شعر شهادت امام صادق ع :گوشه ای از حرای حجره ی خویش

گوشه ای از حرای حجره ی خویش

نیمه شب ها،خدا خدا می کرد

طبق رسمی که ارث مادر بود

مردم شهر را دعا می کرد

*هر ملک در دل آرزویش بود

بشنود سوز ربنایش را

آرزو داشت لحظه ای بوسد

مهر و تسبیح کربلایش را*

هر زمان دل شکسته تر می شد

«فاطمه اشفعی لنا» می خواند

زیر لب با صدای بغض آلود

روضه ی تلخ کوچه را می خواند

*

عاقبت در یکی از آن شب ها

دل او را به درد آوردند

بی نمازان شهر پیغمبر

سرسجاده دوره اش کردند

*

پیرمرد قبیله ی ما را

در دل شب،کشان کشان بردند

با طنابی که دور دستش بود

پشت مرکب،کشان کشان بردند

*

ناجوانمردهای بی انصاف

سن و سالی گذشته از آقا !؟

می شود لااقل نگهدارید

حرمت گیسوی سپیدش را

*

پابرهنه،بدون عمامه

روح اسلام را کجا بردید؟

سالخورده ترین امامم را

بی عبا و عصا کجا بردید؟

*

نکشیدش،مگر نمی بینید!؟

زانویش ناتوان و خسته شده

چقدر گریه کرده او نکند؟

حرمت مادرش شکسته شده

*

ای سواره،نفس نفس زدنش

علت روشن کهن سالی است

بسکه آقای ما زمین خورده!؟

در نگاه تو برق خوشحالی است

*

جگرم تیر می کشد آقا

چه بلاهایی آمده به سرت!

تو فقط خیزران نخورده ای و

شمر و خُولی نبوده دور و برت

*

به خدا خاک بر دهانم باد

شعر آقا کجا و شمر کجا!؟

حرف خُولی چرا وسط آمد؟

سرتان را کسی نبرد آقا؟

*

به گمانم شما دلت می خواست

شعر را سمت کربلا ببری

دل آشفته ی محبان را

با خودت پای نیزه ها ببری

*

شک ندارم شما دلت می خواست

بیت ها را پر از سپیده کنی

گریه هایت اگر امان بدهد

یادی از حنجر بریده کنی

افزودن دیدگاه جدید