بلندترين داستان غدير / داستن غدیر خم از زبان حذیفه

محمد مى خواهد امر خلافت را در اهل بيت خود مانند كسرى و قيصر پايدار كند! نه بخدا قسم اگر خلافت به على برسد در زندگى براى شما لذتى نخواهد بود. محمد طبق ظاهرتان با شما معامله مى كند اما على طبق آنچه كه در دل خود از شما دارد با شما معامله خواهد كرد. در اين با

بلندترين داستان غدير

قتل عثمان و خلافت صاحب غدير

هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد عمويش حكم بن عاص و پسران او مروان و حارث را نزد خود پناه داد و به مدينه بازگرداند. [ [آل حكم بن ابى العاص خويشان عثمان بودند كه پيامبر آنان را تبعيد كرده بود و او آنان را به مدينه بازگرداند.

حكم بن ابى العاص در زمان جاهليت همسايه ى حضرت بود و پس از اسلام از همه ى همسايگان بيشتر آن حضرت را اذيت مى كرد. آمدن او به مدينه بعد از فتح مكه بود و اسلام آوردن او روشن نبود. او پشت سر پيامبر به راه مى افتاد و با اشاره ى چشم حضرت را مسخره مى كرد و سخن آن حضرت را تكرار مى كرد و بينى و دهانش را حركت مى داد، و هنگامى كه حضرت به نماز مى ايستاد پشت سر حضرت مى آمد و با انگشت اشاره مى كرد. به همين جهت حركت دهان و بينى و چشمش بعنوان يك مرض در او ماند و به نوعى كم عقلى مبتلا شد.

روزى به يكى از حجره هاى پيامبر كه حضرت با همسرش در آنجا بود سركشيد و به داخل حجره نگاه كرد. حضرت او را شناخت و با چوبدستى به قصد او بيرون آمد و فرمود: چه كسى شرّ اين سوسمار ملعون را از سر من كم مى كند؟ و نيز فرمود: ''''او و فرزندانش حق ندارند با من در يك شهر زندگى كنند''''؛ و سپس همه ى خانواده اش را به طائف تبعيد نمود.

وقتى عثمان به حكومت رسيد خانواده ى حكم بن ابى العاص را وارد مدينه كرد و اين مخالفت او با پيامبر همه را به تعجب واداشت!

الغدير: ج 8 ص 243.] ] همچنين كارگزاران خويش را به شهرهاى مختلف فرستاد، كه از جمله ى آنها يكى عمر بن سفيان بن مغيرة بن ابى العاص بن اميه بود كه به مُشكان [ مشكان و مدائن نام دو شهر است كه مركز منطقه ى حكومتى بوده اند. ] فرستاد، و ديگرى حارث بن حكم بود كه به مدائن فرستاد.

مدتى كه حارث حاكم مدائن بود بر مردم شهر سخت مى گرفت و با آنان بدرفتارى مى كرد. پس از چندى گروهى از مردم مدائن به شكايت نزد عثمان آمدند و او را از بدرفتارى و سخت گيرى حارث آگاه ساختند و با وى به درشتى سخن گفتند.

عثمان با شنيدن سخنان آنان، حذيفه يمانى را براى حكومت مدائن فرستاد؛ و اين در آخرين سالهاى حكومت او بود. حذيفه همچنان حاكم مدائن بود تا عثمان كشته شد و اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت رسيد. [ در روز عيد غدير سال 35 هجرى مردم عثمان را كشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام پس از 25 سال غصب خلافت، حكومت را به دست گرفت و تا سال 40 هجرى حكومت حضرت ادامه داشت تا آنكه در كوفه به شهادت رسيد. ]

نامه اميرالمؤمنين به حذيفه حاكم مدائن

حضرت او را به حكومت مدائن ابقا نمود و نامه اى براى وى نوشت كه متن آن چنين است:

بسم ا لله الرحمن الرحيم

از بنده ى خدا على اميرالمؤمنين

به حذيفه ى يمانى

سلام بر تو؛

اما بعد، من تو را به حكومت بخشهايى از مدائن كه از سوى خليفه ى پيشين بر عهده داشتى ابقا نمودم. من اختيار حقوق شرعى و جِزْيِه [ جزيه مبلغى است كه بايد يهود و نصارى طبق قراردادى كه در مقابل امتناعشان از مسلمان شدن امضا مى كنند به حكومت اسلامى بپردازند. ] از يهود و نصارى و امور روستاها را به دست تو سپردم. كسانى را كه به آنان اطمينان دارى و از دين و امانتدارى شان راضى هستى نزد خود جمع كن و در كارهايت از آنان كمك بگير؛ زيرا اين روش من و تو را نزد مردم عزيزتر مى كند و براى دشمن كوبنده تر است.

تو را به تقواى خداوند و اطاعت او در نهان و آشكار نصيحت مى كنم، و از عِقاب پنهانى و آشكاراى او بر حذر مى دارم. همچنين به احسان نسبت به نيكوكاران و رفتار شديد نسبت به معاندين سفارش مى كنم.

به تو دستور مى دهم در كارهايت مدارا پيشه نمايى و نسبت به مردم با نرم خويى و عدالت رفتار كنى كه در اين جهات مسئول هستى؛ و نسبت به مظلوم با انصاف رفتار كنى، و مردم را ببخشى و بهترين روش را انتخاب كنى. خداوند نيكوكاران را جزاى خير مى دهد.

به تو دستور مى دهم حقوق شرعى زمينها را طبق حق و انصاف بگيرى؛ و از حدى كه به تو سفارش كرده ام تجاوز نكنى؛ و چيزى از حقوق را رها نكنى، و در آن امر جديدى ابداع ننمايى، و آن را بين اهلش به عدل و مساوات تقسيم نمايى.

با مردم متواضع باشى و در محضر مردم با همه يكسان رفتار كنى؛ و در اجراى حق، دور و نزديك براى تو يكسان باشد؛ و در بين مردم به حق حكم كنى و عدالت را بپادارى؛ و از هواى نفس پيروى مكنى و در راه خدا از سرزنش ملامت كننده اى نترسى، كه خداوند همواره با تقواپيشگان و نيكوكاران است.

نامه ى ديگرى فرستاده ام [ حضرت دو نامه فرستاده بودند: يكى براى حذيفه و ديگرى براى مردم مدائن، كه بعد از اين نامه خواهد آمد. ] كه براى مردم منطقه ات بخوانى تا آنان نظر ما را درباره ى خويش و تمامى مسلمين بدانند. آنان را حاضر كن و نامه را برايشان بخوان و از كوچك و بزرگ براى ما بيعت بگير.

ان شاء ا لله نامه ى

نامه اميرالمؤمنين به مردم مدائن

هنگامى كه نامه ى اميرالمؤمنين عليه السلام به حذيفه رسيد مردم را جمع نمود و نماز جماعتى بر پا كرد. سپس دستور داد تا نامه را آورده و براى مردم بخوانند كه متن آن چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

از بنده ى خدا، على اميرالمؤمنين

به مسلمانانى كه نامه ام به آنان مى رسد

سلام بر شما؛

من خدايى را كه جز او پروردگارى نيست شكر مى كنم، و از او مى خواهم بر محمد و آل او صلوات فرستد.

اما بعد، خداوند دين اسلام را براى خود و ملائكه و پيامبرانش برگزيد، بخاطر محكم كردن پايه ى خلقت و تدبير نيكش و نظر رحمت او به بندگانش؛ و محبوبترين مخلوقاتش را به آن اختصاص داد.

خداوند محمد را براى اين امت مبعوث كرد. سپس براى بزرگداشت و فضيلت بشر كتاب و حكمت را به او آموخت. آنان را تربيت نمود تا هدايت شوند، و جمع كرد تا متفرق نشوند و آگاهى دينى داد تا ظلم نكنند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام آنچه بر عهده اش بود به سوى رحمت پروردگار شتافت، در حاليكه هم او خدا را شكر مى كرد و هم پروردگار سپاسگزار او بود. پس از او عده اى از مسلمانان دو نفر را كه به روش و سيرتشان رضايت دادند به خلافت وا داشتند. [ در اينجا حضرت با آنكه امكان صراحت در كلام نداشته ولى عبارات دقيقى به كار برده اند: اولاً عده اى از مسلمانان كه همان منافقين بودند ابوبكر و عمر را انتخاب كردند. ثانياً فقط آنان روش ابوبكر و عمر را مى پسنديدند. ثالثاً آن منافقان ابوبكر و عمر را به خلافت واداشتند يعنى ديگران را هم مجبور به پذيرش آن نمودند و اين امر براى ساير مسلمانان اختيارى نبود. ] آن دو مدتى بر سر خلافت بودند، تا آنكه خداوند آنان را از اين دنيا برد. سپس سومى را به خلافت نشاندند. او كارهاى خلافى انجام داد و موجب نارضايتى مردم شد. از اين رو مردم متحد شدند و به وى اعتراض كرده و اوضاع را تغيير دادند. [ [عثمان پس از 12 سال خلافت در 86 سالگى با شمشير مردم كشته شد و از ترس مهاجرين و انصار كسى جرئت دفن او را نداشت. پس از سه روز، پنهانى در نيمه شب او را در ''''حُشّ كوكَب'''' كه مقبره ى يهوديان بود دفن كردند. هنگامى كه معاويه به خلافت رسيد آن محل را به مقبره هاى مسلمين متصل كرد!

بحارالانوار: ج 31 ص 493.] ]

سپس نزد من آمدند همچون رديف شدن اسبان و با من بيعت كردند. من از خدا هدايت مى طلبم و از او در تقوايم كمك مى خواهم.

بدانيد كه براى شماست بر ما عمل كردن به كتاب خدا و سنت پيامبرش، بپا داشتن حق او در بين شما، زنده كردن سنت او، دلسوزى براى شما در نهان و آشكار، و در اين راه از پروردگار كمك مى گيريم و خدا ما را كافى و بهترين وكيل است.

من امور شما را به دست حذيفة بن يمان سپردم. او كسى است كه به اعتقادش راضيم و رفتار با صلاحيت را از او اميدوارم. به او دستور داده ام به نيكوكاران احسان كند، با افراد منحرف رفتار شديد داشته باشد، و نسبت به مردم با مهربانى رفتار كند.

از خداوند مى خواهم تا بهترين خوبيها و احسان و رحمت واسعه اش شامل حال ما و شما شود.

والسلام عليكم و رحمة و بركاته

سخنرانى حذيفه درباره خلافت صاحب غدير

سپس حذيفه از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر محمد و آلش گفت:

حمد خدايى را كه حق را زنده نمود و باطل را از بين برد؛ و عدالت را آورد و ظلم را كوبيد و ظالمين را ذليل نمود. اى مردم، بخدا قسم اكنون صاحب اختيار شما ''''اميرالمؤمنين حقيقى'''' شد! او بهترين كسى است كه بعد از پيامبرمان محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى شناسيم.

او صاحب اختيار مردم و سزاوارترين آنان به خلافت است. او نزديكترين آنان به راستى و هدايت يافته ترين شان به سوى عدالت است. راه و سيره ى وى از همه صحيح تر و نزديكترين آنها در ارتباط با خداست. او نزديكترينشان در خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است.

بازگرديد به اطاعت كسى كه اولين پذيرنده ى اسلام است؛ بالاترين مردم از نظر علم است؛ ميانه روترين مردم در روش حكومت است؛ سابق ترين مردم در ايمان است؛ بالاترين مردم در يقين است؛ والاترين مردم در انجام كار نيك است؛ مقدم ترين مردم در جهاد است؛ عزيزترين آنها از نظر مقام و منزلت است؛ برادر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و پسر عموى اوست؛ پدر حسن و حسين است؛ همسر زهراى بتول بانوى بانوان جهان است.

اى مردم، بپاخيزيد و طبق كتاب خدا و سنت پيامبرش بيعت كنيد، كه رضايت خداوند در اين است. با اين كار هم قلبتان اطمينان پيدا مى كند و هم صلاحتان در اين است.

والسلام

مردم برخاستند و با حذيفه به نيابت از اميرالمؤمنين عليه السلام به بهترين صورت و همگانى ترين شكل بيعت كردند. كنجكاوى جوان ايرانى درباره غدير و سقيفه

هنگامى كه بيعت پايان يافت جوانى ايرانى كه مسلم نام داشت، در حاليكه شمشير حمايل كرده بود از انتهاى جمعيت فرياد زد:

اى امير، شنيديم كه در آغاز سخنت گفتى: 'بخدا قسم صاحب اختيار شما اميرالمؤمنين حقيقى شد'؛ آيا با اين كلام به خلفاى قبل از او كنايه مى زنى كه آنان 'اميرالمؤمنين حقيقى' نبودند؟ اى امير خدا تو را رحمت كند، اين مطلب را بيان كن و كتمان مكن؛ چرا كه تو شاهد بوده اى و قضايا را به چشم خود ديده اى! ما بيان اين مطلب را بر عهده ى شما مى گذاريم و خداوند شاهد بر شماست در آنچه براى امت خود دلسوزى مى كنيد، و خبرهايى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنيد!

حذيفه پاسخ داد: اى جوان، حال كه اينگونه مى پرسى و كنجكاوى مى كنى، بشنو و بفهم آنچه را خبر مى دهم: خلفاى قبل از على بن ابى طالب عليه السلام كه به لقب اميرالمؤمنين ناميده شده بودند، اين نام را به خود نسبت داده بودند [ [يعنى ابوبكر و عمر و عثمان خودشان عنوان 'اميرالمؤمنين' را براى خود تعيين كردند و مردم را وادار نمودند كه آنان را با اين لقب مخاطب قرار دهند.

آنگاه كه ابوبكر پس از غصب خلافت، سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد تا آن حضرت براى بيعت با او بيايد، چنين پيغام فرستاد: به على بگوييد: 'اميرالمؤمنين ابوبكر تو را فرامى خواند'!! اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ پيام فرستاد: سبحان الله! بخدا قسم زمان زيادى نگذشته كه فراموش شود. بخدا قسم او خوب مى داند كه اين لقب براى كسى جز من صلاحيت ندارد. پيامبر به او با شش نفر ديگر دستور داد به من با عنوان 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' سلام دهند... بخدا قسم دروغ مى گويد. به او بگوييد: 'نامى را كه حق آن را ندارى بر خود گذاشته اى، تو خوب مى دانى كه اميرالمؤمنين غير توست'.

هنگامى كه عمر به خلافت رسيد بعنوان اينكه جانشين ابوبكر است او را با عنوان 'خليفة خليفة رسول الله' خطاب كردند! عمر گفت: اين جمله طولانى مى شود كه هر خليفه اى بيايد بگويند او جانشين جانشين فلان خليفه است. شما مؤمنين هستيد و من امير شما هستم، پس نام 'اميرالمؤمنين' مناسب تر است!

اين گونه عمر لقب 'اميرالمؤمنين' را رسماً به خود اختصاص داد، و خلفاى غاصب بعد از او هم آن را به خود اختصاص دادند، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خود صريحاً اختصاص آن را على بن ابى طالب عليه السلام اعلام نمود تا آنجا كه فرمود: 'احدى قبل از على اميرالمؤمنين ناميده نشده و احدى را غير از او اجازه گذاردن چنين نامى نمى دهم'.

در حديث ديگر فرمود: 'جايز نيست به اين نام ناميده شود كسى كه خدا او را به اين عنوان ملقب نكرده است'؛ و در خطبه ى غدير فرمود: 'اميرالمؤمنين جز برادرم على نيست، و اين عنوان پس از من براى احدى جز او حلال نيست'، و نيز فرمود: 'اميرالمؤمنين لقبى است كه خداوند على را بدان ملقب فرموده و مخصوص اوست' و يا فرمود: 'يا على، خدا تو را اميرالمؤمنين ناميده است و در اين اسم احدى با تو شريك نيست'.

بحارالانوار: ج 28 ص 261، ج 37: ص 290 و 331 و 334

الغدير: ج 8 ص 86. اليقين: ص 160 و 312 و 352

مائة منقبة "ابن شاذان": منقبت 26.] ] و مردم هم آنان را به همان اسم مى خواندند. اما على بن ابى طالب عليه السلام را جبرئيل از طرف خداوند به اين نام ملقب نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شاهد سلام جبرئيل به على بن ابى طالب عليه السلام با لقب اميرالمؤمنين بود. اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در حيات او، آن حضرت را 'اميرالمؤمنين' صدا مى زدند.

سلام جبرئيل به صاحب غدير با لقب 'اميرالمؤمنين'

جوان گفت: خداوند تو را رحمت كند، به ما خبر ده كه اين ماجرا چگونه اتفاق افتاد.

حذيفه گفت: قبل از نازل شدن آيه ى حجاب، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر زمان كه مى خواستند وارد خانه ى آن حضرت مى شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدن مردم به داخل خانه را هنگام حضور دِحيَة بن خليفه كَلبى ممنوع كرده بود. دحية بن خليفه كلبى كسى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مراسلات بين قيصر روم و بنى حنيفه و پادشاهان بنى غَسّان را به دست او انجام مى داد، و هرگاه جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل مى شد بصورت دحيه مى آمد. [ با توجه به اينكه اگر ملائكه به چشم بشر ديده شوند به صورت انسان در مى آيند، جبرئيل نيز آنگاه كه براى مردم ظاهر مى شد بصورت دحيه كلبى كه زيباروى نيز بوده مى آمد. ] به همين منظور، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدن مردم را در حضور دحيه ممنوع اعلام كرده بود.

حذيفه ادامه داد: روزى براى كارى تصميم داشتم هنگام ظهر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بروم به اميد اينكه كسى نباشد. ما هنگامى كه مى خواستيم وارد منزل پيامبر عليه السلام شويم پرده اى را كه بر در آويزان بود كنار زده و داخل مى شديم. آن روز من هم آن را كنار زده و وارد شدم. ناگهان چشمم به دحيه افتاد كه كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خواب رفته بود و سر حضرت در آغوش دحيه قرار داشت. با ديدن دحيه منصرف شده برگشتم.

مسير زيادى نرفته بودم كه على عليه السلام را ديدم. حضرت پرسيد: اى حذيفه، از كجا مى آيى؟

- از نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم باز مى گردم.

- نزد آن حضرت چه مى كردى؟

- خواستم براى كارى نزد او بروم اما ممكن نشد.

- براى چه؟

- زيرا دحيه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود.

سپس از على عليه السلام خواستم تا به طريقى كار مرا به عرض پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برساند. حضرت فرمود: با من برگرد.

با او برگشتم و هنگامى كه به منزل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيديم من كنار در نشستم و على عليه السلام پرده را بالا زد و سلام كرد و داخل شد.

من شنيدم كه دحيه در جواب سلام گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته. سپس گفت: يا على، بنشين و سر برادر و پسر عموى خويش را در دامن بگير. به راستى كه تو سزاوارترين مردم به اين كار هستى.

على عليه السلام نشست و سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در دامن خود گذاشت و دحيه از خانه خارج شد. سپس على عليه السلام فرمود: 'اى حذيفه، داخل شو'، من هم وارد خانه شدم و نشستم.

طولى نكشيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد و رو به على بن ابى طالب عليه السلام تبسمى كرده فرمود: يا ابالحسن، سر مرا از دامان چه كسى گرفتى؟ - از دامان دحيه كلبى.

- او جبرئيل بود! هنگامى كه داخل شدى چه گفتى و او چه جواب داد؟

- هنگامى كه وارد خانه شدم سلام كردم و او جواب داد: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته.

- يا على، قبل از اينكه اهل زمين بر تو با لقب اميرالمؤمنين سلام كنند، ملائكه ى خدا و ساكنان آسمانها بر تو با اين اسم سلام كرده اند. يا على، جبرئيل نيز به امر خداوند اينگونه بر تو سلام كرد. او از طرف پروردگارم وحى آورد كه اين امر را بر مردم واجب كنم و ان شاء الله بزودى انجام خواهم داد.

اعلام عمومى سلام به اميرالمؤمنين

حذيفه ادامه داد: فرداى آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا براى كارى به فدك فرستاد. چند روزى آنجا بودم و سپس برگشتم. پس از عزيمت شنيدم كه مردم مى گويند: 'پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده به على بن ابى طالب با لقب اميرالمؤمنين سلام كنند و اين خبر را جبرئيل از طرف خدا آورده است'.

من گفتم: 'پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راست مى گويد چرا كه من هم شنيدم جبرئيل با لقب اميرالمؤمنين به على بن ابى طالب سلام كرد' و ماجراى آن روز را نقل كردم.

هنگامى كه اين اتفاق آن روز را در مسجد براى مردم نقل مى كردم عمر بن خطاب سخنانم را شنيد و گفت: تو جبرئيل را ديده اى و صدايش را شنيده اى؟! از اين سخن بپرهيز كه حرف بزرگى بر زبان آورده اى و شايد ديوانه شده اى؟! در پاسخ او گفتم: بلى، من او را ديدم و صدايش را شنيدم. خداوند بينى كسى را كه در برابر حق محكوم است بر خاك بمالد!

عمر گفت: اى حذيفه، واقعاً كه چيز عجيبى ديده اى و شنيده اى!

مراسم سلام به اميرالمؤمنين و عكس العمل منافقين

حذيفه ادامه داد: هنگامى كه آنچه ديده و شنيده بودم نقل مى كردم بُرَيدة بن حصيب اسلمى- كه او نيز به سخنانم گوش مى داد- گفت: اى حذيفه، بخدا قسم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به همه دستور داد تا به على بن ابى طالب عليه السلام 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگويند. عده ى كمى از مردم اين دستور را پذيرفتند، اما جمع كثيرى آن را رد كرده و از گفتن آن ابا كردند.

- اى بريده، آيا تو شاهد آن روز بودى؟

- بلى، از اول تا آخر آن بودم.

- خداوند تو را رحمت كند، آن روز را برايم تعريف كن كه من غايب بودم.

بريده گفت: من و برادرم با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در نخلستان بنى نجّار بوديم. على بن ابى طالب عليه السلام نزد ما آمد و سلام كرد. ما جواب سلام او را داديم و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'يا على، اينجا بنشين' و او نشست.

مردانى وارد شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها امر كرد تا به على عليه السلام 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگويند. آنها سلام مى كردند، اما به اين كار مايل نبودند!

سپس ابوبكر و عمر وارد شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن دو فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين دستور از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: بلى.

پس از آن طلحه و سعد بن ابى وقاص وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنان پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بلى. آنها گفتند: گوش مى دهيم و اطاعت مى كنيم.

سپس سلمان و ابوذر غفارى وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان جواب داد و فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنها سلام كرده و چيزى نگفتند.

پس از آن خزيمة بن ثابت و ابوالهيثم بن تيهان وارد شده و سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داده فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنان نيز سلام كرده و چيزى نگفتند.

بعد از آن عمار و مقداد وارد شدند و سلام نمودند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنان سلام كردند و چيزى نگفتند.

سپس عثمان و ابوعبيده وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بلى. آنان نيز سلام كردند.

پس از آن عده اى از مهاجرين و انصار آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به همه مى فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. بعضى از آنها سلام كرده و سخنى نمى گفتند؛ اما بعضى مى پرسيدند: 'آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست'؟ حضرت هم جواب مى داد: بلى.

آنقدر آمدند تا از شدت ازدحام اتاق حضرت پر شد و مردم كنار در و بيرون اتاق نشستند. كسانى كه بيرون بودند وارد مى شدند و 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' مى گفتند و خارج مى شدند.

سپس حضرت به من و برادرم فرمود: اى بريده، تو و برادرت برخيزيد و به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. ما نيز برخاسته و سلام كرديم و به جاى خود بازگشتيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به جمعيت كرده فرمود: بشنويد و بفهميد! من به شما دستور دادم تا به على بن ابى طالب با عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد. افرادى از من پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ محمد هيچ گاه دستورى از نزد خود نمى دهد بلكه طبق وحى و دستور خداست. قسم به آن كه جانم به دست اوست آيا قبول داريد كه اگر از پذيرفتن فرمان الهى ابا كنيد و فرمان خدا را نقض كنيد، كافر شده ايد و از آنچه پروردگارم مرا به آن مبعوث كرده فاصله گرفته ايد؟ حال هر كه مى خواهد ايمان بياورد و هر كه مى خواهد كافر شود.

اولين سخنان منافقين درباره غصب خلافت

هنگامى كه از نزد حضرت خارج مى شديم شنيدم يكى از آنان كه دستور داده شده بودند به على بن ابى طالب صلى الله عليه و آله و سلم 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگويند- در حالى كه عده اى از نامردان و سست ايمانان آنان را احاطه كرده بودند- به رفيقش مى گفت: آيا نديدى كه چگونه محمد پسر عموى خود را به مقام و منزلت والايى رساند؟ بخدا قسم اگر مى توانست او را پيامبر بعد از خود قرار مى داد!

رفيقش به او گفت: ناراحت مشو و اين قضيه را براى خود بزرگ مكن! هنگامى كه محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت!

حذيفه مى گويد: پس از آن بريده به مكانى در راه شام رفته و برگشت. هنگامى كه به مدينه رسيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفته بود و مردم با ابوبكر بيعت كرده بودند. بريده داخل مسجد شد و مشاهده كرد ابوبكر بالاى منبر و عمر يك پله پايين تر از او نشسته است. اين بود كه از گوشه ى مسجد آنان را با صداى بلند مورد خطاب قرار داد: اى ابابكر و اى عمر! آنان جواب دادند: تو را چه مى شود، اى بريده؟! آيا ديوانه شده اى؟

بريده گفت: بخدا قسم ديوانه نشده ام؛ اما 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' گفتن ديروزتان به على بن ابى طالب صلى الله عليه و آله و سلم چه شد؟!!

ابوبكر پاسخ داد: اى بريده، پس از هر واقعه اى اتفاق تازه اى رخ مى دهد! تو غايب بودى و ما حاضر بوديم، و حاضر مى بيند آنچه غايب نمى بيند! بريده گفت: آنچه را كه خدا و رسولش نديدند شما ديديد؟! عجب رفيق تو به گفته ى خويش عمل كرد كه مى گفت: 'اگر محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت'. با اين شرايط سكونت در مدينه را تا ابد بر خود حرام مى كنم تا بميرم. [ بريده نيز مانند جوان ايرانى از مؤمنين استوار بوده كه هر گاه با توطئه هاى دشمنان اهل بيت: رو به رو مى شده با مداهنه و سستى عمل نمى كرده، بلكه براى حفظ ايمان خود تصميم قاطعى مى گرفته كه نمونه ى آن را در اينجا مى بينيم. ]

راوى حديث مى گويد: سپس بريده با همسر و فرزندانش از مدينه خارج شد و نزد قوم خود بنى اسلم رفت؛ و هر از چند گاهى به مدينه سر مى زد. هنگامى كه خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد به مدينه بازگشت و با حضرت بود تا اينكه به عراق رفتند. پس از ضربت خوردن اميرالمؤمنين عليه السلام بريده به خراسان رفت و در آنجا ماند تا از دنيا رفت.

فتنه عظيم سقيفه

حذيفه به جوان گفت: اينها اخبارى بود كه درباره ى آن سؤال كردى.

جوان گفت: خداوند جزاى خير ندهد كسانى را كه سخنان نيك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را درباره ى على عليه السلام شنيدند و به خدا و رسولش خيانت كردند، و خلافت را از كسى كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خلافت او راضى بودند گرفته و به كسى كه خدا و رسولش او را سزاوار آن نمى دانستند سپردند. بخدا قسم شكى نيست كه بعد از آن خيانت ابداً رستگار نخواهند شد.

حذيفه از منبر پايين آمد و گفت: اى برادر انصار، اين فتنه از آنچه فكر مى كنى بزرگتر و عظيم تر بود. بخدا قسم چشم ها بسته شد و يقين از قلبها رفت؛ و دشمن زياد شد و ياران اهل حق كم شدند.

جوان گفت: شمشيرهايتان را از غلاف بيرون مى كشيديد و بر دوشها مى گذارديد، و آنقدر گمراهان از حق را مى كشتيد تا كشته مى شديد و يا آنچه از اطاعت خدا و رسولش دوست داشتيد درك مى كرديد. [ يعنى به اهداف الهى مى رسيديد. ]

حذيفه جواب داد: اى جوان، گوشها و چشمهايمان گرفته شده بود و از مرگ كراهت داشتيم. دنيا برايمان زينت پيدا كرده بود و مقدّر خدا بود كه ظالمين بر ما حكومت كنند. ما از خدا مى خواهيم گناهان ما را ببخشد و از او حفظ در باقى عمرمان را مى طلبيم. براستى كه او صاحب اختيار مهربان است.

سپس حذيفه به خانه اش رفت و مردم متفرق شدند.

 

مقدمات واقعه غدير و توطئه هاى منافقين

راوى حديث مى گويد: در بيمارى كه حذيفه بخاطر آن از دنيا رفت به عيادت وى رفته بودم. من آن روز از كوفه آمده بودم و اميرالمؤمنين عليه السلام هنوز به عراق نيامده بود.

هنگامى كه نزد حذيفه بودم آن جوان ايرانى به عيادت او آمد؛ و حذيفه به او خوشامد گفت و او را نزد خود خواند و كنارش نشانيد. پس از آنكه عيادت كنندگان از نزد حذيفه رفتند جوان گفتگوى خود را با وى آغاز كرد.

پايه گذاران اصلى غصب خلافت

جوان ايرانى پرسيد: اى حذيفه، شنيدم روزى مطلبى از بريده بن حصيب اسلمى نقل مى كردى كه او شنيده بود يكى از كسانى كه دستور داده شدند به على بن ابى طالب عليه السلام 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگويند به رفيقش مى گويد: 'آيا نديدى چگونه امروز محمد پسر عموى خود را به مقام و منزلت والايى رساند؟ بخدا قسم اگر مى توانست او را پيامبر قرار مى داد'! و رفيقش به او گفته بود: 'اين قضيه را براى خود بزرگ مكن! هنگامى كه محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت'. من از سخنان بريده در روزى كه آن دو بالاى منبر بودند و او به آنها اعتراض كرد، گمان كردم گوينده ى آن سخن نيز ابوبكر و عمر بوده اند.

حذيفه پاسخ داد: بلى، سؤال كننده عمر و پاسخ دهنده ابوبكر بود. جوان گفت: انالله و انا اليه راجعون! بخدا قسم آن مردم هلاك شدند و اعمالشان باطل شد.

حذيفه گفت: آنان بر مرتد بودن خود پا بر جا بودند؛ و آنچه خداوند درباره ى آنان مى داند بيش از اين است.

جوان ايرانى گفت: 'مى خواستم اين را از كارهايشان بفهمم، اما مى بينم بيمار هستى و دوست ندارم با سخنانم و سؤالم خسته ات كنم' و سپس برخاست تا برود.

حذيفه گفت: بنشين و حديث آنان را از من بشنو، اگر چه گفتن آن مرا "بخاطر كهولت سن" ناراحت مى كند. اما حيف است برايتان نگويم چرا كه گمان مى كنم بزودى از اين دنيا مى روم، و دوست ندارم كسى به منزلت ساختگى ايشان در بين مردم فريفته شود. اين كارى است كه بعنوان دلسوزى نسبت به تو از من بر مى آيد، تا با اين عمل اطاعت اميرالمؤمنين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نموده و در ذكر منزلت وى گامى برداشته باشم.

اعلان عمومى سفر حجة الوداع

جوان گفت: اى حذيفه، هر چه از آنان مى دانى بگو تا در اين باره بصيرت پيدا كنم. حذيفه گفت: بخدا قسم اينك به تو خبرى مى دهم كه خود ديده و شنيده ام. بخدا قسم اين كارشان به ما فهماند كه هيچ گاه حتى به اندازه ى چشم بر هم زدن هم به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان نياوردند.

به تو خبر مى دهم كه خداوند در سال دهم هجرت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد تا به حج برود و مردم هم با وى به حج بيايند و در اين باره اين آيه را بر او نازل كرد: 'وَ اَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَج عَميق'، [ سوره ى حج: آيه ى 27. ] 'حج را بين مردم اعلان عمومى كن تا با پاى پياده و سوار بر هر شتر لاغرى نزد تو آيند، كه از هر راه دورى مى آيند'.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به جارچيان دستور داد تا در همه جا اعلان عمومى كنند كه امسال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مكه مى رود براى آنكه حج را به مردم بياموزد و مناسك را به آنان ياد دهد تا سنتى پايدار تا آخر روزگار شود.

هيچ يك از مسلمين باقى نماندند [ [منظور كثرت جمعيت است كه بيش از هفتاد هزار نفر از مدينه با حضرت همراه شدند، و با اضافه شدن قبايل بين راه تا مكه به يكصد و بيست هزار نفر رسيدندند.

بحارالانوار: ج 37 ص 150 و 202.] ] مگر آنكه در سال دهم هجرى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حج رفتند تا آنچه برايشان منفعت دارد شاهد باشند، و حج و مناسك آن را بياموزند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با همسران خود و مردم از مدينه بيرون آمد؛ و اين همان 'حجة الوداع' بود.

اولين نشانه هاى غدير

هنگامى كه حج تمام شد و مردم آنچه احتياج داشتند آموختند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با سخنان خود به مردم فهماند كه دين ابراهيم عليه السلام را بر پا داشته و آنچه مشركين در حج اضافه كرده بودند زايل نموده و حج را به حالت اول آن در آورده است.

سپس حضرت وارد مكه شد، و پس از يك روز اقامت [ مى بينيم كه بلافاصله پس از پايان مراسم، برنامه ى ابلاغ ولايت على عليه السلام آغاز شده است. ] جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد بخوان: 'بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الم، اَحَسِبَ النَّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ، وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ، اَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ اَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ'، [ سوره ى عنكبوت: آيات 1 تا 4. ] 'به نام خداوند بخشنده ى مهربان، الم، آيا مردم گمان كرده اند كه رها مى شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم در حالى كه امتحان نشوند، ما كسانى را قبل از آنان بودند امتحان كرديم و خداوند آنان كه راست مى گويند و آنانكه دروغ مى گويند را مى داند، يا كسانى كه بدى ها را انجام مى دهند گمان كرده اند ما به آنها نمى رسيم، چه بد فكرى مى كنند'.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: اى جبرئيل، اين فتنه چيست؟ جبرئيل جواب داد: خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد:

هيچ پيامبرى قبل از تو نفرستادم مگر آنكه هنگام رحلتش به او دستور دادم براى امتش خليفه اى تعيين كند كه جانشين او باشد و سنت و احكام او را براى آنان زنده بدارد. پس آنان كه خدا را در آنچه پيامبر به آن امر كرده اطاعت كنند صادق و راستگويند، و كسانى كه مخالفت امر او كنند از دروغگويانند.

اى محمد، ارتحال تو به سوى خدايت و بهشت او نزديك شده است. پروردگارت دستور مى دهد على بن ابى طالب را براى امت بعد از خود به خلافت نصب كنى و اسرارت را به او بسپارى. او خليفه اى است كه زمام امور مردم و امتت را به دست مى گيرد؛ اگر از او اطاعت كنند سلامت مى مانند [ يعنى دين آنان سلامت مى ماند. ] و اگر عصيان وى كنند كافر مى شوند؛ آنان بزودى اين كار "سرپيچى از دستورات او" را انجام خواهند داد و اين همان فتنه اى است كه آيه هايى درباره ى آن آوردم.

خداى تعالى دستور مى دهد هر چه به تو آموخته به او بياموزى و از او بخواهى آنچه كه حفظش به تو سپرده شده و به وديعه داده شده حفظ كند؛ براستى كه او امين و مؤتمن است. اى محمد، من تو را از بندگانم بعنوان نبى انتخاب كردم و او را بعنوان وصى تو انتخاب نمودم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابى طالب عليه السلام را نزد خويش خواند و آن روز و شبش را با وى خلوت نمود، و علم و حكمتى كه خداوند به او داده بود به على وديعه داد و آنچه جبرئيل گفته بود به وى سپرد.

اصرار عايشه براى اطلاع از اسرار غدير

آن روز- كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با على عليه السلام خلوت كرد- نوبت عايشه دختر ابوبكر بود. [ يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر روز به خانه ى يكى از همسرانش مى رفت و آن روز نوبت عايشه بود. ] عايشه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا رسول الله، امروز صحبت تو با على به طول انجاميد!؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او توجهى نكرد و عايشه دوباره پرسيد: يا رسول الله، چرا در امرى كه شايد برايم صلاح باشد نسبت به من توجهى نمى كنى؟ [ يعنى چرا اين سرّ را به من نمى گويى؟. ] پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: راست مى گويى! امر صلاحى است براى كسى كه پروردگار او را به قبول و ايمان به آن سعادت دهد. من دستور داده شده ام تمام مردم را به سوى آن دعوت كنم، و اين امر را هنگامى خواهى فهميد كه آن را در بين مردم اعلام كنم.

عايشه گفت: يا رسول الله، چرا اينك آن را به من خبر نمى دهى تا زودتر به آن عمل كنم و آنچه را كه در آن صلاح است به دست آورم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب داد: اينك به تو خبر مى دهم؛ اما تا هنگامى كه به اعلان عمومى آن بين مردم دستور داده شوم اين مطلب را در سينه ات حفظ كن. اگر آن را حفظ كنى خداوند تو را در دنيا و آخرت حفظ خواهد كرد، و براى تو بخاطر سابق بودن در ايمان به خدا و رسولش فضيلتى خواهد بود. و اگر آن را ضايع كنى و مراعاتى كه گفتم ترك كنى به پروردگارت كافر شده اى، و اجرت از بين رفته، و امان خدا و رسولش از تو برداشته شده و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين مطلب هيچ گاه به خدا و پيامبر ضررى نخواهد زد.

عايشه به حفظ و ايمان به آن و رعايت آنچه حضرت فرمود ضمانت داد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'خداوند به من خبر داده كه عمرم تمام شده و دستور داده است على را بعنوان نشانه ى او براى مردم منصوب كنم و او را امام مردم و خليفه ى بعد از خود اعلام كنم، همانطور كه پيامبرانِ قبل از من درباره ى اوصيائشان انجام مى دادند. من به امر خدا اقدام مى كنم و آنچه او دستور داده انجام خواهم داد. اى عايشه، اين امر را پشت پرده ى قلبت نگاه دار تا آنگاه كه پروردگار اذن به اعلان آن دهد'. عايشه حفظ اين مطلب را ضمانت كرد و به رعايت آن قول داد.

افشاء سرّ غدير توسط عايشه

خداوند، اقدامات عايشه و حفصه و پدرانشان در اين باره را به پيامبرش خبر داد. [ خداوند درباره ى اين افشاى سرّ عايشه آياتى از قرآن در سوره ى تحريم: آيه ى 3 به بعد نازل فرموده است: 'وَ اًِّذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ اًِّلى بَعْضِ أَزواجِهِ حَديثاً فَلَمّا نَبَّاَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ، فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَليمُ الْخَبيرُ'، يعنى: 'و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از همسرانش "عايشه" سخنى به پنهانى گفت و چون وى آن را افشا نمود و خدا هم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از افشاى او آگاه ساخت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخى از افشاهاى او را به وى اظهار كرد و از برخى اعراض نمود. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن همسرش "عايشه" افشا سر را خبر داد، او گفت: چه كسى تو را از اين افشا باخبر ساخت؟ حضرت فرمود: خداى دانا و آگاه مرا خبر داد'. ] مدتى نگذشت كه عايشه آن اسرار را به حفصه خبر داد، و هر كدام از آنها پدرانشان را از اين موضوع مطلع كردند.

آنان جمع شده و سراغ آزاد شدگان [ منظور منافقينى بودند كه پس از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنان را بخشيد و از آن پس بعنوان 'طُلَقاء'- يعنى آزاد شدگان- شناخته مى شدند. ] و منافقين فرستادند و همه را از اين امر مطلع كردند. سپس رو به يكديگر كرده گفتند:

محمد مى خواهد امر خلافت را در اهل بيت خود مانند كسرى و قيصر پايدار كند! نه بخدا قسم اگر خلافت به على برسد در زندگى براى شما لذتى نخواهد بود. محمد طبق ظاهرتان با شما معامله مى كند اما على طبق آنچه كه در دل خود از شما دارد با شما معامله خواهد كرد. در اين باره خوب فكر كنيد و نظر دهيد.

بحث در بين آنان آغاز شد و سخن از سر گرفتند، و آنقدر تبادل نظر نمودند تا متفق شدند براى جلوگيرى از اين مسئله [ منظور از اين مسئله، 'اعلام صاحب اختيارى على بن ابى طالب عليه السلام' است. ] شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر فراز كوه 'هَرشى' بِرَمانند. آنها اين كار را يكبار ديگر در جنگ تبوك انجام داده بودند، اما خداوند خطر را از پيامبرش دور كرده بود. [ [توطئه ى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در قله ى كوه با رماندن شتر حضرت در پرتگاه كوه، دوبار توسط اين گروه خاص منافقين طراحى شد. يكى در جنگ تبوك و ديگرى در حجة الوداع.

هنگامى كه لشكر اسلام همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از جنگ تبوك بازمى گشتند اين عده از منافقين با يكديگر تصميم گرفتند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از گردنه ى كوه به پايين بياندازند؛ و اين مطلب از سوى خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر داده شد.

هنگامى كه به نزديكى كوه رسيدند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'هر كس مايل است مى تواند از زمين هموار كوه را دور بزند زيرا وسيع تر است'، و خود حضرت مسير را از فراز كوه پيمود. مردم مسير خود را از روى زمين هموار دور كوه قرار دادند جز آن عده كه نقشه كشيده بودند. آنان به طور پنهانى قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر فراز كوه آمدند.

حضرت به عمار دستور داد افسار شتر را بگيرد و حذيفه از پشت سر شتر را راهنمايى كند. در اثناى حركت آنگاه كه بر فراز كوه رسيده بودند ناگهان صداى دويدن منافقين را از پشت سرشان شنيدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را محاصره كرده بودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غضب كرد و به حذيفه دستور داد به آنان حمله كند و آنان را رد كند. حذيفه از مقابل به آنها حمله ور شد و با چوبدستى كه همراه داشت بر سر و صورت مركب هايشان زد و آنان را فرارى داد؛ و در حاليكه توطئه گران روى خود را پوشانده بودند حذيفه توانست آنها را ببيند.

هنگامى كه حذيفه را ديدند خداوند ترس را در دلهايشان انداخت و گمان كردند حيله ى آنان بر حذيفه معلوم شده است. از اين رو به سرعت حركت كردند و خود را به پاى كوه رسانده و بين مردم رفتند.

حذيفه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بازگشت. حضرت فرمود: اى حذيفه، شتر را به حركت درآور، و تو اى عمار حركت كن! آنها سرعت گرفته و از گردنه بيرون آمدند و در پاى كوه منتظر مردم شدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حذيفه فرمود: از اين گروه كسى را شناختى؟

- فقط مَرْكب فلان و فلان را شناختم، زيرا ظلمت شب آنها را در خود فرو برده بود و آنان رويشان را پوشانده بودند.

- آيا مى دانيد آن گروه سواره چه تصميمى داشتند؟

- خير، يا رسول الله.

- آنها حيله كرده بودند تا با ما مسير را بپيمايند و هنگامى كه گردنه در ظلمت شب فرو رفت مرا از آن به پايين بياندازند.

- يا رسول الله، آيا دستور نمى دهيد هنگامى كه مردم آمدند گردنشان زده شود؟

- كراهت دارم از اينكه مردم بگويند: 'محمد بر ضد اصحابش دست بلند كرده است'. سپس براى حذيفه و عمار آنان را اسم برد و فرمود: اين را كتمان كنيد.

حذيفه مى گويد: كسانى كه قصد داشتند شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در بازگشت از جنگ تبوك بِرَمانند عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، ابوسفيان، طلحه، سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده، ابوالاعور، مغيره، سالم مولى ابى حذيفه، خالد بن وليد، عمرو بن عاص، ابوموسى اشعرى و عبدالرحمن بن عوف.

بحارالانوار: ج 21 ص 222 و 247.] ] اين عده بارها درباره ى قتل يا ترور يا مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به صور مختلف با هم متفق شده بودند. آزاد شدگان از قريش و منافقين از انصار و هر كس از اعراب مدينه و اطراف آن كه در قلبشان نيت بازگشت از اسلام بود، هم پيمان و هم قسم شدند تا شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر گردنه عقبه بِرَمانند؛ و معاهده كنندگان اصلى چهارده نفر بودند. [ حذيفه در قسمت پنج اين حديث نام چهارده نفر را برده است كه دقيقاً همان چهارده نفر توطئه گران تبوك هستند. ]

آيه هاى اعلان عمومى غدير

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم داشت هنگامى كه به مدينه رسيد على عليه السلام را به خلافت نصب كند. حضرت دو روز و دو شب در راه بود. در روز سوم جبرئيل آيات آخر سوره ى حج را نازل كرد و فرمود: بخوان: 'فَوَرَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمَعينَ، عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ، فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرْ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ، اِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ'، [ سوره ى حجر: آيات 192 تا 195. ] 'قسم به پروردگارت، از همه ى آنان خواهيم پرسيد درباره ى آنچه انجام مى دادند. تو به آنچه دستور داده شدى اقدام كن و از مشركين روى گردان باش. ما تو را از شرّ مسخره كنندگان حفظ مى كنيم'. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سرعت از آنجا حركت كرد تا به مدينه برسد و على بن ابى طالب عليه السلام را براى مردم بعنوان خليفه منصوب كند. در آخر شب چهارم جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و اين آيه را براى حضرت خواند: 'يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللهَ لايَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ'، [ سوره ى مائده: آيه ى 67. ] 'اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر چنين نكنى رسالت او را تبليغ نكرده اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند. خداوند قوم كافرين را هدايت نمى كند'. و منظور از آنان كسانى بودند كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤ قصد داشتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى جبرئيل، نمى بينى چگونه با سرعت مسير را طى مى كنم تا به مدينه برسم و ولايت على را بر حاضر و غايب واجب كنم؟ جبرئيل پاسخ داد: خداوند به تو دستور داده تا ولايت او را در اولين محلى كه پياده مى شوى بر مردم واجب كنى. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بلى اى جبرئيل، ان شاء الله فردا اين كار را انجام خواهم داد.

حضرت همان ساعت حركت كرد و مردم با او آمدند تا در غديرخم پياده شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز را به جماعت خواند و دستور داد تا همه جمع شوند. سپس على عليه السلام را صدا زد و دست چپ وى را با دست راست بلند نمود، و با صداى بلند ولايت و صاحب اختيارى او را به مردم اعلام كرد و اطاعت او را واجب نمود و به مردم دستور داد تا بعد از او اختلاف نكنند. [ مفصل واقعه ى غدير در فصل بعدى خواهد آمد. ]

واقعه غدير خم

ما هنگامى از روز به غدير خم رسيديم [ از اينجا تا آخر خطبه روايت ديگر حذيفه است كه در آن متن كامل سخنرانى حضرت آمده است. بحار الانوار: ج 37 ص 131 تا 133. ] كه اگر گوشت روى زمين مى انداختند از شدت گرما مى پخت. در اين وضعيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد ما آمد و دستور داد همه جمع شوند. سپس مقداد، سلمان، ابوذر و عمار را صدا زد و به آنان دستور داد تا سراغ دو درختى كه در آن مكان بود بروند و خار و خاشاك زير آن را تميز كنند. آنان آنجا را تميز و آماده كردند.

پس از آن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد سنگها را روى هم بچينند تا منبرى به بلندى قامت آن حضرت شود و پارچه اى روى آن بياندازند.

سخنرانى پيامبر قبل از معرفى اميرالمؤمنين

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از منبر بالا رفت و به چپ و راست نظر نمود، و منتظر ماند تا مردم جمع شوند. آنگاه كه همه جمع شدند حضرت خطابه ى خود را چنين آغاز كرد:

حمد خدايى را كه در يگانگى مقام والايى دارد، و در عين يگانگى به مردم نزديك است- تا آنجا كه فرمود- من به بندگى خدا اقرار مى كنم؛ و به ربّانيت او شهادت مى دهم، و آنچه او گفته انجام مى دهم از ترس اينكه اگر انجام ندهم عذابى كوبنده بر من نازل شود. خداوند به من وحى كرده است: 'يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللهَ لايَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ'، [ سوره ى مائده: آيه ى 67. ] 'اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر چنين نكنى رسالت او را نرسانده اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند. خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند'.

اى مردم، من در تبليغ آنچه خداوند نازل كرده كوتاهى نكرده ام. اينك سبب نازل شدن اين آيه را بيان خواهم كرد: چندين بار جبرئيل بر من نازل شد و از طرف خداوندِ سلام [ 'سلام' در اينجا بعنوان يكى از اسماء خداوند آورده شده است. ] دستور آورد كه در جمع مردم بگويم و به سياه و سفيد اعلام كنم كه على بن ابى طالب برادرم و خليفه ام و امام پس از من است.

اى مردم، سبب اين تأكيد شناخت من از منافقينى است كه آنچه در قلبشان نيست بر زبان مى آورند، و آن را كوچك مى شمارند در حاليكه نزد خدا امرى عظيم است؛ و نيز اذيتهاى بسيارى كه نسبت به من روا داشته اند. از جمله اينكه بدليل كثرت ملازمت على با من و توجه زياد من به او، مرا 'گوش' اسم گذاردند و خداوند اين آيه را نازل كرد: 'وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ'، [ سوره ى توبه: آيه ى 61. ] 'از آنان كسانى هستند كه

پيامبر را اذيت مى كنند و مى گويند او گوش است' و اگر بخواهم مى توانم آنان را نام ببرم!

بدانيد كه خداوند على را بر مهاجرين و انصار و تابعين، [ تابعين كسانى هستند كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديده اند، اما خود آن حضرت را نديده اند. ] روستايى و شهرى، عرب و عجم، آزاد و غلام، كوچك و بزرگ، سفيد و سياه، و بر هر موحدى صاحب اختيار و امام مفترض الطاعة قرار داده است.

حكم او بايد اجرا شود و گفته ى او بايد قبول شود و امر او نافذ است. هر كس با او مخالفت كند ملعون است، و هر كس او را تصديق كند مورد رحمت خداوند قرار خواهد گرفت.

اى مردم، در قرآن تفكر كنيد و آيات آن را بفهميد. آيه هاى محكم آن را فرا گيريد و به سراغ آيه هاى متشابه نرويد. بخدا قسم هيچ كس تفسير قرآن را بيان نخواهد كرد مگر كسى كه اينك دستش را گرفته و با دستم بالا مى برم و به شما اعلام مى كنم كه هر كس من صاحب اختيار اويم او صاحب اختيار وى است و آن شخص على است.

اى مردم، على و فرزندان صالح من از نسل او 'ثِقل اصغر' هستند و قرآن 'ثِقل اكبر' است. اين دو از هم جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من آيند؛ و بعد از من اميرىِ مؤمنان براى كسى جز او جايز نيست. [ [در روايتى ديگر حذيفه مى گويد: به خدا قسم ما در غدير خم مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم. مجلس مملو از مهاجرين و انصار بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بپا خاست و فرمود: اى مردم، خداوند به من دستور داده و گفته است: 'يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ'. من به جبرئيل گفتم: قريش درباره ى من چيزهايى مى گويند. جبرئيل دوباره نازل شد و خبر آورد كه 'وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ'.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، على بن ابى طالب عليه السلام را صدا زد و اميرالمؤمنين عليه السلام در طرف راست حضرت ايستاد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى مردم، آيا شما بر اين باور نيستيد كه من از خود شما بر شما سزاوارترم؟ گفتند: بلى، خدا را شاهد مى گيريم. حضرت فرمود: اى مردم هر كس كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست.

شخصى از آن سوى مجلس گفت: يا رسول الله، معنى اين سخن چيست؟ حضرت فرمود: 'هر كس كه من پيامبر اويم اين على امام اوست'. سپس فرمود: 'خدايا دوست بدار هر كه او را دوست دارد و و هر كه او را دشمن مى دارد دشمن بدار. كمك كن هر كه او را كمك كند و خوار كن هر كس او را خوار كند'.

بحارالانوار: ج 37 ص 193. عوالم العلوم: ج 3:15 ص 96.] ]

معرفى اميرالمؤمنين و دعوت براى بيعت

سپس حضرت دست بر بازوى على بن ابى طالب عليه السلام زد و او را بلند كرد. اين در حالى بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام از زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بالاى منبر آمد يك پله پايين تر در طرف راست آن حضرت قرار داشت و به احترام حضرت متمايل به صورت او ايستاده بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را بلند كرد و فرمود: اى مردم، چه كسى صاحب اختيار شماست؟ مردم جواب دادند: خدا و رسولش. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

بدانيد كه هر كس من صاحب اختيار اويم اين على صاحب اختيار اوست. خدايا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد. كمك كن كسى كه او را كمك مى كند و خوار كن كسى كه او را خوار كند. خداوند با ولايت و امامت على دين شما را كامل كرد.

هيچ آيه اى نيست كه خداوند در آن مؤمنين را خطاب كرده مگر اينكه او اولين مخاطب آن است. [ يعنى على عليه السلام رئيس مؤمنان و امير آنان است. ] خداوند در سوره ى 'هل اتى' شهادت به بهشت نداده مگر براى او، و آن را درباره ى غير على نازل نكرده است. فرزندان هر پيامبر از نسل اويند، اما فرزندان من از نسل على هستند. غير شقى با على دشمنى نمى كند، و غير باتقوا او را دوست نمى دارد.

سوره ى 'والعصر' [ جملاتى كه با قلم سياه داخل گيومه در اين پاراگراف آمده ترجمه ى آيات سوره ى والعصر است كه به صورت ضمنى تفسير شده است: 'بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ، اِنَّ الاْ نْسانَ لَفى خُسْرٍ، اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ'. ] درباره ى على نازل شده و تفسير آن چنين است: قسم بحق خداى روز قيامت 'انسان در زيان است' و آنها دشمنان آل محمد هستند، 'مگر آنانكه ايمان آوردند' به ولايتشان 'و اعمال صالح انجام دادند' با همدلى با برادرانشان 'و يكديگر را به صبر سفارش كردند' در غيبت امام غايبشان.

اى مردم، به خدا و پيامبرش و نورى كه نازل كرده ايمان آوريد. خداوند نور را در من و على و در نسل او تا مهدى قرار داده كه حق الهى را از دشمنان خواهد گرفت.

اى مردم، من پيامبر خدايم و پيش از من پيامبرانى گذشته اند. بدانيد كه على و فرزندانش بعد او كه از صلب اويند، به صبر و شكر توصيف شده اند.

اى مردم، بيشتر پيشينيان شما گمراه شدند. من صراط مستقيم خدايم كه به شما امر كرده هدايت را از آن راه بپيماييد، و پس از من على و بعد از او فرزندان من از نسل وى كه امامان هدايت كننده به سوى حق هستند.

من براى شما بيان كردم و فهماندم و بعد از من على به شما مى فهماند. بدانيد كه پس از خطبه ام شما را به دست دادن با من بعنوان بيعت با او و اقرار به ولايتش دعوت مى كنم.

بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و على هم با من بيعت كرده است؛ و من از شما براى او از طرف خدا بيعت مى گيرم. پس هر كس بيعت را بشكند به خود ضرر مى زند، و هر كس به آنچه عهد كرده وفادار بماند خداوند به او اجر عظيمى خواهد داد.

اى مردم، شما بيش از آنيد كه با يك دست با من بيعت كنيد. [ يعنى من يك دست دارم و شما جمعيت بسيارى هستيد و ممكن است بعضى از شما نتوانيد بيعت كنيد. ]

خداوند به من دستور داده تا از شما اقرار بگيرم درباره ى پيمانِ امير بودن على بن ابى طالب و امامانى كه بعد از وى از فرزندان من و از صلب او هستند همانگونه كه به شما آموختم. پس حاضران به غايبان برسانند.

پس بگوييد: 'ما شنيديم و اطاعت مى كنيم و راضى هستيم به آنچه از طرف خدا رسانده اى. بر سر اين مطلب با قلبها و زبانها و دستانمان با تو بيعت مى كنيم، و بر آن زنده ايم و مى ميريم و مبعوث مى شويم. تغيير نمى دهيم و تبديل نمى كنيم و شك و شبهه به دل راه نمى دهيم. پيمان و عهد محكم از قلب و زبانمان با خدا و تو و على و حسن و حسين و امامانى كه ذكر كردى مى بنديم، و چيزى را جايگزين آن نمى كنيم و اين مطلب را به هر كس كه ببينيم ابلاغ مى كنيم'.

مراسم بيعت غدير

مردم شروع كردند به گفتن 'بلى، شنيديم و امر خدا و رسولش را اطاعت مى كنيم و با قلبهايمان به آن ايمان آورديم'. [ [در روايتى حذيفه مى گويد: به خدا قسم معاويه را ديدم كه برخاست و با تكبر به راه افتاد و با عصبانيت از مجلس بيرون رفت. او دست راستش را بر شانه ى ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر شانه ى مغيرة بن شعبه تكيه داده بود و مى گفت: 'ما محمد را در اين گفتارش تصديق نمى كنيم و به ولايت على اقرار نخواهيم كرد'.

خداوند درباره ى اين عمل او آيه اى نازل كرد: 'فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى، ثُمَّ ذَهَبَ اًِّلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى، أَوْلى لَكَ فَأَوْلى، ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى'، يعنى 'نه تصديق كرد و نه نماز خواند، ولى تكذيب كرد و پشت نمود، سپس با تكبر به سوى يارانش رفت، عذاب مستحق توست...'، "سوره ى قيامت: آيات 31 تا 34".

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم گرفت معاويه را بازگرداند و به قتل برساند، اما جبرئيل اين آيه را آورد: 'لاتُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ'، يعنى 'در اين باره سخنى مگو كه عجله نكرده باشى'، "سوره ى قيامت: آيه ى 16". پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اين دستور سكوت نمود.

بحارالانوار: ج 37 ص 194. عوالم العلوم: ج 3:15 ص 96.] ]

سپس براى بيعت به طرف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام ازدحام كردند تا آنجا كه "از كثرت جمعيت و كمى وقت" نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد، و مراسم در بقيه ى روز ادامه يافت تا آنكه نماز مغرب و عشاء نيز در يك وقت خوانده شد.

هر بار كه گروهى از مردم نزد حضرت مى آمدند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: 'حمد خدايى را كه ما را بر جهانيان فضيلت داد'. [ [در روايت ديگر آمده است: در غدير خيمه ى حذيفه كنار خيمه ى اصحاب سقيفه قرار داشت. حذيفه از داخل خيمه اش شنيد يكى از آنان مى گويد: بخدا قسم محمد احمق است اگر گمان مى كند امر خلافت بعد از او به على مى رسد. ديگرى گفت: آيا او را احمق مى نامى و نمى دانى كه او ديوانه است؟ زيرا نزديك بود در مقابل زن ابن ابى كبشه بيهوش شود!!! سومى گفت: او را رها كنيد. مى خواهد احمق باشد يا ديوانه! آنچه مى گويد نخواهد شد!

حذيفه از سخنان آنان برآشفت. از اين رو گوشه ى خيمه را بالا زد و سرش را داخل خيمه ى آنها نمود و گفت: در حاليكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بين شما هست و وحى خدا بر شما نازل مى شود چنين مى كنيد؟ به خدا قسم فردا صبح اين خبر را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواهم گفت.

- اى حذيفه تو اينجا بودى و آنچه گفتيم شنيدى؟! اين مطلب را كتمان كن كه حق همسايگى امانتدارى است!

- اين از آن همسايگى ها و مجالسى نيست كه بايد امانتدارى كرد! اگر من اين جريان را از خدا و رسولش پنهان كنم نسبت به آنان دلسوزى نكرده ام.

- اى بنده ى خدا، هر چه مى خواهى بكن! بخدا قسم نزد پيامبر سوگند ياد مى كنيم كه ما چنين سخنى نگفته ايم و تو بر ما دروغ بسته اى. گمان مى كنى سخن تو را مى پذيرد و سخن ما سه نفر را تكذيب مى كند؟

- بعد از آنكه دِينَم را نسبت به خدا و رسولش ادا نمودم، مهم نيست كه شما چه بگوييد!

فردا صبح حذيفه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت در حاليكه على عليه السلام نزد حضرت با شمشير ايستاده بود سخنان آنها را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر داد. حضرت سراغ آنان فرستاد و آنها را نزد خود احضار كرد و فرمود: چه گفته ايد؟ گفتند: بخدا قسم ما چيزى نگفته ايم و اگر از ما سخنى به شما رسيده به ما دروغ بسته اند! جبرئيل اين آيه را نازل كرد: 'يَحْلِفُونَ بِاللهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمََْ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ اًِّسْلامِهِمْ'، يعنى 'به خدا سوگند ياد مى كنند كه آن سخن را نگفته اند در حاليكه سخن كفر را بر زبان آورده اند و بعد از مسلمان شدنشان كافر شده اند'. "سوره ى توبه: آيه 74".

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر چه مى خواهند بگويند! من از آنان نمى ترسم و شمشيرم بر دوشم است. اگر آنها قصد سوئى نسبت به من داشته باشند من هم با آنان مقابله خواهم كرد.

جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: 'صبر كن براى مقدرى كه خواهد شد'، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنچه جبرئيل گفته بود به على عليه السلام خبر داد، و على عليه السلام گفت: در برابر مقدرات پروردگار صبر خواهم كرد.

بحارالانوار: ج 37 ص 152. عوالم العلوم: ج 3:15 ص 53.] ]

نشانه هاى فتنه در غدير

تمام مردم با آن حضرت بيعت كردند و چيزى نگفتند. ابوبكر و عمر قبل از بيعت به طرف جحفه رفته بودند. [ يعنى براى فرار از بيعت پس از خطبه و قبل از بيعت از غدير خم خارج شده و به جحفه رفته بودند. ] پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شخصى را فرستاد و آن دو را بازگرداند و با خشم و شدت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى پسر ابى قحافه و اى عمر، با على بر صاحب اختيارى بعد از من بيعت كنيد!

آنها سؤال كردند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: 'آيا چنين امرى از غير خدا امكان دارد؟ بلى اين امر از طرف خدا و رسول اوست'. آن دو نيز بيعت كرده و رفتند. [ [در روايتى ديگر حذيفه مى گويد: پس از سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، شخصى به نام 'فهرى' برخاست و گفت: آيا اين سخنان را از نزد خود گفتى يا پروردگارت به تو امر كرده بود؟

حضرت فرمود: خداوند به من دستور داده بود. فهرى گفت: خدايا، سنگى از آسمان بر ما بفرست. هنوز به نزديك اثاثيه خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر او فرود آمد و او را خونين و مجروح كرد و همانجا بر زمين افتاد و كشته شد. سپس خداوند اين آيه را نازل نمود: 'سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ'، يعنى 'درخواست كننده اى عذاب واقع را درخواست نمود'. "سوره ى معارج: آيه ى 1". بحارالانوار: ج 37 ص 136.] ]

توطئه بر ضد غدير: قتل پيامبر و صحيفه ملعونه اول

با پايان يافتن مراسم بيعت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با كاروان از غدير حركت كردند؛ و يك روز و شب سير كردند تا به كوه بلند هَرْشى رسيدند. منافقينى كه نقشه ى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كشيده بودند جلوتر از حضرت ظرفهاى بزرگى به قله كوه بردند و آنها را پر از شن كرده و پنهان شدند. [ مردم به دليل صعب العبور بودن كوه هرشى آن را دور زده و بالاى كوه نمى آمدند. اما پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قصد داشت از بالاى كوه برود و آن عده نيز براى انجام مقاصد شومشان بالاى كوه رفتند. ]

حذيفه ادامه داد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، من و عمار را صدا زد و به او دستور داد تا از پشت سر شتر را راهنمايى كند و من هم افسار شتر را بگيرم، تا آنكه به قله ى كوه رسيديم.

ناگهان افرادى كه پنهان شده بودند از پشت سر ما هجوم آورده و ظرفهاى پر از شن را به طرف پاهاى شتر غلطاندند. شتر وحشت كرد و نزديك بود بِرَمَد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر زمين بياندازد كه حضرت با صداى بلند فرمود: 'حركت مكن كه جاى نگرانى نيست'!

ناگهان شتر به قدرت پروردگار به زبان عربى فصيح به سخن آمد و گفت: 'يا رسول الله، تا هنگامى كه شما بر پشت من نشسته اى دست از پا خطا نكرده و از جايم تكان نمى خورم'!

توطئه كنندگان به خيال اينكه شتر رميده است به طرفش هجوم آوردند تا آن را بيشتر بِرَمانند. من و عمار در آن شب ظلمانى با شمشيرهايمان به آنها حمله كرديم. با حمله ى ما، منافقين فرار كرده و از نقشه اى كه پيش بينى كرده بودند مأيوس شدند.

معرفى توطئه گران ضد غدير

حذيفه در ادامه داستان براى جوان ايرانى چنين گفت: من از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم: يا رسول الله، اينها چه كسانى بودند كه چنين نقشه اى داشتند؟

- اى حذيفه، اينان منافقين در دنيا و آخرتند!

- يا رسول الله، آيا گروهى نمى فرستى تا آنان را به قتل برسانند؟

- خداوند به من دستور داده آنان را افشا نكنم، و دوست ندارم مردم بگويند: 'او كسانى از قوم و اصحابش را به دين خود فرا خواند و آنان پذيرفتند؛ و با كمك آنان جنگيد و بر دشمنانش پيروز شد و سپس آنان را به قتل رساند'. اى حذيفه، خداوند در كمين آنان است. پروردگار مهلت كمى به آنها داده و پس از آن به عذاب سختى دچارشان خواهد كرد.

- يا رسول الله، اين منافقين چه كسانى هستند؟ آيا از مهاجرينند يا از انصار؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنان را يك به يك براى من نام برد. بعضى از آنها افرادى بودند كه دوست نداشتم در بين آنان باشند، و تعجب كردم.

حضرت فرمود: اى حذيفه، گويا در بعضى از افرادى كه نام بردم شك كردى؟ اينك سر خود را بالا بگير!

نگاهم را به سوى آنان كه بر قله ايستاده بودند گرداندم. ناگهان برقى پديدار شد و آنچه در اطراف ما بود روشن شد و بقدرى ثابت ماند كه گمان كردم خورشيد طلوع كرده است. به آنها نگاه كردم و بخدا قسم همه شان را شناختم. آنان همان كسانى بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نام برده بود. آن عده چهارده نفر بودند كه نُه نفر از قريش و پنج نفر از غير قريش در ميان آنان بود.

جوان ايرانى به حذيفه گفت: خدا تو را رحمت كند، آنها را برايمان نام ببر. حذيفه گفت: بخدا قسم آنان عبارت بودند از قريش: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابى سفيان و عمرو بن عاص؛ و از غير قريش: ابوموسى اشعرى، مغيرة بن شعبه ثقفى، اوس بن حدثان نضرى، ابوهريرة و ابوطلحه انصارى.

برخورد شديد پيامبر با توطئه گران

هنگام طلوع فجر با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از كوه سرازير شديم. آن حضرت در پاى كوه پياده شده وضو گرفت و منتظر اصحاب ماند. [ زيرا اكثريت مردم در حال دور زدن كوه بودند و ديرتر به سمت ديگر كوه مى رسيدند. ] آن عده كه بالاى كوه بودند نيز پايين آمدند و در يك جا جمع شدند.

هنگام برپايى نماز همان عده را ديدم كه بين مردم رفته و پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز خواندند. پس از نماز، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نگاهى به پشت سر خود كرد و ابوبكر و عمر و ابوعبيده را در حال نجوى ديد. اين بود كه دستور داد تا منادى بين مردم ندا كند: 'بيش از دو نفر خصوصى صحبت نكنند'. [ اين دستور حاكى از اوج فتنه انگيزى منافقين است. ]

نخستين پيمان نامه بر ضد غدير [ در روايت ديگر حذيفه مى گويد: آن عده جمع شدند و گفتند: محمد مى خواهد امامت را در اهل بيت خود قرار دهد! چهار نفر از آنان جدا شدند و به مكه رفتند. آنها وارد كعبه شدند و درباره ى آنچه بينشان گذشته بود پيمان نامه اى نوشتند كه متن آن چنين بود: 'اگر خداوند محمد را از دنيا برد و يا او كشته شد امر خلافت به اهل بيت او نرسد'. ]

پس از اين اقدامِ آنان، خداوند اين آيه را نازل فرمود: 'أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَاًِّنّا مُبْرِمُونَ، أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لانَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ، بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ'، يعنى: 'كارى را بين خود محكم كرده اند در حالى كه ما هم كارها را محكم مى كنيم. يا گمان كرده اند ما كارهاى پنهانى و سخنان سرى آنان را نمى شنويم؟ بلى فرستادگان ما نزد آنانند و مى نويسند'.

"سوره ى زخرف: آيه ى 80 -79".

بحارالانوار: ج 37 ص 129. عوالم العلوم: ج 3:15 ص 298.] ]

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مردم را از توقفگاه 'عقبه' گذراند و در منزل بعدى توقف نمود. سالم مولى ابى حذيفه در آنجا ابوبكر و عمر و ابوعبيده را در حال نجوى و گفتگوى خصوصى ديد. او نزد آنان رفت و گفت: آيا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دستور نداده كه بيش از دو نفر با هم خصوصى صحبت نكنند؟ بخدا قسم بايد مرا به آنچه صحبت مى كرديد خبر دهيد، وگرنه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى روم و اين كار شما را به او خبر مى دهم.

ابوبكر گفت: اى سالم، عهد و پيمان خدايى مى بندى كه اگر به تو خبر دهيم درباره ى چه اين جا جمع شده ايم، اگر دوست داشتى با ما باشى و اگر دوست نداشتى لب فرو بندى و آن را كتمان كنى؟ سالم- كه با على بن ابى طالب عليه السلام بغض و عداوت شديدى داشت و آنان اين جهت او را مى دانستند- پيمان بست تا با آنان باشد.

آنها به سالم گفتند: ما جمع شده ايم تا پيمان ببنديم و هم قسم شويم كه از محمد درباره ى صاحب اختيارى على اطاعت نكنيم! سالم پرسيد: شما را بخدا آيا به راستى درباره ى اين مطلب گفتگو مى كرديد؟

آنها جواب دادند: بلى، بخدا قسم گفتگوى ما در همين مسئله بود و در غير اين نبود. سالم گفت: بخدا قسم من اولين كسى هستم كه در اين مطلب با شما هم پيمان مى شوم و با شما مخالفت نخواهم كرد! بخدا قسم آفتاب طلوع نمى كند بر اهل بيتى كه نزد من از بنى هاشم مبغوض تر باشد و در بنى هاشم كسى نزد من مبغوض تر و بدتر از على بن ابى طالب نيست! در اين مورد هر چه به نظرتان مى آيد انجام دهيد و مرا هم در زمره ى خود به حساب آوريد.

آن چهار نفر همان ساعت بر ضد خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام پيمان بستند و متفرق شدند. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قصد حركت داشت نزد حضرت آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: درباره ى چه مسئله اى امروز خصوصى صحبت مى كرديد در حاليكه شما را از نجوى و گفتگوى خصوصى منع كرده بودم؟

آنها جواب دادند: يا رسول الله، ما فقط هم اكنون يكديگر را ملاقات كرده ايم! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ناراحتى به آنها نگاه كرد و فرمود: شما داناتريد يا خداوند؟ 'وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادًَْ عِنْدَهُ مِنَ اللهِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ'، [ سوره ى بقره: آيه ى 140. ] 'و كيست ظالم تر از كسى كه شهادتى را نزد خدا كتمان مى كند، و خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست'.

اساسنامه اصلى ضد غدير

حذيفه در ادامه ماجرا مى گويد: سپس كاروان به راه افتاد تا وارد مدينه شد. همان منافقين با عده اى از همدستانشان جمع شدند و صحيفه اى طبق آنچه درباره ى خلافت عهد بسته بودند نوشتند. در اول صحيفه شكستن ولايت و صاحب اختيارى على عليه السلام بود و اينكه خلافت مخصوص ابوبكر، عمر، ابوعبيده است و سالم نيز همراه آنان است و خلافت از اين چهار نفر خارج نيست!

بر اين صحيفه سى و چهار نفر شهادت دادند كه چهارده نفر آنان اصحاب عقبه بودند [ يعنى همان كسانى كه در عقبه ى 'هرشى' نقشه ى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را اجرا كردند. ] و بيست نفر از اشخاص ديگر بودند. پس از نوشتن و امضاى صحيفه آن را بعنوان وديعه به ابوعبيده جراح سپردند و او را امين خود قرار دادند.

جوان ايرانى پرسيد: اى حذيفه، بر فرض مردم بگويند: 'خلافت براى ابوبكر و عمر و ابوعبيده است و دليلشان اين باشد كه آنان از شيوخ قريش و از اولين مهاجرين هستند'؛ چرا به خلافت سالم راضى شدند در حاليكه او از قريش و مهاجرين و انصار نبود و غلام يكى از زنان انصار بود؟

حذيفه جواب داد: اى جوان، اين عده جمع شده بودند تا به خاطر حسد و ناراحتى كه از على عليه السلام داشتند، او را از خلافت باز دارند. اضافه بر اين در قلوب قريش كينه هايى از خونهاى ناپاكشان بود كه على عليه السلام ريخته بود، و اينكه او خصوصى ترين فرد با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود. آنان در طلب خونهايى بودند كه به دست على عليه السلام و به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ريخته شده بود. آنها پيمان بسته بودند تا خلافت را از على زايل كنند و اين كار بر عهده ى آن چهارده نفرى بود كه در گردنه ى هَرةشى پنهان شده بودند و سالم را نيز در گروه خود پذيرفته بودند.

اساسنامه سقيفه

جوان گفت: خدا تو را رحمت كند مرا خبر ده از آنچه آنان در صحيفه نوشته بودند تا بدانم. حذيفه گفت: اين خبر را اسماء بنت عميس خثعميه همسر ابوبكر برايم نقل كرده است. آن عده در خانه ى ابوبكر گرد هم آمده بودند و در اين باره صحبت مى كردند. اسماء نيز تمام آنچه را كه نقشه مى كشيدند شنيده بود.

پس از گفتگو بر پيمان نامه اى متفق القول شدند و به سعيد بن عاص دستور دادند تا آن را برايشان بنويسد كه متن آن از اين قرار است: بسم الله الرحمن الرحيم

اين نوشته اى است [ اين اساسنامه ى سقيفه بعنوان يك قانون نامه ى دائمى بر ضد غدير و امامان برگزيده ى الهى تنظيم شده است. به همين جهت براى فريب مردم آن روز و نسلهاى آينده، با حيله گرى تمام تدوين يافته و در آن به آيات قرآن استشهاد شده و از پايه هاى مسلّم اسلام بعنوان ابزارى بر ضد فرامين الهى استفاده كامل شده است. اين نهايت فتنه گرى اصحاب سقيفه را مى رساند كه اينچنين آينده هاى دور و نزديك پيروان خود را پيش بينى كرده اند. براى روشن شدن سؤ استفاده هاى منافقين در اين صحيفه، در هر فرازى به جهت گيرى هاى آنان در پاورقى اشاره خواهيم كرد. ] كه عده اى از اصحاب محمد رسول الله از مهاجرين و انصار بر آن متفق شدند، همانان كه خداوند آنان را در كتاب خويش به لسان پيامبرش مدح كرده است. [ در اينجا از مدح مهاجرين و انصار در قرآن، به نفع اين چند نفرى كه اساسنامه ى سقيفه را تهيه كرده اند سؤ استفاده شده، گويا همه ى مهاجرين و انصار از اين صحيفه با خبر بوده اند، در حاليكه آن را 34 نفر مخفيانه و بدون اطلاع احدى از مهاجرين و انصار تدوين كرده اند. گذشته از آنكه خداوند هيچگاه همه ى مهاجرين وانصار را مورد مدح قرار نداده، و اين همه آيات مربوط به منافقين در قرآن مربوط به امثال همين گروه است. ] آنان پس از اين كه فكر و مشورت كردند متفق القول شدند، و اين صحيفه را با توجه به ايام گذشته و روزگارهاى باقيمانده نوشتند تا مسلمانانى كه بعد از آنان مى آيند به اين عده اقتدا كنند.

اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه ى مردم مبعوث نمود براى دينى كه براى بندگانش انتخاب كرده بود. او وظيفه ى خود را ادا نمود و آنچه خدا به وى امر كرده بود تبليغ نمود و بر ما واجب كرد كه تمام آنها را بپا داريم؛ تا زمانى كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنتها را پايه گذارى كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براى وى انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسى را براى بعد از خود به خلافت برساند! [ اين عبارات براى فريفتن نسلى كه در آينده هاى دور از صدر اسلام قدم به عرصه مى گذارد آورده شده است، وگرنه بايد پرسيد: آيا غدير از ايام گذشته ى اسلام نبود و براى روزهاى آينده ى اسلام نبود؟ پس چگونه چنين صحيفه اى با توجه به ايام گذشته ى اسلام تدوين شده است؟!. ] پيامبر اختيار آن را بر عهده ى مسلمين گذاشت تا هر كس كه به فكر او و دلسوز بودنش اطمينان دارند براى خود انتخاب كنند. مسلمانان بايد به خوبى از پيامبر پيروى كنند [ بسيار جالب است كه صحيفه اى توسط اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و به فاصله ى كمتر از يك ماه پس از غدير تدوين شود و در آن گفته شود 'پيامبر كسى را براى خلافت بعد از خود معين نكرده است'!!. ] همانطور كه خداوند فرموده است: 'لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللهِ اُسْوٌَْ حَسَنَةٌْ لِمَنْ كانَ يَرْجُو اللهَ وَ الْيَوْمَ الاَّخَرَ'، [ سوره ى احزاب: آيه ى 21. ] 'براى شما نسبت به پيامبر پيروى نيكو لازم است براى كسانى كه به خدا و روز قيامت اميدوارند'. [ باز هم استناد به آيه ى قرآن براى اثبات ادعاى باطل بكار گرفته شده است. آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در غدير خلافت را بر عهده ى مسلمين گذاشت؟ آيا حتى يك مورد وجود دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين مطلبى فرموده باشد تا مردم هم در اين جهت پيرو آن حضرت باشند؟!. ]

پيامبر كسى را به خلافت نرساند بدليل اينكه اين امر در يك خاندان مانند ارث ادامه پيدا نكند بدون اينكه بقيه ى مسلمين در آن سهيم باشند، و باعث دولتمندى اغنيا نشود تا كسى كه به خلافت رسيد نگويد اين امر در اين خاندان از پدر به فرزند تا روز قيامت به ارث مى رسد! [ [در اين قسمت از تعصبات جاهلى و عواطف مردم براى زير پا گذاشتن فرمان الهى سؤ استفاده شده است. براى اين ادعا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خليفه اى تعيين نكرده مسئله ى ارث بردن حكومت را مثل سلاطين مطرح كرده اند؛ در حالى كه درباره ى امامان: مسئله مربوط به انحصار چنين لياقتى در ايشان است و اينكه هيچكس جز ايشان صلاحيت چنين مقامى را ندارد، و به همين جهت درباره ى امام حسن و امام حسين عليه السلام عنوان پدر و فرزندى نيست تا توارث باشد.

از سوى ديگر براى تحريك تعصبات جاهلى مردم، مسئله ى سهيم بودن همه ى مسلمين را در خلافت مطرح كرده اند در حاليكه خلافت بيت المال نيست تا همه در آن شريك باشند، بلكه انتخاب بهترين است كه توسط پروردگار انجام مى گيرد، و هيچكس نمى تواند مانند خداوند بهترين را معين كند.

جهت ديگرى كه باعث آبرو ريزى اهل سقيفه شده ارتباط دادن خلافت با دولتمندى اغنياء است. گويا خلافت سلطنتى است كه هر كس آن را به دست گرفت ثروت اندوزى را آغاز مى كند و اغنيا را گرد خود جمع مى كند! لذا براى پيش گيرى از اين مشكل بايد خليفه عوض شود و در يك خاندان نماند تا همه ى ثروت نزد آنان نماند. البته حاكمان سقيفه چنين كردند و اين كارشان در زمان عثمان به اوج خود رسيد كه مردم بر او شوريدند و او را كشتند.] ] بر مسلمين واجب است كه پس از رحلت هر خليفه اى، صاحب نظران جمع شوند و مشورت كنند و هر كس را كه مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا كه بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ماند. [ [پيداست كه بشر خوب مى داند انتخاب صاحب نظرانش به انتخاب خداوند نمى رسد. اين چيزى بود كه در تاريخ خلفاى منتخب سقيفه عملاً بر همه معلوم گرديد كه خلفاى غاصب در جهات ظلم و جهل و بى لياقتى و گناه سرآمد روزگار خود بودند.

مى بينيم براى التيام اين نقص بشرى، وصله اى بى مايه به سخنان خود افزوده اند كه 'بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ماند'، ولى تاريخ بخوبى نشان مى دهد كه بر اهل هر زمانى آنكه صلاحيت خلافت را داشته مخفى مانده است! چنانكه به جاى على بن ابى طالب عليه السلام كه از هر جهت صلاحيت خلافت داشت، نالايق ترين افراد جاى او را گرفتند.] ]

اگر كسى از مردم ادعا كند كه رسول الله شخصى را بعنوان خليفه منصوب كرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلى گفته و حرفى زده كه اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند و با جماعت مسلمين مخالفت كرده است. [ به اين صراحت در مقابل غدير ادعا كردن در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله ى غدير ديده نشده است. ادعايى بدون دليل و فقط به اين بهانه كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خلاف آن را معتقدند! بايد پرسيد: كدام اصحاب؟ لابد همان 34 نفر كه همه منافق بودند! و يا به اين بهانه كه با جماعت مسلمين مخالف است! كدام مسلمين؟ لابد همان اعوان و انصار سقيفه كه هيزم براى آتش زدن بيت فاطمه آوردند!. ] اگر كسى ادعا كند كه خلافت پيامبر ارثى است و او اين امر را براى كسى به ارث مى گذارد حرف محالى زده است؛ زيرا پيامبر فرموده است: 'ما پيامبران ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بر جاى مى ماند صدقه است'. [ [مى بينيم همان حديث جعلى كه هنگام غصب فدك در برابر فاطمه عليه السلام مطرح كردند، در اينجا پيش بينى نموده اند و به خيال خود غصب خلافت را مستند به حديثى از مبلِّغ اعظم غدير كرده اند. بعدها در گير و دار سقيفه و فدك معلوم شد حتى احدى از دار و دسته ى خودشان هم حاضر به شهادت درباره ى صحت چنين حديثى نيستند و تنها مدعى آن ابوبكر و عمر و عايشه بودند، و اوس بن حدثان- كه در همين حديث حذيفه بعنوان يكى از توطئه گران قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم معرفى شده- به نفع آنان شهادت داد.

آنجا بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا يك نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيدا نمى شود كه در صحت اين حديث به نفع شما شهادت دهد كه يك عرب بيابانى بنام اوس بن حدثان كه با بول خود تطهير مى كند بايد شاهد شما باشد؟!

كتاب سليم: حديث 4. بحارالانوار: ج 30 ص 317.] ]

اگر كسى ادعا كند كه خلافت جز براى يك نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگرى نيست براى اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسى دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده: 'اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد'. [ [باز هم مى بينيم حديث جعلى ديگرى كه در طول تاريخ ياران سقيفه بدان تمسك كرده اند، قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در كارگاه سقيفه ساخته شده است. جالب اين است كه در مقابل مستند صريح و محكمى مانند غدير، به چنين احاديث جعلى تمسك مى شود.

سخن اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در طول عمر خود و بخصوص در غدير، انحصار امامان دوازده گانه است، و اينكه اين انحصار به خاطر لايق نبودن هيچ شخص ديگرى بجز آنان است، چرا كه مقام امامت مانند نبوت است و بايد قداست آن را داشته باشد و مجرد يك رياست نيست كه هر بى سر و پايى بتواند آن را در دست بگيرد.

مى بينيم براى فرار از اين قداست كه هيچگاه غاصبين خلافت- حتى به تظاهر- قادر بر نشان دادن آن نيستند چنين حديثى را جعل نموده اند تا با بالابردن مقام صحابه چنين قداستى را در آنان نشان دهند، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بارها اين مطلب را فرموده است كه روز قيامت عده اى اصحاب مرا بر سر حوض كوثر از من دور مى كنند چرا كه بعد از من از دين برگشته اند و به قرآن و عترت من جسارت كرده اند.] ] اگر كسى ادعا كند كه او مستحق خلافت و امامت بدليل خويشاوندى با پيامبر است و خلافت منحصر در او و فرزندانش مى باشد يعنى فرزند از پدر خلافت را ارث مى برد و اين در هر زمانى ادامه دارد و هيچ كس جز اينان صلاحيت ندارد و تا روز قيامت سزاوار آنهاست؛ چنين كسى هم دروغ گفته است هر چند كه نسب خويشاوندى نزديكى با پيامبر داشته باشد! زيرا خداوند فرموده است- و كلام خدا بر همه حاكم است-: 'اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقاكُمْ'، [ سوره ى حجرات: آيه ى 13. ] 'با ارزش ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست'. [ [نكته ى اساسى در خطابه ى غدير كه دست دشمنان را بكلى بسته است تعيين خط امامت تا روز قيامت وانحصار آن در دوازده امام از نسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. در برابر چنين اقدام دقيقى كه خدا و رسول فرموده اند، اصحاب صحيفه آيه اى از قرآن را دليل غصب خلافت قرار داده اند كه 'اِنَّ اَكْرَمُكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ'!

يك آيه ى كلى را در برابر كلام صريح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار دادن به معناى جسارت به ساحت مقدس خدا و رسول است. خداوند كه خلافت را منحصر در دوازده امام فرموده در واقع آنان را با تقوى ترين مردم هر زمان معرفى نموده است. واقعاً بايد پرسيد: كداميك از خلفاى سقيفه نشان دادند كه با تقواترين مردم هستند؟ و بايد سؤال كرد: در زمان هر يك از ائمه: چه كسى را با تقوى تر از آن امام مى توان يافت؟

پر مدعا و توخالى همين اصحاب سقيفه اند كه در طول تاريخ غصب خلافت هميشه و از هر جهت از همه ى مردم عقب تر بوده اند!!؟.] ]

همچنين پيامبر فرموده است: 'حقوق مسلمين مساوى است و پايين ترين افراد هم مى توانند درباره ى حقوق خود اقدام كنند. همه ى مسلمين يد واحد در برابر دشمنانشان هستند'. پس هر كس به كتاب خدا ايمان آوَرَد و به سنت پيامبر اقرار كند راهش مستقيم است و به سوى خدا پيش مى رود و مسير صحيح را مى پيمايد. [ اينكه حقوق همه ى مسلمين مساوى است، در برابر ظلم عظيمى است كه خلفاى سقيفه بر مردم روا داشتند و نگذاشتند حقوق همه ى مسلمانان حفظ شود، بلكه حق عده اى را حفظ كردند و حق عده اى ديگر را پايمال نمودند. ولى معناى رسيدن همه ى مردم به حقوق خود اين نيست كه همه ى مسلمين مى توانند امام شوند و هيچ فرقى در اين باره بين آنان نيست. چنين مطلبى را هيچ اجتماعى و هيچ عقلى نمى پذيرد. پيداست كه امامت شايستگى هايى لازم دارد كه فقط با دارا بودن آنها كسى مى تواند در آن منصب قرار بگيرد، وگرنه خلفاى نالايق همان ثمرات شوم سقيفه را به دنبال خواهند داشت كه به آبروى اصل اسلام هم ضربه زدند و باعث شرمندگى خود و همه ى اهل اسلام در برابر ملل ديگر شدند. ]

هر كس روش خليفه را قبول نكند مخالف حق و كتاب خداست و از جماعت مسلمين جدا شده است؛ او را بكشيد كه قتل او به صلاح امت است. [ [تمسك به 'جماعت مسلمين' و خليفه ى اين چنينى را نماينده ى آنان معرفى كردن بهانه اى است براى ظلم آزادانه و بى قيد و شرط، بطورى كه هر كس در برابر آن قد عَلَم كرد به جرم مخالف با جماعت مسلمين و بر هم زدن اتحاد آنان بايد كشته شود!

در طول تاريخ سقيفه هم عملاً اين كار صورت پذيرفته و امثال مالك بن نويره كه گفتند: 'ما بر اعتقاد مسلمانى خود باقى هستيم و فقط خليفه ى تعيين شده در غدير را قبول داريم و خليفه ى سقيفه را قبول نداريم' از دم شمشير گذرانده شدند. حتى بانويى به نام اُم فَروه كه با ابوبكر اعلام مخالفت كرد و گفت: 'من فقط خليفه ى راستين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يعنى على بن ابى طالب عليه السلام را قبول دارم' به دستور او اعدام شد!

الثاقب فى المناقب: ص 226. شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 214.] ]

همچنين پيامبر فرموده است: 'هر كس در بين امت من- در حالى كه متحد بودند- آمد و قصد داشت تفرقه بياندازد او را به قتل برسانيد هر كه مى خواهد باشد؛ چرا كه اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است. امت من هيچ گاه بر گمراهى متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدى در برابر دشمنانشان هستند'. بين مسلمين كسى اختلاف نمى اندازد مگر اينكه تكروى مى كند و دشمن آنهاست و به دشمنان مسلمانان كمك مى كند. خدا و رسولش خون او را مباح و قتل او را حلال كرده اند. [ باز مى بينيم از جعل و تحريف فرمايشات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابا نداشته اند و به آن حضرت نسبت داده اند كه 'امت من هيچگاه بر گمراهى متفق نخواهند شد'، در حاليكه حتى به اقرار اهل سقيفه بارها و بارها امت بر باطل متفق شده اند، تا آنجا كه يزيد را پذيرفته اند و حسين عزيز عليه السلام را سر بريده اند! آيا اين اتحاد مردم بر حق بوده است؟ آيا ما هم بايد چشم و گوش بسته پيرو چنين اتحادى شويم؟!. ]

سعيد بن عاص اين صحيفه را با توافق كسانى كه اسم و شهادتشان در آخر اين ورقه است در محرم سال دهم هجرى نوشته است.

الحمدلله رب العالمين

امضا كنندگان:

ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابى سفيان، عمرو بن عاص، ابوموسى اشعرى، مغيرة بن شعبة ثقفى، اوس بن حدثان نضرى، ابوهريرة، ابوطلحه انصارى، ابوسفيان، عكرمة بن ابى جهل، صفوان بن امية بن خلف، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابى ربيعة، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمى، مطيع بن اسود مدرى و...

سپس صحيفه را به ابوعبيده دادند و او آن را به مكه برد و در كعبه دفن كرد. آن صحيفه همچنان مدفون بود تا آنكه عمر بن خطاب به خلافت رسيد و آن را از مكانش بيرون آورد.

اين صحيفه همانى بود كه هنگام مرگ عمر، اميرالمؤمنين عليه السلام بر سر جنازه ى كفن شده اش رفت و چنين آرزو كرد و فرمود: چقدر دوست دارم با صحيفه ى اين كفن پيچ شده به ملاقات پروردگارم بروم. [ كنايه از اينكه روز قيامت در پيشگاه عدل الهى، اين سند اصلى ظلم را عرضه كنم و به همه نشان دهم. ]

سپس آن عده از خانه ى ابوبكر برخاستند و رفتند.

سخنرانى پيامبر درباره صحيفه ملعونه دوم

هنگام فجر، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذكر گفت تا آفتاب طلوع كرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبيده جراح كرده فرمود: 'خوشا به حال تو كه امين اين امت شده اى'!

سپس اين آيات را تلاوت فرمود: 'فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً، فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ اَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ'، [ سوره ى بقره: 79. ] 'واى بر كسانى كه نوشته اى را به دست خويش مى نويسند و سپس مى گويند: اين از سوى خداست، تا با آن مبلغ كمى به دست آورند. واى بر آنان از آنچه دستانشان مى نويسد و واى بر آنان از آنچه كسب مى كنند'.

آنگاه فرمود: كسانى كه در اين امت چنين نوشته اند شباهت دارند به آنان كه خدا مى فرمايد: 'يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لايَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ يُبَيِّتُونَ ما لايَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ الله بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً'، [ سوره ى نساء: آيه ى 108. ] 'از مردم مخفى مى كنند اما از خدا مخفى نمى كنند و خدا ناظر آنان است هنگامى كه شب را سحر مى كنند در سخنى كه خدا راضى نيست، و خدا به آنچه انجام مى دهند احاطه دارد'.

سپس فرمود: امروز گروهى در امت من تشكيل يافته اند كه در صحيفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهليت شده اند، كه صحيفه اى بر عليه ما نوشتند و در كعبه آويزان نمودند. [ [اشاره به ماجراى قريش در مكه است كه وقتى انواع مبارزه و مقابله با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را تجربه كردند و به نتيجه اى نرسيدند در مكانى به نام 'دارالنَدوة' جمع شدند و پيمان نامه اى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خاندانش نوشتند. خلاصه ى آن پيمان اين بود كه با بنى هاشم هم غذا نشوند و صحبت نكنند و معامله نكنند. با آنان ازدواج نكنند و به آنها نيز اجازه ى ازدواج با قريش را ندهند. با آنان همنشين نشوند مگر اينكه محمد را به قريش تحويل دهند تا او را بكشند! همه ى قبايل قريش مانند يدى واحد بر قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متحد شده بودند. بر اين صحيفه چهل مُهر و امضا توسط بزرگان قريش زده شد و آن را در كعبه آويزان نمودند.

بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1.] ] خداوند به آن عده امكانات مى دهد تا آنها و كسانى را كه بعد از آنان مى آيند امتحان كند و انسانهاى خبيث و پاك را از هم جدا كند. اگر نبود كه خداوند به من دستور داده از آنها روى بر گردانم براى مقدّرى كه مى خواهد به انجام برساند، هم اكنون آنان را پيش آورده و گردنشان را مى زدم. [ پس امضاكنندگان صحيفه ى ملعونه بايد گردن زده مى شدند و آن جنايت بزرگ مستحق چنين جزايى بود. ]

حذيفه ادامه داد: بخدا قسم ديديم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين سخنان را مى فرمود لرزه بر اندام امضاكنندگان صحيفه افتاده و اختيار از كف داده بودند، بطورى كه بر هيچ يك از حاضران در مجلس مخفى نماند كه حضرت با سخن خويش آن عده را قصد كرده و اين آيه هاى قرآنى را براى آنان مى خواند.

مقابله عايشه با غدير، و يارى توطئه گران بر ضد غدير

حذيفه در ادامه ى سخنانش چنين گفت: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سفر حج بازگشت مانند هميشه به خانه ى ام سلمه رفت. اما اين بار يك ماه در آنجا ماند و طبق معمول به خانه ى همه ى همسران خود نرفت.

مواخذه عايشه براى افشاى راز غدير

از اين رو عايشه و حفصه به پدرانشان از اين رفتار حضرت شكايت كردند. ابوبكر و عمر گفتند: 'ما مى دانيم براى چه اين كار را مى كند و دليلش چيست! نزد او برويد و با سخنان نرم با وى صحبت كنيد و او را به خود متمايل نماييد! او را با حيا و بزرگوار خواهيد يافت. شايد شما بتوانيد ناراحتى وى را از قلبش بيرون آوريد'!

عايشه به تنهايى سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت و او را در خانه ى ام سلمه با على بن ابى طالب عليه السلام يافت. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: چه چيز تو را به اينجا آورده، اى حميرأ؟ جواب داد: يا رسول الله، برايم عجيب آمد كه پس از اين سفر به خانه ات سر نزده اى! يا رسول الله، من از نارضايتى شما به خدا پناه مى برم!

حضرت فرمود: 'اگر راست مى گويى چرا سرّى كه تو را به كتمان آن سفارش كرده بودم فاش نمودى؟ با اين عمل هم خود هلاك شدى و هم عده اى از مردم را هلاك كردى'! سپس به خادمِ امّ سلمه فرمود: همسران مرا فرا خوان و در خانه ى ام سلمه جمع كن.

پس از آمدن همسران حضرت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'به آنچه مى گويم گوش سپاريد' و با دست به على بن ابى طالب عليه السلام اشاره نمود و ادامه داد:

او برادر و وصى من و به دست گيرنده ى امور در بين شما و امت بعد از من است. پس در آنچه به شما امر مى كند او را اطاعت كنيد و از فرمان او سرپيچى نكنيد كه با معصيت او هلاك مى شويد.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به اميرالمؤمنين عليه السلام كرده فرمود:

يا على، سفارش اينان را به تو مى نمايم. تا هنگامى كه از خدا و پيامبرش و از تو اطاعت مى كنند آنها را نگاه دار، [ يعنى بعنوان همسران من زندگى آنان را تأمين كن و آنها را از جانب من طلاق مده. ] و از مال خود به آنان انفاق كن، و دستوراتت را به آنها بگو، و آنان را نهى كن از آنچه مورد شك تو باشد، و اگر عصيان تو را كردند طلاقشان بده.

على عليه السلام فرمود: يا رسول الله، اينان زن هستند و رأيشان ضعيف است؟! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تا آنجا كه مدارا به صلاحشان باشد با آنان مدارا كن، و هر كدام عصيان كرد طلاقش بده، طلاقى كه خدا و رسولش از او بيزار باشند. [ يعنى با اين طلاق آنان را از عنوان همسرى من اخراج كن، كه معناى چنين طلاقى- كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انجام مى شود- بيزارى خدا و رسول است. ]

اشاره پيامبر به فتنه عايشه در جنگ جمل

همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همچنان ساكت بودند و چيزى نمى گفتند، اما عايشه به سخن آمد و گفت: يا رسول الله، ما اين طور نبوديم كه دستورى بدهى و مخالف آن عمل كنيم؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بلى اى حميرأ! شديدترين مخالفت را تو با دستور من كرده اى؟! [ اشاره به فاش ساختن راز غدير بود كه حضرت او را به كتمان آن سفارش كرده بود، و قبلاً ذكر شد. ] بخدا قسم بعد از من با دستوراتم مخالفت مى كنى و عصيان خواهى كرد. از خانه اى كه تو را در آنجا سپرده ام زينت كرده بيرون مى آيى و عده ى زيادى دور تو را مى گيرند! تو با على مخالفت خواهى كرد در حاليكه به او ظلم كرده و عصيان پروردگارت را مى نمايى. علامت اين ماجرا آن است كه در مسيرت سگهاى منطقه ى 'حَوْأَب' به سوى تو پارس مى كنند، و بدانيد كه اين جريانات حتماً اتفاق خواهد افتاد. [ [اين خبر را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 25 سال قبل از وقوع آن خبر داد. در سال 35 هجرى كه عايشه به تحريك طلحه و زبير بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام قيام كرد، ام سلمه پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به او يادآور شد و سگهاى حوأب را نيز به ياد او آورد، ولى او توجهى نكرد و از مدينه به مكه رفت و از آنجا راهى بصره شد.

عايشه در مسير جنگ جمل قبل از بصره به مكان آبادى كه 'حوأب' نام داشت رسيد. در اثر پارس سگهاى حوأب شترهاى پر قدرت او نيز رميدند. يكى از لشكريان گفت: آيا نمى بينيد سگهاى حوأب چقدر زيادند و چگونه با قدرت پارس مى كنند؟

عايشه با شنيدن اين سخن سراسيمه افسار شتر را كشيد و گفت: آيا اينها سگهاى حوأب هستند؟ مرا زود از اينجا عبور دهيد! مرا از اينجا رد كنيد كه شنيدم پيامبر در جمع همسرانش مى گفت: 'اى كاش مى دانستم سگهاى حوأب بر كداميك از شما پارس خواهند كرد'! و نيز مى فرمود: 'سگهاى حوأب بر يكى از شما در راه جنگ با جانشين من على بن ابى طالب پارس مى كنند'.

بحارالانوار: ج 32 ص 139 تا 148.] ] سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به همسران خود كرده فرمود: 'برخيزيد و به منازلتان بازگرديد'. آنان برخاسته هر يك به خانه ى خود بازگشتند.

تشكيل لشكر اسامه براى اخراج منافقين از مدينه

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، آن عده كه اساسنامه ى ضد غدير را امضا كرده بودند و همدستانشان را- كه بر عليه على عليه السلام جمع شده بودند و از آزاد شدگان و منافقين تشكيل يافته بودند و حدود چهار هزار نفر مى شدند- تحت فرماندهى اسامة بن زيد قرار داد و به وى دستور داد به سوى شام حركت كنند. آنها بهانه آوردند و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند: يا رسول الله، دير زمانى نيست كه از سفرى كه با شما بوديم بازگشته ايم. از تو مى خواهيم به ما اجازه دهى در مدينه بمانيم و كارهاى لازم سفر را انجام داده و وسايل آن را آماده كنيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان دستور داد به اندازه اى كه احتياجات خود را بر طرف كنند در مدينه بمانند. به اسامة بن زيد هم دستور داد در بيرون مدينه لشكرگاهى بر پا كند و در آن مكان منتظر اين عده بماند تا هنگامى كه از كارها و بر آوردن نيازهايشان فارغ شوند و در لشكر حضور يابند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اين كار قصد داشت مدينه را از وجود آنان خالى كند و كسى از منافقين در آن نماند.

حذيفه مى گويد: آنان مشغول كار خود بودند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم اين عده را تشويق مكرر به بيرون رفتن و زود رسيدن به لشكر اسامه و حركت به سوى شام مى كرد.

در اين اثنا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مبتلى به بيمارى شد كه در آن از دنيا رفت. آن عده تا اين موضوع را فهميدند در آنچه كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به آنها امر كرده بود سستى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به قيس بن سعد بن عباده- شمشير زن حضرت- و حباب بن منذر و جماعتى از انصار دستور داد تا آن عده را به لشكرشان برسانند. قيس بن سعد بن عباده و حباب بن منذر آنان را از مدينه خارج كرده و به لشكر رساندند. سپس به اسامه گفتند: 'پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به تو اجازه نداده در حركت لشكر تأخير كنى. از همين ساعت حركت كن تا خبر آن به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعلام گردد'.

اسامه لشكر را به حركت در آورد، و قيس و حباب نزد حضرت آمدند و خبر حركت لشكر را به ايشان رساندند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: لشكر اسامه هنوز حركت نكرده است!

توطئه منافقين براى بازگشت به مدينه

از سوى ديگر، ابوبكر و عمر و ابوعبيده در خلوت به اسامه و عده اى از اصحاب وى گفتند: 'به كدام سو حركت مى كنيم و مدينه را خالى مى گذاريم؟ در حالى كه اكنون حساسترين زمانى است كه به مدينه و حضور در آن نيازمنديم'! اسامه با تعجب پرسيد: براى چه؟

آنها جواب دادند: 'آثار مرگ در چهره ى رسول الله هويداست. بخدا قسم اگر مدينه را خالى بگذاريم كارهايى اتفاق مى افتد كه اصلاح آنها ممكن نخواهد بود. [ پيداست كه اسامه از توطئه هاى آنان اطلاع نداشته است؛ و آنان تصميم داشته اند به هر قيمتى شده او را راضى به بازگشت نمايند. ] ما در مدينه مى مانيم تا ببينيم سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه مى شود، و پس از آن راه شام پيش روى ماست و حركت مى كنيم'.

با اين توطئه، سپاه اسامه به لشكرگاه نخست بازگشتند و در آنجا توقف نمودند. سپس شخصى را پنهانى به مدينه فرستادند تا درباره ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبرى به دست آورد. فرستاده ى آنان نزد عايشه آمد و از او پنهانى درباره ى حال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كرد. عايشه در پاسخ گفت: نزد ابوبكر و عمر و همراهانشان برو و به آنان بگو: 'بيمارى پيامبر شديدتر شده است. هيچكدامتان از محل خود حركت نكنيد و من خبرها را ساعت به ساعت به شما مى رسانم'!

بعد از آن بيمارى حضرت شدت يافت، و عايشه صهيب [ 'صهيب' غلام عمر بود و عمر به وى اعتماد كامل داشت. ] را صدا زد و گفت: نزد ابوبكر و عمر برو و به آنان خبر ده كه اميدى به زنده ماندن پيامبر نيست. به همين جهت تو و عمر و ابوعبيده و هر كس كه صلاح مى دانيد هر چه زودتر نزد ما آييد و ورود شما شبانه و مخفيانه باشد'.

پس از آنكه صهيب خبر را آورد، آنها او را نزد اسامة بن زيد برده و خبر را به او نيز اعلام كردند و گفتند: 'چگونه سزاوار است كه ما اينجا باشيم و از مشاهده ى پيامبر در اين ساعات محروم بمانيم'؟! و از اسامه اجازه ى ورود به مدينه را درخواست كردند.

اسامه به آنان اجازه داد و گفت كه هيچ كس نبايد از ورودتان به مدينه مطلع گردد. همچنين گفت: 'اگر پيامبر شفا پيدا كرد به سپاه خود باز مى گرديد، و اگر از دنيا رفت به ما نيز خبر دهيد تا بين مردم باشيم'.

با اين توطئه، ابوبكر و عمر و ابوعبيده شبانه وارد مدينه شدند، در حالى كه بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافته بود. همين كه حال حضرت كمى بهبود يافت فرمود: امشب شر عظيمى وارد مدينه شده است! پرسيدند: يا رسول الله، آن شر چيست؟ حضرت فرمود: 'از كسانى كه در سپاه اسامه بودند چند نفر بازگشته اند كه با اين كار خود با امر من مخالفت كرده اند. بدانيد كه من از آنها به خدا پناه مى برم و بيزارم'. سپس فرمود: 'واى بر شما! سپاه اسامه را به حركت واداريد'، و بر اين مطلب تأكيد فرمود بطورى كه اين سخن بارها از سوى حضرت تكرار شد.

آغاز اقدامات ضد غدير براى تشكيل سقيفه

حذيفه دنباله ى ماجرا را براى جوان ايرانى چنين نقل كرد: بلال مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و در مواقع نماز اذان مى گفت و آن حضرت را براى نماز خبر مى كرد. در ايام بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، اگر حضرت قدرتى براى نماز جماعت داشت او را كمك مى كردند و به مسجد مى آمد و نماز را مى خواند؛ و اگر نمى توانست بيرون بيايد به على عليه السلام دستور مى داد تا نماز را با جماعت براى مردم بخواند. در اين بيمارىِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، على بن ابى طالب عليه السلام و فضل بن عباس بطور دائم در خدمت حضرت بودند.

شبى كه عده اى از افراد تحت فرمان اسامه وارد مدينه شدند به صبح رسيد و بلال براى نماز اذان گفت. سپس طبق عادت هميشه به خانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت تا وى را براى نماز خبر كند، ولى متوجه شد بيمارى حضرت شدت يافته و مانع از ورود او به داخل خانه شدند.

عايشه به صهيب دستور داد نزد پدرش برود و خبر دهد كه بيمارى پيامبر شديدتر شده و نمى تواند به مسجد برود، و رسيدگى على بن ابى طالب به پيامبر او را از حضور براى نماز جماعت مشغول داشته است. تو به مسجد برو و براى مردم نماز بخوان زيرا اين موقعيتى گوارا براى توست و دليلى براى روزهاى بعدى خواهد شد!

آن روز صبح، مردم منتظر بودند كه طبق عادتِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بيمارى، يا خود حضرت و يا على بن ابى طالب عليه السلام براى نماز جماعت بيايد؛ كه ناگهان ابوبكر وارد مسجد شد و گفت: بيمارى پيامبر شديد شده و به من دستور داده براى شما نماز جماعت بخوانم!

يكى از اصحاب حضرت به او گفت: تو را چه به اين كار؟ تو بايد اينك در سپاه اسامه باشى!؟ نه بخدا قسم! ما كسى را نمى شناسيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سراغ تو فرستاده و دستور نماز جماعت را به تو داده باشد.

نماز ابوبكر و عكس العمل پيامبر

مردم براى حل اين مشكل بلال را صدا زدند. بلال گفت: 'اى مردم خدا شما را رحمت كند، صبر كنيد تا در اين باره از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كنم'.

سپس با سرعت به در خانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت و محكم در زد. حضرت با شنيدن صداى در فرمود: اين چه در زدن شديدى است؟ ببينيد جريان از چه قرار است؟

فضل بن عباس در را گشود و با ديدن بلال گفت: چه خبر است اى بلال؟ بلال جواب داد: ابوبكر وارد مسجد شده و در محراب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايستاده تا نماز بخواند؛ به اين گمان كه حضرت به او دستورِ نماز خواندن براى مردم را داده است.

فضل گفت: مگر ابوبكر در سپاه اسامه نيست؟! بخدا قسم اين همان شر عظيمى است كه ديشب وارد مدينه شده و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبرش را به ما داد. فضل با بلال وارد خانه شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از او پرسيد: 'چه خبر است، اى بلال'؟ بلال ماجرا را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت. حضرت فرمود: 'مرا بلند كنيد، مرا بلند كنيد و به مسجد ببريد! قسم به آنكه جانم به دست اوست، مصيبتى عظيم و فتنه اى بزرگ بر اسلام وارد شده است'.

سپس حضرت در حاليكه سر را با پارچه اى بسته بود و بر على عليه السلام و فضل تكيه كرده بود و پاهايش بر زمين كشيده مى شد وارد مسجد شد. ابوبكر در محراب ايستاده بود؛ و عمر و ابوعبيده و سالم و صهيب و عده اى كه با آنان آمده بودند وى را احاطه كرده بودند، اما بيشتر مردم نماز را نخوانده و منتظر خبر بلال بودند. هنگامى كه نماز گزاران ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آن حال بيمارى شديد وارد مسجد شد عظمت موضوع را دريافتند!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جلو رفت و لباس ابوبكر را گرفت و او را از محراب دور نمود. با اين كارِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، ابوبكر و كسانى كه با وى بودند از پشت سر آن حضرت متوارى شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز را به حالت نشسته به جاى آورد و مردم به حضرت اقتدا نمودند و بلال براى مردم تكبيرِ نماز را مى گفت.

سخنان پيامبر درباره غاصب حق صاحب غدير

پس از نماز، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به پشت سر خويش نگاهى كرد و ابوبكر را نديد و فرمود: اى مردم، آيا تعجب نمى كنيد از پسر ابى قحافه و كسانى كه به سپاه اسامه فرستادم و آنها را تحت فرمان وى قرار دادم؟ من به آنان دستور داده بودم به مسيرى كه گفته شده بود بروند، اما آنها با اين امر مخالفت كرده و براى فتنه به مدينه بازگشته اند! بدانيد كه خداوند اينان را در فتنه انداخته است. مرا كمك كنيد تا به منبر بروم.

حضرت در حالى كه سرش را بسته بود بر اولين پله ى منبر نشست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

اى مردم، خبر رحلتم از سوى پروردگار رسيده است. من شما را بر پايه اى محكم قرار دادم كه شب آن مانند روز است. بعد از من اختلاف مكنيد همانگونه كه بنى اسرائيل قبل از شما اختلاف كردند!

اى مردم، من بر شما حلال نمى كنم مگر آنچه قرآن حلال كرده و حرام نمى كنم مگر آنچه قرآن حرام كرده است.

من در بين شما دو چيز بر جاى مى گذارم كه اگر به آنها تمسك كنيد گمراه نمى شويد و هرگز دچار لغزش نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند. اينها دو جانشين من در بين شمايند. اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد مگر اينكه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. در آنجا من درباره ى آنچه در بين شما باقى گذاردم سؤال خواهم كرد. در آن روز اشخاصى را از حوض دور خواهم كرد همانطور كه شترهاى غريبه را از ساير شترها دور مى كنند. دو نفر از آنان به من خواهند گفت: ما فلان و فلانيم! من به آن دو جواب مى دهم: از نظر اسم شما را مى شناسم، اما بعد از من مرتد شديد! پس دور باشيد، دور!

سپس حضرت از منبر پايين آمد و به منزل خويش بازگشت.

ماجراى سقيفه

حذيفه در ادامه ماجرا چنين گفت: ابوبكر و اصحابش تا هنگامى كه

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت در مدينه ظاهر نشدند؛ و بعد از وفات حضرت آن قضاياى مشهور از انصار و غير آنان در ماجراى سقيفه اتفاق افتاد. [ [حذيفه ماجراى سقيفه را با اشاره ذكر كرده، و ما در اينجا ملخصى از آن را مى آوريم:

پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، توطئه هاى پنهانى از سوى مهاجرين و انصار آشكار شد، و هر يك براى تصاحب مقام خلافت اقداماتى انجام داده و با يكديگر درگير شدند. در اين ميان اصحاب صحيفه ى ملعونه با پيش بينى هاى لازم و توافق عده اى از انصار، توانستند خلافت را غصب كنند.

آغاز ماجرا چنين بود كه انصار نزد سعد بن عباده آمده و او را به سقيفه ى بنى ساعده آوردند. هنگامى كه عمر اين خبر را شنيد به ابوبكر اطلاع داد و با ابوعبيده با سرعت به سوى سقيفه حركت كردند.

در سقيفه جمع زيادى از انصار بودند و سعد بن عباده بين آنان در حال بيمارى بود. با آمدن ابوبكر و عمر بر سر مسئله ى خلافت درگيرى آغاز شد و تا آنجا ادامه پيدا كرد كه ابوبكر در آخر سخنانش به انصار گفت: اينك شما را به بيعت با عمر يا ابوعبيده دعوت مى كنم! و من هر دو به را براى خلافت پيشنهاد مى كنم و هر دو را سزاوار آن مى دانم!!

عمر و ابوعبيده گفتند: سزاوار نيست كه ما از تو پيشى بگيريم. اى ابوبكر، تو اولين اسلام آورنده ى ما هستى و همراه پيامبر در غار بوده اى!! تو به اين امر سزاوارترى!

انصار گفتند: دوست نداريم كسى خلافت را در دست بگيرد كه نه از ما باشد و نه از شما. پس اميرى از ما و اميرى از شما انتخاب مى كنيم و همه خلافت آن دو را مى پذيريم؛ به اين شرط كه اگر از دنيا رفت ديگرى را از انصار انتخاب كنيم.

ابوبكر پس از مدح مهاجرين گفت: اى انصار، شما كسانى هستيد كه فضل و خوبيهايتان در اسلام منكر ندارد! خداوند و پيامبرش شما را به عنوان انصار دينش پذيرفته اند. پيامبر مهاجرتش را به سوى شما قرار داد و منزل همسران او در بين شما است. هيچ كس بجز مهاجرين اوليه بهتر از شما نيستند!! آنها اميرانند و شما وزيرانيد!

حباب بن منذر برخاست و گفت: 'اى انصار، دست نگه داريد. مردم در سايه ى شمايند و كسى جرأت نمى كند با شما مخالفت كند. مردم هرگز بدون اشاره ى شما حركت نخواهند كرد'، و سپس انصار را مدح نمود و گفت: اگر مهاجرين از امير بودن شما بر ايشان ابا دارند، ما نيز به امير بودن آنان راضى نيستيم. ما اين پيشنهاد را كه هم از ما و هم از آنان امير باشد، نمى پذيريم.

عمر بن خطاب برخاست و گفت: هرگز دو شمشير در يك غلاف جاى نخواهند گرفت! عرب راضى نمى شود كه شما را امير خود قرار دهد در حاليكه پيامبرشان از قوم ديگرى باشد، و عرب مانع نمى شود كسى بر آنان امير باشد كه پيامبرشان در آنها باشد!

پس از او حباب بن منذر دوباره برخاست و سخنانى گفت و عمر بن خطاب نيز به او جوابى داد. سپس به ابوعبيده گفت: تو سخن بگو. ابوعبيده برخاست و در فضيلت انصار بسيار صحبت كرد.

بشير بن سعد كه يكى از بزرگان انصار بود هنگامى كه ديد انصار به سوى سعد بن عباده روى آورده اند تا وى را امير كنند طبق توافقى كه با اصحاب صحيفه داشت كه نگذارد خلافت به انصار برسد با سخنانى كه مطرح نمود سعى كرد مسئله ى خلافت سعد را منتفى كند! و بر خلافت مهاجرين راضى شد.

ابوبكر گفت: اين عمر و اين ابوعبيده دو بزرگ قريش هستند كه با هر كدام مى خواهيد بيعت كنيد! عمر و ابوعبيده گفتند: با وجود تو ما خلافت را به دست نمى گيريم! دست خود را بده تا بيعت كنيم. بشير بن سعد گفت: من هم سومين شمايم.

هنگامى كه مردم ديدند بشير بن سعد از بزرگان انصار با ابوبكر بيعت كرد آنان نيز براى بيعت به سوى ابوبكر ازدحام نمودند، و در اين ميان سعد بن عباده- كه در بستر بيمارى به حالت خوابيده بود- زير دست و پاى مردم قرار گرفت و در حالى كه مى گفت: مرا كشتيد!

عمر گفت: سعد را بكشيد! خدا او را بكشد! قيس پسر سعد بن عباده برخاست و ريش عمر را گرفته و سخنانى گفت، و با پا در ميانى ابوبكر آن غائله به پايان رسيد!!! سپس سعد بن عباده گفت: 'مرا از اين مكان فتنه بيرون ببريد' و او را به منزلش بردند.

بعد از آن كه همه ى مردم بيعت كردند، ابوبكر سراغ سعد فرستاد كه بيا و بيعت كن، اما او امتناع نمود. هنگامى كه پيام سعد را به ابوبكر رساندند عمر گفت: 'او بايد بيعت كند'، اما بشير بن سعد گفت: 'او لج كرده است و هرگز بيعت نخواهد كرد مگر اينكه بكشد يا كشته شود، و كشته نمى شود مگر آنكه اوس و خزرج نيز همراه او كشته شوند! پس او را ترك كنيد كه ترك وى ضرر ندارد'. آنها سخن بشير را قبول نموده سعد را به حال خويش رها كردند.

بحار الانوار: ج 28 ص 179 تا 188.] ] سپس حذيفه به جوان ايرانى گفت: اى برادر، در آنچه براى تو از اين وقايع عظيم نقل كردم جاى بسى عبرت براى كسى است كه خدا هدايت او را بخواهد.

ريشه يابى نفوذ فتنه سقيفه بين مردم

جوان گفت: افراد ديگرى كه بر صحيفه حاضر بودند و شهادت دادند برايم نام ببر. حذيفه گفت: ابوسفيان، عكرمة بن ابى جهل، صفوان بن امية بن خلف، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابى ربيعه، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمى، مطيع بن اسود مَدَرى و عده اى ديگر كه نام آنان را فراموش كرده ام.

جوان پرسيد: اى حذيفه، اينان چه منزلتى بين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داشتند كه مردم به سببشان گمراه شدند؟ حذيفه جواب داد: در بين اين اشخاص، رؤساى قبايل و اشراف آنان بودند كه قوم هر كدام از رييس خود اطاعت كرده و سخنان او را گوش مى كردند. همچنين محبت ابوبكر در قلبهاى مردم جاى گرفت همانگونه كه در بنى اسرائيل محبت سامرى و گوساله در دلهاى مردم بود و با تنها گذاشتن هارون او را تضعيف نمودند.

جوان ايرانى گفت:

من از اعماق جان قسم مى خورم كه هميشه آنان "ابوبكر و عمر و همدستانشان" را مبغوض خواهم داشت؛ و از آنها و اعمالشان بيزارم. براى هميشه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را پذيرفته ام و با دشمنان على عليه السلام دشمنم، و بزودى به او ملحق خواهم شد و آرزو دارم خداوند شهادت در راهش را به من روزى فرمايد.

اميدوارم، ان شاء الله

جوان ايرانى در خدمت صاحب غدير

جوان ايرانى با شنيدن گذشته ى تلخ خلافت و آغاز شيرين حكومت اميرالمؤمنين حقيقى، از مدائن به طرف مدينه حركت كرد. او در بين راه به اميرالمؤمنين عليه السلام پيوست، در حاليكه حضرت براى جنگ جمل از مدينه بيرون آمده به عراق مى رفت.

در جنگ جمل اولين كسى كه از لشكر اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد آن جوان بود. هنگامى كه لشكر عايشه صف كشيده آماده جنگ شدند حضرت تصميم گرفت با دعوت به قرآن، حجت را بر آنان تمام كند. از اين رو قرآنى خواست و فرمود: چه كسى مى تواند اين قرآن را بر لشكر عايشه عرضه كند و به آنچه در آن است دعوتشان كند؛ و با اين كار زنده كند آنچه قرآن زنده كرده و بميراند آنچه قرآن ميرانده است؟

هر دو لشكر بحدى آماده ى جنگ بودند و نيزه هايشان آماده بود كه اگر شخصى اراده مى كرد مى توانست بر روى آنها گام بردارد!

در چنين وضعيتى جوان گفت: يا اميرالمؤمنين، من قرآن را بر اين

لشكر عرضه خواهم كرد و آنان را به آنچه در آن است دعوت مى كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام با رفتن او موافقت نكرد و دوباره فرمود: چه كسى مى تواند اين قرآن را بر لشكر عايشه عرضه كند و آنان را به آنچه در آن است دعوت كند؟ اين بار نيز همان جوان ايرانى برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين، من اين قرآن را گرفته و بر آنان عرضه خواهم كرد و آنها را به آنچه در آن است دعوت مى كنم.

اين بار نيز حضرت با رفتن او موافقت نكرد و سخنان قبلى را تكرار فرمود. باز هم جوان ايرانى برخاست و گفت: من آن را مى گيرم و بر لشكر عايشه عرضه مى كنم و آنان را به آنچه در آن است دعوت مى كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر اين كار را انجام دهى به شهادت خواهى رسيد. جوان پاسخ داد: يا اميرالمؤمنين، بخدا قسم چيزى براى من محبوبتر از اين نيست كه شهادت در ركاب شما و با اطاعت از شما نصيبم گردد. اميرالمؤمنين عليه السلام قرآن را به وى داد و جوان در حالى كه قرآن به دست داشت به سوى ميدان حركت كرد.

اتمام حجت و شهادت در راه صاحب غدير

با رفتن جوان ايرانى حضرت نگاهى به او كرد و فرمود: اين جوان از كسانى است كه خداوند قلبشان را از نور و ايمان لبريز نموده است. او با اين اقدام خود كشته خواهد شد، و من از اين رو به وى اجازه ى ميدان نمى دادم. اين لشكر نيز پس از كشتن او هرگز رستگار نخواهند شد.

آن جوان با قرآنى در دست مقابل لشكر عايشه ايستاد، در حاليكه طلحه و زبير در سمت چپ و راست هودج عايشه ايستاده بودند. او با صداى بلندى كه داشت فرياد زد: اى مردم، اين كتاب خداست و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب شما را به كتاب خدا و حكمى كه پروردگار در آن نازل كرده دعوت مى كند. پس به اطاعت خداوند و عمل به كتاب او باز گرديد.

عايشه و طلحه و زبير دست نگه داشته و به سخنان او گوش مى دادند. پس از اتمام سخنان جوان، لشكر به وى حمله نموده دست راستش را كه قرآن در آن بود قطع كردند. او قرآن را به دست چپ داد و دوباره با صداى بلند همان سخنان را تكرار نمود. لشكر عايشه دوباره هجوم آورده دست چپ وى را قطع كردند. او قرآن را در آغوش گرفت و در حاليكه خون از دستانش جارى بود همان مطالب را تكرار كرد. اين بار لشكر حمله ى شديدى كرده او را كشتند و پيكر او روى زمين افتاد، و همچنان او را مورد ضربات خويش قرار مى دادند تا آن كه پيكر پاكش تكه تكه شد.

پيروزى غديريان در جنگ جمل

اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايستاده بود و صحنه را تماشا مى نمود، رو به اصحاب خود كرد و فرمود:

بخدا قسم من در گمراهى و باطل بودن اين لشكر شك و ترديدى نداشتم، اما دوست داشتم تا گمراهى اينان بر شما روشن شود با قتل مرد صالح حكيم بن جبلة عبدى و همراهان صالحش [ [هنگام ورود عايشه و طلحه و زبير به بصره، عثمان بن حنيف حاكم آنجا بود. طلحه و زبير براى در دست گرفتن حكومت و تصرف بيت المال، شبانه به همراه اصحابشان وارد شهر شدند تا به دارالاماره رسيدند در حاليكه عثمان بن حنيف از آنان خبر نداشت.

جلوى در كسانى ايستاده بودند و از بيت المال محافظت مى نمودند. طلحه و زبير و اصحابشان حمله كرده و چهل نفر از آنان را با زجر كشتند. سپس سراغ عثمان بن حنيف رفتند، و دست و پاى او را بسته و محاسن صورتش را كندند.

اين اخبار به حكيم بن جبله رسيد و او در قومش ندا داد: به اين گمراهان و ظالمان حمله كنيد كه خون حرام را بر زمين ريختند و اشخاص صالح را كشتند و آنچه خدا حرام كرده بود حلال كردند.

هفتصد نفر از طايفه ى 'عبد القيس' به حكيم پاسخ مثبت دادند و در مسجد جمع شدند. سپس حكيم سوار بر اسب شده و نيزه در درست گرفت و اصحابش نيز از او متابعت كردند، و آنقدر جنگيدند كه مجروحان و كشته شدگان بسيارى بر روى زمين افتادند.

يك نفر از دشمنان به حكيم به جبله حمله كرد و با شمشير پاى راست او را قطع نمود. حكيم پاى قطع شده اش را برداشت و بر او زد. آن شخص با ضربه اى كه از پاى حكيم خورده بود بر زمين افتاد. برادر حكيم به جبله به نام اشرف نزد او آمد و گفت: 'چه كسى اين ضربت را به تو زد'؟ حكيم به كسى كه او را زده بود اشاره كرد.

اشرف به سوى او حمله نمود و چنان با شمشير به وى زد كه كشته شد. ناگهان لشكر عايشه به اشرف و برادرش حكيم هجوم آورده و بعد از كشتن آن دو متفرق شدند.

كتاب الجَمَل "شيخ مفيد": ص 282 تا 284.] ] و فزونى گناهانشان با كشتن اين جوان كه آنها را به كتاب خدا و حكم بر طبق آن و عمل به آن دعوت مى كرد، كه به او حمله كردند و وى را كشتند. با شهادت اين عده، هيچ مسلمانى در گمراهىِ لشكر عايشه شك نمى كند.

راوى مى گويد: هنگامى كه آتش جنگ شعله ور شد اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:'بِسْمِ اللهِ حم لايُنْصَرُونَ، [ اين جلمه كلمه ى رمز جنگ بود كه با گفتن آن حمله آغاز شد. ] به آنها حمله كنيد'!

سپس خود حضرت با امام حسن و امام حسين عليه السلام و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به لشكر عايشه حمله نمودند، و حضرت شخصاً حمله كرده وارد سپاه دشمن شد. بخدا قسم ساعتى از روز نگذشته بود كه ديديم لشكر عايشه مجروح و با دست و پاى شكسته از چپ و راست زير سم اسبان افتاده اند. اميرالمؤمنين عليه السلام با تأييد خداوند پيروزمندانه از جنگ بازگشت، و خدا پيروزى را نصيب وى نمود و آنان را تحت سلطه ى آن حضرت قرار داد.

حضرت دستور داد تا آن جوان ايرانى و كسان ديگرى كه به شهادت رسيده بودند با بدن خون آلود در لباسهاى خود پيچيده شوند و لباسهايشان را بيرون نياورند. سپس بر جنازه هايشان نماز خواندند و آنان را دفن كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به لشكر خويش دستور داد تا مجروحان لشكر عايشه را نكشند و به دنبال فراريان نروند. پس از آن، حضرت دستور داد تا غنيمتها را جمع آورى كنند و آنها را بين سپاه خود تقسيم نمود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به محمد بن ابى بكر دستور داد تا خواهرش "عايشه" را به بصره ببرد و چند روزى در آنجا بماند، و سپس او را به منزلش در مدينه بازگرداند.

و پايان...

راوى حديث مى گويد: من از شاهدان جنگ جمل بودم. پس از اتمام جنگ، مادر آن جوان ايرانى را بر سر جنازه اش ديدم كه وى را مى بوسد و مى گريد و مى گويد:

يا رَبِّ اِنَّ مُسْلِماً اَتاهُمْ يَأْمُرُهُمْ بِالأْ َمْرِ مِنْ مَوْلاهُمْ وَ اُمُّهُمْ قائِمَةٌْ تَراهُمْ

يَتْلُو كِتابَ اللهِ لايَخْشاهُمْ فَخَضَّبُوا مِنْ دَمِهِ قَناهُمْ تَأْمُرُهُمْ بِالْغَىِِّّ لاتَنْهاهُمْ

پروردگارا! 'مسلم' [ منظور جوان ايرانى است كه نامش 'مسلم' بود. ] نزد اين لشكر آمد در حاليكه كتاب خدا را بر آنان مى خواند و از آنان نمى ترسيد.

به آنان از سوى مولايشان دستورى مى داد، ولى آنان نيزه هاى خود را از خون او رنگين كردند.

اين در حالى بود كه مادر مسلمانان "عايشه!" ايستاده بود و آنان را مى ديد، و دستور به ظلم مى داد و آنان را نهى نمى كرد.

مويدات بلندترين داستان غدير

فرازهاى حديث بلند حذيفه در منابع و احاديث ديگر آورده شده كه تأييد محكمى بر صحت حديث حذيفه است. ابتدا يك حديث مفصل كه مشابه حديث حذيفه و با سند منتهى به اوست معرفى مى كنيم و سپس با ذكر فرازهاى مهم حديث، منابع مؤيد آن را مى آوريم.

يك حديث مفصل در تأييد بلندترين داستان غدير

سيد ابن طاووس در كتاب 'الاًّقبال بالأعمال': ص 453 تا 459 از كتاب 'النشر و الطى'' حديث مفصلى درباره ى غدير از حذيفة بن يمان نقل كرده است كه به عنوان مؤيد حديث حذيفه در كتاب حاضر سند آن ذكر مى شود:

عن أحمد بن محمد على المهلب، أخبرنا الشريف أبوالقاسم على بن محمد بن على بن القاسم الشعرانى،، عن أبيه، حدثنا سلمة بن الفضل الأنصارى،، عن أبى مريم، عن قيس بن حيان "حنان"، عن عطية السعدى قال: سألت حذيفة بن اليمان عن اًّقامة النبى علياً يوم الغدير- غدير خم- كيف كان؟ فقال:... همين حديث در بحار الانوار: ج 37 ص 126 تا 136، و عوالم العلوم: ج 3:15 ص 306 -296، از كتاب 'الاقبال بالاعمال' نقل شده است.

تاييد فرازهاى حديث از منابع ديگر

تمامى فرازهاى اين حديث بلند در كتب و منابع شيعه يا اهل سنت با اسناد معتبر نقل شده و مورد تأييد است. در اين باره بصورت كلى مى توان به كتاب عوالم العلوم: ج 3:15، و بحار الانوار: ج 37 ص 108 تا 253 مراجعه كرد.

ذيلاً منابع و مدارك هر يك از فرازهاى روايت حذيفه به ترتيبى كه در متن حديث آمده ذكر مى شوند تا معلوم شود آنچه به نقل از حذيفه در اين روايت آمده در منابع معتبر ديگر هم با اسناد معتبر موجود است:

برگرداندن عثمان حكم بن ابى العاص را به مدينه

كتاب سليم: 308. أمالى الطوسى: ج 1 ص 175. سيرة ابن هشام: ج 2 ص 25. الاًّصابة: ج 1 ص 345. السيرة الحلبية: ج 1 ص 337. مجمع الزوائد: ج 8 ص 86. شرح نهج البلاغة: ج 8 ص 75. تاريخ اليعقوبى: ج2 ص 164. الكامل لابن الاثير: ج 2 ص 308. المعجم الكبير للطبرانى: ج 3 ص 214. انساب الاشراف: ج 5 ص 27. مختصر تاريخ دمشق: ج 12 ص 191. الكامل لابن الاثير: ج 2 ص 647. تاريخ الاسلام للذهبى: ج 4 ص 145. مستدرك الحاكم: ج 4 ص 97.

صاحب شدن ابوبكر و عمر لقب اميرالمؤمنين را

كتاب سليم: ص 148 و 386 و 402 و 403. الاحتجاج: ص 82. تاريخ المدينة المنورة: ج 2 ص 663. الطبقات لابن سعد: ج 3 قسم 1 ص 192. تاريخ الطبرى: ج 5 ص 15. شرح نهج البلاغة: ج 2 ص 274. كمال الدين: ص 546. الجمل: ص 229 و 380.

حضور جبرئيل نزد پيامبر به صورت دحيه كلبى

اليقين: ص 129 و 147 و 162 و 219 و 241 و 314 و 384 و 440. التحصين: ص 569.

اعتراض ابوبكر و عمر در مسئله ى سلام به امرة المؤمنين

اليقين: ص 214 و 228 و 285 و 287 و 307 و 310 و 312 و 315 و 316 و 388 و 407 و 457. كتاب سليم: ص 268 و 271 و 417. الكافى: ج 1 ص 292. تفسير العياشى: ج 2 ص 268. ارشاد القلوب: ص 326. شرح النهج لابن ابى االحديد: ج 2 ص 274. كمال الدين: ص 546. الجمل: 221 و 380.

سخنان بريده در اعتراض به ابوبكر

كتاب سليم بن قيس: ص 157 ح 4. اليقين: ص 453

اعلان عمومى حج

بحارالانوار: ج 37 ص 113 و 201. تفسير القمى: ص 159. الاحتجاج: ج 1 ص 66.

خطبه غدير

روضة الواعظين: ج 89 1. الاحتجاج: ج 1 ص 66. اليقين: ص 343 باب 127. نزهة الكرام: ج 1 ص 186. الاقبال: ص 454 و 456. العدد القوية: ص 169. التحصين: ص 578 باب 29 از قسمت دوم. الصراط المستقيم: ج 1 ص 301. نهج الايمان: ص 92. اثبات الهداة: ج 2 ص 114، ج 3 ص 558. بحارالانوار: ج 37 ص 201 تا 217. كشف المهم: ص 190.

بيعت مردان در غدير

بحارالانوار: ج 21 ص 387، ج 37 ص 166. جامع الاخبار: 10 تا 13. الارشاد: 89 تا 93. اعلام الورى: 80. الغدير: ج 1 ص 58 و 271 و 274. عوالم العلوم: ج 3:15 ص 42 و 60 و 65 و 134 و 136 و 194 و 203 و 205.

بيعت زنان در غدير

بحارالانوار: ج 21 ص 388. الارشاد: 89 تا 93. اعلام الورى: 80. عوالم العلوم: ص 309.

اعتراض ابوبكر و عمر در بيعت غدير

كتاب سليم: ص 240 و 356. تفسير القمى: ص 159 و 163. بحار الأنوار: ج 37 ص 115 و 138.

تحويل ودايع انبياء به على بن ابى طالب

بحارالانوار: ج 37 ص 113، ج 40 ص 216. كتاب سليم: ص 444. الخصال: ص 117 و 527. معانى الأخبار: ص 102. عيون الأخبار: ص 212. الارشاد: ج 2 ص 188 و 186. المناقب لابن شهر آشوب: ج 1 ص 253، ج 4 ص 135 و 211. كشف الغمة: ج 2 ص 110 و 169 و 290 و 299. الصراط المستقيم: ج 2 ص 198 و 201. الخرائج: ص 387 و 600 و 663 و 894. روضة الواعظين: ص 210. الاحتجاج: ص 134 و 316 و 436. ارشاد القلوب: ص 261. بصائر الدرجات: ص 151 و 153 و 154 و 157 و 158 و 174 و 178 و 179 و 180 و 181 و 182 و 184 و 185 و 186 و 502. اعلام الورى: ص 265 و 284. دلائل الاًّمامة: ص 89، الغيبة للنعمانى: ص 242.

مشورت در قتل پيامبر در برگشت از تبوك

كتاب سليم: ص 271. مسند احمد: ج 5 ص 453. مجمع الزوائد: ج 1 ص 302. زاد المعاد لابن الجوزى: ج 3 ص 464. المغازى للواقدى: ج 2 ص 1044. السيرة النبوية للشامى: ج 5 ص 466. السيرة الحلبية: ج 3 ص 143. المعجم الكبير للطبرانى: ج 3 ص 165 و 166 و 167. مختصر تاريخ دمشق لابن منظور: ج 4 جز 7 ص 264. الكشاف للزمخشرى: ج 2 ص 291. الخصائص الكبرى للسيوطى: ج 1 ص 279. تفسير الرازى: ج 8 جز 16 ص 136 و 83. تاريخ الاسلام للذهبى: ج 1 ص 648. تاريخ اليعقوبى: ج 2 ص 68. الخرائج والجرائح: ج 2 ص 504.

عقبه هرشى

كتاب سليم: ص 154. بحارالانوار: ج 37 ص 115 و 135. عوالم العلوم: 3:15 ص 304. الاقبال: ص 458.

صحيفه ملعونه اول

كتاب سليم: ص 155 و 269 و 346. احتجاج: ج 1 ص 110. بحارالانوار: ج 17 ص 29، ج 20 ص 167، ج 28 ص 126 و 186 و 274، ج 36 ص 153، ج 37 ص 114 و 135. تفسير القمى: ج 1 ص 169. الكافى: ج 4 ص 545. المناقب لابن شهر آشوب: ج 3 ص 213. الفصول المختارة: ص 58. معانى الأخبار: ص412.

كلام اميرالمؤمنين كنار جنازه كفن پيچيده عمر

الفصول المختارة: ص 90. كتاب سليم: ص 204. مدينة المعاجز: ج 1 ص 470. بحارالانوار: ج 31 ص 589.

حمله سگهاى حوأب به عايشه

مناقب على بن ابى طالب عليه السلام للخوارزمى: ص 181. الايضاح لابن شاذان: ص 82. مناقب اميرالمؤمنين7: ص 384. الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 67. بحارالانوار: ج 32 ص 118 و 139 و 146 و 147 و 281. الغدير: ج 3 ص 190، ج 9 ص 339 و80. المصنف: ج 11 ص 365. المعيار و الموازنة: ص 55. مسند ابى راهويه: ج 4 ص 261. مسند ابى يعلى: ج 8 ص 282. شرح نهج البلاغة لابن ابى االحديد: ج 6 ص 225، ج 9 ص 310. انساب الاشراف: 224. تاريخ طبرى: ج 3 ص 469 و 475.

دور كردن بعضى از اصحاب از حوض كوثر

كتاب سليم: 163 و 270. امالى الطوسى: ج 1 ص 227 و 269. المعجم الكبير: ج 12 ص 56. مختصر تاريخ دمشق لابن منظور: ج 1 جز 2 ص 100، ج 2 جز 4 ص 268، جز 3 ص 371، ج 6 جز 11 ص 64، ج 10 جز 20 ص 15، ج 12 جز 23 ص 5. كفاية الطالب: ص 87. الفردوس: ج 3 ص 492. الاستيعاب: ج 1 ص 163. الاعتصام للغرناطى: ج 1 ص 58. سنن ابن ماجة: ج 2 ص 1016 ح 3057. الخصائص الكبرى للسيوطى: ج 1 ص 127. بحار الانوار: ج 22 ص 490. صحيح البخارى: ج 5 ص 240.

تخلف ابوبكر و عمر از جيش اسامة

كتاب سليم: ص 233. السيرة النبوية لدحلان: ج 2 ص 339. شرح نهج البلاغة: ج 6 ص 52. الطبقات لابن سعد: ج 4 ص 66، ج 2 ص 249. الكامل لابن الاثير: ج 2 ص 317. تاريخ الطبرى: ج 2 ص 431، ج 3 ص 188. السيرة الحلبية: ج 3 ص 207. المغازى للواقدى: ج 2 ص 1118. الملل والنحل: ج 1 ص 23. الخلفاء للذهبى: ص 11. صحيح البخارى: ج 4 ص 490 و 213. صحيح مسلم: ج 11 ص 89. الكامل لابن الاثير: ج 2 ص 317. تاريخ اليعقوبى: ج 2 ص 113. طبقات ابن سعد: ج 2 ص 190. اسد الغابة: ج 1 ص 64. السيرة الحلبية: ج 3 ص 207. المغازى للواقدى: ج 3 ص 1118. الاختصاص: ص 170. تاريخ اليعقوبى: ج 2 ص 113. نور الابصار: ج 1 ص 116. صحيح البخارى: ج 4 ص 213. اثبات الهداة: ج 2 ص 325، بحار الانوار: ج 28 ص 206.

نماز ابوبكر

كتاب سليم: ص 420 ح 58. الارشاد: ج 1 ص 183. بحارالانوار: ج 22 ص 484.

شهادت جوان ايرانى در جنگ جمل

مناقب ابن شهر آشوب: ج 2 ص 339. بحارالانوار: ج 32 ص 174.

نتيجه گيرى از بلندترين داستان غدير

نسلى كه كنجكاوانه و واقع گرايانه در جستجوى حقايق دينش تلاش مى كند، غدير را بعنوان يكى از اساسى ترين بخشهاى اعتقاد و تاريخش با نگاهى تيزبين زير نظر دارد و به اين باور رسيده كه فراتر از آنچه از غدير مى داند در اين گنج عظيم نهفته است.

اين كنجكاوى ها باعث شده تا غدير پرونده ى مبسوط خود را در اعتقادات باز كند و از يك واقعه ى تاريخى تبديل به يك پايه ى اعتقادى شود. اين مسئله دقيقاً به جانشينى پيامبرصلى الله عليه واله بازمى گردد كه از روز اول رحلت پيامبرصلى الله عليه واله تاكنون بعنوان مسئله ى اصلى بين مسلمانان مطرح است.

مغزهاى آگاهِ امروز هرگز راضى نمى شوند كه ندانند چرا راه روشنى كه پيامبرصلى الله عليه واله با بيست و سه سال زحمت و با نقطه ى پايانى غدير روشن كرد، با اين سرعت صد و هشتاد درجه تغيير جهت داد و بصورت قهقرى راه بازگشت پيش گرفت! همچنين فكر امروز بخوبى مى فهمد كه چنين اقدام عظيمى در برابر غدير بدون پيش بينى ها و توطئه هاى از پيش تنظيم شده امكان ندارد! و بايد در جستجوى اسرارى بود كه فاش كند چگونه غاصبين جرأت چنان اقدامى را به خود دادند، و چگونه قادر به اجراى آن شدند، و چگونه مردم اقدامات آنان را پذيرفتند؟

اگر نتيجه ى اين حديث بلند غدير پاسخ به اين سؤالات باشد، ثمره ى زيبايى خواهد بود كه براى اولين بار از متن يك حديث بلند به عنوان احياى ميراث فرهنگى به نسل حاضر تقديم مى گردد.

معرفى منابع

منابع معتبر زير حديث مفصل حذيفه را نقل كرده اند:

1. اليقين، تأليف سيد ابن طاووس: ص 384 تا 387 عليه السلام38 باب 138، كه در بحار الانوار: ج 37 ص 325، از كتاب 'اليقين' نقل كرده است.

2. ارشاد القلوب، تأليف ابومحمد حسن ديلمى: ج 2 ص 180 تا 210، كه در بحار الانوار: ج 28 ص 86 از 'ارشاد القلوب' نقل كرده است.

3. نزهة الكرام و بستان العوام، تأليف محمد بن حسين رازى "قرن هفتم ": ص 201.

شناختى از منبع اصلى

سيد بن طاووس در كتاب ''''اليقين'''' اين حديث را از كتاب ''''حجة التفضيل'''' نقل كرده است. او در معرفى ''''حجة التفضيل'''' مى گويد:

اين حديث را از نسخه اى قديمى كه تاريخ تأليف آن سال 469 بود نقل مى كنيم. بر پشت كتاب با خط حسن بن محمد بن حسن طوسى "پسر شيخ طوسى" اين جملات نوشته شده است: ''''در اين كتاب نظر نمودم و دريافتم مطالبى در آن نوشته شده كه بر مصنف آن احدى سبقت نگرفته و.... اين را حسن بن محمد بن حسن طوسى در رجب سال 472 نوشته است''''. بر روى جلد نيز دست خط سه نفر از علماء مى باشد.

تطبيق روايات

اگر چه سيد بن طاووس در اليقين اين حديث را بطور خلاصه آورده، اما تصريح نموده كه اين حديث ''''ابسط و اكثر'''' است و 35 صفحه ى يمنى مى باشد. با ذكر بعضى فرازهاى آن در كتاب ''''اليقين'''' پيداست حديثى كه در ''''ارشاد القلوب'''' است همان حديثى است كه در ''''اليقين'''' از ''''حجة التفضيل'''' نقل شده است.

اسناد

اين حديث اسناد معتبرى دارد كه ذيلاً عين اسناد آن را مى آوريم:

1. خبر حذيفة بن اليمان:

محمد بن الحسين الواسطى قال: حدثنا اًّبراهيم بن سعيد قال: حدثنا الحسن بن زياد الأنماطى قال: حدثنا محمد بن عبيد الأنصارى، عن أبى ههارون العبدى، عن ربيعة السعدى..

2. قال سيد بن طاووس:

و رأيت هذا حديث حذيفة أبسط و أكثر من هذا فى تسمية على عليه السلام بأميرالمؤمنين و هو بأسناد هذا لفظه: قال ابن الأثير فى كتابه حجة التفضيل: حدثنى عمى السعيد الموفق أبوطالب حمزة بن محمد بن أحمد بن شهريار الخازن رحمه ا لله بمشهد مولانا أميرالمؤمنين على بن أبى ططالب صلوات الله عليه فى شهر الله الأصم رجب من سنة أربع و خمسين خمسمائة، قال: حدثنى خالى السعيد أبوعلى الحسن بن محمد بن على عن والده السعيد أبى جعفر محمد بن الحسن الطوسى المصنف رضى الله عنهما، عن الحسين بن عبيدالله و أحمد بن عبدون و أبى ططالب بن عزور و أبى االحسن الصقال عن أبى االمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن زكريا المحاربى قال: حدثنا أبوطاهر محمد بن تسنيم الحضرمى،، قال: حدثنا على بن أسباط عن اًّبراهيم بن أبى االبلاد عن فرات بن أحنف عن عبدالله بن هند الجملى عن عبدالله بن سلمة، و مقدار هذه الرواية أكثر من خمس و ثلاثين قائمة بقالب اليمن، و يتضمن أيضاً أمر النبى99 من حضر من المسلمين بالتسليم على على باًّمرة المؤمنين.

3

افزودن دیدگاه جدید