امام سجاد عليه السلام از ديدگاه شيعه

آنچه تا اين جا نقل شد بيشتر سخنان مورخان و محدثان عامه و اهل سنت در فضايل ، مناقب ، مكارم و سيره امام سجاد عليه السلام بود. و اما محدثان و مورخان و روات خاصه و شيعه ، نكاتى بسيار دقيق تر و مفصل تر در فضايل و مكارم امام سجاد عليه السلام نقل كرده اند. قبل از ورود به مباحث رساله حضرت ، به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :
مرحوم اربلى در ((كشف الغمّه )) درباره سيره و سلوك امام سجاد عليه السلام روايات و نكات بسيار زيبا و قابل توجهى را نقل كرده ، از آن جمله حكايت زير است :
كان يوما خارجا فلقيه رجل فسبَّه فثارت اليه العبيد و الموالى ، فقال لهم علىّ عليه السلام : مهلا كفُّوا، ثم اءقبل على ذلك الرجل فقال له : ماسَتَرَ عنك من اءَمرِنا اءَكثر، اءَ لَكَ حاجة يغنيك عليها؟ فاستَحيِى الرَّجل فاءلقى اليه على خميصه كانت عليه ، و اءمر له باءَلف درهم فكان ذلك الرَّجل بعد ذلك يقول : اءشهد اءنَّكَ من اءَولاد الرَّسول (37).
((روزى ، حضرت از در منزل خارج شد و مردى را ديد كه - بر اثر تلقينات و شرايط اجتماعى آن روز كه قبلا ذكر شده - زبان به بدگويى و دشنام به امام عليه السلام گشود. خادمان حضرت خواستند به او حمله كنند. امام عليه السلام فرمودند: او را رها كنيد؛ و بعد به آن مرد فرمودند: آنچه كه از ما بر تو پوشيده مانده است ، بيش از آن است كه مى دانى . آيا حاجتى دارى ؟ مرد از رفتار و گفتار امام عليه السلام خجل و شرمنده شد و امام عليه السلام ردايى را كه بر دوش مباركشان بود به او عنايت كردند؛ و نيز امر فرمودند كه هزار درهم نيز به او بدهند؛ كه با اين رفتار ملايم ، آن مرد معاند، دوستدار امام عليه السلام شد و گفت : من شهادت مى دهم كه تو فرزند پيامبر هستى )).
آن حضرت عليه السلام نسبت به دشمنان از آن چنان سيره و سلوك ملايمى برخوردار بودند، كه حتى افرادى را كه در طول حاكميت و قدرتشان ، نسبت به او بدترين و زشت ترين روشها و اعمال را انجام داده بودند كه برخى از آن ها در تاريخ ثبت شده است از راءفت و مهر خويش بهره مند مى كردند. ابن شهرآشوب مى نويسد:
كان هشام بن اسماعيل يؤ ذى على بن الحسين فى امارته فلما عُزِل اءمَر به الوليد اءن يوقف للناس ، فقال : ما اءخاف الا من على بن الحسين و قد وقف عند دار مروان ، و كان على قد تقدم الى خاصته الا يعرض له اءحد منكم بكلمة ، فلمّا مرّ ناداه هشام :((اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته (38)))(39).
((وقتى هشام بن اسماعيل حاكم مدينه كه در دوران حكومتش به امام سجاد عليه السلام آزار و اذيت مى رساند، از كار بركنار شد، به خاطر تخلفاتى كه پيش خليفه وقت داشت ، دستور آمد كه او را در جايى نگه داشته ، افراد يك به يك بيايند و هرچه مى خواهند به او بگويند؛ يا او را قصاص و تنبيه كنند.
وقتى هشام ديد كه امام سجاد عليه السلام تشريف مى آورند، خيلى منفعل شده ، فكر كرد كه با عكس العمل شديد امام عليه السلام مواجه خواهد شد، از اين رو به شدت متاثر و نگران بود. ولى حضرت ياران خود را از آزار او نهى فرمودند.
در آن لحظه هشام به اين آيه اشاره كرد كه : اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته ، خدا بهتر مى داند كه رسالت و نبوت خود را در چه خانواده و اشخاصى قرار دهد.
همچنين نقل شده افرادى به امام عليه السلام جسارت و هتاكى كرده ، دشنام مى دادند؛ ولى امام عليه السلام سرشان را بلند نمى كردند. اربلى در ((كشف الغمه )) و نيز ابن شهرآشوب در ((مناقب )) نقل مى كنند كه :
استطال رجل على علىِّ بن الحسين عليه السلام فتغافل عنه ، فقال له الرجل : ايّاك اءعنى فقال له على بن الحسين عليه السلام : و عنك اءغضى (40).
((كسى نسبت به امام عليه السلام جسارت و بدگويى كرد. امام عليه السلام خاموش ماندند و اصلا به وى نگاه نكردند. غريبه ، براى اين كه توجه ديگران را جلب كند، گفت : با تو سخن مى گويم ! امام عليه السلام هم فرمودند: من هم سخن تو را نشنيده مى گيرم !)).
ويژگيهاى اخلاقى امام سجاد عليه السلام
علماى خاصه ، مورخان و محدثان شيعه در ويژگيهاى روحى و حالات آن حضرت ، موارد فراوانى نقل كرده اند.
مرحوم مفيد، درباره گشاده دستى و روحيه حمايت و كمك به فقرا، نقل مى كند كه :
كان بالمدينَة كذا و كذا اهل بيت ياءتيهم رزقهم و ما يَحتَاجون اليه ، لا يَذرون مِن اءَين يَاءتيهم ، فلَمَّا مَات على بن الحسين عليه السلام فَقَدوا ذلك (41).
((خانواده هايى در مدينه بودند كه زندگى و معاش آنها از ناحيه امام عليه السلام تامين مى شد، اما خودشان نمى دانستند كه تاءمين زندگى آنها از كجاست . تا اين كه امام سجاد عليه السلام از دنيا رفتند)).
شب هنگام امام سجاد عليه السلام بر پشت خود انبانى از نان و خرما و انواع آذوقه را حمل مى كردند و اگر افرادى مى خواستند كمك و يارى كنند، امام عليه السلام اجازه نمى دادند(42).
همچنين نقل كرده اند كه :
كان له ابن عمّ ياءتيه بالليل مُتنكِّرا فيُناولُه شيئا من الدنانير، فيقول لكن على بن الحسين لا يُواصلُنى لا جزاه اللّه عنى خيرا، فيسمع ذلك و يتحمَّله و يصبر عليه و لا يعرِّفه بنفسه ، فلما مات على بن الحسين عليه السلام فقدها فحينئذ علم اءنه هو كان ، فجاء الى قبره و بكى عليه (43).
((حضرت ، پسرعموى مستمندى داشتند كه مخفيانه و بدون اين كه مطلع شود به او كمك مى كردند. وى گاهى به عنوان گلايه مى گفت : اين پسرعمّ ما، با اين كه مى تواند، دست ما را نمى گيرد و ما را يارى نمى كند. گاهى احتمالا جسارتى هم مى كرد. تا اين كه امام عليه السلام از دنيا رفتند و آن كمك ها قطع شد و او تازه متوجه شد، كسى كه زندگى او را تامين مى كرده ، امام عليه السلام بوده است )).
در خصوصيات اخلاقى ، كف نفس و كظم غيظ آن حضرت ، نقل شده است :
و كانت جارية لعلىّ بن الحسين عليه السلام تسكُب عليه الماء فسقط الابريق من يدها فشجه فرفع راءسه اليها فقالت الجارية : ان اللّه يقول : (والكاظمين الغيظ)(44) فقال كظمت غيظى ، قالت : (والعافين عن الناس )(45) قال : عفوت عنك ، قلت : (واللّه يحب المحسنين )(46) قال : اذهبى فاءنت حُرّة لوجه اللّه (47).
((موقعى كه دست مباركشان را مى شستند، كنيزكى آب روى دست ايشان مى ريخت . ناگهان ظرف آب از دست كنيز افتاد و جراحتى در دست حضرت ايجاد شد. امام عليه السلام متاثر شدند. كنيزك چون در خانه امامت تربيت شده بود مى دانست چه كند فورا اين آيه شريفه را خواند:
والكاظمين الغيظ امام عليه السلام فرمودند: من خشم خود را فرو خوردم . كنيزك گفت : والعافين عن الناس امام عليه السلام فرمودند: تو را بخشيدم . كنيزك دوباره گفت : واللّه يحب المحسنين خداوند نيكوكاران و محسنين را دوست دارد. حضرت فرمودند: تو را در راه خدا آزاد كردم )).
جالب است ؛ خدمتكارى بر اثر مسامحه ، زخمى بر صاحب و مولاى خود وارد مى كند و مولا در مقابل ، به جاى عصبانيت و خشم ، او را از قيد بندگى آزاد مى كند. نمونه هاى فراوانى در اين زمينه مى توانيم بيابيم . مرحوم اربلى مى نويسد:
كان عنده عليه السلام قوم اءضياف ، فاستعجل خادما له بشواء كان فى التنّور؛ فاءقبل به الخادم مسرعا فسقط السفود منه على راءس بنى لعلى بن الحسين تحت الدرجة فاءَصابَ راءسه فقتله ، فقال على للغلام - و قد تحيّر الغلام واضطرب - : اءنت حرّ فانَّكَ لم تعتمِده و اءخذ فى جهاز ابنه و دفنه (48).
((امام عليه السلام مهمانى و ضيافتى داشتند. خادم ، غذاى داغى را براى ميهمانان حمل مى كرد كه يكى از فرزندان كوچك امام عليه السلام در مسير حركت خادم قرار گرفته ، غذاى داغ روى آن طفل ريخته و از دنيا رفت . امام عليه السلام بدون اين كه كمترين تعرضى نسبت به اين شخص بكنند، فرمودند: تو در اين كار قصدى نداشتى . تو را در راه خدا آزاد كردم و بعد آن طفل را دفن كردند)).
در سراسر زندگى امام عليه السلام ، از اين نمونه ها فراوان مى بينيم .
اين مقدمه طولانى براى بيان اين نكته بود كه گوينده مطالب اين رساله ، كسى است كه مى تواند سازنده جوامع انسانى و به اصطلاح ((مدينه فاضله )) باشد؛ زيرا كسى كه علم دارد و به عملش عمل مى كند، به يقين مى تواند موثر واقع شود در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است :
مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و عَملَ بِهِ و عَلَّم للّه دُعىِ فى ملكوت السَّماوات عظيما(49).
((هركس براى خدا علم بياموزد، و بدان عمل نموده و به ديگران ياد دهد؛ در ملكوت آسمانها عظيمش خوانند)).
سوز دل مهجوران ، سوز دگرى دارد ... حرفى كه زدل خيزد، در دل اثرى دارد
به حكم عقل و نص فرمايش اميرالمومنين عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه ، معمولا آموزشهاى انبياى الهى و تعليمات وحى ، چيزى جز تفصيل و تبيين همان مجملات و جاى گرفته هاى موجود در فطرت و نهاد انسانها نيست ، حضرت مى فرمايند:
فبعث فيهم رسلَهُ و واتَرَ اليهم اءنبياءه ليستاءدُوهُم ميثاق فطرته و يُذكِّروهم مَنسىَّ نعمته و يحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ و يُثيروا لهم دفائن العقول (50).
خداوند پيامبران را فرستاد تا پيمانى را كه از فطرت انسانها گرفته است ، مطالبه كنند، نعمتهاى فراموش شده الهى را به آنها يادآور شوند و با ابلاغ پيام وحى ، با مردم احتجاج كنند. در حقيقت جان كلام در عبارت اخير نهفته است :
و يثيروا لهم دفائن العقول آن گنج و دفينه هاى پنهان عقل را برانگيزانند؛ يعنى در حقيقت وحى ، چيزى جز عامل و انگيزه براى آشكار نمودن همان دفينه هاى پنهان در فطرت و نيروى عقلانى بشر نيست .
در اين كلمات ، انگيزه بعثت انبياء عليهم السلام چنين بيان شده كه :
فطرت اللّه الَّتى فَطَرَ النَّاس عَلَيها(51).
((اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر اساس آن آفريده است )).
يا در آيه اى كه مى فرمايد:
اءلم اءَعهَد الَيكُم يا بَنِى آدمَ اءَن لا تَعبُدوا الشَّيطان (52).
((اى انسانها! ما با شما يك پيمان و معاهده اى داشتيم ، كه شما بردگى و بندگى شيطان نكنيد)).
خداوند متعال ، انبيا را فرستاد، تا پيمانى را كه از فطرت انسانها گرفته است مطالبه كنند. اين پيمان چيزى نيست جز همان فطرتى كه خداوند بر اساس ‍ آن ، انسانها را به سمت و سوى توحيد هدايت كرده است .
خدا به دليل اين نعمتى كه به انسانها داده ، براى آنها رسول فرستاده و جز انسان هيچ مخلوق ديگرى ، داراى اين ويژگى نيست .
بنابراين همه سخنان پيشوايان دين و آنچه در اين رساله مبارك ، تحت عنوان حقوق ذكر شده ، به همان دليلى كه در خطبه اول نهج البلاغه ذكر شده است مطابق فطرت و عقل انسان است ؛ يعنى براى يادآورى و تذكر انسانها، به همين دليل است كه كلمات و حى و بيان معصومين عليهم السلام ، به سرعت در دلهاى پاك و دور از آلودگى موثر واقع مى شود.
بعد از بيان اين مقدمه به متن رساله حقوق آن حضرت مى پردازيم .

منابع :
1- كافى ، ج 1، ص 446، ارشاد، ج 2، ص 137.
2- اعلام الورى ، ص 256، بحارالانوار، ج 46، ص 13، حديث 26 و 27.
3- كشف الغمّه ، ج 2، ص 73.
4- اعلام الورى ، ص 256، مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4، ص 189.
5- بحارالانوار، ج 7، حديث 18، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 386.
6- بحارالانوار، ج 46، ص 152، حديث 14.
7- لعق ؛ يعنى لحس (ليسيدن )؛ اگر انسان انگشتانش را بليسد مى گويند: لعق (مجمع البحرين ،ج 5،ص 233).
8- تحف العقول ، ص 245، بحارالانوار، ج 44، ص 383، ج 75، ص 117، حديث 2.
9- نهج البلاغه ، ص 25، خطبه 56.
10- نهج البلاغه ، ص 77، خطبه 150.
11- بحارالانوار، ج 52، ص 190، حديث 21.
12- مروج الذّهب ، ج 3، ص 77 - 81.
13- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 242.
14- شايد خوانندگان با خصوصيات تاريخى اين مرد ددمنش و خون آشام تاحدودى آشنا باشند، مى گويند: وقتى به مكه لشكركشى كرد، آنقدر در مكه آدم كشته بود كه خون در كوچه هاى مكه جارى شده بود، (تاريخ ‌الاسلام ، ج 5، ص 311 و 312، البدايه و النهايه ، ج 8،ص 363).
15- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 242 (با اندكى تفاوت ).
16- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 242.
17- مردم مدينه در سال 63 ه . ق يزيد را از خلافت خلع كردند و امور مدينه را به دست عبداللّه انصارى سپردند، همه افراد بنى اميه و بنى مروان را - كه بيش از هزار نفر بودند - از مدينه اخراج كردند. يزيد دوازده هزار نفر را بفرماندهى مسلم بن عقبه ، براى سركوبى مردم مدينه گسيل داشت ، مردم مدينه تحت فرماندهى عبداللّه بن حنظله و پسرانش مقاومت كرده اند كه به قيام خونين و معروف ((حره )) منجر گرديد. در اين واقعه به دستور يزيد تا سه روز جان و مال و ناموس مسلمين مدينه بر لشكريان يزيد مباح اعلام شده بود، در همان سال چهار هزار دختر به خانه بخت نرفته ، فرزند به دنيا آوردند. عمال يزيد از مردم خواستند تا با وى به عنوان عبيد يزيد بيعت نمايند.(مروج الذهب ، ج 3، ص 78 و 79، كامل ابن اثير، ج 4، ص 111 - 120، بحارالانوار، ج 38، ص 193).
18- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 242.
19- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 242.
20- سوره هود، آيه 46.
21- عقد الفريد، ج 5، ص 37.
22- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 104.
23- عمدة الطالب ، ص 174.
24- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 387، مختصر تاريخ دمشق ، ج 17، ص 231.
25- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
26- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 391.
27- مختصر تاريخ دمشق ، ج 17، ص 238، حلية الاولياء، ج 3، ص 136.
28- مختصر تاريخ دمشق ، ج 17، ص 239، كشف الغمّه ، ج 78 حلية الاولياء، ج 3، ص 136.
29- مختصر تاريخ دمشق ، ج 17، ص 244.
30- مختصر تاريخ دمشق ، ج 17، ص 244.
31- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
32- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
33- تاريخ اسلام ، ج 6، ص 438، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 398 (با اندكى اختلاف ).
34- بحارالانوار، ج 46، ص 125، حديث 17.
35- مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4، ص 183 - 185.
36- كشف الغمّه ، ج 2، ص 92.
37- كشف الغمه ، ج 2، ص 81.
38- سوره انعام ، آيه 124.
39- مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4، ص 177.
40- كشف الغمّه ، ج 2، ص 101، مناقب ابن شهرآشوب ، ج 4، ص 171 (با اندكى تفاوت ).
41- ارشاد، ج 2، ص 149.
42- بحارالانوار، ج 46، ص 88.
43- كشف الغمّه ، ج 2، ص 107.
44- سوره آل عمران ، آيه 134.
45- سوره آل عمران ، آيه 134.
46- سوره آل عمران ، آيه 134.
47- اعلام الورى ، ص 262، ارشاد، ج 2، ص 146 (با اندكى تفاوت ).
48- كشف الغمه ، ج 4، ص 81.
49- كافى ، ج 1، ص 35، حديث 6.
50- نهج البلاغه ، ص 4، خطبه 1.
51- سوره روم ، آيه 30.
52- سوره يس ، آيه 60.

افزودن دیدگاه جدید