معرفی محمد بن عبدالوهاب
زندگی نامه محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار فرقه وهابیت
محمد بن عبد الوهاب در سال ۱۱۱۵ در شهر«عیینة»واقع در صحرای«نجد»عربستان چشم به جهان گشود و در سال ۱۲۰۶ یا ۱۲۰۷ دیده از جهان فرو بست.
فتنه ابن تیمیه خاموش شده بود، و اندیشههای او و شاگردش ابن القیم میرفت که در لابلای کتابها دفن شود، که ناگهان چهار قرن بعد، این افکار مجددا جان تازهای به خود گرفت و توسط محمد بن عبد الوهاب احیاء گردید.
محمد بن عبد الوهاب در سال ۱۱۱۵ در شهر«عیینة»واقع در صحرای«نجد»عربستان چشم به جهان گشود و در سال ۱۲۰۶ یا ۱۲۰۷ دیده از جهان فرو بست.
پدرش عبد الوهاب از علمای حنبلی و مورد احترام مردم شهر خود (عیینه) بود.
فرزند عبد الوهاب پس از به پایان رساندن دروس مقدمات، زادگاهش را ترک گفت و به مدینه مهاجرت کرد و پس از اقامت کوتاهی در مدینه به بصره و سپس به بغداد و آنگاه به کردستان و همدان و اصفهان روانه شد و در هر یک از این شهرها مدتی چند اقامت گزید تا آنجا که به شهر«قم»نیز آمد و سرانجام تصمیم گرفت که به زادگاه خود برگردد و پس از بازگشت، هشت ماه از مردم دوری گزید، و سپس مردم را به آیین جدیدی فرا خواند
در بسیاری از کتابهای عربی، مسافرت شیخ به شهرهای مختلف و اقامت او در آن مناطق آمده است. و قدیمیترین کتاب فارسی که در آن نامی از محمد بن عبد الوهاب و پارهای از عقاید او به میان آمده است، کتاب«ذیل تحفة العالم»نوشته«عبد اللطیف شوشتری»است
وی سالها در هند اقامت داشت و با محمد بن عبد الوهاب معاصر بود.
کتاب فارسی دیگری که از این مردم نام برده، کتاب مآثر سلطانیه تالیف عبد الرزاق دنبلی ت (۱۰۶۷) - م (۱۲۴۲) است که توقف طولانی شیخ را در اصفهان برای فراگیری فقه و اصول متذکر شده است سومین کتاب فارسی که از او نام برده کتاب سفرنامه میرزا ابو طالب اصفهانی است که او نیز با شیخ معاصر بوده و مسافرت او به اصفهان و اکثر بلاد ایران و خراسان تا سر حد غزنین را آورده است
غالب بیوگرافی نویسان، درباره محمد بن عبد الوهاب یادآور میشوند که از همان دوران جوانی سخنان زنندهای از او شنیده میشد، و پدر او که مرد صالحی بود، نیز انحراف او را پیشبینی میکرد.
شیخ در جوانی غالبا به مطالعه زندگی نامه کسانی که مدعی نبوت شده بودند مانند مسیلمه کذاب و سجاج و اسود عنسی و طلیحه اسدی علاقه خاصی داشت
اگر این گزارش درستباشد، حاکی از آن است که او از همان آغاز، سودای رهبری را در سر میپرورانده و سرانجام این سودا در دعوت وهابیگری جلوه کرد، و از این طریق به تکفیر تمام فرق اسلامی پرداخته و دیگران را جاهل و نادان و مشرک و بدعت گذار نامیده و این سیره همه بدعت گذاران و فرقه سازان است.
● انتقال به«حریمله»
پدر محمد بن عبد الوهاب از محل اصلی خود به نام عیینه به بخش حریمله منتقل شد و در آنجا زیست تا در سال ۱۱۴۳ مرگ او فرا رسید. او از فرزند خود راضی نبود و پیوسته او را سرزنش میکرد. حتی برادرش سلیمان بن عبد الوهاب از مخالفان سر سخت وی بود و بعدها کتابی در رد اندیشههای او نوشت. وقتی پدر فوت کرد، او محیط را برای اظهار عقاید خود بی مانع دید، ولی با هجوم عمومی مردم حریمله روبرو شد و نزدیک بود که خونش را بریزند. ناچار از آنجا به زادگاه خود عیینه باز گشت، پس از ورود به زادگاهش با امیر آنجا به نام عثمان بن معمر پیمان بست که هر یک از آن دو، بازوی دیگری باشد و امیر اجازه دهد او عقاید خود را بی پرده مطرح کند.
شاید نتیجه آن، این باشد که امیر بر همه امیر نشینهای منطقه نجد که عیینیه نیز یکی از آنهاست تسلط یابد. آنگاه برای اینکه پیوند محمد بن عبد الوهاب با امیر استوارتر گردد، وی خواهر امیر را گرفت و پس از بستن عقد، و وعده همکاری صمیمانه، شیخ به امیر گفت:امید استخدا نجد و اعراب نجد را به تو ببخشد!
بدینگونه پیمانی میان شیخ و امیر بسته شد که در حقیقت داد و ستدی بیش نبود
شیخ، منطقه را به امیر بخشید، در حالی که نه از تقوای او آگاهی صحیح داشت و نه از سرانجام کار او!پس از این پیمان نخستین اثر آن این شد که قبر زید بن الخطاب، برادر خلیفه دوم، با خاک یکسان گشت زیرا از دید شیخ، بنای بر قبور بدعتی بود که باید از میان میرفت، ولی همین کار، واکنشهایی در منطقه ایجاد کرد و امیر احساء و قطیف به نام سلیمان حمیری، به امیر عینیه (عثمان بن معمر) فرمان داد که هر چه زودتر این فتنه را بخواباند و شیخ را به قتل برساند امیر عیینیه ناچار شد که عذر شیخ را بخواهد تا او عیینیه را ترک کند. در این موقع شیخ منطقه سومی را به نام«درعیه»برگزید و در سال ۱۱۶۰ به آنجا منتقل شد. این بخش همان زادگاه مسیلمه کذاب بود.
شیخ پس از آمدن به درعیه با امیر منطقه محمد بن سعود، نیای خاندان سعودی، تماس گرفت و همان پیمانی که با امیر عیینیه بسته بود، با محمد بن سعود بست، و همان طور که منطقه را با عربهای ساکن آن، به عثمان بن معمر فروخته بود، این بار به ابن سعود فروخت.
ناگفته پیداست جنگها و نبردهای آنان با کفار و مشرکان نبود. حملات آنان در یک قرن و نیم تنها به قبائل اسلامی و کشورهای همجوار بود که همگی گوینده«لا اله الا الله، محمد رسول الله»بودند و پیوسته خدا را عبادت میکردند و فرائض را به جای میآوردند.
اما چرا مردم از نظر محمد بن عبد الوهاب کافر و مشرک بودند؟دلیل آن این است که بر قبور صالحان سایبانی ساخته و به زیارت قبر پیامبر میآمدند و به ارواح مقدسه توسل میجستند!!
ابن سعود از پیمان خود با شیخ فوق العاده خوشحال بود، ولی دو چیز را با او مطرح کرد:
۱) اگر ما تو را یاری کردیم و کشورها را گشودیم میترسیم ما را ترک کنی و در نقطه دیگری سکنی گزینی!
۲) ما در فصل رسیدن میوهها از مردم درعیه مالیات میگیریم. میترسیم که تو مالیات را تحریم کنی!
شیخ در پاسخ گفتار ابن مسعود گفت:من هرگز تو را با دیگری عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتی که نصیب ما خواهد کرد، غنائمی قرار خواهد داد که تو را از این مالیات ناچیز بی نیاز خواهد ساخت (۸) سپس برای تحکیم روابط میان دو خانواده، امیر درعیه دختر شیخ را به ازدواج فرزند خود عبد العزیز در آورد، و از این طریق رابطه زناشوئی میان دو خانواده برقرار شد و تا کنون نیز این رابطه در شعاع گستردهای محفوظ مانده است
● موحدی جز من و جز چند نجدی نیست
پیمان شیخ با«محمد بن سعود»به مرور زمان استحکام بیشتری یافت. نخستین برنامهای که شیخ برای محاربه با کفار!ریخت، گرفتن انتقام از امیر«عیینة»به نام«عثمان بن معمر»بود، زیرا وی به اشاره امیر«احساء»و«قطیف»که در منطقه از مقام برتری برخورددار بود، پیمان خود را شکست. اندیشه انتقام هنگامی قوت گرفت که شیخ آگاه شد وی با امیر«احساء»مکاتبات سری دارد، و در صدد خیانتبه شیخ میباشد، از این جهت دو نفر از جانب شیخ به نامهای«احمد بن راشد»و«ابراهیم بن زید»اعزام شدند که امیر عیینه را ترور کنند. هر دو نفر پس از ورود به منطقه او را در حال خواندن نماز جمعه ترور کردند، و این مطلبی است که هم اکنون سعودیها به آن اقرار دارند، و در کتابی که اخیرا به عنوان«رسائل محمد بن عبد الوهاب»با نظارت عبد العزیز بن باز مفتی عربستان سعودی منتشر شده چنین آمده است:
«عثمان بن معمر مشرک و کافر بود و مسلمانان وقتی از کفر و شرک او آگاه شدند، تصمیم گرفتند که او را بکشند. »
از این جهت در ماه رجب ۱۱۶۳ وقتی او از نماز جمعه فارغ گشت، هنوز از مصلی خارج نشده بود که او را به قتل رساندند. سه روز پس از قتل او، خود شیخ وارد عیینه شد و برای آنان حاکمی به نام«مشاری بن معمر»تعیین کرد
این نخستین خونی بود که بوسیله ایادی شیخ، در منطقه ریخته شد. و در حقیقت نخستین کافری!!!که به دست آنان کشته شد، مردی بود که در سنگر عبادت، اقامه نماز میکرد!و هنوز دقایقی از پایان نماز نگذشته بود که به خون خود در غلطید. او جرمی جز این نداشت که حاضر به خضوع در برابر شیخ نشده بود. (و ما نقموا منهم الا ان یؤمنوا بالله العزیز الحمید) (البروج - ۸)
ترور امیر عیینه به اتهام کفر و شرک، حاکی از عقیده شیخ درباره همه مردم نجد، بلکه تمام مسلمانان است، زیرا جز گروه معدودی در«درعیة»همه مردم نجد و همه مسلمانان با امیر«عیینه»هم عقیده بودند. اگر انگیزه قتل او، کفر و شرک او بود، میبایست همه را به این جرم بکشند.
اتفاقا کلیه لشکر کشیها و نبردهای شیخ با طوائف نجد و قبائل منطقه روی این اصل بود. و در حقیقت همه مسلمانان جهان جز شیخ و اتباع او کافر و مشرک بودند!!!
نظامی که شیخ در عیینه به وجود آورد و امیری را که برای مردم آنجا نصب کرد، نتوانست رضایت مردم را جلب کند. سرانجام بر او شوریدند. وقتی خبر به شیخ و محمد بن سعود رسید، فورا با گروهی بر عیینه حمله و همه شهر را با خاک یکسان کردند، تا آنجا که درختها را سوزاندند، و چاهها را پر کردند و مردها را کشتند و زنان را اسیر کردند و به نوامیس مردم تجاوز نمودند و فزونتر از آن نیز جنایاتی کردند که قلم از بیان آن شرم دارد و این شهر تا به امروز، به صورت ویرانهای باقی مانده است. به عقیده شیخ، این عذابی بود که خدا برای آنان فرستاد
کشتن امیر عیینه و لشکر کشی مجدد و ویران کردن شهر و کشتن مردان و اسیر کردن زنان، رعب و وحشتی در منطقه بوجود آورد، و شیخ و محمد بن مسعود را بر توسعه حکومت تشویق کرد. از این جهت محمد بن عبد الوهاب نامههایی به مردم نجد نوشت، و آنان را به مذهب توحید!!!دعوت کرد. آنان که آئین او را میپذیرفتند، در امن و امان بودند. ولی آنان که مذهب او را رد میکردند، پیوسته مورد هجوم اتباع شیخ بودند، و سالیان درازی نبرد میان نجد و احساء برقرار بود.
حملات وحشیانه اتباع شیخ، گروهی را بر آن داشت که پرده از اعمال شیخ بردارند. و جهان را متوجه جنایات وی سازند. برادر شیخ (سلیمان بن عبد الوهاب) در کتاب خود به نام«الصواعق الالهیة»به شیخ و اتباعش چنین خطاب میکند:
«شما به کوچکترین چیز، بلکه با کوچکترین ظن و گمان مردم را تکفیر میکنید. شما کسانی را که آشکارا معترف به اسلامند، کافر میشمارید. حتی آنان را که در تکفیر این گروه توقف میکنند، نیز کافر میدانید
دعوت شیخ به آیین توحید و تظاهر به مبارزه با شرک، در آغاز کار بسیار جالب و فریبنده بود و افرادی که از دور ناظر بر دعوت شیخ بودند، مجذوب آوازه دعوت او شده، حتی سید محمد بن اسماعیل که یکی از امرای یمن بود، در یک قصیده طولانی شیخ را ستود که مطلع آن چنین است:
سلام علی نجد و من حل فی نجد
و ان کان تسلیمی علی البعد لا یجدی!
درود بر نجد و کسانی که در آنند
هر چند درود من از دور، سودی ندارد
ولی هنگامی که خبر کشتارها و حملات وحشیانه وهابیان به وی رسید، از قصیدهای که در مدح او سروده بود، پشیمان شد و قصیده دیگری در نکوهش او سرود که مطلع آن چنین است:
رجعت عن القول الذی قلت فی نجد
فقد صح لی عنه خلاف الذی عندی!
از سخنی که درباره نجد گفته بودم، برگشتم، زیرا خلاف آنچه که در گذشته فکر میکردم، برای من ثابتشد.
شاعر یمنی به قصیده دوم اکتفاء نکرد و این قصیده را شرح کرد و نام آن را«محو الحوبة فی شرح ابیات التوبة»نهاد
تکفیر مسلمین، یگانه شعار محمد بن عبد الوهاب!
آیین وهابیت، آیین نفاق افکن و تفرقه آفرینی است که از روز نخست چنین پیامدی را بدنبال داشت. محمد بن عبد الوهاب در خطبههای نماز جمعه میگفت هر کس به پیامبر متوسل شود، کافر شده است، و عجیب این که برادرش سلیمان سختبا او مبارزه میکرد. روزی به برادرش گفت:ارکان اسلام چند است؟گفت:پنج تا (شهادتین، بپا داشتن نماز، و پرداختن زکات، فریضه حج، روزه رمضان برادر گفت:تو رکنی را نیز بر آن افزودهای، و آن اینکه هر کس از تو پیروی نکند مسلمان نیست و این نیز رکن ششم است
روزی به برادر خود گفت:خدا در هر شب از شبهای ماه رمضان چند نفر را از آتش دوزخ آزاد میکند؟گفت:در هر شب صد هزار نفر، و در شب آخر ماه رمضان به اندازه همه کسانی که در آن ماه آزاد کرده، یکجا آزاد میفرماید.
برادر گفت:پیروان تو به یک دهم این مقدار نیز نرسیده است، پس این مسلمانانی که خدا آنها را آزاد میکند، کجا هستند؟تو که مسلمانان را در خود و اتباع خود محصور ساختهای!شیخ در پاسخ برادر ماند و چیزی نگفت.
کار نزاع میان دو برادر به جایی رسید که سلیمان بر جان خود ترسید و در عیه را به قصد مدینه ترک گفت و در آنجا رسالهای بر رد برادر نوشت و برایش فرستاد. متاسفانه رساله مؤثر واقع نشد، بلکه کتابهای دیگری نیز که علمای حنبلی و دیگران نوشتند، در او مؤثر نیفتاد.
از روزی که احمد بن تیمیه مکتب خود را پی ریزی کرد، تلویحا و تصریحا خود و اتباع خود را موحد و مسلمان دانسته و دیگر طوائف را کافر و مشرک میشمرد. برخی از اعمال مسلمانان از قبیل توسل به پیامبر و سفر برای زیارت قبر وی و جشن گرفتن در موالید را شرک و بدعت توصیف میکرد و مفاد آن این بود که مرتکبین این اعمال، مشرک بوده و طبعا کافر نیز خواهند بود. پس از ابن تیمیه (کاسه لیس) سفره او محمد بن عبد الوهاب همین شعار را تکرار کرد و در رساله«اربع قواعد»در قاعده چهارم میگوید:
«مشرکان زمان ما بدتر از مشرکان گذشتهاند، زیرا مشرکان گذشته، در حال رفاه، شرک میورزیدند، اما در حال سختی به خدای یگانه پناه میبردند و خالصانه، تنها او را میخواندند، اما اینان در هر دو حال به پیامبر متوسل شده و میورزند»!!
و در رساله دیگر میگوید:
«توحیدی که مشرکان زمان ما آن را انکار کردهاند، توحید در عبادت است»
ما در تحلیل عقاید وهابیت توحید و شرک را به صورت منطقی تعریف کرده و حد و مرز آن را بیان خواهیم کرد و روشن خواهیم ساخت که اگر معیاری را که این دو نفر برای توحید و شرک ترسیم میکنند، صحیح باشد، هرگز در روی زمین نمیتوان موحدی یافت و اساس اشتباه هر دو نفر این است که برای عبادت حد صحیحی قائل نشده و هر نوع توسل به اسباب را پرستش سبب خواندهاند، و میان تعلق به سبب، و عبادت سبب فرقی قائل نشدهاند.
شعار وهابیان در تکفیر مسلمانان به قدری افراطی و شور است که به اصطلاح«حتی خان هم فهمیده»تا آنجا که یکی از طرفداران آنان مانند آلوسی صاحب تاریخ نجد، بر آنان خرده گرفته و میگوید:
«سعود بن عبد العزیز به اطراف لشکرکشی کرد و بزرگان عرب در برابر او سر فرود آوردند ولی متاسفانه او مردم را از زیارت خانه خدا باز داشت و بر خلیفه عثمانی خروج کرد و مخالفان خود را تکفیر نمود و در قسمتی از احکام شدت عمل به خرج داد و درباره برخی از اعمال مسلمین با دیدی ظاهر بینانه قضاوت کرد و آنان را متهم به شرک ساخت، در حالی که اسلام، آیین سهل و آسان است، نه آیین سخت، آنچنان که علمای نجد اندیشیدهاند و پیوسته بر مسلمانان منطقه یورش برده و اموال آنان را به عنوان جهاد فی سبیل الله غارت میکنند»
دگرگونی در موضع وهابیان
همان طور که گفته شد اساس وهابیت را ایجاد تفرقه و دو دستگی میان مسلمانان تشکیل میدهد و این ایده تا آغاز زمامداری عبد العزیز (۱۳۰۴ ه - ) باقی بود، ولی پس از اشغال حجاز به دست او و تماس وهابیان با ملل مختلف اسلامی، موضع آنان به تدریج دگرگون گردید، زیرا وهابیان پیش از اشغال حرمین در صحراها و بادیهها زندگی میکردند، و با گروههای معدود تماس داشتند، واقعا فکر میکردند که اسلام واقعی همان است که فرزند عبد الوهاب به آنان آموخته است و جز آنان در جهان مسلمانی نیست، و پس از تسلط بر حرمین شریفین و گسترش تماسها، فکر خشونتبه تدریج کاهش افتخصوصا پس از مرگ عبد العزیز و روی کار آمدن فرزندان او مانند سعود، و فیصل، که مدتها در اروپا و آمریکا زندگی کرده بودند، فکر خشونت و تکفیر مسلمین - به دست فراموشی سپرده شده و تصمیم گرفتند که دامنه تبلیغات را گسترده سازند. ولی موضع آنان نسبتبه شیعه تغییر نکرد، بلکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، موضع آنان سختتر شده است، زیرا پیوسته از آن میترسند که موج انقلاب به سرزمین آنان برسد و توده مستضعف بر آنان بشورند و ارکان سلطنت را متزلزل سازند و لذا ماه و یا هفتهای نمیگذرد که جزوهای، رسالهای، نشریهای و یا کتابی بر ضد شیعه ننویسند و پیوسته همان دروغهای شاخداری را که در ده قرن گذشته پشتسر شیعه گفته شده، تکرار میکنند
منبع: سایت آفتاب
وهابیان با این افکار خشن باعث ایجاد اختلاف و تشتت و در گیری میان مسلمین شدند و استعمار را خشنود نمودند. تا جایی که ((لورد کورزون)) در توصیف شریعت وهابیت می گوید: (( این دین عالی ترین و پر بهاترین دینی است که برای مردم به ارمغان آورده شده است!)) .
با این که محمد بن عبدالوهاب از دنیا رفته است ولی مستشرقین و استعمارگران دائما در صدد دفاع از افکار او هستند، تا جایی که مستشرق یهودی ((جولد تسهیر)) او را پیامبر حجاز خوانده و مردم را به متابعت از افکار او تحریک می نماید.
منبع:وبلاگ فتنه وهابیت
دریافت | اندازه |
---|---|
13424-f-farsi.mp4 | 35.37 مگابایت |
افزودن دیدگاه جدید