نقش ها و فیلم ها و تغییر روند آنها در جنگ های بین المللی
جنگ جهانی دوم یکی از نقاط عطف تاریخ بشر است؛ در نگاه کلان به کل جهان و از جمله به منطقه... انسان به این نکتهى اساسى برخورد می کند و مشاهده می کند. بعد از جنگ اول جهانى، یک نظم جدیدى در عالم و بخصوص در منطقهى ما بهوجود آمد؛ قدرت هایى جان گرفتند، قدرت هاى برتر عالم شدند؛ و بعد از جنگ دوم جهانى که تا کنون حدود هفتاد سال از پایان آن می گذرد، این نظم جهانى استقرار پیدا کرد و مدیریت عالم به شکل خاصى درآمد. غرب در واقع، چه به شکل نظام سوسیالیستى و چه به شکل نظام لیبرالیستى، که هردو غربى بودند، حاکم بر مدیریت جهان شد و مدیریت جهان در اختیار این ها قرار گرفت. آسیا و آفریقا و آمریکاى لاتین و مناطق گوناگون دنیا تحت نفوذ و هیمنه و ارادهى اینها در طول این هفتاد سال حرکت کردند. (امام خامنه ای در دیدار با اعضاى مجلس خبرگان رهبرى-۱۳۹۳/۰۶/۱۳) و این گونه بود که جهان دو قطبی سمت و سوی خود را پس از جنگ جهانی دوم و در تنظیم روابط میان دو بلوک شرق و غرب، بر محور ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا آغاز نمود و دوران پر ماجرای نیمه ی دوم قرن بیستم را برا
جنگ جهانی دوم یکی از نقاط عطف تاریخ بشر است؛ در نگاه کلان به کل جهان و از جمله به منطقه... انسان به این نکتهى اساسى برخورد می کند و مشاهده می کند. بعد از جنگ اول جهانى، یک نظم جدیدى در عالم و بخصوص در منطقهى ما بهوجود آمد؛ قدرت هایى جان گرفتند، قدرت هاى برتر عالم شدند؛ و بعد از جنگ دوم جهانى که تا کنون حدود هفتاد سال از پایان آن می گذرد، این نظم جهانى استقرار پیدا کرد و مدیریت عالم به شکل خاصى درآمد. غرب در واقع، چه به شکل نظام سوسیالیستى و چه به شکل نظام لیبرالیستى، که هردو غربى بودند، حاکم بر مدیریت جهان شد و مدیریت جهان در اختیار این ها قرار گرفت. آسیا و آفریقا و آمریکاى لاتین و مناطق گوناگون دنیا تحت نفوذ و هیمنه و ارادهى اینها در طول این هفتاد سال حرکت کردند. (امام خامنه ای در دیدار با اعضاى مجلس خبرگان رهبرى-۱۳۹۳/۰۶/۱۳) و این گونه بود که جهان دو قطبی سمت و سوی خود را پس از جنگ جهانی دوم و در تنظیم روابط میان دو بلوک شرق و غرب، بر محور ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا آغاز نمود و دوران پر ماجرای نیمه ی دوم قرن بیستم را برای ساکنان جهان رقم زد.
جهان دو قطبی بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۴۵ میلادی آغاز شد و به مدت ۴۵ سال و تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ میلادی ادامه داشت و ابرقدرتی شوروی و امریکا موضوعی غیر قابل تفکیک از جهان این دوران محسوب می گردد.
بر این اساس دو ابر قدرت شوروی و امریکا اگر چه هیچگاه در این عصر به تقابل مستقیم نظامی با یکدیگر روی نیاوردند، اما در پرتو چینش و نظم صورت داده ی خود بر جهان و تقسیم عرصه ی بین الملل به دو بلوک غرب و شرق، جنگ ها، انقلاب ها، کودتاها و به طور کل تحولات بسیاری را تحت سرپرستی خود مدیریت نموده و رویداد های فراموش نشدنی ویژه ای را برای فرهنگ ها و تمدن های موجود در جهان رقم زدند.
جهان دو قطبی عرصه ی تقابل میان دو ابرقدرت شوروی و امریکا بود؛ تقابلی که اگرچه فضای کلی موجود در جهان را آبستن تحولات شدید و پیچیده ی نظامی و جنگی می ساخت، اما به واقع هیچگاه به تقابل نظامی مستقیم این دو کشور نیانجامید و فضای تقابلی این دو ابرقدرت در مفهومی با عنوان جنگ سرد (Cold War) موضوعیت پیدا نمود.
جنگ سرد اصطلاحی بود که پس از پایان جنگ جهانی دوم و در ماجرای بروز اختلافات میان شوروی و امریکا در تقسیم غنایم این جنگ موضوعیت پیدا کرد و نخستین بار توسط یک سیاست مدار یهودی الاصل امریکایی با نام برنارد باروک (Bernard Mannes Baruch) به سبک درگیری رسانهای و تبلیغاتی وسیع میان شوروی و امریکا در آن دوران اطلاق گردید و اگر چه گستره جنگ سرد در طول ۴۵ سال حاکمیت خود بر فضای تقابلی میان این دو ابر قدرت، به بسیاری از نقاط جهان به ویژه آسیا کشیده شد و جهان با جنگ ها و درگیری های واقعی فراموش ناشدنی بسیاری مواجه گردید، اما با این همه هیچ گاه تقابل میان شوروی و امریکا، به صورت مستقیم وارد مرحله ی سخت نظامی نشد و به محدوده ی درگیری مستقیم و زورآزمایی تبلیغاتی و رسانهای این دو ابرقدرت در جهان خلاصه گردید که امروزه ماحصل آن را می توان در مرور آثار هنری برجای مانده از آن دوران، بالاخص محصولات سینمایی بلوک شرق بر محوریت سینمای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (Cinema of the Soviet Union) و بلوک غرب به سرپرستی بنگاه سینمای آمریکا (Cinema of the United States) به مرکزیت هالیوود (Hollywood) مشاهده و ملاحظه نمود.
صنعت سینمای جهان همانگونه که در دوران جنگ جهانی اول و دوم موثر ظاهر گردید و اهداف قدرت های دخیل در عرصه ی نبرد سخت را در حوزه ی اذهان و افکار جوامع بشری پیگیری نمود، در دوران حاکمیت فضای جنگ سرد نیز به گونه ای بی بدیل ظاهر شد؛ با این تفاوت که سینما پیش از این به عنوان ابزاری رسانه ای جهت پیشبرد اهداف جنگ سخت موضوعیت داشت و این مسئله در دوران جنگ سرد به نحوی کاملا بر عکس موضوعیت پیدا نمود و حتی جنگ های نظامی نیز به عنوان عاملی پیش برنده برای اهداف رسانه ای و افزایش سلطه ی بین المللی به واسطه ی تسخیر اذهان جهانی تعریف شدند.
بر این اساس اگر چه در طول ۴۵ سال درگیری رسانهای و تبلیغاتی وسیع میان شوروی و امریکا و حاکمیت فضای جنگ سرد بر عرصه ی تقابل مستقیم میان این دو ابر قدرت، جنگ ها و درگیری هایی واقعی بسیاری همچون ۲۰ سال جنگ ویتنام (Vietnam War) از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۵ میلادی؛ ۹ سال جنگ افغانستان (Soviet–Afghan War) از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۸۹ میلادی؛ ۳ سال جنگ کره (Korean War) از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۳ میلادی و بحران موشکی کوبا (Cuban Missile Crisis) در اوت ۱۹۶۲ میلادی و درگیری هایی همچون ۲۸ سال تنش دیوار برلین (Berlin Wall) که از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ میلادی جریان داشت و یا جنگ ششروزه ۱۹۶۷ (Six-Day War) و بیش از یک سال بحران کانال سوئز (Suez Crisis) و حتی جدایی بحرین از ایران در سال ۱۹۷۰ میلادی و ۵ سال جنگ ظفار از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۵ میلادی و صدها جنگ و درگیری دیگر در سطح جهان به وقوع پیوست، اما به واقع تمامی این جنگ ها را می توان به عنوان عاملی جهت پیشبرد اهداف این دو ابر قدرت در محدوده ی درگیری مستقیم و زور آزمایی تبلیغاتی و رسانهای شوروی و امریکا در جهان و سرانجام افزایش سلطه ی بین المللی خویش خلاصه نمود.
۴۵ سال حاکمیت فضای جنگ سرد بر عرصه ی روابط بین الملل به وضوح سطح و جایگاه رسانه را در جهان پیش رو معین ساخت و موقعیت منحصر به فرد سینما را به عنوان هنر-صنعت-رسانه بیش از پیش برای جهانیان معنی داده و مفهوم تقابلات نرم (Soft Conflict) را در تصورات عمومی جوامع از جنگ و تعاریف متداول از قدرت موضوعیت بخشید.
جنگ سرد به واقع اثبات نمود که صنعت سینما ابزار رسانه ای هوشمندی است که می تواند تبلیغات سیاسی را به نحوی دلچسب و در قالبی هنری، به مخاطبان خود منتقل و اطلاعات هماهنگ و پیام های جهتدار را برای بسیج افکار عمومی به ایشان ارایه نماید و این در حالی بود که رهبران ارشد جهان در فواصل میان جنگ اول و دوم جهانی به موقعیت انحصاری سینما پی برده بودند و بر جایگاه و نقش بی بدیل این هنر-صنعت-رسانه اعتراف کرده و در حد توان خویش در مسیر توسعه ی صنعت سینمای خود و بهره گیری حداکثری از ظرفیت های آن اقدام نموده بودند.
جنگ نقطه ی عطف تاریخ ملت ها است و این قاعده در مورد جنگ سرد نیز استوار بود؛ جنگی که اگر چه در بطن خود درگیری های نظامی بسیاری را در جهان موجب گردید، اما از خاستگاهی رسانه ای برخوردار بوده و درگیری رسانهای و تبلیغاتی وسیع میان شوروی و امریکا را حکایت می کرد.
جنگ سرد به خوبی نشان داد که چگونه قدرت رسانه همچون قدرت نظامی و تسلیحاتی، می تواند موجب اضمحلال و نابودی فرهنگ ها و تمدن ها شده و چگونه ملت هایی با تمسک بر قدرت رسانه می توانند اسباب ظهور و بروز تمدنی خود را در جهان رقم زنند.
سال های جنگ سرد نشان داد که رسانه و به طور ویژه سینما از این قدرت برخوردار است که در مخاطبان خود تغییر و تحول ایجاد نموده و اسباب تغییر نگرش، افزایش درک و یا متقاعد کردن جوامع به کنش و واکنش در مقابل یک عمل خاص را فراهم سازد و در فرهنگ جوامع نقش غالب را بازی نموده و این نقش را نه فقط با بازتاب دادن فرهنگ، بلکه با شرکت در فرهنگسازی نیز به اجرا گذارد.
پس اگر چه جنگ و نزاع میان دو ابر قدرت شوروی و امریکا در فضای جنگ سرد، در ابعاد مختلف تقابلات سخت (Warfare Hard) نظامی و تسلیحاتی و همچنین نیمه سخت (Semi Hard Conflict) اقتصادی و سیاسی قابل مشاهده و پیگیری است، اما به واقع عرصه ی اصلی و جنگ رسمی میان این دو ابر قدرت در عرصه ی تقابلات نرم (Soft Conflict) جریان داشته و هر چند هر یک از دو ابرقدرت شوروی و امریکا، به گونه ای غیر مستقیم در حال زد و خورد سخت و نیمه سخت با یکدیگر بودند به طوری که شدت روز افزون این زد و خوردها در ۴۵ سال حاکمیت فضای جنگ سرد هر لحظه امکان بروز یک جنگ جهانی میان این دو ابرقدرت را نوید می دادند، اما در نهایت این اتفاق رخ نداد و بدون هر گونه نبرد مستقیم، ایالات متحده امریکا توانست در عرصه ی تقابلات نرم و در درگیری رسانه ای و تبلیغاتی بر حریف خود برتری یابد و ارکان قدرت اتحاد جماهیر شوروی را در سال ۱۹۸۹ میلادی متزلزل و نهایتا ابرقدرت رقیب خود را در سال ۱۹۹۱ میلادی به فروپاشی کشاند و جهان دو قطبی را از منظر خود به جهانی تک قطبی مبدل سازد.
جنگ سرد به وضوح عرصه ی درگیری رسانه ای شوروی و امریکا بود که به صورتی ویژه در صنعت سینما ظهور و بروز یافت و در این میان اگر چه بلوک شرق بر محوریت سینمای شوروی، همانگونه که ولادیمیر لنین (Vladimir Lenin)، تئوریسین و رهبر انقلاب ۱۹۱۷ میلادی و بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی رسما اعلام نموده بود که از نظر ما فیلم مهمترین هنر است (For us, cinema is the most important art) و همسر خود نادژدا کروپسکایا (Nadezhda Krupskaya) را مسئول مستقیم پیگیری امور سینمایی شوروی کرده بود؛ ضمن پیگیری پروپاگاندای (Propaganda) مطلوب فرهنگی سوسیالیسم (Socialism) در جهان پیش رفته و آثار سینمایی شاخصی را همچون جک فراست (Jack Frost)؛ تولد یک ملت (The Birth of a Nation)؛ سولاریس (Solaris)؛ رَزمناو پوتمکین (Battleship Potemkin)؛ کودکی ایوان (Ivan's Childhood) و ده ها اثر سینمایی دیگر را تولید و عرضه داشت؛ اما به واقع بلوک شرق هیچ گاه نتوانست در برابر هجمه ی رسانه ای بلوک غرب بر محوریت سینمای آمریکا ایستادگی نموده و بر هجمه ی پروپاگاندای (Propaganda) امریکایی، که از ظرفیت های القای مستقیم و غیر مستقیم پیام استفاده می نمود، فایق آمده و مطلوب فرهنگی لیبرالیسم (Liberalism) را به چالش بکشد و این همه در حالی بود که هالیوود در ژانرهای مختلف سینمایی، هر روز اسطوره ی امریکایی دیگری را به عرصه می کشاند و هر روز بر قدرتی رسانه ای خود در جنگ سرد می افزود.
اما در این میان صنعت سینمای ایران که رسما شروع فعالیت آن از سال ۱۲۸۳ هجری شمسی (۱۹۰۴ میلادی) با افتتاح اولین سینمای عمومی در ایران آغاز شد و متاسفانه از همان ابتدا به صورتی کاملا خود باخته، عرصه ی فرهنگی کشور را دربست در اختیار فیلم های خارجی قرار داد و طی ۲۶ سال تنها محصولات قابل تامل سینمای آمريکا، فرانسه، آلمان، شوروی و حتی مصر را به نمایش گذاشته و به خورد جامعه ی مسلمان ایران می داد؛ سرانجام در سال ۱۳۰۹ هجری شمسی (۱۹۳۰ میلادی) اولین فیلم سینمایی صامت ایرانی را تحت عنوان آبی و رابی (Abi and Rabi) بر پرده ی نقره ای خود آورده و پس از آن بلافاصله اقدام به تولید فیلم صدا داری با عنوان دختر لُر (Lor Girl) در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی (۱۹۳۴ میلادی) نموده و عملا بدون خط فکری خاص و بدور از توجه به تحولات جهان پیرامون و بالاخص دو جنگ خانمان سوز جهانی اول و دوم که تاثیرات ویژه و همه جانبه ای بر ایران داشت، اقدام به بسط و گسترش صنعت سینمایی خود نمود.
جنگ نقطه ی عطف تاریخ ملت ها است و این قاعده در مورد ایران نیز استوار بوده و در این میان همانگونه که مرزهای جغرافیایی ایران در طول جنگ جهانی اول (۱۹۱۴- ۱۹۱۸ میلادی) مورد تعرض واقع و سرانجام به تشکیل حکومت مستبد رضاخان میرپنج در سال ۱۳۰۵ هجری شمسی (۱۹۲۶ میلادی) منجر گردید؛ فرهنگ و تمدن ایرانی نیز دستخوش تغییرات ویژه ای بود که هیچگاه سینمای ایران قصدی بر دیدن و حتی شنیدن آن نداشت.
بر این اساس سینمای ایران در دوران پس از جنگ جهانی اول به صورتی ویژه سعی می کند بدور از هرگونه جریان سازی فکری و یا تولید آثار ملی، تنها به نمایش آثار سرگرم کننده سینمای جهان و بالاخص محصولات سینمایی امریکا برای جامعه ی ایران مبادرت ورزیده و هم راستا با نوسازی فرهنگی پهلوی، نقش خاصی را در مسیر دگرگونیهای اجتماعی مد نظر غرب ایفا نماید و بدون خط فکری مشخص و بدور از توجه به دغدغه های ملی و همچنین تحولات جهان پیرامون، بالاخص در دوران پس از جنگ جهانی اول، به عامل رسانه ای نفوذ فرهنگ غرب چه از نوع امریکایی و انگلیسی و چه از مدل آلمانی مبدل گردد.
البته مشی سینمای ایران در بی هویتی و اصالت بخشیدن به موضوع سرگرمی در طول جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹- ۱۹۴۵ میلادی) و همچنین ایام پس از جنگ، عینیتی غیر قابل انکار به خود گرفت و نشان داد که سینمای ایران اصولا دغدغه ای برای توجه به موضوعات ملی و فراملی خود نداشته و بدور از هرگونه جریان سازی فکری، تنها هدف سرگرمی (Entertainment) را دنبال می سازد و در عین حال سعی می کند تا به عنوان ابزار رسانه ای مُتجدد، ضمن تعرض بی قید بر بُن مایه های سنتی فرهنگ انسان مسلمان ایرانی و باورهای دینی او بتازد و هم گام با سیاست های نوسازی فرهنگی پهلوی اول و دوم، نقش ویژه ای را در مسیر دگرگونیهای اجتماعی مد نظر اربابان رضا شاه کبیر و محمدرضا شاه صغیر ایفا نموده و بدون خط فکری خاص و بدور از توجه به تحولات جهان پیرامون، مبدل به عامل رسانه ای موثری جهت حقنه باورهای غربی، برای تحقق اهداف اصلی اصلاحات فرهنگی ایران اسلامی شود.
پس باید توجه داشت که جنگ جهانی دوم تاثیرات فرهنگی و تمدنی بسیاری را بر جامعه ی مسلمان ایران برجای گذاشت و این همه در حالی بود که سینمای ایران با حفظ خط مشی سرگرمی در دوران پس از جنگ سعی نمود تا اصولا بجای حساسیت نسبت به موضوعاتی نظیر اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در ۳ شهریور ۱۳۲۰ هجری شمسی (۱۹۴۲ میلادی) و قحطی و نابسمانانی کشور و فرار رضا شاه کبیر! به امر دول بیگانه و حضور شاه فاسد جوانی چون محمدرضا پهلوی بر اریکه ی سلطنت و تشکیل یکی از مهمترین اجتماعات تاریخ جنگ با حضور روسای جمهور انگلیس، آمریکا و شوروی در تهران تحت عنوان کنفرانس تهران در آذرماه سال ۱۳۲۲ هجری شمسی (۱۹۴۳ میلادی) که بدون دخالت و هماهنگی با تهران صورت گرفت و همچنین صدها موضوع ملی و فراملی مهم دیگر که به نحوی غیرقابل توصیف فرهنگ و تمدن ایران اسلامی را دستخوش تغییرات گسترده قرار می داد؛ همچنان بر اساس مشی عاشقانه سازی اولیه خود که در آثاری همچون دختر لُر و طوفان زندگی و شرمسار و ... موجود بود، ادامه مسیر دهد و با افزودن بر غنای ضد مذهبی آثارش، بر تولید آثار کم عمق و بی مایه ی عاشقانه و البته مونث محور تاکید ویژه ورزیده و تا به آنجا پیش رود که گونه ای جدید و سبکی منحصر به فرد از فیلم سازی را با عنوان فیلمفارسی (Persian Film) به عرصه ی جهانی معرفی سازد.
بر این اساس با کمال تاسف می توان سینمای ایران را موجودی اصالتا مفلوک تصور کرد که در اوج تحولات جهانی پس از جنگ جهانی اول، سر درگریبان سینمای غرب نمود و عملا ذهن و فکر جامعه ی ایران را در اختیار آثار سینمایی مهاجم قرار داده و با حفظ این فلاکت در دوران پس از جنگ جهانی دوم، اقدام به تولید محصولاتی عوام پسند و بعضا بسیار فاسدی کرد که عموما ابعاد داستانی آن بر وجوه نازل و بسیار پست روابط انسانی بنا نهاده شده بود.
سینمای ایران در این دوران با تمرکز بر عواطف برآمده از نگاه جنسیتی، نوعی افراطی از روابط مبتذل را به مخاطب مسلمان ایرانی حقنه می نمود که این امر به جهت بی هویتی ذاتی سینمای آن عصر، با تلفیقی طنز آمیز از دو رویکرد مطرح فیلمسازی جهان، یعنی سبک غربی سینمای هالیوود (Hollywood) با سبک شرقی سینمای بالیوود (Bollywood)، همراه گردیده و نوعی ویژه از سینما را مبتنی بر شگردهای داستانی کاملا کم عمق و پیش پا افتاده به مخاطب ایرانی عرضه می داشت.
سینمای ایران در این دوران موفق شد تا نوعی ویژه از سینما که متوسل به رایج ترین ترفندهای سینمای قصه گو می گردید را بر پرده ی نقره ای خود آورد و با افتخار هرچه بیشتر، سکس، عرقخوری و رقص در کافه با دامنهایی با طول یک وجب و خیانت و نهایتا آواز و کُتک کاری را در کنار سِرو آبگوشت، به اجزای لاینفک صنعت سینمای ایران مبدل ساخته و به عنوان ارکان اصلی و مولفه های ساختاری فیلمفارسی معرفی نماید و در سیری باطل برای حیرت زده ساختن هر چه بیشتر مخاطبان خود، در هر یک از آثار بر کثرت و شدت برهنگی و روابط خارج از عُرف شخصیت های داستانی بیافزاید.
البته باید توجه داشت که اوج حاکمیت فیلمفارسی را می توان دهه ی ۱۳۴۰ هجری شمسی دانست؛ زمانی که گنج قارون (Ganj-e Qarun) به عنوان اثری کاملا کپی شده از سینمای هند، در هفته سوم اکران خود در سال ۱۳۴۴ هجری شمسی، از فروشی ویژه برخوردار گردید؛ فیلمی که با صحنه هایی آبکی و بی منطق، به ترسیم روابط غیرمنطقی و نامعقول جوانکی فقیر با یک دختر از طبقه ی ثروتمند جامعه و همین طور خصومت میان پدر و پسر می پرداخت و در عین حال توانست در عرض یک سال و نیم اکران مداوم خود، به فروش بیست و پنج میلیون ریالی در سینماهای تهران و شهرستانها نایل گردد و این همه در حالی بود که فضای عمومی جامعه اسلامی ایران، بالاخص از اویل دهه ی ۱۳۵۰ هجری به نحوی خاص در برابر چنین سینمایی واکنش نشان داد و فضای حاکمیت فیلمفارسی را که با شعار ابزاری جهت ایجاد فراغت، نوعی غفلت را بر فضای جامعه ی ایران حاکم می نمود، به چالش کشید.
ی ساکنان جهان رقم زد.ش
افزودن دیدگاه جدید