یه زمون و روزگاری ، مادری بود که وجودش
یه زمون و روزگاری ، مادری بود که وجودش
مایه ی فخر ملک بود، ذکر یارب و سجودش
از خوبی و مهربونی، حیا و عفاف و پاکی
تو زمین و آسمونا، کسی مثل اون نبودش
خونه شو نشون می دادن، همه مردم مدینه
شهره بود تو بین اونا، کرم و عطا و جودش
نور و طلعت جمالش، گرچه می درخشه حالا
خیلی زود اونو خاموش کرد، دشمن بدو حسودش
تا اینکه یه روز همونا، آتیش و هیزم آوردن
در خونه شو سوزوندن، رفت به آسمونا دودش
یه طرف غلاف شمشیر، یه طرف چشمای پر خون
اما توی این میونه، کسی یار اون نبودش
اینقده بلا آوردن، به سرش همون نامردا
تا اینکه آخر شکستن، قد و قامت عمودش
همه رفتن آخرش موند، هم در و هم دل سوخته
چی کشید علی مظلوم، وقتی دید رخ کبودش
سروده ی کمال مومنی
افزودن دیدگاه جدید