شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث نهم در نفاق

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(9){/mp3}


الحديث التاسع
حديث نهم
بـالسـنـد المـتـصـل الى ثـقه الاسلام محمد بن يعقوب الكلينى ، عن محمد بن يحيى ، عن اءحـمـد بن محمد بن عيسى ، عن محمد بن سنان ، عن عون القلانسى ، عن ابن اءبى يعفور، عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، قال : من لقى المسلمين بوجهين و لسانين ، جاء القيامة و له لسانان من نار.(265)
ترجمه :
حـضرت صادق ، سلام الله عليه ، فرمود: كسى كه ديدار كند مسلمانان را به دو رو و دو زبان ، بيايد روز قيامت و حال اينكه از براى اوست دو زبان آتشى .
شـرح مـعـنـى دورويـى بـيـن مـسـلمـانـان آن اسـت كـه انـسـان ظـاهـر حال و صورت ظاهرش را به آنها طورى نمايش ‍ دهد كه باطن قلب و سريره اش به خلاف اوسـت . مـثـلا در ظـاهـر نـمـايـش دهـد كـه من از اهل مودت و محبت شما هستم و با شما صميميت و خـلوص دارم ، و در بـاطـن به خلاف آن باشد، و در نزد آنها معامله دوستى و محبت كند، و در غياب آنها غير آن باشد.
و مـعنى دو زبانى آن است كه با هر كس ملاقات كند از او تعريف كند و مدح نمايد يا اظهار دوستى و چاپلوسى كند، و در غياب او به تكذيب او و غيبتش قيام كند.
بـنـابـرايـن تـفـسـير، صفت اول نفاق عملى است ، و صفت دوم نفاق قولى است . و شايد كه حـديـث شـريف اشاره باشد به صفت زشت نفاق ، و چون اين دو صفت از اظهر صفات و اخص خـواص مـنـافـقـان اسـت ، بـه ذكـر آنـهـا بـالخـصـوص ‍ پـرداخـتـه . و نـفـاق يـكـى از رذايـل نـفـسانيه و ملكات خبيثه است كه اينها آثار آن است ، و از براى آن درجات و مراتبى است . و ما انشاءالله در ضمن چند فصل به ذكر مراتب و مفاسد آن و علاج آن به قدر مقدور مى پردازيم .
فصل ، در بيان مراتب نفاق است
بدان كه از براى نفاق و دورويى ، مثل ساير اوصاف و ملكات خبيثه يا شريفه ، درجات و مراتبى است در جانب شدت و ضعف . هر يك از اوصاف رذيله را كه انسان در صدد علاج آن بـرنـيـايـد و پـيـروى از آن نـمـايـد، رو بـه اشـتـداد گـذارد. و مـراتـب شـدت رذايـل چـون شـدت فـضـايـل غـيـر مـتـنـاهـى اسـت . انـسـان اگـر نـفـس امـاره را بـه حـال خـود واگذار كند، به واسطه تمايل ذاتى آن به فساد و ناملايمات عاجله نفسانيه و مـسـاعـدت شـيـطـان و وسـواس خـنـاس مـيـل بـه فـسـاد كـنـد، و رذايـل آن در هـر روز رو به اشتداد و زيادت گذارد تا آنجا رسد كه آن رذيله اى كه از آن پيروى كرده صورت جوهريه نفس و فصل اخير آن گردد و تمام مملكت ظاهر و باطن در حكم آن در آيد.
پـس ، اگر آن رذيله رذيله شيطانيه باشد، همچون نفاق و دورويى كه از خواص آن ملعون اسـت ـ چـنـانـچـه قرآن شريف از آن خبر داده بقوله : و قاسمعما انى لكما لمن الناصحين .(266) قـسـم خـورد از بـراى حضرت آدم و حوا، سلام الله عليهما، كه من از پند دهندگان شما هستم . با آنكه به خلاف آن بود ـ مملكت تسليم شيطان شود، و صورت اخيره نفس و باطن ذات و جوهر آن صورت شيطان گردد، و صورت ظاهر آن نيز در آن دنيا مـمـكـن اسـت صـورت شـيـطـان بـاشـد، گـرچـه در ايـن جـا بـه صـورت و شكل انسانى است .
پـس ، اگـر انـسـان از ايـن صفت جلوگيرى نكند و نفس را سرخود كند، به اندك زمان چنان مـهـار گـسيخته شود كه تمام همت و همش را مصروف اين رذيله كند، و با هر كس ملاقات كند بـا دورويـى و دو زبـانى ملاقات كند، و خلط و آميزش با كسى نكند جز آنكه آلوده باشد بـه كـدورت دورنـگـى و نـفاق ، و جز منافع شخصى و خودخواهى و خودپرستى چيزى در نظرش نباشد، و صداقت و صميميت و همت و مردانگى را بكلى زير پا نهد و در تمام كارها و حـركـات و سـكـنـات دو رنـگـى را بـه كـار برد، و از هيچ گونه فساد و قباحت و وقاحت پرهيز نكند. چنين شخصى از زمره بشريت و انسانيت دور و با شياطين محشور است .

ايـنـهـا كـه گـفته شد به حسب مراتب شدت و ضعف در خود جوهر نفاق بود، و نيز به حسب مـتعلق فساد آن فرق دارد. زيرا كه گاهى نفاق كند در دين خدا، و گاهى در ملكات حسنه و فـضـايـل اخـلاق ، و گـاهـى در اعـمـال صـالحـه و مـناسك الهيه ، و گاهى در امور عاديه و مـتـعـارفـات عـرفـيـه . و هـمـيـن طـور گـاهـى نـفـاق كـنـد بـا رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، و ائمه هدى ، عليهم السلام ، و گاهى با اوليا و علما و مـؤ مـنـيـن ، و گـاهـى بـا مـسـلمـانـان و سـايـر بـنـدگـان خـدا از ملل ديگر.
البـتـه ايـنـهـا كـه ذكـر شـد در زشـتـى و وقاحت و قباحت فرق دارند، گرچه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى شركت دارند و شاخ و برگ يك شجره خبيثه هستند.
فصل : صورت ملكوتى نفاق
نـفـاق و دورويـى عـلاوه بر آنكه خود صفتى است بسيار قبيح و زشت كه انسان شرافتمند هـيـچـگـاه متصف به آن نيست و داراى اين صفت از جامعه انسانيت خارج ، بلكه با هيچ حيوانى نـيـز شـبـيـه نـيـسـت ، و مـايـه رسـوايـى و سـرشـكـسـتـگـى در ايـن عـالم پـيـش اقـران و امـثال است ، ذلت و عذاب اليم در آخرت است ، و به طورى كه در حديث شريف ذكر فرموده صـورتـش در آن عـالم آن اسـت كـه انـسـان بـا دو زبـان از آتـش مـحـشـور گردد، و اسباب رسـوايـى او پـيـش خـلق خـدا و سـرافـكندگى او در محضر انبياء مرسلين و ملائكه مقربين گـردد. و شـدت عـذابش نيز از اين روايت مستفاد شود، زيرا كه اگر جوهر بدن جوهر آتش شد، احساس شديدتر و الم بيشتر گردد. پناه مى برم به خدا از شدت آن .
و در حـديـث ديگر وارد است كه رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، فرمود: مى آيد روز قـيـامت آدم دورو، در صورتى يكى از دو زبانش از پشت سرش خارج شده و يكى از آنها از پـيـش رويـش ، و هـر دو زبان آتش گرفته و تمام جسدش را آتش زده اند. پس از آن گفته شـود ايـن اسـت كـسـى كه در دنيا دورو بود و دو زبان بود، معروف شود با اين روز قيامت .(267) و مشمول آيه شريفه است كه مى فرمايد: و يقطعون ما اءمرالله به اءن يوصل و يفسدون فى الارض اءولئك لهم اللعنة ولهم سوء الدار.(268) سر منشاء بـسـيارى از مفاسد و مهالك است كه هر يك دنيا و آخرت انسان را ممكن است به باد فنا دهد، از قـبـيـل تـفـتـيـن نـمـودن ، كـه بـه نـص قـرآن كـريـم از قتل نفس بزرگتر است ،(269) و مثل نميمه ، كه حضرت باقر، عليه السلام ، فرمايد: محرمة الجنة على القتاتين المشائين بالنميمة .(270) يعنى حرام است بهشت بر سـخـن چـيـنـهـايـى كـه كـارشـان آن بـاشـد كـه راه رونـد در نـمـيمه و سخن چينى .، و مـثل غيبت ، كه شديدتر است از زنا به فرموده پيغمبر،(271) صلى الله عليه و آله ، و مثل ايذاء مؤ من و سب او و هتك ستر و كشف سر او، و غير اينها كه هر يك از آنها براى هلاكت انسان سببى مستقل است .
و بـدان كـه داخـل اسـت در نـفاق و دورويى كنايات و اشارات و غمز و لمزهايى كه بعضى نسبت به بعضى دارند، با آنكه در مقابل آنها اظهار دوستى و صميميت كنند. و انسان بايد خيلى مواظبت از حال خود كند و در اطوار و اعمال خود دقيق شود كه مكايد نفس و دامهاى شيطان خـيـلى دقـيـق اسـت و كـمـتـر شخصى مى تواند از آن نجات پيدا كند. ممكن است انسان با يك اشـاره در غـيـر مـوقع يا يك كنايه بيجا از اهل دورويى و دوزبانى به شمار آيد. و شايد انـسـان تـا آخـر عـمر مبتلاى به اين رذيله باشد و خود را صحيح و سالم و پاك و پاكيزه پـنـدارد. پـس ، انسان بايد مثل طبيب دلسوز حاذقى و پرستار شفيق مطلعى از حالات نفس و اعمال و اطوار خود مواظبت كند، و هيچ گاه از مراقبت كوتاهى نكند و بداند كه هيچ مرضى از امراض قلبيه مستورتر نيست و در عين حال كشنده تر نيست ، و هيچ پرستارى نبايد شفيقتر و دلسوزتر از انسان به خودش باشد.
فصل ، در علاج نفاق است
بـدان كـه عـلاج ايـن خـطـيـئه بـزرگ و نقص عظيم دو چيز است : يكى تفكر در مفاسدى كه مـتـرتـب بـر ايـن رذيـله اسـت : چه در اين دنيا كه اگر انسان به اين صفت معرفى شد، از انـظـار مـردم مـى افـتـد و رسـواى خـاص و عـام مـى شـود و بـى آبـرو پـيـش ‍ همه اقران و امـثـال مـى گـردد و از مـجـالس خـود طـردش كـنـنـد و از مـحافل انس باز ماند، و از كسب كمالات و رسيدن به مقاصد باز ماند. و انسان با شرف و وجـدان بـايـد خـود را از ايـن نـنـگ شرف سوز پاك كند كه گرفتار اين ذلتها و خواريها نگردد. و چه در عالم ديگر كه عالم كشف اسرار است ، و هر چه را در اين عالم از نظر مردم پـوشـانـيد در آن جا نتواند مستور كرد. و در آن جا مشوة الخلقة با دو زبان از آتش محشور گردد و با منافقان و شياطين معذب شود.
پـس ، انـسـان عـاقل كه اين مفاسد را ديد و از براى اين خلق جز زشتى و پليدى نتيجه اى نـديـد، بـر خـود حـتـم و لازم كـنـد كـه ايـن صـفـت را از خـود دور كند، و وارد شود در مرحله عـمـل كـه طـريـقـه ديـگـر عـلاج نـفـس اسـت و آن چـنـان اسـت كـه انـسـان مـدتـى بـا كـمـال دقـت مـواظـبـت كـنـد از حـركـات و سـكـنـات خـود و كـامـلا مـداقـه در اعـمـال خـويـش كـنـد، و بـرخـلاف خـواهـش و آرزوى نـفـس اقـدام كـنـد و مـجـاهـده نـمـايـد، و اعـمـال و اقـوال خـود را در ظـاهـر و بـاطـن خـوب كـند و تظاهرات و تدليسات را عملا كنار گذارد، و از خداى متعال در خلال اين احوال توفيق طلب كند كه او را بر نفس اماره و هواهاى آن مـسـلط كـنـد و در ايـن اقـدام و عـلاج بـا او هـمـراهـى فـرمـايـد. خـداونـد تبارك و تعالى فـضـل و رحـمـتش بر بندگان بى پايان است ، و هر كس به سوى او و اصلاح خود قدمى بـردارد، بـا او مـسـاعـدت فـرمـايـد و از او دسـتـگـيـرى نـمـايـد. و اگـر چـنـدى بـديـن حـال بـاشـد، امـيـد اسـت كـه نـفـس صـفـا پـيـدا كـنـد و كـدورت نـفـاق و دورويـى از او زايـل گـردد و آيـيـنـه قلب و باطنش از اين رذيله پاك و پاكيزه گردد و مورد الطاف حق و رحـمـت ولى النـعمه حقيقى گردد، زيرا كه مبرهن است و به تجربه نيز پيوسته است كه نـفـس تـا در ايـن عـالم اسـت از اعـمـال و افـعـال صـادره از خـود مـنـفـعـل مـى گـردد، چـه اعـمـال صـالحـه و چـه فـاسـده ، در هـر يـك از اعـمـال در نـفـس اثـرى حـاصل شود: اگر عمل نيكو و صالح است ، اثر نورانى كمالى ، و اگـر بـه خـلاف آن اسـت ، اثـر ظـلمـانـى نـاقـص در آن حـاصـل شـود تـا يـكـسـره قـلب يا نورانى شود يا ظلمانى و منسلك در سلك سعدا شود يا اشـقـيـا. پس ، تا در اين دار عمل و منزل زراعت هستيم ، با اختيار خود مى توانيم قلب را به سـعـادت يـا شـقـاوت كـشـانـيـم و رهـيـن اعـمـال و افـعـال خـود هـسـتـيـم . فـمـن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .(272)
فصل ، در بيان بعض اقسام نفاق است
بـدان اى عـزيـز، كـه يـكـى از مـراتـب نـفـاق و دورويـى و دوزبـانـى نـفـاق بـا خـداونـد مـتعال و دورويى كردن با مالك الملوك و ولى النعم است ، كه ما در اين عالم مبتلاى به آن هستيم و از آن غافليم ، و پرده هاى ضخيم جهل و نادانى و حجابهاى ظلمانى خودخواهى و حب دنيا و نفس به طورى آن را به ما مستور كرده كه بعيد است تا پس از كشف سراير و رفع حـجـب و كـوچ كـردن از عالم طبيعت و رخت بستن از دار غرور و نشئه غفلت انگيز تنبه بر آن پـيـدا كـنـيـم . اكـنـون بـه خـواب غـفلت فرو رفته و سكر طبيعت و مستى هواى و هوس ما را گرفته و تمام زشتيها و اخلاق و اعمال و اطوار فاسده را در نظر ما خوب و زيبا جلوه مى دهد. يك وقت هم كه از خواب بيدار شويم و از اين مستى و سرگرمى به خود آييم ، كار از دسـت رفـتـه و در زمـره مـنـافـقـان و دورو و دوزبـان محشور شده با دو زبان از آتش يا دو صورت مشوة زشت محشور شويم ، و هر چه فرياد كنيم : رب ارجعون ،(273) كلا جواب داد.
و ايـن دورويـى چـنان است كه من و تو در تمام مدت عمر اظهار كلمه توحيد و دعوى اسلام و ايمان ، بلكه محبت و محبوبيت ، مى كنيم ، هر كدام هر قدر اشتها داريم دعوى مى كنيم : اگر از عـامـه خـلق و عـوام هـسـتـيـم ، دعـوى اسـلام و ايـمـان يـا زهـد و خـلوص كـنـيـم و اگـر از اهـل عـلم و فـقـاهـت هـسـتـيـم دعـوى كـمـال اخـلاص و ولايـت و خـلافـت رسـول كـنـيـم ، و مـتـشـبـث مـى شـويـم بـه قـول مـنـقـول از رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله : اللهـم ارحـم خـلفـائى (274) و قـول صـاحـب الامـر، روحـى له الفـداء: انـهـم حـجـتـى ،(275) و سـايـر اقـوال مـنـقـوله از ائمـه هـدى ، سـلام الله عـليـهـم ، در شـاءن عـلمـا و فـقـهـا. و اگر از اهـل علوم عقليه هستيم ، دعوى ايمان حقيقى برهانى و خود را صاحب علم اليقين و عين اليقين و حـق اليـقـيـن دانـيم . ديگر مردم را ناقص العلم و الايمان شماريم ، و آيات قرآنى و احاديث شـريـفـه را در شـاءن خـود فـرو خـوانـيـم . و اگـر از اهـل عـرفـان و تـصـوفيم ، دعوى معارف و جذبه و محبت و فناء فى الله و بقاء باالله و ولايت امر، و هر چه از اين مقوله الفاظ جالب در نظر آيد مى نماييم . و همين طور هر طايفه اى از مـا بـه زبـان قـال و ظهور حال دعوى مرتبه اى از براى خود كند و نمايش حقيقتى از حقايق رايجه را دهد. پس ، اگر اين ظاهر با باطن موافق شد و اين علن با سر مطابق افتاد و در اين دعوى صادق و مصدق بود، هنيئا له و لارباب النعيم نعيمهم .(276) و الا اگر مـثـل نـويـسـنـده روسـيـاه زشـت مـشـوه الخـلقـه باشد، بداند كه از زمره منافقان و در سلك دورويـان و دوزبـانـان اسـت ، و به علاج خود قيام كند و تا فرصت از دست نرفته براى حال بدبختى خود و روز ذلت و ظلمت خود فكرى نمايد.
اى عـزيـز مـدعـى اسـلام ، در حـديـث شـريـف كـافـى از حـضـرت رسـول ، صـلى الله عـليـه و آله ، مـنـقول است : المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه .(277) مـسـلمـان كسى است كه مسلمانان سالم باشند از دست و زبان او. چه شـده اسـت كـه مـن و تـو بـه هـرانـدازه كـه قـدرت داشـتـه بـاشـيـم و دستمان برسد آزار زيـردسـتـان را روا مـى داريـم و از ايـذا و ظـلم بـه آنـهـا مضايقه نداريم ، و اگر با دست نـتـوانـسـتـيـم آزارشـان كـنـيـم ، بـا تـيـغ زبـان در حـضـور آنـهـا، و وگـرنـه در غـيـاب اشـتغال به كشف اسرار و هتك استار آنها پيدا مى كنيم و به تهمت و غيبتشان مى پردازيم . پـس ، مـا كـه مـسـلمـان از دست و زبانمان سالم نيستند، دعوى اسلاميتمان مخالف با حقيقت و قلبمان مخالف با علنمان است ، پس در زمره منافقان و دورويانيم .
اى مدعى ايمان و خضوع قلب ، در بارگاه ذوالجلال اگر تو به كلمه توحيد ايمان دارى و قلبت يكى پرست و يكى طلب است و الوهيت را جز براى ذات خداى تعالى ثابت ندانى ، اگـر قـلبـت مـوافـق بـا ظـاهـر است و باطنت موافق با دعويت است ، چه شده است كه براى اهل دنيا اين قدر قلبت خاضع است ؟ چرا پرستش آنها را مى كنى ؟ جز اين است كه آنها را مؤ ثر در اين عالم مى دانى و اراده آنها را نافذ و زر و زور را مؤ ثر مى دانى ؟ چيزى را كه كاركن در اين عالم نمى دانى اراده حق تعالى است . پيش تمام اسباب ظاهرى خاضعى ، و از مـؤ ثـر حـقـيـقـى و مـسـبـب جـمـيـع اسـبـاب غـافـل ـ بـا هـمـه حـال دعـوى ايـمان به كلمه توحيد مى كنى ! پس ، تو نيز از زمره مؤ منان خارج و در سلك منافقان و دوزبانان محشورى .
و اى مـدعى زهد و اخلاص ، اگر تو مخلص هستى و براى خدا و دار كرامت او زهد از مشتهيات دنـيـا مـى كـنـى ، چـه شـده اسـت كـه از مـدح و ثـنـاى مـردم ، كـه فـلان اهـل صـلاح و سـداد اسـت ، ايـن قـدر خـوشـحـال مـى شـوى و در دل غنج و دلال مى كنى ، و براى همنشينى با اهل دنيا و زخارف آن جان مى دهى ، و از فقرا و مـسـاكـيـن فـرار مى كنى ؟ پس ، بدان كه اين زهد و اخلاص حقيقى نيست . زهد از دنيا براى دنـيـاسـت ، و قـلبـت خـالص از بـراى حـق نـيـسـت ، و در دعـواى خود كاذبى و از دورويان و منافقانى .
و اى مـدعـى ولايـت از جـانـب ولى الله و خـلافـت از جـانـب رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، اگـر مـطـابـق حديث شريف احتجاج هستى صائنا لنـفـسـه ، حـافظا لدينه ، مخالفا على هواه ، مطيعا لامره مولاه .(278) و اگر برگ شـاخـه ولايـت و رسـالتـى و مـايـل بـه دنـيـا نـيـسـتـى ، و مـايـل بـه قـرب سـلاطـيـن و اشـراف و منزجر از مجالست با فقرا نيستى ، اسمت مطابق با مـسمى و از حجج الهيه در بين مردم هستى ، و الا در زمره علماء سوء و در زمره منافقان ، و از طـوايـف ديـگر كه ذكر شد حالت بدتر و عملت زشت تر و روزگارت تباهتر است ، زيرا كه حجت بر علما تمامتر است .
و اى مـدعـى حكمت الهى و علم به حقايق و مبداء و معاد، اگر عالم به حقايق و ربط اسباب و مـسـبـبـاتـى ، و اگـر راسـتـى عـالم بـه صـور بـرزخـيـه و احـوال بـهـشت و دوزخى ، بايد آرام داشته باشى و تمام اوقات خود را صرف تعمير عالم باقى نمايى و از اين عالم و مشتهيات آن فرار كنى . تو مى دانى كه چه مصيبتها در پيش اسـت و چه ظلمتها و عذابهاى طاقت فرسايى در جلو است ، پس چرا از حجاب الفاظ و مفاهيم قـدمـى بـيـرون نـگـذاشـتـى و ادله و بـراهـيـن حـكـيـمـه در دلت بـه قـدر بال مگسى تاءثير نكرده ؟ پس با اين حال بدان كه از زمره مؤ منين و حكما خارج و در صف منافقان محشورى .
و واى به حال كسى كه صرف عمر و همت در علوم مابعدالطبيعه كرده و سكر طبيعت نگذاشت لااقل يكى از حقايق در قلب او وارد شود.
اى مـدعـى مـعـرفـت و جـذبـه و سـلوك و مـحـبـت و فـنـا، تـو اگـر بـراسـتـى اهـل الله و اصـحـاب قـلوب و اهـل سـابـقـه حـسـنـايـى ، هـنـيـئا لك ! ولى اين قدر شطحيات (279) و تلوينات (280) و دعويهاى جزاف ، كه از حب نفس و وسوسه شيطان كشف مـى كـنـد، مـخـالف بـا مـحـبـت و جـذبه است : ان اءوليائى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى .(281) تـو اگـر از اوليـاى حق و محبين و مجذوبينى ، خداوند مى داند، به مردم اين قـدر اظـهـار مـقـام و مـرتـبـت مكن ، و اين قدر قلوب ضعيفه بندگان خدا را از خالق خود به مـخـلوق مـتوجه مكن و خانه خدا را غضب مكن . بدان كه اين بندگان خدا عزيزند و قلوب آنها پـرقيمت است ، بايد صرف محبت خدا شود، اين قدر با خانه خدا بازى مكن و به ناموس او دست رازى مكن : فان للبيت ربا.(282) پس اگر در دعوى خود صادق نيستى ، در زمره دورويـان و اهـل نـفـاقـى . بـگـذرم ، و بـيـش از ايـن طول كلام سزاوار من روسياه نيست .
اى نـفـس لئيـم نـويـسـنـده كـه اظـهـار مـى كـنى بايد فكرى براى روز سياه كرد و از اين بدبختى بايد خود را نجات داد، اگر راست مى گويى و قلبت با زبانت همراه است و سر و علنت موافق است ، چرا اين قدر غافلى و قلبت سياه و شهوات نفسانيه بر تو غالب است و هـيـچ در فـكـر سـفـر پـر خـطـر مـرگ نـيـسـتـى . عـمـرت گـذشـت و دست از هوى و هوس ‍ بـرنـداشـتـى ، عـمـرى را در شـهـوت و غـفـلت و شـقـاوت گـذرانـدى . عـنـقـريـب اجـل مـى رسـد و پايبند و گرفتار اعمال و اخلاق زشت و ناهنجار خودى . تو خود واعظ غير مـتـعـظـى و در زمـره مـنـافـقـان و دورويـانـى ، و بـيـم آن اسـت كـه اگـر بـه ايـن حال بگذرى ، با دو زبان از آتش و دو صورت از آتش محشور شوى .
خـداونـدا، مـا را از ايـن خـواب طـولانـى بـيـدار كـن ، و از مـسـتـى و بـيخودى هشيار فرما، و دل مـا را بـه نـور ايمان صفا بده ، و به حال ما ترحم فرما، ما مرد اين ميدان نيستيم ، تو خود ما را دستگيرى نما و از چنگال شيطان و هواى نفس نجات بده . بحق اءوليائك محمد و آله الطاهرين ، صلوات الله عليهم اجمعين .

افزودن دیدگاه جدید