد. حضرت مى فرمايد: تـنـاكـحـو تـنـاسـلوا، فـانـى اءبـاهـى بـكـم الامـم ولو بـالسـقـط.(293) يـعنى زنـاشـويـى كـنـيـد تـا فـرزنـد آوريد، پس همانا من فخر مى كنم به واسطه شما به امـتـهـاى ديـگر گرچه به بچه ساقط شده . و معلوم است كه انسان اگر در يك همچو راه خـوفناكى واقع شود كه بيم آن است كه انسان را به پرتگاه نيستى اندازد و اسباب عـقـوق والد حـقـيـقـى او، يعنى رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، شود و آن سرور، كه رحمة للعالمين است ، از انسان سخطناك شود، چه قدر بدبخت است و چه مصيبتها و گـرفـتـاريـهـا در پـس پـرده دارد. پـس ، اگـر بـا رسـول خـدا آشـنايى دارى و اگر محبت مولى اميرالمؤ منين را دارى و دوست اولاد طاهرين آنها هـسـتـى ، قـلب مـبـارك آنـهـا را از تـرس و اضـطـراب و تزلزل بيرون بياور.
در آيـه شـريـفـه در سـوره هـود وارد اسـت : فـاسـتـقـم كـمـا امـرت و من تاب معك .(294) يـعـنـى اسـتـقـامـت كـن و بر جاى ايست آن طور كه ماءمورى ، با كسى كه تـوبـه كـرد بـا تـو. و در حـديـث وارد اسـت كـه جـنـاب رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: شـيـبـتـنـى سـورة هـود لمـكان هذه الايه (295) يـعـنـى پـيـر كـرد مـرا سوره هود، براى خاطر اين آيه . شيخ عارف كـامـل شـاه آبـادى ،(296) روحـى فـداه ، فـرمودند با اينكه اين آيه شريفه در سوره شـورى (297) نـيـز وارد اسـت ، ولى بـدون و مـن تاب معك ، جهت اينكه حضرت سـوره هود را اختصاص به ذكر دادند براى آن است كه خداى تعالى استقامت امت را نـيـز از آن بـزرگوار خواسته است و حضرت بيم آن داشت كه ماءموريت انجام نگيرد، و الا خـود آن بـزرگـوار اسـتـقـامـت داشـت . بـلكـه آن حـضـرت مـظـهـر اسـم حـكـيـم عدل است .
پـس اى بـرادر من ، اگر تو خود را از متابعان آن حضرت مى دانى و مورد ماءموريت آن ذات مـقـدس ، بـيـا و نـگـذار آن بـزرگـوار در ايـن مـاءمـوريـت خجل و شرمسار شود به واسطه كار زشت و عمل ناهنجار تو. تو خود ملاحظه كن اگر اولاد يـا ساير بستگان تو كارهاى زشت نامناسب كنند كه با شئون تو مخالف باشد، چه قدر پـيـش مـردم خـجـل و سـرشـكـسـتـه مـى شـوى ، بـدان كـه رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و امير المؤ منين ، عليه السلام ، پدر حقيقى امتند به نص خود آن بزرگوار كه فرمود: اءنا و على اءبوا هذه الامة .(298) يعنى من و عـلى دو پـدر ايـن امـتـيـم و اگر ما را در محضر ربوبيت حاضر كنند و حساب كشند در مـقـابـل روى آن بـزرگـواران و از مـا جـز زشـتـى و بـدى در نـامـه عمل نباشد، به آن بزرگوارها سخت مى گذرد و آنها در محضر حق تعالى و ملائكه و انبيا شـرمسار شوند. پس ، ما چه ظلمى بزرگ كرديم به آنها، و به چه مصيبتى مبتلا شديم و خداى تعالى با ما چه معامله خواهد كرد؟
پـس ، ايـن انـسـان ظـلوم و جـهـول كـه بـه خـود ظـلم كنى و به اولياء نعم خود، كه جان و مـال و راحت خود را در راه هدايت تو فدا كردند. و با اشد مصيبتها و ابتلا كشته شدند و زن و فـرزند آنها اسير و دستگير شد ـ همه در راه هدايت و نجات تو، در عوض آنكه تشكر از زحـمـات آنها كنى و پاس مراحم آنها را نگاه دارى ، چنين ظلم فاحشى كنى و گمان كنى كه فـقـط ظـلم به نفس كردى . قدرى از خواب غفلت بيدار شو و پيش نفس خود خجلت بكش ، و بـگـذار آنـهـا را بـا هـمان ظلمهايى كه از اعداى دين ديدند، ديگر تو كه دعوى دوستى مى كنى به آنها ظلم مكن كه ظلم از دوست و مدعى دوستى ناگوارتر است و زشت تر.
فصل ، در تعداد هواهاى نفسانيه است
بايد دانست كه هواهاى نفسانى بسيار مختلف و گوناگون است به حسب مراتب و متعلقات . گـاهـى بـه قـدرى دقـيـق اسـت كـه انـسـان خـود نـيـز از آن غـافـل شـود كـه آن كيد شيطانى و هواى نفسانى است ، مگر آنكه او را تنبه دهند و از غفلت بيدار كنند. و با همه اختلاف تمامت آنها در سد راه حق و منع طريق خدا شركت دارند، گرچه در مـراتـب آن مـتفاوت اند: چنانچه اهل اهويه باطله و اتخاذ خدايان از طلا و غير آن ـ چنانچه خـداى تـعـالى از آنـهـا خـبـر دهد: اءفراءيت من اتخذ اءلهه هواه .(299) و ديگر آيـات شـريـفـه ـ بـه طـورى از خـدا بـازمـانـنـد. و اهـل مـتـابـعـت هـواهـاى نـفـسـانـى و اباطيل شيطانى در ساير عقايد باطله يا اخلاق فاسده ، طور ديگر از حق محجوب شوند. و اهـل مـعـاصـى كـبـيـره و صـغـيـره و مـوبـقـات و مهلكات ، به حسب درجات آن ، به نوعى از سـبـيـل حـق باز مانند. و اهل متابعت هواى نفس در مشتهيات نفسانيه مباحه و صرف همت و كثرت اشـتـغـال بـه آن ، نـوع ديـگـر از راه حـقـيـقـت بـازمـانـنـد. و اهل مناسك و اطاعات صوريه براى تعمير عالم آخرت و اداره مشتهيات نفسانيه و رسيدن به درجـات يـا خـوف از عـذاب و رهـايـى از دركـات ، بـه طـورى ديـگـر مـحـجـوب از حـق و سـبـيـل آن مـانند. و اصحاب تهذيب نفس و ارتياض آن براى ظهور قدرت نفس و رسيدن به جـنـت صـفـات ، بـه نـوعـى مـحـجـوب از حـق و از لقـاء آن هـسـتـنـد. و اهـل مـعـارف و سـلوك و جـذبـات و مـقـامـات عـارفـيـن ، كـه نـظـرى جـز لقـاء حـق و وصول به مقام قرب ندارند، نيز نوعى ديگر محجوب از حق و از تجليات خاص محروم اند چـون در آنـها نيز تلوين باقى و از خودى آثارى هست . پس از اين ، مراتب ديگرى است كه ذكر آن مناسب مقام نيست .
پس ، هر يك از اهل مراتب مذكوره بايد تفتيش حال خود كنند و خود را از هواهاى نفسانيه پاك و پـاكـيـزه كـنـنـد تا از سبيل حق باز نمانند و از راه سلوك حقيقت گمراه نگردند، و ابواب رحـمـت و عـواطـف ، در هـر مـقـامـى هـسـتـنـد، بـه روى آنـها مفتوح گردد. والله ولى الهداية و التوفيق .
مـــقـــام دوم : در بـــيـــان ذم طـــول امـــل اســـت و در آن دوفصل است
فصل ، در بيان آنكه طول امل موجب نسيان آخرت است
بـدان كـه اول مـنـزل از مـنـازل انـسـانـيـت مـنـزل يـقـظـه و بـيـدارى اسـت ، چـنـانـچه مشايخ اهـل سـلوك در مـنـازل سـالكـان بـيـان فـرمـوده انـد.(300) و از بـراى ايـن مـنـزل ، چـنـانـچـه شيخ عظيم الشاءن شاه آبادى ، دام ظله ، بيان فرمودند، ده بيت است كه اكنون در مقام تعداد آن نيستيم ، ولى آنچه اكنون لازم است بيان شود اين است كه انسان تا تـنبه پيدا نكند كه مسافر است و لازم است از براى او سير و داراى مقصد است و بايد به طـرف آن مـقـصـد نـاچـار حـركـت كـنـد و حـصـول مـقـصـد مـمـكـن اسـت ، عزم براى او حاصل نشود و داراى اراده نگردد. و هر يك از اين امور داراى بيان و شرحى است كه به ذكر آن اگر بپردازيم ، به طول انجامد.
و بـايـد دانـسـت كه از موانع بزرگ اين تيقظ و بيدارى ، كه اسباب نسيان مقصد و نسيان لزوم سـيـر شـود و اراده و عـزم را در انـسـان مـى مـيـراند، آن است كه انسان گمان كند وقت بـراى سـيـر وسيع است ، اگر امروز حركت به طرف مقصد نكند، فردا مى كند، و اگر در ايـن مـاه سـفـر نـكـنـد، مـاه ديـگـر سـفـر مـى كـنـد. و ايـن حـال طـول امـل و درازى رجـا و ظـن بـقـا و امـيـد حـيـات و رجـاء سـعـه وقـت انـسـان را از اصل مقصد، كه آخرت است ، و لزوم سير به سوى او و لزوم اخذ رفيق و زاد طريق باز مى دارد، و انـسـان بكلى آخرت را فراموش مى كند و مقصد از ياد انسان مى رود. و خدا نكند كه انـسـان سـفـر دور و دراز پـر خطرى در پيش داشته باشد و وقت او تنگ باشد و عُده و عِده بـراى او خـيـلى لازم بـاشـد، و هـيـچ نـداشـتـه بـاشـد، و بـا هـمـه وصـف از يـاد اصـل مـقـصـد بـيـرون رود. و مـعـلوم اسـت اگـر ايـن نـسـيـان حـاصـل شد، هيچ در فكر زاد و توشه برنيايد و لوازم سفر را تهيه نكند، و ناچار وقتى سـفـر پـيـش آيد، بيچاره شود و در آن سفر افتاده و در بين راه هلاك گردد و راه به جايى نبرد.
فصل : سفر پر خطر و ضرورت زاد و راحله
پس اى عزيز، بدان كه يك سفر پر خطر لازمى در پيش است كه عُده و عِده آن و زاد و راحله آن عـلم و عـمـل نـافـع اسـت ، و وقـت سـفـر معلوم نيست چه وقت است ، ممكن است وقت خيلى تنگ بـاشـد و فـرصـت از دسـت بـرود. انـسـان نـمـى دانـد چـه وقـت كـوس رحـيـل مـى زنـنـد كـه بـايـد نـاچـار كـوچ كـنـد. ايـن طـول امـل كـه مـن و تـو داريـم ، كـه از حـب نـفـس و مكايد شيطان و شاهكارهاى آن ملعون است ، به طـورى مـا را از تـوجـه بـه عـالم آخـرت بـاز داشـتـه كـه در فكر هيچ كار نيفتيم . و اگر مـخـاطـرات سـيـر و مـوانع حركت داشته باشيم ، در صدد اصلاح آن به توبه و انابه و رجـوع بـه حـق بـرنـيـايـيـم و هـيـچ در صـدد جـمـع زاد و راحـله نـبـاشـيـم ، نـاگـاه اجـل مـوعـود در رسـد و مـا را بـى زاد و راحـله و بـى تـهـيـه سـفـر بـبـرد: نـه عمل صالحى داريم و نه عمل نافعى ، و مؤ نه آن عالم روى اين دو مطلب چرخ مى زند، و ما هـيـچـيـك را تـهـيـه نـكـرديـم . اگـر عـمـلى هـم كـرده بـاشـيـم ، خـالص و بـى غـل و غـش نـبـوده ، بـلكـه بـا هـزاران مـوانـع قـبـول بـه جـا آورديـم . و اگـر عـلمـى تـحـصـيـل نـمـوديـم ، عـلم بـيـحـاصـل و نـتـيـجـه بـوده كـه خـود يـا لغـو و بـاطـل اسـت و يـا از مـوانـع بـزرگ راه آخـرت اسـت . اگـر ايـن عـلم و عـمـل مـا نـافـع بـود، در مـا كـه سـالهـاى سـال اسـت دنـبـال آن هـسـتـيـم بـايـد تـاءثـيـر واضـحـى كـرده بـاشد و در اخلاق و اطوار ما تفاوتى حاصل شده باشد، چه شده است كه علم و عمل چهل پنجاه ساله ما در قلوب ما اثر ضد بخشيده و دلهاى ما را از سنگ خارا سخت تر كرده ؟ از نماز كه معراج مؤ منان است ما را چه حاصل شده ؟ كو آن خوف و خشيتى كه لازم علم است ؟ اگر خداى نخواسته با اين حال كه هستيم ما را كوچ دهند، خسارتهاى بزرگى و حسرتهاى بسيارى در پيش داريم كه زايل شدنى نيست .
پـس ، نسيان آخرت از امورى است كه اگر ولى الله اعظم ، اميرالمؤ منين ، سلام الله عليه ، بر ما بترسد از آن و از موجب آن ، كه طول امل است ، حق است ، زيرا كه او مى داند اين چه سـفـر پـر خـطـرى اسـت . و انـسـانـى كـه بـايـد آنـى راحـتـى نـداشـتـه بـاشـد و در هـر حـال مـشـغـول جـمـع زاد و راحـله باشد و دقيقه اى ننشيند، اگر نسيان كرد آن عالم را و به خـواب رفـت و نـفـهـميد كه چنين عالمى هم هست و چنين سيرى هم در پيش است ، چه به سر او خـواهـد آمـد و بـه چـه بـدبـخـتـيـهـايـى خـواهـد گـرفـتـار شـد. خـوب اسـت قـدرى در حال آن حضرت و حضرت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، كه اشرف خليقه و معصوم از خـطـا و نـسـيـان و لغـزش و طـغـيـان هـسـتـنـد، تـفـكـر كـنـيـم و بـفـهـمـيـم كـه مـا در چـه حـال هستيم و آنها در چه حال بودند. علم آنها به بزرگى سفر و خطر آن ، از آنها راحت را سلب كرده ، و جهل ما نسيان در ما ايجاد كرده . حضرت ختمى مرتبت به قدرى رياضت كشيد و قـيـام در مـقـابـل حـق كـرد كـه قـدمـهـاى مـبـاركـش ورم كـرد و از طـرف ذات مـقـدس حـق جل و جلاله آيه نازل شد: طه# ما اءنزلنا عليك القرآن لتشقى .(301) (302) جـنـاب امـيرالمؤ منين ، عليه السلام ، كه حالات و عبادات و خوفش از حق تعالى معلوم است . پـس ، بـدان كه سفر خيلى پر خطر است ، و اين نسيان و فراموشى كه در ما است از مكايد نـفـس و شـيـطان است ، و اين اميدها و آمال طولانى و دراز از دامهاى بزرگ ابليس و از مكايد نـفـس اسـت . پس ، از اين خواب برخيز و تيقظ و تنبه پيدا كن . بدان كه مسافرى و داراى مـقـصـدى . مـقـصـد تـو عالم ديگر است و تو را از اين عالم خواهى نخواهى مى برند. اگر تـهـيـه سـفـر و زاد و راحـله آن را ديـدى ، در ايـن سفر درمانده نشوى و در اين سير بيچاره نشوى ، و الا فقير و بيچاره و بينوا گردى ، و خواهى رفت به سوى شقاوتى كه سعادت نـدارد، ذلتـى كه عزت ندارد، فقرى كه غنا دنبالش نيست ، عذابى كه راحت ندارد، آتشى كه خاموشى پيدا نكند، فشارى كه برطرف شدن ندارد، حزن و اندوهى كه خوشحالى در پى آن نيست ، حسرت و ندامتى كه آخر ندارد.
اى عـزيـز بـبـيـن مـولا در دعاى كميل در مناجات با خداى تعالى چه عرض مى كند: اءنت تعلم ضعفى عن قليل من بلاء الدنيا و عقوباتها. تا آنكه مى گويد: و هذا ما لا تـقـوم له السموات و الارض .(303) اين چه عذابى است كه آسمانها و زمين طاقت آن را نـدارنـد و بـراى تـو تـهـيـه شـده و بـاز تنبه ندارى و روز بروز در نسيان و غفلت و خوابت افزوده مى شود.
هـان ، اى دل غـافـل ! از خـواب بـرخـيـز و مـهـيـاى سـفـر آخـرت شـو ـ فـقـد نودى فيكم بـالرحـيـل .(304) صـداى رحـيـل و بـانـگ كـوچ بـلنـد اسـت . عمال حضرت عزرائيل در كارند و تو را در هر آن به سوى عالم آخرت سوق مى دهند و باز غافل و نادانى .
اءللهم انى اءساءلك التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار السرور و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت .(305)

افزودن دیدگاه جدید