اگر خدا می خواست همه به او ایمان بیاورند، چرا فهم وجود خودش را آسان نکرده است؟
گویی در این سوال فرض شده است که کافران و منکران خدا، چون خدا را نشناخته اند، پس به او کافر شده اند! در حالی که این فرض غلط است. و می توانیم یک دلیل مهم تر برای کفر و انکار خدا بیابیم. و اگر به آن دلیل نگاه کنیم، به راحتی متوجه می شویم که اکثر کفرها، ربطی به نفهمیدن و نشناختن ندارد.
برای توضیح این مطلب باید کمی در ماهیت انسان دقت کنیم. انسان در انتخاب ها و رفتارهایش، می تواند ملاک های متفاوتی داشته باشد، چرا که دو فرمانده متفاوت ممکن است در وجود انسان به حکومت رسیده باشند. ۱- عقل ۲- قلب! عقل مرکز فهم و قلب مرکز گرایش است. و بنا به سیطره یکی از این دو در وجود انسان، دلیل انتخاب های انسان روشن می شود.
بنابراین رفتار غلط، همان طور که ممکن است ناشی از شناخت اشتباه باشد، می تواند ناشی از گرایش غلط باشد. و چه بسا بتوان گفت اکثر انسان ها به دلیل گرایشات غلط، دچار رفتار و انتخاب اشتباه می شوند. گرایش هایی که بر عقل نیز چیره می شوند و یا عقل را با غفلت به کنار می زنند، یا عقل را به دنبال خود می کشانند و با انواع سفسطه ها و مغالطات و ... مسیر اشتباه رفتن را باز نگه دارد.
مثلا در زندگی عادی می بینیم که اکثر انسان ها علیرغم علم به ضرر فست فود ها و خوراکی هایی مثل نوشابه و پفک، از آنها به طور گسترده استفاده می کنند. و قطعا هیچ کس نمی تواند ادعا کند که فهم ضرر این خوراکی ها، سخت است. کما اینکه سیگاری ها و معتادها نیز می دانند سیگار و مواد مخدر برایشان مضر است، اما نمی توانند گرایش و تمایل خود را مدیریت کنند.
و موارد متعددی را می یابیم که انسان، رفتار اشتباه خود را با گفتاری به ظاهر استدلالی توجیه نیز می کنند. مثلا برای بد رفتاری در مقابل والدین خود، در هر وضعیتی می تواند بهانه هایی بجوید. حال آنکه اگر بخواهد منصفانه نگاه کند، نمی تواند بد رفتاری خود را توجیه کند. این توجیهات حتی می تواند تا آنجا پیش برود که مثلا کسی دزدی کردن را هم درست بداند! و اگر کسی او را در مقابل دزدی مذمت کند، بگوید حق خودم را برداشته ام!!
پس تا بدین جا مشخص شد که انتخاب اشتباه، حتی با داشتن گفتار به ظاهر مستدل دلیل نفهمیدن نیست. چرا که با حاکمیت گرایش ها در وجود انسان، گرایش غلط، عقل را هم در چنبره خود گرفتار می کند.
حال اگر با توجه به این مساله، بحث کفر و ایمان را بنگریم، به راحتی می بینیم که چه گرایش هایی به کفر دامن می زنند و دلیل قاطبه کفرها و انکارهای دین در همین گرایش های منفی است.
در فضای مسیحی، ظلم های کلیسا، تنفر زیادی از دین به وجود آورد که به کفر دامن زد و همین گرایش ها در حالی که ابتدای امر استدلالی برای کفر نداشت، صدها سال تلاش کرد تا مطالبی به ظاهر استدلالی درست کند. و نظریات قطعی نشده بی ارتباط به عالم غیر مادی را با انواع مغالطات و فریب کاری ها، در خدمت تمایلات نفسانی خود در آورد. و کفر را توجیه کرد. و در همین زمان، کسانی که در طول تاریخ، دین را مزاحم تمایلات نفسانی خود می دیدند، سعی کردند بیشترین بهره را از استدلال های بی ربط غربی ها ببرند.
در حالی که اگر به درون خود بنگرند، می فهمند که اصل مساله اصلا پیچیده و دشوار نیست. اما چون دین مزاحم نفس آنهاست، برای باز شدن راه تمایلات نفسانی شان، مجبورند با دین مخالفت کنند و قرآن به زیبایی این مطالب را تبیین کرده است:
بَلِ الْانسَانُ عَلىَ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ(۱۵و ۱۴ قیامت) بلكه آدمى خويشتن خويش را نيك مى شناسد، هر چند به زبان عذرها آورد.
بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (۵ قیامت) (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت) در تمام عمر گناه كند.
البته اصرار در کفر می تواند، انسان را پس از مدت طولانی به جایی برساند که حتی توان فهمیدن هم نداشته باشد، کما اینکه در بعضی از انسان ها، وجدان و انسانیت به خاطر غوطه خور در خلاف ها مرده است و گویی اصلا انسانیات را نمی فهمند. و اینجاست که قرآن می فرماید:
لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ( ۱۷۹ اعراف) آنها عقلهايى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند، و) نمى فهمند و چشمانى كه با آن نمى بينند و گوشهايى كه با آن نمى شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر
و اگر این گرایش های منفی نباشد، عقلی که در پی هر نظمی، ناظمی می جوید، چگونه این هستی شگرف را می بیند و خدا را نمی فهمد!
بشری که ادعای پیشرفت و دانش دارد، آیا دانش او جز از طریق کشف علت ها به وجود آمده که نتواند علت هستی را بفهمد و چشم بر او ببندد؟
و ...
افزودن دیدگاه جدید