شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث هشتم در عصبيت

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(8){/mp3}


حديث هشتم
بـسـنـدى المتصل الى محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم ، عن اءبيه ، عن النوفلى ، عن السـكـونـى ، عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : مـن كـان فـى قـلبـه حـبـة مـن خردل من عصبية ، بعثه الله يوم القيامة مع اءعراب الجاهلية .(252)
ترجمه :
سـكـونـى از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل كـند كه فرمود: فرمود رسول خدا، صلى الله عليه و آله ،: كسى كه بوده باشد در دل او دانه خردلى از عصبيت ، برانگيزاند خدا او را روز قيامت با عربها جاهليت .
شـرح خـردل را در فـرس قديم اسپندان گويند، و در فارسى اين زمان خـردل گـويـنـد. و آن دوايـى اسـت مـعـروف كـه خـواص بـسيار دارد، و از آن مشمع سازند.(253)
و عـصـبـى كـسـى است كه حمايت كند خويشاوندان خود را در ظلم . و عصبة اقـربـاء از جـانـب پـدر است ، زيرا كه آنها احاطه كنند به او و او شديد شود به واسطه آنـها. و عصبيت و تعصب حمايت كردن و مدافعه نمودن است . اينها كه ذكر شد كلمات اهل لغت بود.
فـقـير گويد: عصبيت يكى از اخلاق باطنه نفسانيه است كه آثار آن مدافعه كردن و حمايت نـمـودن از خـويـشاوندان و مطلق متعلقان است ، چه تعلق دينى و مذهبى و مسلكى باشد، يا تـعـلق وطـنـى و آب و خاكى يا غير آن ، مثل تعلق شغلى و استاد و شاگردى و جز اينها. و ايـن از اخـلاق فـاسـده و مـلكات رذيله اى است كه منشاء بسيارى از مفاسد اخلاقى و اعمالى گـردد. و خـود آن فـى نـفـسـه مـذموم است گرچه براى حق باشد، يا در امر دينى باشد و مـنـظور اظهار حق نباشد، بلكه منظور غلبه خود يا هم مسلك خود يا بستگان خود باشد. اما اظـهـار حق و ترويج حقيقت و اثبات مطالب حقه و حمايت براى آن يا عصبيت نيست ، يا عصبيت مذمومه نيست . ميزان در امتياز اغراض و مقاصد و قدم نفس و شيطان و حق و رحمان است . و به عـبـارت ديـگـر، انـسـان در عـصـبـيتهايى كه مى كشد و حمايتهايى كه مى كند از بستگان و مـتـعـلقـان خـود، يـا نـظـرش مـحـض اظـهـار حـق و امـاتـه بـاطـل اسـت ، ايـن عـصـبـيـت مـمـدوحـه و حـمـايـت از جـانـب حق و حقيقت است و از بهترين صفات كـمـال انـسـانـى و خـلق انـبيا و اوليا است ، و علامت آن آن است كه حق با هر طرف هست از آن طـرف حـمـايت كند گرچه از متعلقان او نباشد، بلكه از دشمنان او باشد. چنين شخصى از حـمايت كنندگان حماى حقيقت و در زمره طرفداران فضيلت و حاميان مدينه فاضله به شمار آيد و عضو صالح جامعه و مصلح مفاسد جمعيت است . و اگر نفسيت و قوميت او را تحريك كرد كـه اگـر بـاطـلى هـم از خـويـشـاوندان و منسوبان خود ببيند با آنها همراهى كند و از آنها حـمـايت كند، چنين شخصى داراى ملكه خبيثه عصبيت جاهليت است ، و از اعضاى فاسده جامعه و مـفـسـد اخـلاط صـالحـه اسـت ، و در زمـره اعـراب جـاهـليت به شمار رود ـ و آنها يك دسته از عـربـهـاى بـيـابان نشين بودند قبل از اسلام در زمان غلبه ظلمت و جهالت و نادانى ، و در آنـهـا ايـن خـلق زشت و ملكه ناهنجار كمال قوت را داشته . بلكه در مطلق عرب ـ الا كسانى كـه بـه نـور هـدايـت مـهـتـدي هستند ـ اين خلق بيشتر است از ساير طوايف . چنانچه در حديث شريف از حضرت امير، عليه السلام ، منقول است كه خداوند تعالى عذاب كند شش طايفه را به شش چيز: عرب را به عصبيت ، و دهقانان را به كبر، و اميران را به ستم ، و فقيهان را به حسد، و تاجران را به خيانت ، و اهل رستاق را به نادانى .(254)
فصل ، در بيان مفاسد عصبيت است
از احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت استفاده شود كه خلق عصبيت از مهلكات و موبقات و مـوجـب سوء عاقبت و خروج از ايمان است ، و آن از ذمائم اخلاق شيطان است . كافى بسنده الصـحـيـح عـن اءبـى عبدالله ، عليه السلام ، قال : من تعصب اءو تعصب له فقد خلع ربق الايـمـان من عنقه .(255) يعنى كسى كه عصبيت كشد يا عصبيت كشيده شود، گشاده شـود ريـسمان ايمان از گردن او. يعنى از ايمان بيرون رود و سرخود گردد. و لابد متعصب له براى رضايت داشتن او به عمل متعصب با او در جزا شريك است ، چنانچه در حديث است كه كسى كه راضى باشد به كار قومى ، از آنها به شمار آيد،(256) و الا اگر راضى نباشد و منزجر باشد از خلق آنها مشمول حديث شريف نيست .
و عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : مـن تـعـصـب ، عـصـبـه الله بـعـصـابة من النـار.(257) يـعـنـى فـرمود حضرت صادق ، عليه السلام : كسى كه عصبيت كشد، ببندد خدا بر سر او سرپيچى از آتش .
و عـن عـلى بـن الحـسـيـن ، عـليـهـمـا السـلام ، قـال : لم يـدخـل الجـنـة حـمـيـة غـيـر حـمـيـة حـمـزة بـن عـبـدالمـطـلب ، و ذلك حـيـن اءسـلم غضبا للنبى .(258)
يـعـنـى جـنـاب عـلى بـن الحـسـيـن ، عـليـهـمـا السـلام ، فـرمـود: داخل نشده است به بهشت حميتى مگر حميت حمزة بن عبدالمطلب ، و آن در وقتى بود كه اسلام آورد بـراى غـضـبـى كـه كـرد براى حمايت پيغمبر، صلى الله عليه و آله ، و قضيه اسلام حضرت حمزه به چند طور نقل شده است (259) كه از مقصد ما خارج است .
بـالجمله ، معلوم است كه ايمان ، كه عبارت است از نور الهى و از خلعتهاى غيبيه ذات مقدس حـق جـل و عـلاسـت بـر بـنـدگـان خـاص و مـخـلصـان درگـاه و مـخـصـوصـا مـحـفـل انـس ، مـنـافـات دارد بـا چـنـيـن خـلقـى كـه حـق و حـقـيـقـت را پايمال كند و راستى و درستى را زير پاى جهل و نادانى نهد. البته آيينه قلب اگر به زنـگـار خـودخـواهى و خويشاوند پرستى و عصبيت بيموقع جاهليت محجوب شود، در او جلوه نـور ايـمـان نـشود و خلوتگاه خاص ذوالجلال تعالى نشود. قلب كسى مورد تجليات نور ايمان و معرفت گردد و گردن كسى بسته حبل متين و عروه وثيق ايمان و گروگان حقايق و معارف است كه پايبند قواعد دينيه و ذمه او رهين قوانين عقليه باشد، و متحرك به تحريك عـقـل و شـرع گـردد و هـيـچـيـك از عـادات و اخـلاق و مـاءنـوسـات وجـود او را نـلرزانـد و مايل از راه مستقيم نكند. وقتى انسان دعوى اسلام و ايمان مى تواند نمايد كه تسليم حقايق و خـاضـع بـراى آنـها باشد و مقاصد خود را هر چه بزرگ است فانى در مقاصد ولينعمت خـود كـنـد و خـود و اراده خـود را فـداى اراده مولاى حقيقى كند. البته چنين شخصى از عصبيت جـاهـليـت عـارى و بـرى گـردد، و وجـهـه قـلبـش به سوى حقايق متوجه و پرده هاى ضخيم جـهـل و عـصـبيت چشم او را نگيرد، و در مقام اجراى حق و اظهار كلمه حقيقت پاى بر فرق تمام تـعـلقـات و ارتـبـاطـات نـهد و تمام خويشاونديها و عادات را در پيشگاه مقصد ولى النعم قـربـان كـنـد، و اگـر عـصـبـيـت اسلاميت با عصبيت جاهليت تعارض كند، عصبيت اسلاميت و حق خواهى را مقدم دارد.
انـسان عارف به حقايق مى داند كه تمام عصبه ها و ارتباطات و تعلقات يك امور عرضيه زايـله اى اسـت ، مـگـر ارتـبـاط بـيـن خـالق و مـخـلوق و عـصـبـه حقيقيه كه آن امر ذاتى غير قـابل زوال است كه از تمام ارتباطها محكمتر و از جميع حسب و نسبها بالاتر است . در حديث وارد اسـت كـه رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: كـل حسب و نسب منقطع يوم القيامه الا حسبى و نسبى .(260) يعنى تمام حسبها و نـسبها پاره گردد و به آخر رسد روز قيامت مگر حسب و نسب من . معلوم است حسب و نسب آن حـضـرت روحـانـى و بـاقـى اسـت و از تـمـام عـصبيت هاى جاهليت دور است . آن حسب و نسب روحانى در آن عالم ظهورش بيشتر و كمالش هويداتر است . اين ارتباطهاى جسمانى ملكى ، كـه از روى عـادات بـشـريـه اسـت ، به اندك چيزى منقطع شود، و هيچيك از آنها در عوالم ديـگـر ارزشـى نـدارد، مـگـر ارتـباط در تحت نظام ملكوتى الهى باشد و در سايه ميزان قواعد شرعيه و عقليه باشد كه ديگر آن انفصام و انقطاع ندارد.
فصل ، در بيان صورت ملكوتيه عصبيت
در شـرح بـعـضى از احاديث سالقه گذشت كه ميزان در صورتهاى ملكوتى و برزخى و قـيامتى ملكات و قوت آن است ، و آن عالم محل بروز سلطان نفس (است )، و ملك بدن تعصى از آن نـكند. ممكن است در آن عالم انسان به صورت حيوانات يا به صورت شيطان محشور شـود. و در ايـن حـديـث شريف كه ما به شرح آن پرداختيم كه مى فرمايد: كسى كه در دلش حـبـه خـردلى عـصبيت باشد، برانگيزاند خداوند او را با اعراب جاهليت . تواند اشاره به آن معنى كه ذكر شد باشد.
انسان داراى اين رذيله وقتى از اين عالم منتقل شد، شايد خود را يكى از اعراب جاهليت ببيند كه نه ايمان به خداى تعالى دارد، نه به رسالت و نبوت معتقد است ، و به هر صورت كه صورت آن طايفه است خود را محشور ببيند، و خود نيز نفهمد كه در دنيا اظهار عقيده حقه مى كرده و در سلك امت رسول خاتم ، صلى الله عليه و آله ، منسلك بوده . چنانچه در حديث وارد اسـت كه اهل جهنم اسم رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، را فراموش كنند و خود را نـتـوانـنـد مـعـرفـى كـنـنـد، مـگـر بـعـد از آنـكـه اراده حـق تـعـالى بـه خـلاص آنـها تعلق گـيـرد.(261) و چـون ايـن خـلق بـه حـسـب بعضى احاديث از خواص شيطان است ، شايد اعـراب جاهليت و انسان داراى عصبيت جاهليت به صورت شيطان محشور گردد. كافى فى الصحيح عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، قال ان الملائكة كانوا يحسبون اءن ابليس منهم ، و كـان فـى عـلم الله اءنـه ليـس مـنـهـم ، فـاسـتـخـرج مـا فى نفسه بالحمية و العصب ، فقال : خلقتنى من نار و خلقته من طين .(262) يعنى همانا ملائكه گمان مى كردند كـه شـيطان از آنهاست ، و در علم خدا چنين بود كه او از آنها نيست . پس خارج كرد آنچه در نـفـسـش بـود بـه حـمـيـت و عـصبيت ، پس گفت : مرا خلق كردى از آتش و آدم را خلق كردى از گل .
پـس اى عـزيـز، بـدان كـكـه ايـن خـلق خـبـيـث از شـيـطـان اسـت ، و اغلوطه آن ملعون و قياس بـاطـل غـلطـش به واسطه اين حجاب غليظ بود. اين حجاب كليه حقايق را از نظر مى برد، بلكه تمام رذايل را محاسن جلوه مى دهد و تمام محاسن غير را رذيله نمايش دهد، و معلوم است كـار انـسـانـى كه جميع اشيا را بر غير واقعيت خود ببيند به كجا منتهى شود. و علاوه بر آنـكـه خـود ايـن رذيـله مـوجـب هـلاك انـسـان اسـت ، مـنـشـاء بـسـيـارى از رذايل نفسانى و مفاسد اخلاقى و اعمالى شود كه ذكر آنها موجب ملالت است .
پـس ، انـسـان عـاقل كه اين مفاسد را از اين خلق فاسد فهميده و به شهادت صادق مصدوق رسـول اكـرم و اهـل بين معظمش ، صلوات الله عليهم اءجمعين ، اذعان كرد كه اين ملكه انسان را بـه هـلاكـت مـى كـشـاند و اهل آتش مى كند، بايد در صدد علاج نفس برآيد، و اگر خداى نخواسته در دل او از اين خلق به قدر خردلى هست ، خود را از آن پاك و پاكيزه كند كه در وقـت مـهـاجـرت از ايـن عـالم و انـتـقـال بـه عـالم آخـرت و رسـيـدن اجـل مـقـدر پـاك بـاشـد و بـا نـفـس صـافـى مـنـتـقـل شـود. و بـايـد بـدانـد انـسـان كـه مـجـال بـسـيـار كـم اسـت و وقـت تـنـگ اسـت ، زيـرا كـه انـسـان نـمـى دانـد چـه وقـت روز ارتحال اوست .
اى نـفـس خـبـيـث نـويـسـنـده ، شـايـد در هـمـيـن حـال كـه مـشـغـول نـوشـتـنـى ، اجـل مـقـدر بـرسـد و تـو را بـا ايـن هـمـه رذايـل اخـلاقـى منتقل كند به عالمى كه بازگشت ندارد.
اى عـزيـز، اى مـطـالعـه كـنـنـده ايـن اوراق ، عـبـرت كـن از حـال ايـن نـويـسـنـده كـه اكـنـون در زيـر خـاك و در عـالم ديـگـر گـرفـتـار اعمال زشت و اخلاق ناهنجار خويش است ، و تا فرصت داشت به بطالت و هوى و هوس عمر عـزيـز را گـذرانـد و آن سـرمـايـه الهـى را ضـايـع و بـاطـل كـرد، تـو مـلتـفـت خـود بـاش كـه نـيـز روزى مـثـل مـايـى و خـودت نـمـى دانـى آن چـه روز اسـت ، شـايـد الان كـه مشغول قرائتى باشد. اگر تعللى كنى ، فرصت از دست مى رود. اى برادر من ، اين امور را تـعـويـق نـيـنـداز كـه تـعـويـق انـداخـتـنى نيست . چه قدر آدمهاى صحيح و سالم با موت ناگهانى از اين دنيا رفتند و ندانيم عاقبت آنها چيست ؟ پس فرصت را از دست مده و يك دم را غـنـيـمـت شـمـار كـه كـار خـيـلى اهميت دارد و سفر خيلى خطرناك است . دستت از اين عالم ، كه مـزرعـه آخـرت اسـت ، اگـر كـوتـاه شـد، ديـگـر كـار گذشته است و اصلاح مفاسد نفس را نـتـوانـى كـرد، جـز حـسـرت و حـيـرت و عـذاب و مذلت نتيجه نبرى . اولياى خدا آنى راحت نـبـودنـد و از فـكـر اين سفر پر خوف و خطر بيرون نمى رفتند. حالات على بن الحسين ، عـليـهـمـا السـلام ، امـام معصوم ، حيرت انگيز است . ناله هاى اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، ولى مطلق ، بهت آور است . چه شده است كه ما اين طور غافليم ؟ كى به ما اطمينان داده جز شـيـطـان كـه كارهاى ما را از امروز به فردا مى اندازد. مى خواهد اصحاب و انصار خود را زيـاد كـنـد و مـا را با خلق خود و در زمره خود و اتباع خود محشور كند. هميشه آن ملعون امور آخـرت را در نـظـر مـا سـهـل و آسـان جـلوه دهـد و ما را با وعده رحمت خدا و شفاعت شـافعين از ياد خدا و اطاعت او غافل كند. ولى افسوس كه اين اشتهاى كاذب است و از دامهاى مكر و حيله آن ملعون است .
رحـمـت خـدا الان بـه تـو احـاطـه كـرده : رحـمـت صـحـت و سـلامـت و حـيـات و امـنـيـت و هـدايت و عقل و فرصت و راهنمايى اصلاح نفس . در هزاران رحمت گوناگون حق تعالى غوطه ورى و اسـتـفـاده از آنـها نمى كنى و اطاعت شيطان مى كنى . اگر از اين رحمتها در اين عالم استفاده نـكـنـى ، بـدان كـه در آن عـالم نـيز بى بهره هستى از رحمتهاى بى تناهى حق و از شفاعت شـفـيـعـان نـيـز مـحروم مانى . جلوه شفاعت شافعان در اين عالم هدايت آنهاست ، و در آن عالم باطن هدايت شفاعت است . تو از هدايت اگر بى بهره شدى ، از شفاعت بى بهره اى ، و به هـر قـدر هـدايـت شـدى ، شـفـاعـت شـوى . شـفـاعـت رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، مـثـل رحـمـت حق مطلق است ، محل قابل بايد از او استفاده كند. اگر خداى نخواسته شيطان با ايـن وسـايـل ايـمان را از چنگ تو ربود، ديگر قابليت رحمت و شفاعت نخواهى داشت . بلى ، رحـمـت حق سرشار است در دو دنيا، تو اگر طالب رحمتى ، چرا از اين رحمتهاى پياپى كه در اين عالم مرحمت فرموده و بذر رحمتهاى عوالم ديگر است برخوردار نمى شوى . اين همه انـبـيا و اوليا خدا تو را دعوت كردند به خوان نعمت و مهمانخانه الهى ، نپذيرفتى و با يك وسوسه خناس و القاء شيطانى همه را كنار گذاشتى .
مـحـكـمـات كـتـاب خـدا و مـتـواتـرات احـاديـث انـبـيـا و اوليـا و ضـروريـات عقول عقلا و براهين قطعيه حكما را فداى خطرات شيطانى و هواهاى نفسانى كردى . اى واى به حال من و تو از اين غفلت و كورى و كرى و جهالت !
فصل ، در عصبيت هاى اهل علم است
يـكى از عصبيتهاى جاهليت ايستادگى در مطالب علميه است و حمايت كردن از حرفى است كه از خـودش يـا مـعـلمـش يـا شـيـخـش صـادر شـده ، نـه بـراى اظـهـار حـق و ابـطـال بـاطـل . مـعـلوم اسـت ايـن عـصبيت از جهاتى زشت تر و از حيثياتى نارواتر است از سـايـر عـصـبـيـتـها: يكى از جهت متعصب . زيرا كه اهل علم ، كه بايد مربى بنى نوع بشر باشد و شاخه شجره نبوت و ولايت است و به وخامت امور مطلع و عواقب اخلاق فاسده را مى دانـد، اگـر خـداى نـخـواسـتـه خـود عـصـبـيـت جـاهليت داشته باشد و متصف به صفات رذيله شيطانيه باشد، حجت بر او تمامتر و مورد مؤ اخذه بيشتر واقع گردد.
كـسـى كـه خـود را مـعـرفـى كـنـد بـه ايـنـكـه چـراغ هـدايـت مـردم و شـمـع مـحـفـل انـس و راهـنـمـاى سـعـادت و مـعـرف طـرق آخـرت اسـت ، اگـر خـداى نـخـواسـتـه عـامـل بـه قـول خـود نـبـاشـد و بـاطـنـش بـا ظـاهـر مـخـالف بـاشـد، در زمـره اهـل ريـا و نـفـاق بـه حـسـاب آيـد و از عـلمـاى سـوء و عـالم بـلا عـمـل اسـت كـه جـزاى آن بـزرگـتـر و عـذاب آن اليـمـتـر اسـت ، و مـثـل آنـهـا را در قـرآن كـريـم ذكـر فـرمـوده : بـئس مـثـل القـوم الذيـن كـذبوا بايات الله و الله لا يهدى القوم الظالمين .(263) پس ، بـر اهـل عـلم خيلى لازم است كه اين مقامات را حفظ كنند و خود را كاملا از اين مفاسد پاك كنند تـا هـم اصـلاح آنـهـا شود و هم اصلاح جامعه را كرده وعظ آنها مؤ ثر گردد و پند آنها در قـلوب مـوقـعـيـت پـيـدا كـنـد. فـسـاد عـالم مـوجـب فساد امت شود، و معلوم است فسادى كه ماده فـسـادهـاى ديـگـر شـود و خـطيئه اى كه خطيآت ديگر زايد، بالاتر و بزرگتر است پيش ولى النعم از فساد جزئى غير متعددى .
و يـكـى ديـگـر (از) جـهـات قـبـاحـت و وقـاحـت ايـن خـلق در اهل علم از ناحيه خود علم است . زيرا كه اين عصبيت خيانت به علم و حق ناشناسى از آن است ، و كـسـى كـه حـامـل بـار ايـن امـانـت گـرديد و مخلع به اين خلعت شد، بايد حفظ حرمت آن را بـنـمـايد و آن را صحيح و سالم به صاحبش تحويل دهد، و اگر تعصب جاهليت كند، البته خيانت به آن كرده و ظلم و تعدى نموده ، و اين خود خطيئه عظيمه اى است .
و يـكـى ديـگـر از جـهـات قـبـاحـت آن از نـاحـيه طرف است . زيرا كه طرف آن در مباحث علمى اهـل عـلم اسـت ، و او از ودايـع الهـيـه و حـفـظ حـرمتش لازم و هتك آن از حرمات الهيه و موبقات عـظـيـمـه اسـت . و عـصـبـيـتـهـاى بـى مـوقـع گـاه بـاعـث شـود كـه انسان مبتلا به هتك حرمت اهل علم شود. پناه مى برم به خداى تعالى از اين خطيئه بزرگ .
و يـكـى ديگر از ناحيه متعصب له است ، كه استاد و شيخ انسان است ، كه البته موجب عقوق شود. زيرا كه مشايخ عظام و اساطين كرام ، نضرالله وجوههم ،(264) طرفدارى حق را مـايـل و از بـاطـل گـريزان ، و سخط كنند بر كسى كه براى عصبيت جاهليت حق كشى كند و تـرويـج بـاطـل كـنـد. و البـتـه عقوق روحانى بالاتر است از عقوق جسمانى ، و حق ولادت روحانيه بالاتر است از حق ولادت جسمانيه .
پـس بـر اهـل علم ، زادهم الله شرفا و عظمة ، لازم و حتم است كه خود را از مفاسد اخلاقى و اعمالى مبرا نمايند، و به حليه اعمال حسنه و اخلاق كريمه مزين نمايند، و خود را از منصب شـريـفـى كـه حـق تـعالى به آنها مرحمت فرموده منخلع ننمايند، كه خسران آن را جز خداى تعالى كسى نداند. والسلام .

افزودن دیدگاه جدید