پی نوشت کل مجموعه اجتهاد در مقابل نص
1- غير از آنچه تعلق به اصول دين دارد؛ مانند توحيد، عدل، نبوت، معاد، بهشت، دوزخ، ثواب و عقاب؛ زيرا اينها امورى است كه حضرت آدم و ساير پيامبران تا پيغمبر خاتم محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - آورده اند.
2- ابن مردويه در تفسير آيه شريفه روايت نموده كه منظور از مخالفت با پيغمبر، مخالفت با على و مقصود از ((پس از آنكه حق بر او روشن شد)) حقّ على است. و ((راه مؤمنين)) نيز به استناد روايات متواتر عترت طاهره، طريقه آن ذوات مقدس است. (سوره نساء، آيه 115).
3- ((ما اتاكُمُ الرّسُولُ فَخَذوُه وما نَهاكُمْ عَنْه فَانْتَهُوا (سوره حشر، آيه 7).
4- ((وَما كانَ لِمؤمن ولامؤمنةٍ اِذا قَضى اللّهُ ورَسُولُهُ اَمْراً اَن يكونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً (سوره احزاب، آيه 36).
5- ((فَلا وَ رَبّكَ لايُؤ مِنُونَ حَتّى يُحَكّموكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُم ثُمَّ لايَجِدُوا فى انفسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلّمُوا تَسليماً (سوره نساء، آيه 65).
6- ((اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ ذى قُوّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكين، مُطاعٍ ثَمَّ اَمينٍ وَما صاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ)) (سوره تكوير، آيه 19 - 22).
7- ((اِنَّهُ لَقَولُ رَسولٍ كريمٍ وَ ما هُوَ بقَولِ شاعِرٍ قَليلاً ماتُؤ مِنُونَ ولابِقَوْلٍ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمين)) (سوره حاقّه، آيه 40 - 43).
8- ((وَ ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى عَلّمهُ شَديدُ القُوى)) (سوره نجم، آيه 3).
9- ((لا يَأ تيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيهِ ولامِنْ خَلْفِهِ تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميدٍ)) (سوره فصلت، آيه 42).
10- سوره كهف، آيه 104.
11- بايد متوجه بود كه مؤلّف، در محيط تسنّن و ميان طرفداران خلفا مى زيسته است.
12- يعنى: ((پس مژده بده بندگانى را كه سخن را مى شنوند و از بهترين آنها پيروى مى كنند، آنها كسانى هستند كه خداوند آنها را هدايت كرده، و آنان همان خردمندانند!)) (سوره زمر، آيه 17 - 18).
13- سوره بقره، آيه 256.
14- قسمتى از اين مقاله كه مجله رسالة الاسلام منتشر ساخته، پس از مقدمه مترجم در طبع نخست كتاب ترجمه شده است.
15- تلخيص و ترجمه از مقدمه مفصل مرحوم ((صدرالدين شرف الدين)) فرزند مؤلّف مرحوم صدرالدين شرف الدين فرزند ارشد مؤلّف، يكى از نويسندگان مشهور لبنان بود. پس از مرگ پدر سفرى به قم آمد و من او را در حضور مرحوم آيت اللّه بروجردى ديدم كه سخت مورد تفقّد آن مرد بزرگ علم و دين واقع شد. مرحوم آيت اللّه بروجردى در آن جلسه خصوصى، مرحوم شرف الدين و فرزندش را به بهترين تعبير، ستود. و مؤلّف عاليقدر اين كتاب را يكى از مفاخر بزرگ عالم اسلام و تشيّع دانست و فرمود: قدرت بيان و نثر شيواى مرحوم شرف الدين ومتانت و قوّه استدلال آن مرحوم، بى نظير بود. سپس از اين فرزندش كه مقدّمه اى بر يكى از كتابهاى پدر نوشته بود، قدردانى و تمجيد زياد فرمود (مترجم).
16- شرح حال مختصر مؤلّف فقيد را آقاى صدر در 36 صفحه نوشته است، كه ما در اينجا به اختصار مطالبى از آن را اقتباس نموده و مى نگاريم (مترجم).
17- اين كتاب اكنون به چاپ رسيده است.
18- منظور اين است كه: همانطور كه سياست استعمارى و دسايس بيگانگان، فرق اسلامى و از جمله شيعه وسنّى را از هم جدا كرده است، بايد سياست اسلامى به منظور مقابله با دشمن مشترك نيز، آنها را به هم پيوند دهد، تا از همان راه كه ضربت خورده اند، به آنها ضربت زنند (مترجم).
19- اين كتاب و كتب ديگر سيد بزرگوار، از آن زمان تاكنون بارها چاپ شده و تعداد چاپ آنها بويژه المراجعات، النص والاجتهاد و الفصول المهمة از ده ها بار گذشته است.
20- مستقلاً نيز به چاپ رسيده است.
21- اخيراً چاپ شده است.
22- اين مؤ سسات را ما از نزديك در شهر صور لبنان ديديم. امروز مؤ سسات مزبور به وسيله دانشمند محترم آقاى حاج سيد موسى صدر، تكميل و توسعه يافته و به صورتهاى گوناگون در آمده است كه جا دارد جداگانه و به تفصيل نگاشته شود. آقاى سيد موسى صدر از دانشمندان حوزه علميه قم، فرزند مرحوم آيت اللّه صدر و خاله زاده مرحوم شرف الدين، گ گ پس از رحلت آن مرحوم به شهر صور دعوت شد. و اينك در جاى مرحوم شرف الدين با موفقيت مشغول انجام وظيفه هستند. به يارى خدا در آينده نزديك، اين مؤ سسات در كتابى به نام ((امام موسى صدر)) منتشر خواهد شد. (مترجم).
23- استاد اصول فقه در دانشكده منتدى النشر و دبير كل ((جمعيت منتدى النشر))
24- على بن محمد حنبلى شافعى آمدى، (متوفاى 631 ه در دمشق) از علماى اصول فقه و عامه، مؤلف كتاب ((الاحكام فى اصول الاحكام)) است (مترجم)
25- الاحكام آمدى، ج 4، ص 218.
26- رساله ((الانصاف فى بيان سبب الاختلاف شاه ولى اللّه دهلوى)) كه فريد وجدى آن را در ماده ((جهد)) دائرة المعارف خود، ج 3، ص 236 آورده است.
27- اصول الفقه، محمد خضرى، ص 357.
28- رساله شافعى، ص 477.
29- تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية، ص 138.
30- مانند احكام القرآن محقق اردبيلى، فقيه مشهور.
31- منظور از معصوم در نزد شيعه اماميه، پيغمبر اكرم و ائمّه اطهار - عليهم السّلام - است كه با ادله منصوص، به امامت رسيده اند.
32- علم اصول الفقه وخلاصة تاريخ التشريع الاسلامى، ص 37.
33- سوره مائده، آيه 6.
34- مصادر التشريع الاسلامى، ص 8 - 9.
35- يعنى: ((آنان كه به آخرت ايمان ندارند) جز در پى گمان و پندار نمى روند وظنّ و گمان هم در فهم حق و حقيقت، سودى ندارد)) (سوره نجم، آيه 28).
36- يعنى: ((اى اهل ايمان! از بسيارى پندارها (وظنّ بد) در حق يكديگر بپرهيزيد كه برخى از پندارها معصيت است)) (سوره حجرات، آيه 12).
37- المدخل الى علم اصول الفقه، ص 261.
38- اصول الفقه، خضرى، ص 302.
39- علم اصول الفقه وخلاصة التشريع الاسلامى، ص 92.
40- ر. ك: مبحث: ((سهم مؤلفة قلوبهم)) والمدخل الى اصول الفقه / دواليبى، ص 216، طبع دوّم).
41- تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلاميه، ص 145.
42- همان مأ خذ (به نظر نويسنده اين سطور، اين حديث مربوط به اعزام على - عليه السّلام - به يمن بوده است. و جاعلين حديث، مسير آن را مانند موارد بسيارى ديگر عوض كرده اند! طبع قضيه هم اين را مى رساند).
43- الانصاف فى بيان سبب الاختلاف، بنقل از دائرة المعارف فريد وجدى، ج 3، ص 212
44- همان مأ خذ.
45- تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية، ص 177.
46- محاضرات فى تاريخ الفقه الاسلامى، ص 23.
47- همان مأ خذ، ص 24.
48- محاضرات، ص 25.
49- يعنى: ((آنچه را پيغمبر براى شما آورده، اخذ كنيد و از آنچه شما را بر حذر داشته است، اجتناب نماييد)) (سوره حشر، آيه 7).
50- الاحكام فى اصول الاحكام، ج 1، ص 114.
51- تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية، ص 132.
52- ر. ك: همين كتاب، فصل خوارج و داستان مالك بن نويره و غيره.
53- سال 1329 و 1330 هجرى پس از مراجعت از نجف اشرف.
54- اين كتاب چند بار ترجمه شده است؛ نخست به وسيله علاّمه فقيد؛ مرحوم سردار كابلى، به نام ((مناظرات)) و اخيراً نيز به نام ((دو رهبر مذهبى)) توسط آقاى مصطفى زمانى.
55- سوره تكوير، آيه 19 - 22.
56- سوره نجم، آيه 5.
57- در آن روز پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به خداوند ((وَاَنْذرِ عَشيرتَكَ الا قْرَبين)) فاميل و عشيره خود را دعوت نمود و آخرين سخنى كه به آنها گفت اين بود كه دست على - عليه السّلام - را گرفت و فرمود: ((هذا أ خى و وزيرى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا و اطيعوا))
يعنى: ((اين برادر، وزير، وصى و جانشين من در ميان شماست، پس گوش به فرمان وى بدهيد و آنچه مى گويد اطاعت كنيد)). (ر. ك: مراجعه بيست و بيست و يكم از كتاب ((المراجعات)).
58- سوره ق، آيه 37.
59- اشاره به نصوص صريح و روايات معتبر صحيحى است كه درباره عترت طاهره از رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - رسيده است: (انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى) وخاندان پيغمبر را همتاى قرآن قرار داده تا هر دو پيشواى خردمندان باشند. اين احاديث را مسلم، ترمذى و نسائى در صحيح خود و احمدبن حنبل در مسندو طبرانى در معجم كبير و حاكم نيشابورى در مستدرك و ذهبى در تلخيص مستدرك و ابن ابى شيبه و ابو يعلى در سنن خود و محمد بن سعد در طبقات و ديگران، به طرق متعدد و اسناد بسيار، نقل كرده اند. تفصيل آن را در مراجعه هشتم از كتاب ((المراجعات)) ما بخوانيد.
60- اشاره به حديث: ((اهل بيتى امان لامتى من الاختلاف، فاذا خالفتهم قبيلة من العرب گ گ اختلفوا فصارو حزب ابليس)):
يعنى: ((خاندان من امان امت من از اختلاف هستند، وقتى قبيله اى از عرب با آنها مخالفت نمود، خود دچار اختلاف مى شوند و به صورت حزب شيطان در مى آيند)).
اين حديث، در مستدرك حاكم، جزء 3، ص 149 آمده است. سپس حاكم مى گويد: حديثى صحيح الاسناد است، ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند!
61- ((مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق)). (مستدرك حاكم، جزء3، ص 151 از ابوذر غفارى).
62- ((انّما مثل اهل بيتى فيكم مثل باب حطّة بنى اسرائيل من دخله غفر له)) (طبرانى از ابو سعيد خدرى در ((اوسط)) آورده است).
63- صبان در ((اسعاف الراغبين)) و شيخ يوسف نبهانى در ((الشرف المؤ بد)) وساير اعلام ثقات به اسناد خود از ابوذر غفارى روايت كرده اند كه پيغمبر فرمود: ((اجعلوا اهل بيتى منكم مكان الرأس من الجسد ومكان العينين من الرأس، ولايهتدى الرأس الاّ بالعينين)) (ر. ك: مراجعه ششم تا سيزدهم از كتاب ((المراجعات)).
64- و يقضى الامر حين تغيب تيم
و لا يستأ ذنون و هم شهود
65- موضوع تهديد على - عليه السّلام - به سوزاندن خانه اش، به تواتر قطعى ثابت شده است (به اين معنا كه سنّى و شيعه آن را نقل كرده اند و موضوعى مسلم است): ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب ((السقيفه)) آن را روايت كرده است. ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه، صفحه 130 و 134 از وى نقل كرده است. طبرى نيز در دو مورد، ضمن حوادث سال يازدهم هجرت، از تاريخ خود آورده است. ابن قتيبه دينورى هم در اوايل كتاب ((الامامة والسياسة)) و ابن عبدربّه مالكى در ((حديث السقيفه))، جزء دوم ((عقد الفريد)) و مسعودى در ((مروج الذهب)) به نقل از عروة بن زبير در مقام اعتذار از برادرش عبداللّه زبير كه تصميم داشت بخاطر خوددارى بنى هاشم از بيعت با وى، خانه هايشان را طعمه حريق سازد. و ابن شحنه آنجا كه در كتاب ((روضة المناظر)) از بيعت سقيفه سخن مى گويد. و ابوالفداء در جايى كه از ماجراى بيعت ابوبكر در تاريخ خود موسوم به المختصر فى اخبار البشر)) و شهرستانى در ((ملل و نحل)) آنجا كه از فرقه نظاميه سخن مى دارد، از ((نظام)) روايت نموده است. علاّمه حلّى نيز در ((نهج الصدق))) آن را از كتاب ((المحاسن و انفاس الجواهر)) نقل مى كند. ونيز ابن خنزابة در ((غرر)) آورده است. بعلاوه، ابومخنف كتابى مستقل در باب بيعت سقيفه تأليف كرده و به تفصيل، در اين باره سخن گفته است.
66- و قوله لعلى قالها عمر
اكرم بسامعها و اعظم بملقيها
حرقت دارك لا ابقى عليك بها
ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
ما كان غير أ بى حفص بقائلها
امام فارس عدنان و حاميها
67- ((لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ماعَنِتّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ)) (سوره توبه، آيه 129).
68- اشاره به حديث ((يحفظ المرء فى ولده)).
69- همين عدّه بودندكه با گروهى ديگر واردخانه فاطمه - عليهاالسّلام - دخترپيغمبر شدند. چنانكه در صفحه 19 جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن أ بى الحديد است. ابوبكر جوهرى مى نويسد: وقتى با ابوبكر بيعت كردند، زبير ومقداد با گروهى از مردم به خانه على آمد ورفت مى كردند. عمر هم وارد خانه فاطمه شد وگفت: اى دختر پيغمبر، هيچ كس نزد ما بهتر از پدرت وبعد از او از تو بهتر نيست، ولى به خدا قسم! اين موضوع مانع از اين نيست كه اگر اين عده در خانه تو گِرد آيند، دستور مى دهم كه خانه ات رابا آنها طعمه حريق سازند! (شرح نهج البلاغه، جلد1، صفحه 130).
70- اين جشن و شادمانى را زبير بن بكّار زبيرى در ((الموفقيات)) به نقل از شرح نهج البلاغه ابن أ بى الحديد، جلد 2، صفحه 8، صريحاً نقل كرده است.
71- تفصيل اين موضوعات در كتاب ما ((فلسفه ميثاق وولايت)) آمده است. كافى است كه خواننده، مراجعه 82 و84 كتاب ((المراجعات)) وهمچنين ((تنبيه)) فصل هشتم كتاب ديگر ما ((الفصول المهمه)) را مطالعه نمايد.
72- السقيفة به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى، ج 2، ص 19.
73- ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 19.
74- ج 2، ص 2.
75- شرح نهج البلاغه، ج 2
76- ج 2 ص 8.
77- ماكنت احسب ان الامر منصرف
عن هاشم ثم منها عن ابى حسن
اليس اول من صلى لقبلتكم
واعلم النّاس بالقرآن والسنن
و اقرب النّاس عهداً بالنّبىّ و من
جبريل عون له بالغسل والكفن
من فيه ما فيهم لا يمترون به
و ليس فى القوم مافيه من الحسن
ما ذا الذى ردهم عنه فنعلمه
ها ان ذا غبن من اعظم الغبن
78- زبير بن بكّار زبيرى، نوه زبير بن عوام معروف، قاضى مكه در عصر امام حسن عسكرى -عليه السّلام - بوده است ومؤلف كتابهاى انساب قريش و ((الموفقيات)) است. وى از علماى متعصّب اهل تسنّن است.
79- بنى هاشم لاتطمعواالناس فيكم
و لا سيّما تيم بن مرة او عدى
فما الامر الا فيكم و اليكم
و ليس لها الا ابوالحسن على
ابا حسن فاشدد بها كف حازم
فانّك بالامر الذى يرتجى ملى
80- نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 3، ص 47.
81- اشاره به موضوعى است كه در دو مورد در قرآن كريم ذكر شده است؛ الف: ((وَادْخُلُوا البابَ سُجّداً وَقُولوُا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُم)): يعنى: ((واز آن در، سجده كنان داخل گرديد. و بگوييد خدايا! از گناه ما در گذر تا از خطاى شما در گذريم)) (سوره بقره، آيه 58).
ب: ((قُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا البابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطيئاتِكُمْ)) يعنى: ((به بنى اسرائيل گفته شد: از باب حطّه به بيت المقدّس داخل شويد و خدا را سجده كنيد تا گناهان شما را بيامرزيم، ولى آنها از آن در، وارد نشدند)) (سوره اعراف، آيه 161).
82- اين قسمت را در مراجعه هشتم تا مراجعه چهاردهم خواهيد يافت. گفتگوى ما در اين مراجعات با شيخ الاسلام البشرى - رحمة اللّه عليه - رئيس وقت ((جامع الا زهر)) به جاى حادى كشيده شد تا اينكه سرانجام، وى در مكتوب خود در اين باره با صراحت نظر ما را پذيرفت و من خدا را بر اين نعمت سپاس گفتم.
83- شگفتا! پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به امر خداوند در غدير خم، على گ گ - عليه السّلام - را به جانشينى خود تعيين مى كند و صحابه حاضر كه كلّهم عدول هستند نمى پذيرند، ولى به يك اشاره ابوبكر و سفارش او، عمر جانشين او مى شود و كسى هم حرفى ندارد!!
84- ابن ابى الحديد، مرثيه اين دو شاعر صحابى را در جلد سوم، صفحه 607 شرح نهج البلاغه خود، آورده است.
85- زيد بن حارثه، پسر بچه اى از اهالى سوريه بود كه او را به سرقت بردند و در مكه فروختند. حكيم بن حزام او را براى عمّه خود، حضرت خديجه - عليها السّلام - همسر پيغمبر ابتياع كرد و بعدها توسط پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آزاد شد و پسر خوانده پيغمبر گرديد. زيد بعدها، از افسران مشهور اسلام شد. (مترجم).
86- عمر بعدها به اسامه مى گفت: ((پيغمبر در حالى رحلت كرد كه تو فرمانده ما بودى)). اين را جمعى از بزرگان علماى عامه نقل كرده اند، همچون حلبى در سيره خود، و ساير محدّثين و مورخين.
87- ((اُبْنى)) (به ضمّ همزه و سكون باء و نون مفتوح و الف مقصور) ناحيه اى از ((بلقا)) واقع در سرزمين سوريه، بين عسقلان و رمله و نزديك ((موته)) بوده است كه در آنجا جعفر بن ابيطالب، زيدبن حارثه و عبداللّه بن رواحه به شهادت رسيدند.
88- كليه محدّثين و سيره نويسان كه اعزام سپاه اسامة بن زيد توسط پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را نقل كرده اند، اعتراض و نكوهش اين دسته از صحابه را در خصوص فرماندهى اسامه، نسبت به رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - را نقل كرده و گفته اند كه حضرت، از اعتراض آنها سخت غضباك شد، و با همان وضعى كه گفتيم از خانه بيرون آمد و به مسجد رفت و خطبه خواند (ر. ك: طبقات ابن سعد، سيره حلبى، سيره دحلانى و ساير تواريخ).
89- پيداست كه ابوبكر پس از قبضه كردن قدرت، قيافه ديگرى به خود گرفته است. و گرنه او مانند عمر و ديگران در زمان حيات پيامبر از پيوستن به سپاه اسامه سر باز زد و بر خلاف دستور حضرت رفتار كرد. ولى اكنون ديگر چرا اسامه را عزل كند و از اعزام سپاه وى امتناع ورزد؟ سياست و منفعت خلافت ايجاب مى كرد تا اكنون كه همه چيز تمام شده، دست به تركيب سپاه اسامه نزد (مترجم).
90- اين را حلبى و دحلانى در سيره خود و طبرى در حوادث سال يازدهم تاريخ خويش و ساير مورخان آورده اند.
91- محمدبن عبدالكريم شافعى اشعرى، از اعاظم دانشمندان اهل تسنّن، مؤلّف كتاب مشهور ((ملل و نحل)) است. در سال 548 ه در گذشته است (مترجم).
92- ((جهّزوا جيش اسامة، لعن اللّه من تخلّف عنه)).
93- مشهور اين است. اما برخى از مورخان گفته اند كه: وى هجده ساله و بعضى نيز گفته اند نوزده يا بيست ساله بوده، ولى هيچكس نگفته است كه او بيش از بيست سال داشته است.
94- سوره نساء، آيه 65.
95- سوره حشر، آيه 7.
96- سوره احزاب، آيه 36.
97- ((ام ايمن)) نام مادر اسامه است.
98- سوره توبه، آيه 60.
99- اين داستان بعينه در كتاب ((الجوهرة النيرة)) شرح مختصر قدورى در فقه حنفى، جلد اول، صفحه 164 آمده است. بسيارى از علماى ديگر عامّه آن را در مناقب خليفه اوّل و دوّم و امتيازات آنها ذكر كرده اند.
100- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 108.
101- الاصابة، شرح حال عيينه.
102- وى، علاّمه شيخ محمد معروف دواليبى، استاد علم اصول فقه و حقوق روم در دانشكده حقوق دانشگاه سوريه است.
103- دور نيست كه دولتهاى اين عصر نيز اين معنا را از آيه ((المؤلفة قلوبهم)) اقتباس كرده باشند؛ مثلاً مى بينيد كه انگليس و امريكا و ديگران به رعاياى دولتهاى ضعيف، غذا مى دهند و لباس مى پوشانند و آنها را مشمول برنامه هاى اصلاحى خود قرار مى دهند، بدون اينكه نيازى به آنان و دولتهاى ايشان داشته باشند، بلكه فقط همان منظورى را دارند كه هدف قرآن در اعطاى كمك به ((مؤلفة قلوبهم)) بوده و مى خواهند از اين راه، قلوب آنان را به خود جلب كنند.
104- در اينجا علتى نيست كه - وجوداً و عدماً - بر مدار آن دور بزند تا اخذ به آن از موجبات نصّ باشد؛ زيرا جلب قلوب كسانى كه خداوند اين سهم را در زكات براى آنها قرار داده است، علت حكم شرعى نيست، بلكه از حكمتها و مصالحى است كه در تشريع آن، ملحوظ گشته است. اصوليان مى دانند كه وجود علت در حكم چيزى است، و حكمتى كه مصلحت در تشريع آن دخالت دارد چيز ديگر. چنانكه مصلحتى كه در وجوب عده طلاق زنان مدخوله هست، بخاطر حفظ نسب جنينهايى است كه ممكن است در رحمهاى ايشان باشد. با اين وصف، عده زنان مدخوله قطعى و اجماعى است، ولو ثابت شود كه باردار نيستند.
105- به نصّ آيه شريفه: ((المؤلفة قلوبهم)). بار ديگر آيه را ملاحظه كنيد و هدف بلند آن را بدقّت مطالعه نماييد.
106- تفصيل اين موضوع در كتب اصول فقه ما - كه به بركت چاپخانه ها در همه جا انتشار يافته - موجود است.
107- اين را دواليبى، در صفحه 204 كتاب اصول فقه نقل كرده است.
108- همان مدرك، ص 206.
109- همان مدرك، ص 207.
110- ر. ك: تفسير ابوالسعود، در آغاز صفحه 150 در حاشيه جزء 5 تفسير فخر رازى كه اين اجماع را خواهيد يافت. و نيز رجوع كنيد به صفحه 502 كتاب ((الفقه على المذاهب الا ربعة)) كه وزارت اوقاف مصر بخاطر ملك فؤ اد اوّل، منتشر ساخته است. در آنجا خواهيد ديد كه موضوع محروم شدن ((مؤلفة قلوبهم)) در زمان خلافت ابوبكر، مورد اتفاق همه اهل تسنّن است و به طور ارسال مسلم نقل شده است.
111- اصول الفقه، ص 207 و در ابتداى صفحه 209.
112- سوره انفال، آيه 41.
113- صحيح بخارى، ج 1، ص 21 (كتاب الايمان). صحيح مسلم، ج 1، ص 48 (كتاب الايمان) با اندك اختلاف بين دو صحيح.
114- صحيح بخارى، ج 3، اواخر باب: ((غزوه خيبر)) ص 36. وصحيح مسلم، ج 2، (باب لانورث ماتركناه صدقة)، ص 72. در صحيح مسلم و بخارى در موارد متعدد نيز از آن سخن رفته است.
115- ر. ك: الجهاد والسير، ج 2، (باب النساء الغازيات يرضخ لهن)، ص 105.
116- مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 294.
117- رأى ما طايفه شيعه درباره خمس و ساير مسائل اصول و فروع دين، تابع رأى امامان دوازدهگانه از دودمان پيامبر؛ يعنى على - عليه السّلام - و جانشينان وى از فرزندانش است.
118- سوره نساء، آيه 7.
119- سوره نساء، آيه 11.
120- سوره بقره، آيه 182.
121- سوره بقره، آيه 183 و 184.
122- سوره بقره، آيه 173.
123- سوره انفال، آيه 75.
124- اگر مراجعه كنيد به كتب صحاح اهل سنت - كه احاديث وارده در تشريع ارث را نقل كرده اند - خواهيد ديد كه تمام آنها به طور عموم، شامل پيغمبر و غير او مى شوند. همان طور كه خود پيغمبر در حديثى كه بخارى و مسلم در كتاب الفرائض از صحيح خود نقل كرده اند، فرموده است: ((ومن ترك مالاً فأ ورثته))، يعنى: ((هر كس كه مالى را به جاى گذارد و آن را به ارث بردى... )).
125- سوره مريم، آيه 3 - 6.
126- ر. ك: شرح صحيح بخارى، ابن حجر، ج 8، ص 157. و شرح كرمانى بر صحيح بخارى (در ذيل حديث فوق).
127- صحيح بخارى، ج 3، ص 37 (در اثناى غزوه خيبر). صحيح مسلم، ج 2، ص 72 (باب: لانورث ماتركنا فهو صدقة، از كتاب الجهاد والسير) مسند احمد، ج 1، ص 6.
128- ابو عبداللّه محمدبن عمران مرزبانى خراسانى (384ه) از دانشمندان نامى و استاد ادب و تاريخ است. نخستين كسى است كه علم بيان را تدوين كرد (مترجم).
129- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 93.
130- همان مدرك، ص 94.
131- سوره نمل، آيه 16.
132- ((فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً)) (سوره مريم، آيه 5).
133- ((وَاُولُوا الا رْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ)) (سوره انفال، آيه 75).
134- ((يُوصيكُمُ اللّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذّكْرِ مِثْلُ حَظِّ الاْ نْثَيَيْنِ)) (سوره نساء، آيه 11).
135- ((كُتِبَ عَلَيْكُمْ اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَالا قْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ)) (سوره بقره، آيه 180).
136- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 87.
137- همان مدرك، ص 82.
138- ر. ك: مسند احمد، ج 1، ص 10.
139- شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 80، 82 و 87.
140- چنانچه يك بار، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اين خطاب را به دختر نازنينش فرمود كه: ((فداؤ ها ابوها فداؤ ها ابوها))؛ يعنى: ((پدرش به قربانش، پدرش به قربانش)) و سه بار آن را تكرار كرد. اين حديث را احمدبن حنبل روايت كرده است. ابن حجر هيثمى نيز از احمد و از ديگران نقل كرده است (در امر دوم از امورى كه در خاتمه آيه چهاردهم از آياتى كه در فصل اول باب يازدهم كتاب صواعق محرقه، ص 159).
141- سوره شعرا، آيه 214.
142- ((فدك)) قريه اى نزديك خيبر و تقريباً در هجده فرسخى مدينه بوده است. عوايد آن را بيست و چهار هزار تا هفتاد هزار دينار دانسته اند. ابن شهر آشوب در مناقب مى نويسد: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را به فاطمه - عليها السّلام - بخشيد وعوائد آن را بار كرد و براى دخترش فرستاد. سپس اصحاب را در خانه خود گِرد آورد و فرمود: اين اموال به فاطمه تعلّق دارد و فاطمه - عليها السّلام - به اندازه احتياج از آن برمى داشت.
فاطمه - عليها السّلام - فرمود: پدر! مادامى كه تو زنده هستى نمى خواهم آن را گ گ تصرف كنم. ولى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، اندكى قبل از وفات، آن را رسماً تحويل فاطمه - عليها السّلام - داد و در تصرف او بود (مترجم).
143- و گفته اند كه تمام اراضى خود را به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بخشيدند.
144- يعنى: ((حقّ خويشان خود را به آنها بده)) (سوره اسراء، آيه 26).
145- تفسير مفاتيح الغيب، ج 8، ص 125 (سوره حشر، ذيل آيه شريفه ((فى ء)).
146- اى ابوبكر! تو را به جدّت قسم! آيا واقعاً در صحّت قول دختر پيغمبر شك داشتى؟! آن هم بعد از گواهى امّ ايمن واميرالمؤمنين؟ آيا تو تمام آنها را افرادى مى دانستى كه به گ گ دروغ گواهى بدهند! يا همه اشتباه مى كردند؟ نه به خدا چنين نيست: ((بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً فصَبْرٌ جَميلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ماتَصِفُونَ)) (سوره يوسف، آيه 18).
147- شاهد ديگر حضرت فاطمه - عليها السّلام - كه با امّ ايمن اقامه كرد - ((اميرالمؤمنين على بن ابيطالب بود)). اين مطلبى بود كه همه مى دانستند ولى چون فخر رازى نخواسته گواهى اميرالمؤمنين را رد كند، لذا نام حضرت را به احترام او و ابوبكر، صريحاً ذكر نكرده است. از اين رو به طور كنايه گفته است: غلام پيغمبر!!!
148- ((بَلى كانَتْ فى اَيْدينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مااَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْها نُفُوسُ قَوْمٍ وَسَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْمٍ آخرينَ وَنِعْمَ الْحَكَمُ اللّه... )) (نهج البلاغه فيض الاسلام، كتاب 45، ص 967).
149- سوره اسراء، آيه 26.
150- الصواعق المحرقة، ص 37 (در پاسخ به شبهه هفتم از شبهات رافضه)
151- او دامادش و شوهر دخترش اسماء مادر عبداللّه زبير بود.
152- چنانكه دخترش عايشه نيز حجره مخصوص پيغمبر را به وى اختصاص داد. و پس از مرگ، او را در كنار پيامبر دفن كرد. وقتى عمر جانشين ابوبكر نيز درگذشت، باز با اجازه عايشه در كنار ابوبكر دفن شد. ولى وقتى امام حسن - عليه السّلام - نوه پيغمبر رحلت كرد، همينكه بنى هاشم خواستند او را كنار جدّش دفن كنند، عايشه و بنى اميه مانع شدند و وضعى پيش آمد كه نمى خواهم شرح دهم و شما نيز سؤال نكنيد.
فكان ما كان ممّا لست اذكره
فظن خيراً و لا تسئل عن الخبر
فانّا للّه و انّا اليه راجعون
153- مقاله ابوريّه را مجله الرساله مصرى، در شماره 518 سال 11 منتشر ساخت. مراجعه كنيد به صفحه 457 آن مجله.
154- در جلد چهارم، صفحه 106 شرح نهج البلاغه، آنجا كه سخن اميرالمؤمنين را در نامه خود به عثمان بن حنيف فرماندار بصره شرح مى دهد ((بَلى كانَتْ فى اَيْدينا فَدَكٌ)).
155- ((يا فاطمة الا ترضين ان تكونى سيّدة نساء العالمين، او سيدة نساء هذه الامّة)).
156- مسند احمد، ج 1، ص 293.
157- صحيح بخارى، ج 4 (در آخرين صفحه از كتاب استئذان).
158- سوره آل عمران، آيه 61 (در فصل اوّل رساله الكلمة الغراء درباره ((مباهله)) مباحث جامعى داريم كه جا دارد طالبان بر آن واقف گردند).
159- اين حديث را مفسرين، محدثين، مورخين، سيره نويسان و كسانى كه حوادث سال دهم هجرى را نوشته اند - كه مباهله در آن سال انجام گرفت - ذكر كرده اند. فخر رازى بعد از نقل آن در تفسير كبيرش، مى گويد: ((اين حديث در ميان اهل تفسير و حديث از لحاظ صحّت، مورد اتفاق است)).
من مى گويم: چگونه ابوبكر صديق! اعتنايى به اين قيافه ها نكرد و دعوى فاطمه - عليها السّلام - را در مطالبه فدك، رد كرد و گواهى گواهان او را نپذيرفت.
160- سوره احزاب، آيه 33 (مسلم است كه اهل بيت پيغمبر؛ شخص اميرالمؤمنين و گ گ امام حسن و امام حسين و مادرشان فاطمه دختر والاگهر پيغمبر بوده است. مؤلّف بزرگوار در اين باره در رساله الكلمة الغراء، به تفصيل سخن گفته و با مدارك اهل سنّت، اين اشخاص را شناسانده است (مترجم).
161- ((قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى)) (سوره شورى، آيه 23. فضل سوم رساله الكلمة الغراء را بخوانيد).
162- يا اهل بيت رسول حبكم
فرض من اللّه فى القرآن انزله
163- رأ يت ولائى آل طه فريضة
على رغم اهل البعد يورثنى القربى
فما طلب الرحمن اجراً على الهدى
بتبليغه الاّ المودّه فى القربى
164- يا آل طه يا اهل خير نبى
جدّكم خيرة و أ نتم خيار
اذهب اللّه عنكم الرحمن اهل البيت
قدماً فانتم الاطهار...
165- سوره الا نسان، آيات 6 و 5.
166- ((انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى ماان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابداً)).
167- مستدرك حاكم، ج 3، ص 124.
168- الصواعق المحرقة، فصل دوّم، باب نهم، ص 75.
169- عن امّ السلمة قالت: ((سمعت رسول اللّه يقول: علىّ مع القرآن والقرآن مع علىّ لايفترقان حتّى يردا على الحوض)).
170- اشاره به آيه 156 سوره بقره است كه در پايان آن اين آيه شريفه آمده است.
171- با اين وصف - چنانكه ملاحظه شد - ابوبكر به منظور قبضه كردن امور و تحكيم پايه خلافت خويش، اولاً دعوى تنها يادگار پيغمبر را ردّ كرد، و ثانياً شهادت اميرالمؤمنين و امّ ايمن را با اين امتيازات كه داشته اند، نپذيرفت؛ زيرا به قول استاد ابن ابى الحديد، خواست جلو آب را از سر آب بگيرد تا بعد دچار دردسر نشود و راه براى اعمال بعديش كاملاً هموار گردد! (مترجم).
172- ((فاطمة بضعة منّى يؤ ذينى ما آذاها و يريبنى مارابها)).
173- ((فاطمه بضعة منّى يغضبنى مايغضبها (وفى رواية) فمن اغضبها اغضبنى، فاطمة بضعة منّى يغضبنى ما يغضبها ويبسطنى مايبسطها)).
174- ((قالت - عليها السّلام - نشدتكما اللّه تعالى الم تسمعا رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله - يقول: رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمة عن سخطى، فمن أ حب ابنتى فاطمة فقد احبّنى و من ارضى فاطمة فقد ارضانى و من اسخط فاطمة فقد اسخطنى؟ قالا نعم سمعناه من رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -.
175- ((انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم)) (مسند احمد، جزء2، ص 442).
176- شايد اين خيمه، همان كسائى باشد كه پنج تن در زير آن آرميدند و آيه ((انّما يريدُ اللّه... )) نازل شد.
177- منظور اين ا ست كه حلال زاده باشند و از جانب پدر و مادر، سابقه سوئى نداشته باشند. بنابراين دوستان آنان حلال زاده و دشمنانشان حرامزاده اند (مترجم).
178- مسند احمد، ج 1، ص 101.
179- ترديد از راوى است (مترجم).
180- اين حديث را مؤلف ((لسان العرب)) نيز در ماده ((بكأ)) نقل كرده است.
181- علت اصرار پيغمبر در قتل اين خارجى را در صفحه همين كتاب بخوانيد.
182- همين ذوالثديه يا حرقوص بن زهير - كه پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله - با همه رأ فت و مهربانى كه داشت، دستور قتل او را بدينگونه صادر فرمود. و شيخين بر خلاف دستور حضرت، از اجراى آن امتناع ورزيدند - بعدها رئيس خوارج شد. خوارج بر خلاف عموم مسلمين، رفتار نمودند. و پس از جنگ صفّين، بر ضدّ اميرالمؤمنين على - عليه السّلام - خروج كردند. على - عليه السّلام - نيز در ((نهروان)) - نزديك مرز ايران و عراق - آنها را شكست سختى داد.
پيغمبراكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اطلاع داده بود كه ذوالثديه با همفكران وپيروانش، گ گ در جنگ با على - عليه السّلام - كشته مى شوند. و همينطور هم شد. تفصيل انحراف اين مرد را در تواريخ اسلامى و ماجراى جنگ نهروان بخوانيد، مؤلّف بزرگوار نيز در همين جا شرحى پيرامون طرفداران او، يعنى خوارج، مى نگارد (مترجم).
183- يعنى: ((پس فرقه اى را كه (بر ضدّ خدا) دست به شورش مى زنند، آنها را به قتل برسانيد تا به فرمان الهى بازگشت كنند)). (سوره حجرات، آيه 9).
184- يعنى: ((پاداش كسانى كه با خدا و پيغمبر مى جنگند و در زمين تبهكارى مى كنند، اين است كه كشته شوند)) (سوره مائده، آيه 33).
185- زناى محصنه اين است كه مرد زن دار و زن شوهردار، مرتكب عمل منافى عفّت شود. در اين صورت اگر در محكمه شرع، ثابت شد، بايد هر دو را سنگسار كرد و در غير اين صورت، بايد به هر كدام صد تازيانه زد (مترجم).
186- صفحه 172 به بعد.
187- صحيح مسلم، ج 1، از ابو سعيد خدرى، ص 393، (باب: ذكر الخوارج وصفاتهم).
188- صحيح مسلم، ج 1، به دو طريق از ابو سعيد خدرى، ص 394 (باب: ذكر الخوارج وصفاتهم).
189- صحيح مسلم، ج 1، از على - عليه السّلام -، ص 396 (باب: التحريص على قتل الخوارج).
190- صحيح مسلم، ج 1، ص 398 (باب الخوارج شرّ الخلق والخليقه).
191- صحيح مسلم، ج 1، ص 395 (باب الخوارج شرّ الخلق والخليقه).
192- ((لايبغضك يا على الاّ ابن زنا او ابن حيضة او منافق)).
193- همان حرقوص بن زهير ذوالثديه است.
194- كاش وقتى در بار اول پيغمير - صلّى اللّه عليه وآله - دستور داد او را به قتل رسانند، عمر گردن او را مى زد!
195- در جنگ صفين كه دو فرقه طرفدار على - عليه السّلام - و معاويه پيدا شدند و به دنبال آن، به واسطه سركشى اصحاب ذوالثديه خارجى، خوارج بر ضدّ هر دو دسته شوريدند، تا سرانجام اميرالمؤمنين - عليه السّلام - در نبرد نهروان با آنها جنگيد و همه را تار و مار كرد (مترجم).
196- صحيح بخارى، ج 2، ص 184 (كتاب: بدء الخلق)، صحيح مسلم، ج 1، ص 393 (باب: ذكر خوارج و صفاتهم). مسند احمد، ج 3، ص 56.
197- حديث متواتر اين است كه: راويان آن در هر طبقه، بحدى برسند كه اطمينان حاصل شود كه آنها توطئه و سازشى براى دروغ گفتن نداشته اند. به همين جهت، مى گويند خبر متواتر مفيد قطع و يقين است، در مقابل آن، خبر ((واحد)) است كه مفيد ظنّ و گمان مى باشد (مترجم).
198- ((يقتلهم ادنى الطائفتين بالحقّ، أ و اولى الطائفتين بالحقّ)).
199- فصل پنجم، ص 104.
200- ج 2، ص 324 (باب: فضائل على - عليه السّلام -).
201- حرقه (بر وزن غرفه) ناحيه اى از عمان بوده است - مراصد (مترجم).
202- مسند احمد، ج 3، ص 4.
203- ((مثله))، يعنى قطع كردن اعضاى مرده يا مقتول؛ مانند دست، پا، گوش و بينى. مثله از محرّمات مسلم است. پيغمبر اسلام - صلّى اللّه عليه وآله - حتى از مثله كردن سگ هار هم منع فرمود (مترجم).
204- از شهرهاى سوريه است.
205- محمد حسنين هيكل در كتاب ((الصديق ابوبكر!)) صفحه 144 اين مطلب را صريحاً نوشته است. عبّاس محمود عقاد نيز در ((عبقرية خالد)) صفحه 131 آنجا كه از خوددارى مالك، سخن مى گويد، نوشته است كه خوددارى وى از روى دشمنى و جبهه گرفتن براى جنگ نبود. ولى عقاد در معنا كردن اشعار مالك اشتباه نموده و آن را به غير معنايى كه به ذهن مى رسد، معنا كرده است.
206- الصديق ابوبكر محمد حسنين هيكل، ص 144 و ساير منابع ديگر.
207- ص 143 به بعد.
208- ص 267.
209- محمدبن جرير طبرى، سرآمد مورخان اهل تسنّن است. وى در فقه، حديث، تفسير و تاريخ، استاد كم نظيرى بوده است و در همه اين علوم آثار مشهورى دارد. به سال 310ه در بغداد وفات يافت (مترجم).
210- و به گفته ابن خلكان در ((وفيات الا عيان)) در شرح حال وثيمة بن فرات، سر بريده اش را در زير ديگى كه غذا مى پختند نهاد تا سه پايه را تكميل كند!
211- الاقل لحى اوطئوا بالسنابك
تطاول هذا الليل من بعد مالك
قضى خالد بغياً عليه لعرسه
و كان له فيها هوى قبل ذلك
فامضى هواه خالد غير عاطف
عنان الهوى عنها ولا متمالك
و اصبح ذا اهل و اصبح مالك
على غير شى ء هالكاً فى الهوالك
فمن لليتامى والارامل بعده
و من للرجال المعدمين الصعالك
اصيبت تميم غثها و سمينها
بفارسها المرجو سحب الحوالك
212- فى المثل: ابن اثير در كامل و ديگران، مالك بن نويره بهشتى را طورى معرفى كرده اند كه قتل او را موجّه جلوه دهند و از عظمت جرم خالد و صحنه سازى او و خليفه جلوگيرى به عمل آورند!! (مترجم).
213- آيا ترسيم كرد؟ آيا واقعاً خالد خود چنين نبود وغالباً مرتكب آن فعل شنيع نمى شد؟! چه خوب فرمود اميرالمؤمنين - عليه السّلام -: ((حبّ الشّى ء يعمى و يصم؛ يعنى: محبت به چيزى، انسان را كور و كر مى كند)). (مترجم).
214- خود اين هم اجتهاد ديگر وى در مقابل نص بود؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ((وَكَتَبْنا عَلَيْهِمْ اِنَّ النَّفْس بِالنَّفْسِ... )).
215- استبراء شرعى به اين است كه اگر عادت مى شود بايد صبر كند تا يك بار قاعده شود و پس از پاك شدن، تملك و دخول او بلامانع خواهد بود. و چنانچه عادت نمى شود، ولى هنوز در سن قاعدگى هست، بايد چهل و پنج روز بگذرد تا حلال شود (مترجم).
216- ((مَنْ قَتَلَ نَفْساً... فَكَاءَ نَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعاً)) (سوره مائده، آيه 32).
217- ((وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمَ خالِداً فيها)) (سوره نساء، آيه 93).
218- ((وَالَّذينَ لايَدْعُونَ مَعَ اللّهِ اِلهاً آخَرَ وَلايَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ بِالحَقّ وَلايَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ يَلْقَ اَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيه مُهاناً)) (سوره فرقان، آيه 68).
219- كتاب الصديق ابوبكر، دكتر محمد حسنين هيكل، ص 152.
220- سوره فرقان، آيه 70.
221- عبقرية خالد؛ ص 134.
222- فتى و لا كمالك.
223- چنانكه پيشتر گفتيم نام اين زن ((ليلى)) بوده و در اينجا ((امّ تميم)) كنيه اوست كه در عرب مرسوم است مرد و زن را بيشتر به نام فرزندانشان با ((كنيه)) ابو فلان يا امّ فلان مى گويند (مترجم).
224- قبلاً يادآور شديم كه هنگام كشتن مالك بن نويره و شبى كه همراهان او را كشتند، هوا بسيار سرد بود، پيداست كه باد سختى مى وزيده است (مترجم).
225- نعم القتيل اذا الرياح تناوحت
خلف البيوت قتلت يابن الازور
ادعوته باللّه ثمّ غدرته
لوهو دعاك بذمة لم يغدر
226- ولنعم حشوالدرع كان وحاسراً
و لنعم مأ وى الطارق المتنور
لايمسك الفحشاء تحت ثيابه
حلو شمائله عفيف المئزر
227- طبرى نيز از مالك نام برده و در شرح حال ((متمم)) در ((الاستيعاب)) هم آمده است. طبرى مى نويسد: ((پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مالك بن نويرة بن حمزه تميمى را مأمور تصدّى زكات سالانه بنى يربوع كرد. مالك و برادرش متمم به دست پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مسلمان شدند... )).
228- فقلت خذوااموالكم غير خائف
و لا ناظر فيما يجى ء من الغد
فان قام بالدين المخوف قائم
اطعنا و قلنا الدين دين محمّد
229- علم الهدى سيّد مرتضى، از مفاخر علماى شيعه اماميه (متوفّاى سال 436ه ق) و اعاظم فقها، متكلمين و ادباى قرن پنجم هجرى است. شرح حال تفصيلى او را در جلد سوم ((مفاخر اسلام)) آورده ام (مترجم).
230- و قال رجال سدد اليوم مالك
و قال رجال مالك لم يسدد
فقلت دعونى لا اباً لابيكم
فلم اخط رأ ياً فى المقام ولاالندى
وقلت خذوا اموالكم غير خائف
و لا ناظر فيما يجى ء من الغد
فدونكموها انّما هى مالكم
مصورة اخلاقها لم تجدد
سأ جعل نفسى دون ما تحذرونه
و ارهنكم حقّاً بما قلته يدى
فان قام بالا مر المجدد قائم
اطعنا و قلنا الدين دين محمّد
از همين اشعار، مقام مالك در شعر وقريحه شعرى او نيز به خوبى آشكار مى گردد (مترجم).
231- اصل حديث با اختلاف روايات اين است: ((من حفظ على امّتى اربعين حديثاً بعثه اللّه يوم القيامة فى زمرة الفقهاء والعلماء - بعثه اللّه فقيهاً عالماً - كنت يوم القيامة شاهداً و شفيعاً - قيل له ادخل من أ ى أ بواب الجنّة شئت - كتب فى زمرة العلماء و حشر فى زمرة الشّهداء)).
232- يعنى: ((ما بهترين حكايات را به وحى اين قرآن، بر تو مى گوييم)) (سوره يوسف، آيه 2).
233- ((العلم ضالّة المؤمن فخذوه ولو من المشركين... )) الحديث.
234- ((الحكمة ضالّة المؤمن يطلبها ولو من أ يدى الشّرط)).
235- ر. ك: صفحه 51 مختصر آن كتاب.
236- مستدرك، ج 3، ص 124.
237- پيداست كه مؤلّف خواسته است خاطر نشان كند كه ياد على و توجه به امامان معصوم از فرزندان آن حضرت و گفتار و رفتار وى، ولو بعد از وفاتش، مقرون با قرآن، گفتار خدا و ياد خداست. و تا قرآن است، نبايد على - عليه السّلام - فراموش شود. و تا ياد على - عليه السّلام - است، حقيقت قرآن فراموش نمى شود (مترجم).
238- سوره حاقه، آيه 40 - 42.
239- صحيح بخارى، ج 1، كتاب العلم و كتاب: المرضى، ج 4، باب: قول المريض (قوموا عنّى).
240- شرح نهج البلاغه، ابن أ بى الحديد، ج 2، ص 20.
241- احمد حنبل اين حديث را با همين الفاظ در جلد اول از مسند خود، صفحه 355 و برخى ديگر از بزرگان محدثين اهل سنّت، در كتب سنن خويش روايت كرده اند.
242- و در جلد سوم كنز العمّال، صفحه 138 نيز آمده است.
243- ميزان نزاكت وادب مردى كه دنياى اسلام، او را خليفه مسلمين مى داند از همين جا به خوبى پيداست. گستاخى به زنان پيامبر، در حضور پيامبر و در آن لحظه حسّاس! (مترجم).
244- سوره حشر، آيه 7.
245- سوره تكوير، آيه 19 - 22.
246- سوره حاقّه، آيه 42.
247- سوره نجم، آيه 1 - 4.
248- ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن أ بى الحديد، ج 3، ص 114 (ط مصر).
249- ما فرّطنا فى الكتاب من شى ءٍ (سوره انعام، آيه 38).
250- اليوم اكملتُ لكم دينكم (سوره مائده، آيه 5).
251- خواننده توجه دارد كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نفرمود: ((مقصود من اين است كه احكام دينى را برايتان بنويسم)) تا در پاسخ حضرت گفته شود: ((براى فهم احكام دينى، كتاب خدا كافى است)) اگر هم فرض شود كه منظور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نوشتن احكام دينى بود، شايد تصريح بيشتر آن، باعث ايمان بودن از گمراهى مى گرديد. ازين رو ترك سعى در نوشتن اين فرمان و اكتفا نمودن به قرآن، بى مورد بوده است. بلكه اگر هم نوشتن آن مكتوب اثرى جز ايمن بودن از گمراهى نداشت، باز ترك آن صحيح نبود كه به اعتماد جامع بودن قرآن براى همه چيز، از آن اعراض نمايند.
خواننده به خوبى مى داند كه با وجود قرآن؛ كتاب جامع آسمانى، باز امت اسلام براى فهم آن ناگزير از سنت مقدسه است واز آن بى نياز نيست؛ زيرا استنباط احكام شرعى از قرآن گ گ كريم، براى هر كس مقدور نمى باشد. اگر قرآن از بيان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بى نياز بود، خداوند امر نمى كرد تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را براى مردم بيان كند: ((وَاَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ مانُزِّلَ اِلَيْهِمْ)) (سوره نحل، آيه 44).
252- سوره نور، آيه 55.
253- ((حديبيه)) با تخفيف تمامى حروف (بر وزن مسيلمه) تصغير ((حدباء)) نام چاه يا درخت يا قريه يا زمينى واقع در نُه ميلى مكّه و بيشتر اراضى آن، در منطقه حرم بوده است. بعضى آن را با تشديد مى خوانند ولى غلط است.
254- بعضى گفته اند: بيش از اين تعداد بوده. و بعضى هم كمتر گفته اند. در اين سفر، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - همسرش امّ سلمه - رضى اللّه عنها - را نيز با خود برد. در ميان راه، بسيارى از اعراب منافق، از حضرت روى برتافتند. خداوند در سوره فتح - كه بعد از ماجراى صلح حديبيه نازل فرمود - آنها را نكوهش كرده است وَ غَضَبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَاَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسائَتْ مَصيراً. از جمله كسانى كه همراه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - حركت كردند ((مغيرة بن شعبه)) و((عبداللّه ابن ابى سلول)) بودند. آن دو نيز مانند بقيه همراهان، در زير درخت، با حضرت بيعت كردند.
255- محلى واقع در شش يا هفت ميلى مدينه بوده، ميقات اهل مدينه از آنجاست - مراصد (مترجم).
256- سوره نساء، آيه 102 - 104.
257- سوره توبه، آيه 123.
258- اشاره به آيه 23 سوره مائده است: ((فَاذْهَبْ اَنْتَ وَرَبَّكَ فَقاتِلا اِنّا ههنا قاعِدُون)).
259- فاذهب أ نت وربّك انّا معك مقاتلون (مترجم).
260- نام دژى در يمن بوده كه يكى از نيرومندترين دژهاى عرب به شمار مى رفته است. و هر كس براى فتح آن مى شتافته، خود را در معرض هلاكت مى افكنده است؛ چون هم دژ، نيرومند بود و هم پاسداران آن سرسخت بودند. و آن موقع هنوز در شرك بسر مى بردند. افزون بر اين، راه دژ سنگلاخ و كوههايى سخت، اطراف آن را فرا گرفته بود.
261- اين بيعت را ((بيعت شجره)) مى گويند؛ زيرا مراسم آن در زير درختى انجام گرفت. و ((بيعت رضوان)) هم ناميده مى شود، چون پس از اين بيعت بود كه اين آيه شريفه نازل شد: ((لَقَدْ رَضِىَ اللّهَ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة؛ يعنى: خدا راضى و خشنود شد از مؤمنين كه در زير درخت با تو بيعت مى كنند)).
البته بايد دانست كه در آن هنگام، رضا و رضوان خداوند بود كه اصحاب، بيعت نمودند، و مستلزم بقاى آن تا پايان عمر بيعت كنندگان نيست به دليل اينكه خداوند مى فرمايد: ((انّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَة... )) بنابراين بايد در راه حفظ شروط بيعت، استقامت ورزيد و تكليف را تا آخر انجام داد!
262- چنانكه در سيره حلبى و غيره آمده است.
263- واى! كه گويى ابوبكر از آن بيم داشته كه عمر در رسالت پيامبر شك داشته باشد!
264- اين جمله صريح است در اين كه گفتيم پيغمبر از جانب خدا مأمور بود تا با قريش صلح كند.
265- هنگام فتح مكه (سال هشتم هجرى) پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كليد خانه خدا را گرفت و فرمود: به عمر خطّاب بگوييد بيايد! همين كه عمر آمد فرمود: اى عمر! اين بود گ گ كه به شما گفتم! در حجة الوداع در عرفه نيز عمر را خواست و فرمود: اين بود آنچه به شما گفتم (سيره حلبى وغيره).
266- اين معنا مى رساند كه ابوبكر مى دانسته است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مأمور به صلح است.
267- پوشيده نيست كه اين سخن عمر، مى رساند كه كارهاى او براى بهم زدن صلح، مهم بوده است. بهمان سبب بود كه وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به اصحاب فرمود: شتران خود را به منظور قربانى نحر كنيد، اعتنا نكردند تا حضرت سه بار به آنها امر فرمود! چنانكه خواهيم گفت.
268- حضرت امام حسن مجتبى - عليه السّلام - هم در صلح با معاويه مبتلا به همان ماجرايى شد كه جدّ بزرگوارش در اين صلح مبتلا گرديد.
269- اين سخن از پيغمبر خدا در ميان عموم مسلمين يكى از اخبار غيبى پيامبر و نشانه هاى واقعيت اسلام به شمار رفته است. تفصيل آن در سيره حلبى و سيره دحلانيه و ساير كتب سير و اخبار است (مؤلّف).
منظور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ماجراى حكمين پس از جنگ صفين بود كه آن صلح تحميلى باعث شهادت اميرالمؤمنين - عليه السّلام - گرديد (مترجم).
270- و گفته اند دو سال و در روايتى كه حاكم نيشابورى آن را صحيح دانسته، چهار سال آمده است.
271- در آن مدت، قبيله خزاعه در پيمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وارد شدند. قبلاً خزاعه هم پيمانان جدّ پيامبر؛ عبدالمطلب بودند. قبيله بنى بكر نيز به پيمان قريش پيوستند، در جنگى كه ميان خزاعه و بنى بكر روى داد. قريش به يارى هم پيمانان خود (بنى بكر) برخاستند و به هم پيمانان پيامبر (خزاعه) حمله بردند. وبدينگونه قريش معاهده حديبيه را نقض كردند. همين نقض عهد هم موجب شد كه پيغمبر پيمان را كأ ن لم يكن شمارد. و جنگ با قريش را مباح بداند كه منجر به فتح بزرگ مكه و پيروزى اسلام شد. والحمدللّه ربّ العالمين.
272- و در ا ين هنگام، مسلمانان با تأسف فراوان از اين وضع، به حال او مى گريستند.
273- اگر آن روز سهيل بن عمرو كشته مى شد، فتنه اى ميان قريش و مسلمين پديد مى آمد كه همه را فرا مى گرفت. و شرّ آن گسترش مى يافت. فالحمدللّه على العافيه.
274- شگفتا! پيغمبر ابوجندل را مأمور به صبر و شكيبايى مى كند، و عمر او را تحريك به قتل پدرش مى نمايد (مترجم).
275- در اينجا عمر دو معارضه با پيغمبر نمود: يكى اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ابوجندل را امر به صبر كرده بود و ديگر اينكه مسلمين را از قتل سهيل بر حذر داشته بود.
276- عبداللّه برادر ابوجندل مسلمان شده بود، ولى مسلمانى خود را مكتوم مى داشت، تا اينكه با مشركين به جنگ بدر آمد و در آنجا گريخت و به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - پيوست و در جنگ بدر و تمامى جنگهاى آن حضرت، شركت داشت، ولى ابوجندل نخستين بار در فتح مكه شركت جست.
277- سوره انعام، آيه 45.
278- سوره مؤمنون، آيه 96.
279- ((وَلَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوْا الاْدْبارَ ثُمَّ لايَجِدُونَ وَليّاً وَلانَصيراً)) (سوره فتح، آيه 22).
280- ((وَهُوَ الَّذى كَفَّ اَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَاَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ اَنْ اَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ)) (سوره فتح، آيه 24).
281- ج سوم، باب غزوه حديبيه.
282- سوره فتح، آيه 1.
283- سبحان اللّه! خداوند مى فرمايد: ما فتح مبينى را براى تو نموديم. و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم شخصاً از جانب خداوند سوره را مى خواند، ولى اين مرد مى گويد: اين صحيح نيست! به نظر شما خوانندگان اين مرد كه بود؟ كاش او را مى شناختيد!
284- سوره احزاب، آيه 10.
285- ر. ك: داستان حديبيه از سيره دحلانى و ساير كتب تواريخ كه عيناً در آنجا مضبوط است.
286- سيره حلبى و غيره.
287- نام وى عتبة بن اسيدبن جارية بن اسيد ثقفى است. ابن عبدالبرّ در قسمت ((كنيه ها)) از كتاب ((استيعاب)) و ساير اصحاب معاجم، از وى نام برده است. داستان او را كه در اينجا نگاشته مى شود، ابن اسحاق و ساير مورخان و سيره نويسان جزء قضاياى مشهور صدر اسلام نوشته اند. ما از سيره حلبى نقل مى كنيم.
288- ج 4، ص 18 (كتاب اللباس) و صحيح احمد، ج 3، ص 92 (در باب: قوله تعالى: ((اِسْتَغْفِر لَهُمْ اَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ)) از تفسير سوره توبه) و ديگران نيز در كتب معتبر خود با سلسله سند از عبداللّه عمر نقل كرده اند.
289- ((اِسْتَغْفِر لَهُمْ اَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ)) (سوره توبه، آيه 80).
290- ((وَلاتُصَلِّ عَلى اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَداً وَلاتَقُمْ عَلى قَبْرِهِ)) (سوره توبه، آيه 84).
291- اين حديث صحيح را بخارى، مسلم، ترمذى، احمد حنبل، طبرى، ابن ابى حاتم، ابن مروديه و غيرهم نقل كرده اند، چنانكه متقى هندى همه را در كنز العمّال، جلد اول، صفحه 247 به عنوان حديث 4403 آورده است.
292- خليفه كم لطفى مى فرمايند؛ چون جناب ايشان از اين تندرويها زياد داشته اند! و همين يك بار نبوده است. البته خودشان مى فرمايند ((تندروى)) در حالى كه رد قول پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و اعتراض سخت به نماينده خدا، خيلى بالاتر از تندروى است (مترجم).
293- اين حديث را ابن ابى حاتم از طريق شعبى از خود عمر نقل كرده است، و به شماره 4404 در كنز العمّال آمده است. پس درباره اين حديث و قبل از آن به كتاب منتخب كنز العمّال در حاشيه مسند احمد حنبل، مراجعه كنيد.
پيداست كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خواسته بود، حال كه به او خبر داده شده و مخيّر است، و استغفار و عكس آن براى عبداللّه ابى در واقع سودى ندارد، به ملاحظات سياسى و عاطفى، جنبه مثبت آن را انتخاب كند، تا قوم او (خزرجيان منافق) را بيشتر به اسلام جلب نمايد. و چنانكه گفتيم، نتايج خوبى هم در بر داشت ومنظور حضرت عملى شد (مترجم).
294- بايد توجه داشت كه مؤلّف فقيد، روايات را از مدارك اهل سنّت نقل مى كند. و گرنه ابوهريره در نزد ما ارجى ندارد. به كتاب ابوهريره تأليف مؤلّف مراجعه كنيد (مترجم).
295- صحيح مسلم، ج 1، باب ((كسى كه خدا را با ايمان ملاقات كند و شك نداشته باشد، وارد بهشت مى شود، و آتش دوزخ بر او حرام مى گردد)). گفتيم اين احاديث از طرق اهل تسنّن است و روى سخن مؤلف با آنهاست (مترجم).
296- فَبِما رَحْمةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُم وَلَو كُنتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنهُم وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرهُم فِى الا مْر فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوكَّلْ عَلَى اللّه اِنَّ اللّه يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ)) (سوره آل عمران، آيه 159)
297- صحيح مسلم، ج 1، باب: كسى كه خدا را با ايمان ملاقات كند...
298- ما هم از هر دروغ و نسبت ناروايى به پيغمبر گرامى، به خدا پناه مى بريم (مترجم).
299- صفحه 404، جلد اول شرح نووى بر صحيح مسلم كه در حاشيه دو شرح صحيح بخارى به نام ((ارشاد السارى)) و ((تحفه البارى)) به طبع رسيده است.
300- (سوره حشر، آيه 7) و ساير آياتى كه در مقدمه مؤلّف و فصل دوم همين كتاب اجتهادات عمر (و اتباع وى) ذكر شد (مترجم).
301- يعنى: هر كس قربانى نيافت و پول آن را نداشت، بايد سه روز (روز هفتم، هشتم و نهم ماه ذيحجه) در ايام حجّ، روزه بگيرد. اگر روز اول اين ده روز را روزه گرفت، گرفتن بقيه واجب نيست (مترجم).
302- يعنى: به شهرها و اوطان خويش برگشتيد (مترجم).
303- يعنى: آنچه درباره حج تمتع گفتيم، براى اهل مكه و نقاط نزديك به آن واجب نيست (مترجم).
304- فَمَن تَمَتّعَ بِالعُمْرَة اِلى الحَجّ فَمَا اسْتَيْسَر مِنَ الْهَدْىِ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصيامُ ثلاثةَ ايّام فِى الحجّ وَسَبْعَةٍ اِذا رَجَعْتُم تِلْكَ عَشرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ اَهْلُهُ حاضِرِى المَسْجِدِ الحَرامِ وَاتّقُوا اللّهَ وَاعْلَموا اَنَّ اللّهَ شَديدُ العِقاب)) (سوره بقره، آيه 195).
305- محلى كه بايد حاجى در آنجا محرم شود؛ مانند مسجد شجره، مسجد جحفه وغيره (مترجم).
306- فاضل نووى اين قول را از ابن عبدالبر در يكى از مباحث راجع به حج تمتّع از شرح خود بر صحيح مسلم، ذكر كرده است. شرح او بر صحيح مسلم در حاشيه شرح بخارى به طبع رسيده. نگاه كنيد به دو شرح مزبور، جلد هفتم، صفحه 46.
307- بعضى هم گفته اند: دورى محل بايد از هر طرف دوازده ميل تا مكه باشد، كه ا ز چهار طرف جمعاً 48 ميل مى شود.
308- سنن ابو داوود در حاشيه شرح زرقانى بر موطأ مالك بن انس، ج 2، ص 103 از شرح مذكور.
309- در ذيل آيه: ((فَمَن تَمَتّعَ بِالعُمْرَة)).
310- مسند احمد حنبل، ج 1، ص 50.
311- همان مدرك، ص 49.
312- به خدا من نمى دانم منظور عمر از اين جمله چيست؟ پيغمبر حج و عمره را بر خلاف دستور خدا انجام مى داد؟! آيا عمر و مخاطبان وى از پيغمبر آشناتر به اوامر و نواهى خداوند بودند؟! (بخوان و تعجب كن).
313- صحيح مسلم، باب المتعة بالحجّ، ص 467 و حديث بعد از آن.
314- متعتان كانتا على عهد رسول اللّه وأ نا أ نهى عنهما واعاقب عليهما: متعة الحج ومتعة گ گ النساء! اين سخن از عمر مشهور است. فخر رازى آن را در ذيل آيه ((فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ)) و در تفسير آيه ((فَمَا اسْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ)) از سوره نساء، نقل كرده است.
315- متعه زنان؛ يعنى لذت بردن از زنان با عقد موقت و محدود كه به آن ((صيغه)) مى گويند. در همين فصل و فصل بعد به تفصيل از آن سخن مى رود (مترجم).
316- قوشچى از پيشوايان متكلمين اشاعره در شرح تجريد خود، آن را به طور ارسال مسلم نقل مى كند. و از طرف عمر عذر خواسته كه اين كار، اجتهاد او بوده است!! .
317- ج 1، كتاب حجّ، باب: جواز تمتّع، ص 472 - 475.
318- فقيه مشهور مدينه، متوفاى سال 94 ه (مترجم).
319- عسفان (بضم عين وسكون) محلى واقع در بين جحفه و مكه است. مراصد (مترجم)
320- اشاره سعد وقّاص به معاوية بن ابى سفيان بود كه در آن موقع به پيروى از عمر و عثمان، حج تمتّع را ممنوع مى دانست. و اينكه به وى گفت ((كافر)) به طورى كه قاضى عياض به نقل نووى در حاشيه اين حديث از شرح صحيح خود نوشته است، ((جاهليت)) است. قاضى مى گويد: حج تمتع در سال هفتم هجرى تشريع شد، معاويه آن روز كافر بود. او در سال بعد (8 هجرى) مسلمان شد. بايد دانست كه مضاف ((عرش)) حذف شده است. در حقيقت سعد خواسته است بگويد: موقع تشريع اين حكم، معاويه كافر و منكر خداوند عرش بود.
321- ملاحظه مى كنيد كه بر اثر سختگيرى عمر بزرگان صحابه چگونه در فشار بودند، گ گ و نمى توانستند آزادانه حكم خدا را بيان كنند، تا جايى كه عمران بن حصين بايد در لحظه مرگ آن را افشا كند، آنهم با ناراحتى و اين سفارش كه تا من زنده ام اظهار نكن!! عجبا! دو حكمى كه نص صريح قرآن دلالت بر آن دارد و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خود عمل كرده و به اصحاب نيز دستور مى داد، و ابوبكر هم معمول مى داشت، بايد بدلخواه عمر متروك شود، و مرتكب آن به شدت مجازات گردد!! (مترجم).
322- ج 1، ص 130 (درباره حجّ تمتّع).
323- زرقانى، در جلد دوم، صفحه 178 در شرح موطأ مالك، سخنى در شرح اين حديث دارد كه اهل مطالعه از آن بى نياز نيستند. زرقانى تصريح كرده است كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - حج تمتع را انجام داد. اصحاب حضرت هم با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - حج تمتع را انجام دادند. و نفس اين عمل، دليلى است كه مقدم بر اجتهاد به رأى مى باشد؛ يعنى عمر حق نداشته در اين باره رأى دهد. و اجتهاد كند؛ زيرا اجتهاد در مقابل نص است (مترجم).
324- ج 1، ص 337.
325- ابن عبدالبرّ اندلسى، در كتاب پر ارجش: جامع بيان العلم وفضله، در باب: فضل السنة ومباينتها لاقاويل العلماء. و نگاه كنيد به مختصر آن، تأليف علاّمه محمصانى بيروتى، ص 226.
326- كتاب: جامع بيان العلم، باب: فضل السنة ومباينتها لاقاويل العلماء.
327- ج 1، ص 479 (كتاب الحج، باب: متعة الحج) حديث بعد از آن صريحتر است.
328- ج 1، ص 157.
329- ج 1، ص 467 - 470.
330- بايد اين حديث نقل شودتا عظمت على وزهرا - عليهماالسّلام - معلوم گردد (مترجم).
331- گفتيم كه متعه زنان؛ يعنى برخوردارى والتذاذ از ايشان با عقد موقت و در مدت محدود و با تعيين مبلغ، در مقابل عقد دائم كه ازدواج معمولى است (مترجم).
332- فخر رازى براى تحريم متعه، به اين گفته عمر استدلال مى كند! ر. ك: تفسير وى ذيل آيه: ((فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً)).
333- سوره نساء، آيه 24.
334- ج 1، ص 467، باب: التمتع بالحج.
335- كاش! يك نفر معناى اين حرف را مى دانست! نمى دانيم از كجا تحريم متعه را استفاده كرد؟ آيا خليفه متعه را از خصائص پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى دانست، يا از خصايص زمان حضرت به شمار مى آورد؟ هيچكدام نبود. چون حلال محمّد تا روز قيامت حلال، و حرام او تا قيامت حرام است.
336- رجم و سنگسار كردن، يكى از حدود و كيفرهاى الهى است كه جز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كسى نمى تواند آن را تشريع كند. بعلاوه كسى كه قائل به متعه است، حلال بودن آن را از كتاب و سنت استنباط مى كند، اگر اجتهادش در مشروعيت اين دو متعه با واقع اصابت كرد، آن را اخذ مى كند، و اگر در اجتهادش به خطا رفت، امر شبهه ناكى است كه در صورت عمل به آن حدى بر او نيست؛ زيرا حدود، با شبهات برطرف مى شود.
337- خلاصه آنچه مؤلف در كتب مذكور آورده و در منابع ديگر؛ امثال كتاب پر ارج ((الغدير)) و ((الزواج والطلاق)) شيخ محمد جواد مغنيه آمده است، اين است كه: ((متعه)) به حكم قرآن و سنت مسلم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، مشروع و معمول بوده است. و تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در قيد حيات بود آن را منع نكرد و در زمان ابوبكر و عمر نيز معمول بود، ولى عمر آن را منع كرد. دانشمندان و مفاخر فقها و محدّثان اهل تسنّن نيز آن را به عنوان ازدواج محدود ومشروع در زمان رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - پذيرفته اند. مانند: بخارى، مسلم، احمد حنبل، طبرى، ابو داوود، ابن جريح، ابن انبارى، بيهقى، حاكم نيشابورى، بغوى، زمخشرى، اندلسى، قرطبى، فخر رازى، نووى، بيضاوى، ابن حبان، ابن كثير، ابوالسعود، گ گ سيوطى، شوكانى و آلوسى وغيره. بنابراين، چنانكه مؤلف عاليقدر اشاره فرموده، اين ازدواج موقت، ميان گروهى از صحابه و تابعين هم معمول و مرسوم بوده، ولى از ترس حكم عمر، جرأ ت اظهار آن را نداشته اند!
شيعه كه آن را از منبع وحى الهى و مظهر الهام غيبى گرفته و هنوز هم مانند زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، مشروع مى داند، مى گويد: متعه يك نوع ازدواج محدود است و داراى شش شرط مى باشد:
1 - بايد مدت آن معلوم باشد، يك ساعت، يك ماه، يك سال يا بيشتر.
2 - اجرت و مهر آن پرداخت شود.
3 - مانند عقد دائم بايد با عقد صحيح باشد و ايجاب و قبول، تحقق يابد.
4 - جدايى مرد و زن از يكديگر با بذل مهر يا انقضاى مدت، انجام مى گيرد.
5 - بايد عده نگاه دارد كه دو طهر، يعنى 45 روز است.
6 - زنى كه متعه شده از شوهر ارث نمى برد. و اين خود يك ارفاقى در حق طرفين است كه تحميلى در كار نباشد. اولاد متعه مانند فرزندان زن دائمى است و از پدر و مادر ارث مى برد. و هيچگونه فرقى با ساير فرزندان ندارد. براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: ((الغدير)) ج 6، ص 220 تا 240.
نكته اى را كه بايد در اين مورد يادآور شويم اين است كه: بسيارى از مردم بى اطلاع چه از شيعه و چه ساير فرق اسلامى و حتى غير اسلامى، تصور مى كنند متعه يا صيغه يك امر رايج در بين ما شيعيان است و ديگر نمى دانند كه اين كار يك راه حل مهم و مشروع براى جلوگيرى از ارتكاب حرام است، و چه بسا كه براى صدها هزار نفر در طول عمر يك بار هم اتفاق نيفتد (مترجم).
338- ج 5، ص 361.
339- دنباله داستان اين است كه: وقتى يحيى بن اكثم وارد شد، مأمون گفت: تو را غمناك مى بينم؟
وگفت: يا اميرالمؤمنين! اندوه من بخاطر حادثه اى است كه در اسلام پديد آمده است؟
مأمون گفت: چه حادثه اى؟
يحيى گفت: اعلام خليفه به حلال بودن زنا!
مأمون گفت: زنا؟!
گفت: آرى، متعه زنا است!!
مأمون گفت: به چه دليل؟
گفت: به دليل آيه ((قَد اَفْلَحَ المؤمنونَ وَالَّذينَ هُمْ لِفُروجِهِم حافِظُونَ اِلاّ عَلى اَزْواجِهِم اَوْ ما مَلَكَتْ اَيْمانُهُمْ فَاِنَّهُم غَيْرُ مَلُومينَ فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَاُولئكَ هُمُ العادُونَ)).
چون متعه نه ازدواج معمول و نه كنيزى است كه به تملك انسان در مى آيد، پس بايد زنا باشد.
زهرى هم از على (رض) روايت كرده كه گفت: پيغمبر به ما فرمود اعلام كنيم متعه كه حلال بود، حرام شده است!
مأمون گفت: اين حديث زهرى در كتب حديث آمده است؟
يحيى گفت: آرى.
مأمون گفت: پس اعلام كنيد كه متعه حرام است! مأمورين هم تحريم آن را اعلام كردند (ر. ك: وفيات الا عيان، ج 6، ص 100).
روشن است كه مأمون از بيم فتنه و فساد مردم و علماى سوء، لاجرم اعلام خود را پس گرفت و از افشاى آن حقيقت، لب فرو بست. جالب اينجاست كه قاضى القضاة يحيى بن اكثم كه متعه؛ يعنى ازدواج موقت را عمل زنا مى داند و خليفه را از اعتقاد به مباح بودن و اعلام آن بر حذر مى دارد، طبق نوشته عموم مورخان، از جمله خود ابن خلكان در شرح حال وى، مبتلا به عمل قوم لوط و ارتكاب فعل شنيع امرد بازى و لواط بوده است!
يحيى بن اكثم متعه، عمل مشروع زمان پيغمبر و ابوبكر و قسمتى از عهد عمر را زنا مى دانست و به دليل اينكه عمر آن را حرام كرد، به فاعل آن حد زنا جارى مى ساخت، ولى خود لواط مى كرد و حدى هم نداشت! ابن خلكان از خطيب بغدادى نقل مى كند كه در تاريخ بغداد نوشته است، مأمون از يحيى بن اكثم پرسيد اين شعر از كيست:
قاضى يرى الحد فى الزنا و لا
يرى على من يلوط من بأس
يعنى: ((يك قاضى هست كه مى گويد: زنا كردن حد دارد، ولى كسى كه لواط مى كند، عيبى ندارد؟!
لا احسب الجور ينقضى و على ال
-امة و آل من آل عباس
يعنى: ((گمان نمى كنم مادام كه يك نفر از بنى عباس بر سر كار باشد، ظلم وستم از ميان برود!)).
سپس ابن خلكان مى نويسد: ابوالفرج اصفهانى در ((اغانى)) قسمتى از وقايع امرد بازى يحيى را آورده و از جمله نقل مى كند كه: روزى مأمون براى امتحان يحيى، غلام امرد زيبايى را با وى تنها گذاشت و يحيى با او به عشق بازى پرداخت! چون مأمون پى به موضوع برد، وارد مجلس شد و اين شعر را خواند:
متى تصلح الدنيا و يصلح اهلها
و قاضى القضاة المسلمين يلوط
يعنى: ((چگونه دنيا و مردم دنيا اصلاح مى شود، در حالى كه قاضى القضات مسلمين لواط مى كند؟!)).
سپس مى گويد: مسعودى در مروج الذهب قسمتى از اخبار يحيى را در اين باره آورده است، كه ما از ذكر آن خوددارى مى كنيم؟
ولى شما خوانندگان براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به اغانى ابوالفرج اصفهانى، و مروج الذهب مسعودى و تاريخ بغداد و رياض النظرة سيوطى تا به ميزان ديندارى قاضى القضات كه متعه را زنا مى دانست، ولى براى عمل شنيع لواط حدى قائل نبود پى ببريد؛ چون ما نيز از ذكر آن همه فجايع و مفاسد اخلاقى كه از پرتو دورى مردم از حكومت عادله ائمّه معصومين - عليهم السّلام - و انحراف از جاده مستقيم، دامنگير اعلم علماى عصر يحيى بن اكثم شده بود، معذوريم.
راجع به استدلال قاضى القضات به آيات شريفه اول سوره مؤمنين، بايد گفت كه: دليل قرآنى بر مشروعيت متعه همان آيه ((فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ)) است. كسانى كه متعه را حلال مى دانند آن را ازدواج ناميده اند چنانكه قاضى عياض و ابن عبدالبر قرطبى و ديگران مى گويند: ازدواجى است كه زن از شوهر ارث نمى برد و نكاح بلاميراث است. بنابراين متعه داخل در ((اِلاّ على اَزْواجِهِم))، يعنى آيه اى كه قاضى به آن استناد كرده است. و نه تنها اين آيه ناسخ متعه نيست، بلكه دليل بر مباح بودن آن است. و چيز سومى نيست كه به گفته قاضى القضات، حرام و زنان باشد (پاورقى دو صفحه قبل را نيز ملاحظه فرماييد. مترجم).
340- ر. ك: صفحه 25 از جزء اول آن كتاب، قسمت: ((ماجاء فى النداء للصلاة)).
341- صحيح مسلم، باب: صفة الاذان.
342- آنچه درباره ابومحذوره نقل كرديم، مورد اتفاق علماى تراجم و رجال است. رجوع كنيد به اصابه ابن حجر و غيره كه عيناً يادآور شده اند.
343- ر. ك: شرح حال سمرة بن جندب در استيعاب، و الاصابه و غيره.
344- ((وَ اِنَّكَ لَعلى خُلُقٍ عَظيمٍ))، (سوره قلم، آيه 4).
345- ر. ك: خاتمه كتاب ما ((ابو هريره)).
346- سوره نجم، آيه 3.
347- براى چه پنهان داشت؟! وقتى پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - حيران بود، بهتر نبود عمر پيشدستى كند و حضرت را از ناراحتى در آورد؟! (مترجم).
348- سنن ابو داوود باب: ((بدء الاذان)). ساير بزرگان محدثين و مورخين نيز آن را نقل كرده و از ارسال مهمات دانسته اند.
349- محدثين اين اذان را از عبداللّه بن زيد، نخستين اذانى مى دانند كه در اسلام پديد آمد. با اين وصف چنانكه مى بينيد ((الصلاة خير من النوم)) در آن نيست. با اينكه اذان براى نماز صبح بوده است. پس اى مسلمانان اين بند از كجا آمد؟!
350- اين حديث را ابو داوود در باب كيفيت اذان در سنن خود و ترمذى در صحيح آورده و شخص اخير گفته است: روايتى حسن و صحيح است. ابن حبان و ابن خزيمه هم نقل كرده اند و صحيح دانسته اند. ابن ماجه هم در باب ((آغاز اذان)) در سنن نقل كرده است. ساير ارباب سنن و اصحاب اخبار و حديث هم روايت كرده اند.
351- زرقانى در تعليق خود بر اين حديث، در شرح موطأ مالك مى گويد: اين دو چوب، همان ناقوس بوده است؛ يك چوب كوچك بود كه به چوب بزرگتر مى زدند و از آن صدا برمى خاست. زرقانى در پيرامون اين حديث سخنى دارد كه بجاست اهل علم آن را ملاحظه فرمايند (موطأ مالك، ج 1، ص 120 - 125).
352- تفصيل آن در شرح زرقانى آمده است.
353- ر. ك: شرح زرقانى.
354- سوره نجم، آيه 3.
355- سوره انبيا، آيه 26.
356- سوره اعراف، آيه 203.
357- سوره يونس، آيه 15.
358- سوره احقاف، آيه 8.
359- سوره قيامت، آيه 15 - 18.
360- بحث پيرامون اين آيه شريفه قبلاً در مقدمه مؤلف و ساير موارد گذشت (مترجم).
361- سوره حاقه، آيه 43 - 66.
362- سوره آل عمران، آيه 159.
363- ر. ك: باب: ((بدء الاذان و مشروعيته)) در سيره حلبيه، جزء دوم كه از تعجّب، دهان انسان باز مى ماند!
364- مستدرك حاكم، ج 4، كتاب الفرائض، باب: ((رد الصدقه ميراثاً)) ص 348.
365- ابن حجر در ((اصابه)) به نقل از حلية الاولياء در شرح حال عبداللّه بن زيد، تصريح به صحت آن نموده است.
366- سوره حجرات، آيه 1 و 2.
367- صحيح بخارى، ج 3، ص 127.
368- كتاب ((داعى السماء))تأليف نويسنده شرق، استاد عباس محمود عقاد، ص 136- 142.
369- يكى از فرزندان اميرالمؤمنين على - عليه السّلام - است (مترجم).
370- در نظر ما جامعه شيعه، اگر راويان حديث دوازده امامى باشند ويكى از ائمّه آنها را به عدالت ستوده باشد، حديث ((صحيح)) است وچنانچه عده اى از آنها به عدالت ستوده شده باشند ((حسن)) مى باشد. واگر راويان، در حديث ذكر شده باشند ((مسند)) ودر غير اين صورت ((مرسل)) است و چنانچه سلسله راويان در هر طبقه كه حديث را نقل كرده اند بحدى برسند كه مفيد قطع ويقين باشد ((متواتر)) ودر غير اين صورت ((خبر واحد)) مى باشد وچنانچه در هر طبقه بيش گ گ از سه نفر آن را روايت كرده باشند ((مستفيض))است و((مشهور)) هم ناميده مى شود (مترجم).
371- مستدرك حاكم، ج 3، كتاب: معرفة الصحابه، ص 171.
372- طحاوى در ((مشكل الا ثار)) و ابن مردويه به نقل از متقى هندى، در كنز العمال، ج 6، ص 277، حديث 397.
373- علاء الدين على بن محمد قوشچى، طاشكبرى زاده، از وى در كتابش ((الشقايق النعمانية)) ياد كرد، و نوشته است كه او در سمرقند نزد علماى آنجا به تحصيل پرداخت. علوم رياضى را از قاضى زاده رومى الغ بيك پسر شاهرخ ميرزا فرا گرفت. سپس به كرمان رفت و بعد به سمرقند برگشت و از آن پس به قسطنطنيه رفت. سلطان محمد فاتح پادشاه عثمانى او را گرامى داشت و مدرسه اياصوفيه را در اختيار او گذاشت و به او حقوق و مزايايى اختصاص داد. شرح تجريد وى شرحى است بر ((تجريد العقايد)) خواجه نصيرالدين طوسى؛ فيلسوف و متكلّم شيعه معروف به ((شرح جديد)) در علم كلام. قوشچى به سال 879 در قسطنطنيه درگذشت. و در جوار ابو ايوب انصارى به خاك رفت.
374- شرح تجريد، اواخر مبحث امامت (قوشچى از مفاخر متكلمين - علماى عقايد و مذاهب - اشاعره مى باشد).
375- فَخّ (به فتح فاء و تشديد خاء) ناحيه اى نزديك مكه بوده است كه حسين بن على؛ نوه امام حسن مجتبى - عليه السّلام - در آنجا به سال 169 هجرى خود و گروهى از افراد خاندان و پيروانش به شهادت رسيدند - مراصد (مترجم).
376- سيره حلبى، ج 2، باب: آغاز اذان و مشروعيت آن، ص 110.
377- سوره بقره، آيه 229.
378- سوره بقره، آيه 230.
379- صحيح مسلم، ج 1، كتاب الطلاق، باب: الطلاق الثالث، ص 575. سنن بيهقى، ج 7، ص 336. سنن ابو داوود، كتاب الطلاق. اين حديث اخيرى را در آن مأ خذ از باب نسخ مراجعه نمودن به زن سه طلاقه، ملاحظه كنيد.
شايد اين حديث دلالت داشته باشد كه سه طلاق، اصلاً باطل است؛ چون كار لغوى است. به همين جهت است كه سعيد بن مسيّب و جماعتى از تابعين، چنين عقيده داشته اند. ولى راه صواب آن است كه كار لغو و بازى در گفتن ((ثلاثاً)) است كه در اين صورت ملغى مى شود. ولى جمله ((انت طالق)) اثر خود را مى بخشد؛ زيرا جدى است و بازى در آن راه ندارد.
380- صحيح مسلم، ج 1، كتاب الطلاق، باب الطلاق الثالث، ص 575.
381- مستدرك و تلخيص آن، ج 2، ص 196.
382- تلخيص مستدرك، ج 1، ص 314.
383- سنن بيهقى، ج 7، ص 336. تفسير قرطبى، ج 3، ص 130 و...
384- سيره محمدبن اسحاق، ج 2، ص 191.
385- قاسم بك امين مصرى، در كتاب: تحرير المرأ ة، ص 172 از نسائى، قرطبى و زيلعى نقل كرده، ولى استناد به ابن عباس است. چه بسا كه اين حديث به علت اينكه لعب و بيهوده است، به طور كلى دلالت كند بر فساد طلاق سوم. سعيد بن مسيّب و جماعتى از تابعين هم اين نظر را دارند، ولى قول درست اين است كه: ((لعب)) در قول سوم است كه ملغى مى شود، اما هرگاه گفت ((انت طالق))؛ اثر خود را مى بخشد، زيرا جدى است و لعبى در آن نيست.
386- الديمقراتيه، ص 150.
387- ص 246 و بعد از آن.
388- سبحان اللّه! وقتى جايز باشد كه مجتهدين در آن مدت كم به واسطه تغيير زمان ميان دو خليفه، فتوا را تغيير بدهند. پس بايد فاتحه نصوص احكام كتاب و سنت را خواند!! واى، واى! اگر مجتهدين بخواهند از اين راه - كه متكى به هيچ دليلى نيست - وارد شوند و با تغيير زمان، فتوا بدهند!
389- اين هم از آن حرفهاست كه دليلى بر آن نيست بلكه ادله بر خلاف آن قائم است.
390- به چه دليل؟!
391- در زمان ابن قيم، تغييرى حاصل نشده بود كه موجب شود حكم شرعى كه در قرآن و سنت منصوص بود، تغيير كند. ابن قيم، فقط به عنوان اينكه آنچه در زمان پيغمبر و صحابه بوده است، حكم خداست به آن عمل كرده است.
392- بلكه براى اينكه به نص كتاب (قرآن) و صريح سنت پيغمبر خاتم - صلّى اللّه عليه وآله - عمل كرده باشند. (مؤلّف) ولى به نظر ما محاكم مصر متوجه شده اند كه تاكنون به اشتباه رفته اند، نتيجه فقه مقارن و آشنايى به فقه شيعه اين حسن را داشته است كه اهل تسنن، كم كم متوجه شده اند كه ((شيعه))در پيروى واطاعت از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بهتر رفتار گ گ نموده است. و از جمله همين قانون سه طلاق است كه به همان وضع، مطابق كتاب و سنت، ميان شيعه معمول است (مترجم).
393- وفات ابوبكر در شب چهارشنبه 22 جمادى الا خر سال سيزده هجرى بود. مدت خلافتش، دو سال و سه ماه و ده روز بود.
394- ((تراويح)) نماز جماعت مستحبى در شبهاى ماه رمضان است. نامگذارى آن به تراويح بدين جهت است كه بعد از خواندن هر چهار ركعت، مى نشينند و استراحت مى كنند. ولى ما شيعه اماميه آن را انجام نمى دهيم. و نمازهاى مستحبى ماه رمضان را بسان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بپاى مى داريم كه فرمود: ((صلّوا كما رأ يتمونى اصلى؛ يعنى: نماز بخوانيد همانطور كه من مى خوانم)).
395- ر. ك: صحيح بخارى، ج 1، كتاب: الصلاة التراويح، ص 233. صحيح مسلم، ج 1، باب: الترغيب فى قيام رمضان و هو التراويح، كتاب: صلوة المسافرين و قصرها، ص 283 و بعد از آن.
396- عبد قارى از مردم قاره هم پيمان بنى زهره و خزانه دار عمر بود. وى از عمر، ابو طلحه، ابو ايّوب انصارى و ابو هريره روايت مى كند، پسرش محمد و زهرى و يحيى بن جعدة بن هبيره نيز از وى روايت مى كنند. به سن 78 سالگى در سال 80 ه از دنيا رفت.
397- ارشاد السارى، شرح صحيح بخارى، ج 5، ص 4.
398- ابو هلال حسن بن عبداللّه عسكرى از دانشمندان ادبيات عرب و لغت دان است. كتاب ((الاوايل)) كه به سال 395ه از تأليف آن فراغت يافته است، از اوست.
399- سوره احزاب، آيه 36.
400- مسند احمد، ج 4، ص 370.
401- مسند احمد، ج 5، ص 406. (حافظ ذهبى نيز در شرح حال يحيى بن عبداللّه جابر، در ((ميزان الاعتدال)) از جرير ضبى از يحيى جابر نقل كرده است.
402- سوره نساء، آيه 176. (اين حديث را جماعتى از حافظان سنن و احكام، نقل كرده اند. و در مستدرك حاكم، جلد چهارم، ص 339 (كتاب الفرائض) هم موجود است. حاكم در آنجا تصريح كرده است كه اين حديث با شرط بخارى و مسلم صحيح است. ذهبى نيز آن را در تلخيص مستدرك آورده و گفته است به شرط شيخين صحيح است (مراجعه كنيد).
403- سوره نساء، آيه 11.
404- سوره انفال، آيه 75.
405- فقيه معروف اهل مدينه (متوفّاى سال 95 هجرى) كه از تابعين و همعصر امام زين العابدين - عليه السّلام - واز فقهاى نامى اهل تسنّن بوده است (مترجم).
406- اين حديث را گروهى از حافظان تسنّن نقل كرده اند. و در مستدرك حاكم، جلد چهارم، ص 339 (كتاب الفرائض) نيز مى باشد. حاكم در آنجا تصريح مى كند كه اين حديث با شرط بخارى و مسلم صحيح است. ذهبى هم آن را در تلخيص مستدرك، با حكم به صحت آن به شرط بخارى و مسلم آورده است.
407- مستدرك حاكم، ج 4، كتاب الفرائض، ص 340.
408- ج 6، ص 15.
409- بيهقى در سنن، ابن سعد در طبقات و صاحب كنز العمال در جلد ششم، ص 15 نيز اين روايت را نقل كرده اند.
410- به نقل از بيهقى در شعب الايمان و كنز العمال، ج 6، ص 15.
411- هر كس خواستار تفصيل تحير عمر در مسئله ارث جدّ است، آن را از كتب معتبر بويژه مستدرك حاكم و كنز العمّال متقى هندى، طلب كند.
412- آيا اين يك بام و دو هوا نيست؟ (مترجم).
413- ج 6، كتاب الفرائض، ص 7، حديث 110.
414- گويى خليفه تا آن موقع متوجه نبود كه آنها از جانب مادر برابرند. جاى تعجب است كه برخى از اهل سنت! عمر را از همه صحابه حتى اميرالمؤمنين على - عليه السّلام - فقيه تر و آشناتر به احكام اسلام مى دانند!! (مترجم)
415- سوره نساء، آيه 7.
416- سوره نساء، آيه 11.
417- ر. ك: موطأ مالك، ج 2، كتاب الفرائض، ص 11.
418- ج 6، كتاب الفرايض، ص 8.
419- چون در غير اين صورت، تمام ارث خواهر زاده به مادر او مى رسد و دايى او حقى ندارد (مترجم).
420- اين حديث در كنز العمّال، ج 5، ص 166، حديث 3376 آمده است.
421- اين فتوا را بيهقى و ابن ابى شيبه در سنن خود آورده اند. و كنز العمال، ج 5، ص 166، حديث 3379.
422- سوره طلاق، آيه 4.
423- سوره بقره، آيه 234.
424- زمخشرى در كشاف از على - عليه السّلام - و ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه: ((وَ اُولاتُ الاَحْمالِ)) گفته است: احتياط در مذهب اهل بيت - عليهم السّلام - نيز همين است.
425- سوره حج، آيه 78.
426- اصول الفقه، دواليبى، ص 241 و بعد از آن.
427- در اين باره آنچه از خالد محمد خالد در مبحث طلاق سوم در اين كتاب نقل كرديم كافى است. به آنجا مراجعه كنيد.
428- حاصل اين كه: عمر بر خلاف آنچه در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و ابوبكر و مدتى از خلافت خودش معمول بود، رفتار كرد. آنچه او عمل مى كرد، متّخذ از گفته پسرش بوده نه رأى ابتكارى خودش. و به هر صورت، كنيز بچه دار حالاتى دارد كه آنچه مورد تأييد همه است در صورت مرگ آقايش آزاد است و فروخته نمى شود (مترجم).
429- سوره مائده، آيه 6.
430- سوره نساء، آيه 43.
431- اين شهرت را قسطلانى در ارشاد السارى شرح صحيح بخارى، ج 2، ص 131 (مباحث تيمم) نقل كرده است.
432- اين را از روى خوف گفت، به دليل جمله بعد عمر، كه او را تهديد كرد.
433- ج 1، ص 50.
434- ج 1، باب معرفة الركعتين اللتين كان يصليها النبىّ بعد العصر، ص 309 وبعد از آن گ گ كه اين حديث و دو حديث بعد از آن در آنجا مذكور است.
435- در پايان موارد نهى از نماز بعد از صبح و عصر. و شرح موطأ زرقانى، در پايان جزء اول.
436- ((مكندر)) پسر محمدبن مكندر قريشى تيمى مدنى، متوفّاى سال 80 هجرى به نقل شرح موطأ زرقانى. پدرش محمد مكندر نيز - به گفته قيصرانى - پنجاه سال بعد از پسرش در 130 هجرى درگذشت.
437- به نقل زرقانى در پايان جزء اول شرح موطأ و ساير منابع
438- يعنى: ((و امر شد) كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد))، (سوره بقره، آيه 125).
439- چنانكه محمدبن سعد در طبقات خود، جلد سوم، صفحه 204 و سيوطى در تاريخ الخلفا، شرح حال عمر، صفحه 53 و ابن ابى الحديد در احوال عمر، صفحه 113، جلد سوم شرح نهج البلاغه و دميرى درباره ((ديك)) حيات الحيوان و ابن جوزى در صفحه 60 كتاب تاريخ عمر، آورده اند.
440- مسند احمد، ج 1، ص 335.
441- شرح نهج البلاغه ابن ابن الحديد، ج 15، ص 17 و ج 3، ص 387.
442- ج 1، ص 148 (باب: الرجل ينعى الى اهل الميت بنفسه) و در ج 3، ص 39 (باب: غزوه موته).
443- ج 1، ص 154.
444- ((انّ العين تدمع والقلب يحزن ولانقول الا ما يرضى ربّنا و انا بفراقك يا ابراهيم لمحزون!)).
445- صحيح بخارى، ج 1، ص 152. صحيح مسلم، ج 1، باب: البكاء على الميت.
446- صحيح بخارى، ج 1، باب: البكاء عند المريض، ص 155 و صحيح مسلم، ج 1، باب: البكاء على الميت، ص 341.
447- از اين حديث نيز تأييد پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بر گريستن بر مُردگان و دستور به آن، استفاده مى شود. علاوه، مجرد صدور آن، از فاطمه زهرا - عليهاالسّلام - بانوى گ گ بانوان، حجت است.
448- مسند احمد، ج 2، ص 40.
449- صحيح بخارى، ج 1، ص 255.
450- مسند احمد، ج 1، ص 335.
451- مسند احمد، ج 2، ص 333.
452- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 111.
453- ((ابن الميّت يعذب ببكاء اهله عليه)).
454- سوره فاطر، آيه 18.
455- تاريخ طبرى، ج 4، وقايع سال سيزده هجرى.
456- شايد صحيح آن ((روضه خاخ)) باشد كه موضعى در بين مكه و مدينه است.
457- علت تهديد على - عليه السّلام - نيز همين بوده است كه زن ناچار شود تا خود آن را در آورد!
458- عمر در اين گونه موارد ابراز شجاعت مى نموده، ولى در ميدانهاى جنگ، هيچگاه دست به شمشير نبرد (مترجم).
459- صحيح بخارى، ج 4، پايان باب: استتابة المرتدين والمعاندين.
460- بله، ولى چه بايد كرد عمر است ديگر! (مترجم).
461- ((لحقه)) شتر شيرده است.
462- ((تطيّر)): فال بد زدن، از پرواز مرغ، فال زدن. به فال بد گرفتن (فرهنگ عميد).
463- ج 1، ص 20.
464- اهل ((صفه)) يعنى اصحاب سكو؛ واينان بينوايان صدر اسلام بودند كه در اوايل هجرت پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر روى سكوى جلو مسجد پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - روزگار مى گذرانيدند. و هيچ ربطى به صوفى ندارند، چرا كه ((صوفى)) از ((صوف))؛ يعنى پشم گرفته شده است. پس صوفى، يعنى پشم پوش، و ربطى به اصحاب صفّه ندارد (مترجم).
465- به نقل از نويسنده اديب عرب، محمد لطفى جمعه مصرى، در كتاب تاريخ فلسفة الاسلام، ص 301.
466- ولى على - عليه السّلام - به عقيده شيعه، امام بر حق و خليفه بلافصل پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، هيچگاه چنين كارى نكرد و پشيمان نشد ومعذرت نخواست؛ زيرا او امام معصوم و ما فوق ابناء بشر بود (مترجم)
467- سوره بقره، آيه 187.
468- ر. ك: تفسير كشاف و ساير تفاسير. واحدى نيز در كتاب اسباب النزول، ص 33 آن را آورده است.
469- سوره بقره، آيه 219.
470- سوره نساء، آيه 43.
471- كنايه تفريطى به پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - است.
472- و كائن بالقليب قليب بدر
من الفتيان والعرب الكرام
ايوعدنا ابن كبشة اِن سنحيا
و كيف حيات اصداء و هام
ايعجزه ان يردّ الموت عنى
و ينشرنى اذا بليت عظامى
الا من مبلغ الرّحمن عنى
بانّى تارك شهر الصيام
فقل للّه يمنعنى شرابى
و قل للّه يمنعنى طعامى
473- سوره مائده، آيه 91.
474- المستطرف، تأليف: شهاب الدين ابشيهى، ج 2، باب: 74 مختص به حرمت شراب و نكوهش و نهى از آن.
475- تفسير كبير، ج 3، ص 446 (در تفسير سوره مائده).
476- ج 3، ص 274.
477- كنز العمال، ج 5، ص 272، حديث 5391. ابن عساكر هم آن را روايت كرده است.
478- ((حفصه)) دختر عمر بوده است، به همين جهت پيغمبر به وى ابو حفص مى گفت (مترجم).
479- محمدبن اسحاق و سيره نويسان ديگر از جمله ابن كثير در البداية والنهاية، ج 3، ص 285 نقل كرده است.
480- سيره سيد احمد زينى دحلان، ج 1، ص 504 در حاشيه سيره حلبيه.
481- سوره يونس، آيه 15.
482- اين معنا را زينى دحلان در سيره خود، ج 1، ص 512 در حاشيه سيره حلبيه از آنها نقل كرده است.
3 - اين مطلب را با همين الفاظ، در ص 512، جلد اول سيره نبويّه دحلانى ودر معناى گ گ آن، در سيره حلبيه و البداية والنهايه ابن كثير به نقل از احمد حنبل و مسلم و ابو داوود و ترمذى از عمر خطاب آمده است.
484- سوره انفال، آيه 67.
485- حتى پيغمبر - نعوذ باللّه (مترجم).
486- ((وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَى الطّائِفتَيْنِ اَ نَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ اَنَّ غيرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ اَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ)) (سوره انفال، آيه 7).
487- چنانكه در سيره حلبيه و دحلانيه و غيره است.
488- ((كَما اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالحَقِّ وَ اِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَاَ نَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ)) (سوره انفال، آيه 5 و 6).
489- در فصل هشتم.
490- معلوم مى شود كه عمر در موارد متعدد در مقابل پيغمبر و خدا، اظهار نظر مى نموده. و اين همان اجتهاد در مقابل نص است (مترجم).
491- سوره انفال، آيه 15 - 16.
492- كه نه تقييد خورده و نه تخصيص، و لو مسلم بگيريم كه آيه در روز جنگ بدر نازل شده است زيرا اطلاق و عموم آن مورد ترديد نيست. چنانكه به اتفاق اهل علم، ((مورد)) طورى است كه ((وارد)) نمى تواند آن را مقيد سازد يا تخصيص دهد.
493- ((اِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى اَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فى اُخْريكُمْ فَاَثابَكُمْ غَمّاً بِغَمٍّ)) (سوره آل عمران، آيه 153).
494- صحيح بخارى، ج 3، ص 46.
495- البداية والنهاية، ج 4، ص 329 به نقل از بخارى و مسلم و غيره.
496- ج 3، ص 38.
497- ((لابعثنّ غداً رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّانه لايولى الدبر يفتح اللّه على يده)).
498- قد علمت خيبر انّى مرحب
شاكى السلاح بطل مجرب
499- انا الّذى سمتنى امّى حيدرة
كليث غابات كريه المنظرة
او فيكم بالصاع كيل السندرة
500- ج 3، ص 43.
501- اين عين سخنان حسن بصرى است. ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 369 به نقل از واقدى.
502- مسند احمد، ج 5، ص 356.
503- ما درباره اعزام على - عليه السّلام - براى تلاوت سوره برائت، بحث دقيقى داريم كه در حديث 18، ص 157 تا 188 كتاب ((ابو هريره)) آورده ايم.
504- ((يااَ يُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَالظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ وَلا تَجَسَّسُوا وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً اَ يُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْيَاءْكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوااللّهَ اِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحيمٌ(سوره حجرات، آيه 12)
505- مكارم الاخلاق، تأليف خرائطى، كنزالعمال، ج 2، ص 167 حديث 3696. وشرح گ گ ابن ابى الحديد، ج 3، ص 96 و ص 137 و احياء العلوم غزالى.
506- ((القطع والسرقة))، تأليف ابوالشيخ، كنز العمال، ج 2، ص 141، ح 3354.
507- سعيد بن منصور و ابن منذر آن را روايت كرده اند و به شماره 3694 در جلد دوم كنز العمّال هم نقل شده است. آفرين بر مشاور خليفه! (مترجم).
508- عبدالرزاق و عبدبن حميد وخرائطى در مكارم الاخلاق آورده اند. و در كنز العمال هم به شماره 3693 در جلد دوم آمده است. حاكم در جلد چهارم مستدرك، ص 377 وذهبى گ گ در تلخيص خود آن را نقل كرده اند.
509- اين حديث و قبل از آن در صفحه 141 كنز العمّال، جلد دوم موجود است.
510- ((وَ اِنْ اَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ اِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً اءَتَاْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ اِثْماً مُبيناً وَ كَيْفَ تَاءْخُذُونَهُ وَ قَدْ اَفْضى بَعضُكُمْ اِلى بَعْضٍ وَآخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقاً غَليظاً)) (سوره نساء، آيه 20 - 21).
511- به همين الفاظ بسيارى از حافظان آثار و ناقلان اخبار آن را روايت كرده اند. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، جلد سوم، ص 96 آن را به طور ارسال مسلم نقل كرده است.
512- زمخشرى در كشّاف در تفسير آيه مورد بحث ((وَ آتَيْتُم اِحْداهُنَّ قِنْطاراً)) آن را نقل كرده است.
513- تفسير كبير، ج 3، ص 175.
514- و خواننده بايد توجه بيشترى به اين دو حديث كند (مترجم).
515- مراجعه كنيد به كتاب اعلام الموقعين، جلد سوم، صفحه 33 وبعد از آن، احمد امين نيز اين داستان را از آن كتاب، در صفحه 287 ((فجر الاسلام)) نقل كرده است. ابن حجر نيز در قسم دوم ((اصابه)) در شرح حال عبدالرحمن بن حاطب، اشاره به آن نموده ومى گويد: او با عمر داستانى دارد!
516- سوره بقره، آيه 173.
517- اين قضيه را ابن عبدالبرّ در شرح حال ابو خراش هذلى در كتاب ((استيعاب)) و دميرى در ماده ((حيه)) در حيات الحيوان آورده اند.
518- طبقات، ج 3، ص 205 (در شرح حال عمر)
519- الا ابلغ ابا حفص رسولا
فداً لك من اخى ثقة ازارى
قلائصنا هداك اللّه أ نا
شغلنا عنكم زمن الحصار
فلا قلص وجدن معقلات
قفا سلع بمختلف البحار
قلائص من بنى سعد بن بكر
و اسلم او جهينة او غفار
يعقلهنّ جعدة من سليم
معيداً يبتغى سقط العذار
520- ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟ (مترجم).
521- اينها از يك مادر و پدران متعدد بودند. و جز زياد (پدر عبيداللّه زياد) كه وضع نامناسبى داشت، بقيه برادران، افراد سرشناس و مردان محترم و عدول امت بودند (مترجم).
522- رشوه اى از اين مهمتر؟ (مترجم).
523- آرى اين هم رشوه مهمتر! (مترجم).
524- حبارى: اى هوبره و هوبره پرنده اى است وحشى و حلال گوشت. بزرگتر از مرغ خانگى و داراى گردنى دراز و بالهاى زرد رنگ و خالدار (مى باشد) به عربى ((حبارى)) مى گويند. و در بلاهت به او مثل مى زنند. در فارسى، ابره و تو دره و جرز و چرز و جرد هم گفته شده (است) او را براى گوشتش شكار مى كنند. (فرهنگ عميد، در المنجد نيز قريب به همين معنا آمده است - مترجم).
525- چون زناى محصنه و با زن شوهردار بود و مى بايد مغيره سنگسار شود كه نشد (مترجم).
526- ديگر چيزى مانده بود؟ (مترجم).
527- اين مغيرة بن شعبه كه خليفه اين قدر درباره عمل شنيع او سختگيرى مى كند، يكى از چهار سياستمدار معروف عرب است، سه نفر ديگر: معاويه، عمرو عاص و همين زياد است كه اين محكمه فرمايشى ومجلس مسخره را به نفع حكومت وقت به طرز ماهرانه اى عوض كرد. مغيره دو بار به حكومت كوفه، مركز عراق رسيد. و يكى از سردمداران حكومت خلفا و شخص معاويه و از بازيگران كار كشته آشكار و نهان سياست صدر اسلام بود.
مورخين درباره او نوشته اند: ((اَزْنى ثقيف)) يعنى: زناكارترين مردان قبيله ثقيف بود. حلبى در جلد2 سيره خود، ص 699 مى نويسد: او با سيصد تا هزار زن همبستر شد! كه فقط هشتاد نفر آنها شوهردار بودند! با اين وصف، عمر چنان رعايت حال او را مى نمايد كه گويى فرشته اى را مى خواهد محاكمه كند. ضمناً بايد گفت كه به گفته حلبى و ديگران، مغيرة بن شعبه نخستين كسى است كه به عمر ((اميرالمؤمنين)) گفت!! (مترجم).
528- ر. ك: وفيات الاعيان، ج 2 (شرح حال يزيد بن زياد حميرى). مستدرك، ج 3، ص 448. حاكم نيشابورى اين قضيه را در مستدرك، ج 3، ص 448 نقل نموده و حديث آن را صحيح دانسته است. و تلخيص مستدرك ذهبى. تمام مورخينى كه حوادث سال هفده هجرى را نگاشته اند، در ترجمه مغيره، ابوبكره، نافع و شبل بن معبد، آن را يادآور شده اند.
529- ((مليله)): رشته هاى باريك زر و سيم كه با آنها روى يقه يا آستين يا دامن لباس نقش و نگار و زر دوزى مى كنند. نقش و نگارى كه با رشته هاى زر و سيم، در روى پارچه، دوخته باشند (فرهنگ عميد).
530- ((مكلل)): اكليل پوشيده و آراسته شده، تاج بر سر نهاده شده، زيور داده شده (همان مأ خذ).
531- ابن عبد ربه، ورود هيأ ت جبله را در جلد اول كتاب ((عقد الفريد)) صفحه 187 به تفصيل آورده است. و در جلد اول كتاب ((الدروس العربيه)) - كه براى مدارس متوسطه نوشته اند - صفحه 62 نيز به نقل از اغانى ابوالفرج اصفهانى آمده است.
532- تنصرت الاشراف من اجل لطمة
و ما كان فيها لو صبرت لها ضرر
تكنفنى منها لجاج و نخوة
وبعت لها العين الصحيحة بالعور
فياليت امّى لم تلدنى و ليتنى
رجعت الى القول الذى قال لى عمر
و يا ليتنى ارعى المخاض بقفرة
و كنت اسيراً فى ربيعة او مضر
533- لا آمرك و لاانهاك!
534- عقد الفريد، ج 1، باب: فيما يأ خذ السلطان من الحزم والعزم
535- اين سخن خليفه يكى از بدترين نوع فحشهاست!
536- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 104 (ط مصر)
537- طبقات ابن سعد، ج 4، ص 90 (در ترجمه ابوهريره).
538- خالد در همان منطقه شامات مُرد. و اينك گور او در شهر حمص، زيارتگاه اهل تسنن و داراى دستگاه و قبه وبارگاه است. آرى اين همان خالدى است كه مالك بن نويره - آن مرد بهشتى - را كشت و با زن او همبستر شد و همچنين با زن شوهردار ديگرى نيز همان كار زشت را انجام داد وكارهاى قبيح فراوان ديگرى كه بسيار است. با وصف حال، اهل سنّت گ گ او را سيف اللّه و شمشير بران خدا مى دانند!!! مترجم.
539- سوره ذاريات، آيه 1 - 2.
540- مورخان آن را با سلسله سند نقل كرده اند. دانشمند متتبع، ابن ابى الحديد، آن را در جلد سوم شرح نهج البلاغه، طبع مصر، صفحه 122 آورده است.
541- چنانكه در صفحه 99 جلد سوم شرح نهج البلاغه است.
542- ابو شحمه: يعنى پدر پيه! گويا از بس چاق و تنومند بوده (مانند پدرش عمر كه بلند قد و تنومند بوده است) به وى پدر پيه و ابو شحمه مى گفته اند و گرنه چنانكه گفتيم، نامش عبدالرحمن است (مترجم)
543- شايد در اين گونه موارد، خوانندگان بى اطلاع از قوانين اسلامى و حدود الهى، كار عمر را تحسين كنند كه چقدر سختگير بوده و نسبت به احكام الهى حساسيت داشته است، ولى سخن در اين است كه مجرى احكام اسلام، بايد از پيش خود اجتهاد نكند و نظر شخصى را بر مصالح احكام و مقررات دينى، مقدم ندارد (مترجم).
544- نام اين درخت در قرآن كريم آمده است: ((لَقَدْ رَضِىَ اللّهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَاءَ نْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ اَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً)) (سوره فتح، آيه 18)؛
يعنى: ((خداوند از مؤمنانى كه زير درخت (معهود حديبيه) با تو بيعت كردند، به حقيقت خشنود گشت و از وفا و خلوص قلبى آنها آگاه بود كه وقار و اطمينان كامل بر آنها نازل فرمود. و آنان را به فتحى نزديك، پاداش داد)).
545- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 59.
546- ر. ك: ص 154 و 158 همين كتاب.
547- اشاره به مسلك وهّابى است كه اينك مذهب رسمى حكومت حجاز است. و بر اساس آن، قبور ائمّه و صحابه و تابعين و علماى عاملين سنّى و شيعه را خراب كردند و با زمين يكسان نمودند، به اين پندار كه احترام به قبور، شرك است!! همان پندارى كه عمر در نماز گزاردن زير درخت داشت (مترجم).
548- يعنى: ((... و هر كس امورى را كه خداوند حرمت نهاده، بزرگ و محترم شمارد، البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود)) (سوره حج، آيه 30).
549- يعنى: ((... هر كس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد (خوشا بر او كه) اين صفتِ دلهاىِ باتقواست))، (سوره حج، آيه 32).
550- و به قول مولوى در مثنوى:
گفت معشوقى به عاشق كى فتى
تو به غربت ديده اى پس شهرها
گو كدامين شهرهان زان خوشتراست
گفت آن شهرى كه در وى دلبر است
هر كجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخياط
هر كجا يوسف رخى باشد چو ماه
جنّت است آن گرچه باشد قعر چاه
(مترجم)
551- بدون شك او عمر بن خطاب بوده است.
552- محب الدين طبرى در ((ذخائر العقبى)) به اسناد خود آن را از ابن عبّاس نقل كرده است.
553- سوره مجادله، آيه 12.
554- مستدرك، ج 2، ص 482.
555- ((ءَ اَشَفَقْتُمْ اَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَاِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَاَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آ تَوا الزَّكوة وَاَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ)) (سوره مجادله، آيه 13)
556- ر. ك: به هذيانهاى فخر رازى در تفسير كبير (مفاتيح الغيب) ج 8، ص 167.
557- سوره شعراء، آيه 227.
558- به نقل ابن حجر عسقلانى در شرح حال معاذبن جبل، در ((الاصابه)).
559- گويا اين اعتراض رااميرالمؤمنين - عليه السّلام - به عمر نمود نه معاذبن جبل (مترجم).
560- مستدرك، ج 4، كتاب حدود، باب: كسانى كه قلم تكليف از آنها برداشته شده، ص 389 (با سلسله سند).
561- ج 3، ص 150 - 152، ط مصر.
562- مسند احمد، ج 1، ص 154.
563- حاكم نيز به الفاظى قريب به آن در جلد چهارم صفحه 389 مستدرك روايت كرده. ذهبى نيز در تلخيص با تصريح به صحت آن، آورده و بخارى هم آن را اختصاراً نقل كرده است (صحيح بخارى، ج 4، ص 117)
564- سوره نحل، آيه 115.
565- به نقل ابن قيم در صفحه 53 همان كتاب.
566- الطرق الحكيمة فى السياسة الشرعية، ص 55.
567- فجر الاسلام، ص 285.
568- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 58 (در ضمن شرح خطبه شقشقيه).
569- سوره مائده، آيه 93.
570- سوره مائده، آيه 90 - 93.
571- حاكم در مستدرك، ج 4، ص 376(باب: مشاوره صحابه درباره حد شراب) آن را نقل كرده وتصريح به صحت آن نموده است. ذهبى نيز در تخليص آن را نقل كرده وصحيح دانسته است.
572- الطرق الحكيمة فى السياسة الشرعية، ص 27.
573- همان مدرك، ص 30.
574- مسند احمد، ج 1، ص 190.
575- تقصير ابى بن كعب صحابى بزرگوار چيست؟ مردم خود به احترام او دنبال وى افتاده اند، چه خوارى براى ايشان دارد؟ اين همان تفرعن عمر است كه نمى توانست هيچكس را معنون بداند (مترجم).
576- ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 60.
577- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134.
578- و هو بعد النبى خير البرايا
والسما خير ما بها قمراها
و هو فى آية التباهل نفس ال
مصطفى ليس غيره اياها
و هما مقلتا العوالم يسرا
ها على و احمد يمناها
انّما المصطفى مدينه علم
و هو الباب من أ تاه أ تاه
579- خطبه شقشقيه اميرالمؤمنين - عليه السّلام - در نهج البلاغه، خطبه سوم كه در آن حكومت سه خليفه و اعمال و رفتار آنان و وضع اسف انگيز خود در زمان آنان را به تفصيل شرح مى دهد، چنانكه گويى خارى به چشم و استخوانى در گلو داشت (مترجم).
580- اگر ابو عبيده جراح - چنانكه اهل سنت روايت كرده اند - امين امت بود؛ على - عليه السّلام - به شهادت واقعه غدير خم، سرپرست امت و از خود امت بهتر بود! عمر، خود از كسانى بود كه بعد از مراسم انتخاب على - عليه السّلام - به عنوان سرپرست امت توسط پيغمبر، به وى تبريك گفت!!!
581- گمان نمى كنم عمر روزى را كه با دوستش ابوبكر خوار و زار از جنگ خيبر بازگ گ گشت، فراموش كرده باشد كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((فردا عَلَم اسلام را به دست كسى مى دهم كه خدا و پيغمبر را دوست بدارد و خدا و پيغمبر هم او را دوست بدارند. و فتح خيبر به دست او انجام گيرد! ثابت بماند و فرار نكند)).
582- شگفتا! پيغمبر به امر خدا و با يك صد و ده طريق كه خود علماى اهل سنت روايت كرده اند در غدير خم مى گويد خدا به من امر كرده است كه على را به جانشينى بلا فصل خود معرفى كنم همه و از جمله خلفاى ثلاثه شنيدند وپس از پيغمبر وصيت او را ناديده گرفتند، وحالا با اصرار از عمر مى خواهند وصيت كند چه كسى را به جاى خود منصوب مى دارد!! (مترجم).
583- ما چه مى دانيم. شايد سبك شمردن خون اينان، ايجاب كرد كه بعدها خون عثمان خليفه را سبك شمارند. شورشيان هم در بصره و صفين و خوارج در نهروان، خون على - عليه السّلام - و يزيد، خون امام حسين - عليه السّلام - را در كربلا سبك شمارند؛ زيرا فاروق كسى بود كه افراد بعدى در كارها از وى تقليد مى كردند، بويژه اشخاصى كه بيان كرديم.
584- و شايد قبل از اينان ابن قتيبه دينورى در ((الامامة والسياسة)) نقل كرده است (مترجم).
585- به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد اول، صفحه 62 مراجعه كنيد كه چيز شگفت انگيزى خواهيد ديد.
586- با اينكه اسلام دين مساوات است، بايد رعايت شؤ ون پيشوا بشود، و مقام خلافت اسلامى از هر جهت مصون بماند، تا بعدها آن را سبك نگيرند و هر بى سرو پايى دعوى آن را نكند (مترجم)
587- على - عليه السّلام - بر وى نماز خواند و اجازه نداد ابوبكر بر او نماز بگذارد (صحيح بخارى، ج 2، ص 39 و صحيح مسلم، ج 2، ص 72).
588- صحيح بخارى، ج 4، ص 119 (باب: رجم الحبلى من الزنا اذا احصنت).
589- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2.
590- ((نعثل)) يك نفر يهودى ريش پهن بود. عايشه خليفه را به او تشبيه مى كرد! سخن وى در اين باره و ايراد و نكوهشى كه از عثمان مى نمود در همه كتب تاريخ، مربوط به حيات عثمان است. از جمله ابن اثير در جلد سوم كامل، صفحه 80 ضمن نقل جنگ جمل، آن را نقل مى كند و اشعارى را شاهد مى آورد كه از جمله اين دو شعر است:
فمنك البداء و منك الغير
و منك الرياح و منك المطر
و انت امرت بقتل الامام
و قلت لنا: انه قد كفر!
591- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 22.
592- عثمان از بنى اميه و عمو زاده با واسطه معاويه بود. وقتى بناست شخصى از خاندان اموى كه در رأس آنها ابوسفيان با آن همه سوابق دشمنى با اسلام و پيغمبر، روى كار بيايد، پيداست كه ديگر خلافت معاويه تعجبى نخواهد داشت (مترجم).
593- مستدرك حاكم، ج 4، ص 480.
594- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 66.
595- احلف باللّه رب الانام
ما ترك اللّه شيئاً سدى
و لكن خلقت لنا فتنة
لكى نبتلى بك او تبتلى
فان الامينين قد بينا
منار الطريق عليه الهدى
فما اخذا درهماً غيلة
و لا جعلا درهماً فى هوى
واعطيت مروان خمس البلاد
فهيهات سعيك ممن سعى
596- سوره نساء، آيه 101.
597- عثمان نيز چنين بود تا اينكه شش سال يا نه سال از ايام خلافتش گذشت و از آن پس تا زنده بود نماز را تمام خواند. چنانكه خواهيم گفت.
598- سوره احزاب، آيه 21.
599- ج 1، ص 131.
600- صحيح مسلم، ج 1، كتاب: صلاة المسافرين وقصرها.
601- ر. ك: تاريخ كامل ابن اثير، ج 3، ص 49 و تاريخ طبرى، ج 3، ص 322.
602- صحيح مسلم، ج 1، ص 258 (كتاب: صلاة المسافرين).
603- مسند احمد، ج 4، ص 94.
604- يعنى عمل عثمان ر ا كه ((اجتهاد در مقابل نص)) بود تكرار كرد!
605- ر. ك: صحيح مسلم، ج 1، ص 258 (ط مصر، سال 1327ه ق). و عمل كنيد به آنچه او روايت كرده و رها كنيد آنچه را كه بعدها اجتهاد نموده است!
606- اين روايت را به همين الفاظ، حاكم در شرح حال اسماء دختر نعمان در مستدرك، جلد چهارم، صفحه 37 و محمدبن سعد در طبقات، جلد هشتم، صفحه 104 و طبرى و ديگران نقل كرده اند.
607- براى اطلاع بيشتر، به صحيح بخارى مراجعه كنيد. البته به نظر شما بستگى دارد اگر تعجب كنيد!
608- ((مغافير))مايعى است كه از بعضى از درختان جارى مى شود وسفت مى شود (مترجم).
609- سوره تحريم، آيه 4.
610- سوره تحريم، آيه 5.
611- خلاصه ماجرا اين است كه: اولاً پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - دختران ابوبكر و عمر؛ يعنى عايشه و حفصه را خواستگارى نكرد (مانند اغلب زنانش كه هر كدام به علتى به عقد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آمدند و همه جز عايشه، زنان بيوه و شكست خورده در زندگى و طلاق داده يا شوهر مرده يا اسير بودند) بلكه عايشه را پدرش ابوبكر و مادرش به اصرار به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - پيشنهاد كردند. حضرت هم پذيرفت. در مكه عقد كرد و بعدها در مدينه عروسى نمود و سن عايشه كمتر از 15 سال نبوده است. گ
گ حفصه نيز شوهرش را در جنگ بدر از دست داد و به خانه پدرش عمر آمد. زنى بد اخلاق و تندخو بود و كسى او را نمى گرفت. عمر به ابوبكر و عثمان پيشنهاد كرد تا با وى ازدواج كنند اما هر دوى آنها بخاطر تندخويى حفصه حاضر نشدند با او ازدواج كنند.
عمر موضوع را با پيغمبراكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در ميان گذاشت. چون شوهر حفصه در ركاب پيغمبر كشته شده بود، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خود با اين زن ازدواج كرد!
موضوعى كه در اينجا مؤلف اشاره كرده و از همدستى آنها بر ضد پيغمبر صحبت مى كند، اين بود كه روزى پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - با يكى ديگر از همسرانش (ماريه) بانوى مصرى در خانه عايشه يا روز نوبت حفصه، خلوت كرده بود. در همان هنگام حفصه وارد شدو از ماجرا اطلاع يافت؛ چون پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى دانست كه عايشه و حفصه با ماريه ميانه اى ندارند، براى جلوگيرى از عكس العمل آنان از وى تعهد گرفت كه ماجرا را به عايشه نگويد. و در عوض حضرت فرمود: ماريه را بر خود حرام كردم! و ديگر با او نزديكى نمى كنم، ولى حفصه جريان تحريم ماريه را به عايشه خبر داد!
در اين هنگام طبق آيات اوايل سوره تحريم، خداوند به پيغمبر فرمود: ((اى پيغمبر! چرا همسرت را كه خدا بر تو حلال كرده است، براى خوشايند زنان ديگرت، بر خود حرام نمودى! او بر تو حلال است. كفاره قسم خود را بده (و از شرّ زنان ديگرت باك نداشته باش) كه خدا ياور تو مى باشد)).
و در آيه چهارم؛ (يعنى همين آيه مورد بحث) مى فرمايد: اگر آن دو نفر (حفصه و عايشه) با استفاده از نفوذ پدران خود بخواهند بر ضد تو همدستى كنند (و زيانى به تو برسانند) خداوند و جبرئيل و مؤمنين شايسته (على عليه السّلام) و همچنين فرشتگان، ياور و مدد كار تو خواهند بود.
بنابراين، اصولاً سوره تحريم به همين جهت، تحريم خوانده شده آيات اوّل آن سوره در اين باره نازل گرديده است.
خداوند در آيه بعد - چنانكه در متن آمده است عايشه و حفصه را تهديد مى كند كه اگر پيغمبر را اذيت كنند! زنان مسلمان و با ايمان ديگرى را به جاى آنها به پيغمبر تزويج خواهد كرد (مترجم).
612- خيانت زن نوح به همسرش اين بوده است كه به مردم مى گفت: شوهرم ديوانه است وگوش به حرف او نگيريد! و خيانت زن لوط هم راهنمايى زنان بدكار به خانه لوط بود كه زنان پاكدامنى در آن پنهان شده بودند. هر دوى اين زنان، كافر و بى سعادت و دور از هدف عالى شوهران بزرگوار خود بودند (مترجم).
613- سوره تحريم، آيه 10 - 11
614- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 77.
615- ((نعثل))به كسى گفته مى شود كه در بدن ومحاسنش، موهاى زيادى باشد. ((نعثل))گ گ لقب عثمان نزد مادرش بود (بئس الاسم الفسوق بعد الايمان).
616- صحيح بخارى، جلد اول (باب: آغاز وحى) و در تفسير سوره اقرأ در جلد سوم صحيح و در باب ايمان صحيح مسلم. در تفسير سوره مزبور از صحيح ترمذى و نسايى هم آمده است.
617- مايه كمال تأسف است كه ما نيز بيشتر اين مطالب را نسنجيده در منابر مى گوييم يا در نوشته ها مى نويسيم. وتوجه به سفسطه بودن آن هم نداريم وبه فكر نيستيم كه چه نسبتهاى گ گ دروغ و محال و ناروايى به ساحت مقدس حضرت ختمى مرتبت وعقل كل و راهنماى بزرگ بشريت مى دهيم.
نويسنده اين قسمت از سخن مؤلف بزرگوار را دنبال كرده است. و به كشفى بزرگ در آغاز وحى و بعثت پيغمبر نايل گشته است. ما آن را در كتاب ((شعاع وحى بر فراز كوه حراء)) و كتاب ((تاريخ اسلام)) و ((يادنامه طبرى)) شرح داده ايم. براى اطلاع كامل به آن كتب مراجعه فرماييد (مترجم).
618- ارشاد السارى، جلد1، ص 171.
619- يعنى: ((برخى از اهل مدينه منافق و بر نفاق، ماهر و ثابت هستند. شما از نفاق آنان آگاه نيستيد و ما آگاهيم)) (سوره توبه، آيه 101).
620- ((وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِليَّةِ الاْولى وَ اَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكوة وَ اَطِعْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ)) (سوره احزاب، آيه 33).
621- مانند هشام بن محمد كلبى در كتاب ((الجمل)). طبرى در تاريخ امم و ملوك. ابن اثير در كامل. مدائنى نيز در كتاب ((الجمل)) و ساير مورّخان متقدم ومتأخّر. كافى است كه خواننده آنچه را ابن ابى الحديد معتزلى در اين خصوص در شرح نهج البلاغه (ط مصر) ج 2، از ص 77 تا 82 و ص 496 به بعد آورده است، از نظر بگذراند.
622- ر. ك: استيعاب، اسد الغابه، اصابه، طبقات ابن سعد وغيره.
623- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 77.
624- تاريخ طبرى، ج 3، ص 476.
625- فمنك البداء و منك الغير
و منك الرياح و منك المطر
و أ نت امرت بقتل الامام
و قلت لنا انّه قد كفر
فهبنا اطعناك فى قتله
و قاتله عندنا من امر
و لم يسقط السقف من فوقنا
و لم تنكسف شمسنا و القمر
و قد بايع الناس ذا تدرؤ
يزيل الشبا و يقيم الصعر
و يلبس للحرب أ ثوابها
و ما من و فى مثل من قد غدر
626- ابن ابى الحديد نامه ام سلمه را در ج 2، ص 79 شرح نهج البلاغه آورده و الفاظ مخصوص آن را شرح كرده است (مراجعه كنيد). ام سلمه با اين سخن خود امتحان خوبى داد و براى خدا و به مصلحت اسلام و شخص عايشه، سخنانى گفت و اقداماتى نمود. و در اين راه بهترين جهاد را به عمل آورد. چقدر فرق است بين جهاد او و جهاد عايشه!
627- شرح نهج البلاغه ابن أ بى الحديد، ج 2، ص 80.
628- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 80.
629- اين معنا با وضع دنياى كنونى ما فرق دارد؛ زيرا در جهان معاصر اگر - يكى - دو زن در رأس حكومت و دولتى قرار دارند، كارهاى اساسى در دست آنها نيست، بلكه در دست دولت ومجلس است، و آنها مجريان مصوبات قواى مقننه و مجريه هستند، و در حقيقت كارها دست آنها نيست و بيشتر فقط امضايى مى كنند و مى گذرند (مترجم).
630- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 80.
631- همان مدرك، ص 498.
632- تاريخ طبرى، ج 6، ص 482 (همچنين داستان جاريه با طلحه و زبير و محاوره جهينى با محمدبن طلحه را نقل نموده است).
633- صنتم حلائلكم وقد تم امكم
هذا لعمرك قلة الانصاف
امرت بجر ذيولها فى بيتها
فهوت تشق البيد بالايجاف
غرضا يقاتل دونها ابنائها
بالنبل والخطى والاسياف
634- سئلت ابن طلحة عن هالك
بجوف المدينة لم يقبر
فقال ثلاثة رهط هم
اماتوا ابن عفان فاستعبر
فثلث على تلك فى خدرها
و ثلث على راكب الا حمر
و ثلث على ابن ابى طالب
و نحن بدوّيةِ فرقر
فقلت صدقت على الا ولين
واخطأ ت فى الثالث الا زهر
635- ج 1، ص 35.
636- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 505.
637- اين پيمان شكن، دروغ مى گويد، زيرا او اولين كسى بود كه با على - عليه السّلام - بيعت كرد. از سوء عواقب كار، به خدا پناه مى بريم.
638- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 499.
639- ج 2، ص 501.
640- از سخنان آن حضرت در نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 171، ص 555.
641- سوره فتح، آيه 20.
642- تاريخ طبرى، ج 2، ص 519.
643- جا دارد كه اشاره كنيم كه عمرو عاص، حيله بلند كردن قرآنها را در جنگ صفين از اين مورد گرفت، منتها آن را به نحو بدى مورد استفاده قرار داد.
644- تاريخ الامم والملوك، طبرى، ج 3، ص 520.
645- تاريخ طبرى، ج 3، ص 522.
646- آرى، اگر ام المؤمنين عايشه بر ضد اميرالمؤمنين - عليه السّلام - و خليفه واقعى و رئيس دولت اسلام بدينگونه قيام نمى كرد و ماجراجويان و فرصت طلبان شورشى را در مقابل آن پيشواى لايق انسانها، قرار نمى داد، و مى گذاشت كه پس از 25 سال، حق به صاحب حق برسد و على - عليه السّلام - بر مسلمانان فرمانروايى كند، امروز وضع مسلمانان چنين نبود (مترجم).
647- ج 2، ص 442.
648- حفظت اربعين أ لف حديث
و من الذكر آية تنساها
منظور، اين آيه شريفه است كه خداوند به همسران پيامبر مى فرمايد: ((وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ ولاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِليّةِ الاْولى وَ اَقِمْنَ الصَّلوةَ وَ آتينَ الزَّكوةَ وَ اَطِعْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ... ))؛
يعنى: ((در خانه هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مثل دوره جاهليت پيشين آرايش و گ گ خودآرايى نكنيد. و نماز را بپا داريد و زكات مال به فقيران دهيد و از امر خدا و رسول اطاعت كنيد... )) مترجم.
649- شايد اين خيمه همان ((كسايى)) بوده كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اهل بيت را در آن پوشاند. و خداوند آيه ((انّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ اَهْلُ البيتِ)) را نازل كرد. ما آن را در فصل دوم از مطلب اول (كلمة الغراء فى تفضيل الزهراء) به تفصيل ذكر كرده ايم. طالبان به آنجا مراجعه كنند.
650- اين حديث به نقل از ابوبكر صديق! در كتاب ((عبقرية محمد)) تأليف استاد عباس محمود عقاد، تحت عنوان پيغمبر و امام و صحابه، آمده است.
651- ((وَ اِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَالدّارَ الا خِرَةَ فَاِنَّ اللّهَ اَعَدَّ لِلْمُحسِناتِ مِنْكُنَّ اَجراً عظيماً)) (سوره احزاب، آيه 29).
652- ((يا نِساءَ النَّبىّ مَنْ يَاءْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَينِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيراً)) (سوره احزاب، آيه 30).
653- ((وَ مَن يَقْنُتْ مِنْكُنَّ للّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها اَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ اَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً)) (سوره احزاب، آيه 31).
654- ((يا نِساءَ النَّبِ-ىِّ لَسْتُنَّ كَاَحَدٍ مِنَ النِّساءِ اِنِ اتَّقَيْتُنَّ)) (سوره احزاب، آيه 32).
655- ((وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ ولاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِليّةِ الاُولى وَاَقِمْنَ الصَّلوة وَآتينَ الزَّكوة وَاَطِعْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ... )) (سوره احزاب، آيه 33).
656- ((اِنْ تَتُوبا اِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما)) (سوره تحريم، آيه 4) با اين آيه، گناه عايشه و حفصه و وجوب توبه آنها ثابت مى گردد.
657- ((وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيهِ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَالْمَلائِكَةَ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ. عَسى رَبُّهُ اِنْ طَلَّقَكُنَّ اَن يُبْدِ لَهُ اَزْواجاً خَيراً مِنكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ)) (سوره تحريم، آيه 4 و 5).
658- ((ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَاءَةَ نُوحٍ وَامْرَاءَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدينِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلينَ. وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَاءَةَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَيتاً فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ)) (سوره تحريم، آيه 10 - 11).
659- عائش ما تقول فى قتالك
سلكت فى مسالك المهالك
و حسبك ما اخرج البخارى
من الصحيح مؤ مئاً للدار
660- صحيح بخارى، ج 2، كتاب جهاد والسير، باب: ماجاء فى بيوت ازواج النبى، ص 13.
661- ر. ك: صحيح بخارى، ج 2، كتاب الفتن و اشراط الساعة، ص 503.
662- ميزان دشمنى و كينه توزى ام المؤمنين عايشه؛ دختر خليفه اول ابوبكر صديق! نسبت به مولاى متقيان، جان پيغمبر و برادر خوانده رسول اكرم، كه پس از جنگ جمل با همه سركشى وى و خونهايى كه به راه انداخت، چنان عكس العمل مطلوبى نسبت به وى نشان داد، از همين جا به خوبى معلوم است. آرى عايشه از مرگ على - عليه السّلام - ذوق زده مى شود و سجده شكر بجا مى آورد! واى بر او! واى بر او! (مترجم).
663- سوره اسراء، آيه 33.
664- ر. ك: ص 176 همين كتاب.
665- صحيح بخارى، ج 3، ص 48 و نيز احمد حنبل در مسند از حديث عبداللّه عمر.
666- تفصيل آن را علاّمه مجاهد فقيد، مرحوم حاج شيخ عبدالحسين امينى در كتاب ارزشمند ((الغدير)) جلد ششم آورده است. خوانندگان حتماً آن را بخوانند، و بخندند يا بگريند! (مترجم).
667- صحيح بخارى، ج 2، ص 12.
668- سوره احزاب، آيه 5.
669- طبرى در جلد هفتم تاريخ الامم والملوك، - در صفحات اخير سال 63 و ابن عبدربه مالكى در شرح واقعه ((حره)) در جلد دوم عقد الفريد، مى نويسد: يزيد و پدرش اعتنا به گفته پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ننمودند كه فرمود: ((هر كس اهل مدينه را بترساند خداوند او را به وحشت بيندازد و لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر او باد. و روز قيامت هيچ عملى را از او نخواهد پذيرفت)). (احمد حنبل نيز در جلد4، ص 96 به دو طريق نقل كرده است).
670- سيوطى در تاريخ الخلفا مى گويد: همه مردم آن را مى دانستند تا جايى كه ابن طمطقى در صفحه 107 تاريخ خود ((الفخرى)) مى نويسد: گفته اند بعد از اين واقعه، هر وقت يكى از مردان مدينه مى خواست دخترش را تزويج كند، بكارت او را ضمانت نمى كرد و گ گ مى گفت شايد در واقعه ((حره)) سلب شده است!!!
671- الاتحاف، ص 66.
672- ابن قتيبه در ((الامامة والسياسه)) و ساير مورّخان در منابع خود.
673- ر. ك: كتاب: ((الامامة والسياسة)).
674- صحيح بخارى، ج 4، ص 155
675- صحيح مسلم، ج 1، ص 67.
676- مسند احمد، ج 1، ص 6.
677- صحيح بخارى، ج 4، ص 155.
678- ر. ك: استيعاب، در شرح حال ((بسر)).
679- اين كتاب به نام ((در راه تفاهم)) به وسيله جمعى از محصلين حوزه علميه قم، ، تحت نظر آقاى محمد يزدى ترجمه شده است.
680- شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 4 (ط مصر).
681- به نقل از ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 70.
682- براى تفصيل اين حكايت، به كتاب استيعاب مراجعه كنيد.
683- حاكم نيشابورى اين حديث را در جلد سوم مستدرك، صفحه 130 آورده است. سپس مى گويد: اين حديث، با شرط بخارى و مسلم صحيح است ولى آنها آن را نقل نكرده اند! ذهبى نيز در تلخيص مستدرك با حكم به صحت آن نقل كرده است.
684- مستدرك حاكم، ج 3، ص 135.
685- همان مدرك، ص 150.
686- مستدرك حاكم، ج 3، ص 129.
687- مستدرك حاكم، ج 3، ص 129.
688- مستدرك حاكم، ج 3، ص 122.
689- همان مدرك، ص 124.
690- ج 1، ص 463.
691- سوره آل عمران، آيه 61.
692- ج 1، ص 463.
693- مسند احمد، ج 6، ص 323.
694- صحيح بخارى، ج 4، ص 147. و صحيح مسلم، ج 1، ص 44.
695- ((وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَاَصْلِحوأبيْنَهُما فَاِنْ بَغَتْ اِحْداهُما عَلَى الاُخْرى فَقاتِلُوا الّتى تَبْغى حتّى تَفى ءَ اِلى اَمْرِ اللّهِ)) (سوره حجرات، آيه 9).
696- صحيح بخارى، ج 2، ص 93 (كتاب جهاد و سير).
697- صحيح بخارى، ج 1، ص 61.
698- ((وَ جَعَلْناهُمْ اءَ ئِمَّةً يَدْعُونَ اِلَى النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرونَ وَ اَتْبَعْناهُمْ فى هذِهِ الدّنيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحينَ)) (سوره قصص، آيه 40).
699- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 358.
700- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 360.
701- ر. ك: ترجمه آن به قلم آيت اللّه سيد على خامنه اى - مدّ ظلّه العالى - به نام ((صلح امام حسن، پر شكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ)).
702- تاريخ طبرى، ج 6، ص 93.
703- تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 162.
704- الامامة والسياسة، تأليف ابن قتيبه دينورى، ص 200.
705- ر. ك: خطابه حضرت در كتاب صلح الحسن، تأليف شيخ راضى آل ياسين وسپس گ گ مضامين بلند و اهداف پر ارزش آن را مورد امعان نظر قرار دهيد.
706- براى اطلاع بيشتر از جنايات معاويه نگاه كنيد به كتاب ارزشمند ((الغدير))، جلد11 و كتاب ((نصايح الكافية لمن يتولّى معاوية)) تأليف يكى از دانشمندان اهل تسنن، كه معاويه را با اين جنايات و تبهكاريها، دايى مؤمنين مى دانند! (مترجم).
707- سوره منافقون، آيه 1.
708- سوره احزاب، آيه 13.
709- ((وَ مِنْ اَهْلِ المَدينَةِ مَرَدُّوا عَلَى النّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُم)) (سوره توبه، آيه 101).
710- ((لَقَدِ ابْتَغُوا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الاْمُورَ حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ اَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ))، (سوره توبه، آيه 48).
711- ((وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقِمُوا اِلاّ اَنْ اَغْنيهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ)) (سوره توبه، آيه 73).
712- ((وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَإ نْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللّهُ الشّاكِرينَ)) (سوره آل عمران، آيه 144).
713- صحيح بخارى، ج 4، ص 94 (كتاب الرقاق، باب: حوض).
714- صحيح بخارى، ج 3، ص 30 (باب غزوه حديبيه).
715- صحيح بخارى، ج 2، ص 154 (از كتاب بدء الخلق).
716- به سال 250 هجرى، شش سال قبل از وفات بخارى، در عراق شهيد شد!
717- يا ضربة من تقى ما اراد بها
الاّ ليبلغ من ذى العرش رضواناً
انّى لا ذكره يوماً فاحسبه
او فى البريّة عنداللّه ميزاناً
718- يعنى ميزان عناد و دشمنى و قساوت بخارى - بزرگترين محدّث اهل سنّت! - تا به اينجا برسد كه اهل بيت را به هيچ بگيرد و جنايتكارى چون عمران خارجى را احترام كند! (مترجم).
719- ر. ك: به مقدمه اين كتاب و عنوان: شورش عايشه بر عليه اميرالمؤمنين - عليه السّلام -.
720- ببينيد چگونه اهل بيت را كه خداوند هر گونه پليدى را از آنان برطرف ساخته و پاك و پاكيزه نموده است، مانند، مرتدان خوارج دانسته است (پناه به خدا!).
721- ابن خلدون در اين جمله دروغ گفته است؛ زيرا وقتى چيزى از مذاهب اهل بيت را نمى داند و از كتب آنها روايت نمى كند، و چيزى از آن در نزد وى نبوده است، از كجا دانسته است كه اهل بيت بر خلاف مسلمين رفته و بدعتگذار هستند. و از كجا دانسته كه پايه هاى آنها سست است؟!
722- دقت كنيد چگونه وى اعتراف مى كند كه رافضيان با مذهب اهل بيت، به خدا تقرّب مى جويند!
723- علامه صبان در صفحه 114 اسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار شبلنجى از ابوذر، روايت مى كند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((اجعلوا اهل بيتى منكم مكان الرأس من الجسد و مكان العينين من الرّاس)).
724- اشاره به حديث ثقلين است كه فرمود: ((فلا تقدّموهما فتهلكوا ولاتقصروا عنهماگ گ فتهلكوا، ولاتعلموهم فانّهم اعلم منكم))، (رشفة الصادى، ابوبكر علوى، باب 5 و تفسير آيه 4، باب 11 صواعق ابن حجر مكى).
725- ((فى كلّ خلف من امتى عدول من اهل بيتى، ينفون عن هذا الدين تحريف الضالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين. الا وان ائمّتكم وفدكم الى اللّه فانظروا من توفدون)) (ابن حجر مكى در صفحه 92 صواعق).
726- ((قال - صلّى اللّه عليه وآله -: معرفة آل محمّد براءة من النار، وحبّ آل محمّد جواز على الصراط والولاية لا ل محمّد امان من العذاب))، (قاضى عياض در فصلى كه براى بيان: توقيره وبره - صلّى اللّه عليه وآله - بر آله و ذريّته، گشوده از كتاب الشفاء، ص 41 طبع آستانه، سال 1328ه).
727- ((الزموا مودتنا أ هل البيت، فانّه من لقى اللّه وهو يودّنا دخل الجنّة بشفاعتنا، والّذى نفسى بيده لاينفع عبداً عمله الاّ بمعرفة حقّنا)) (طبرانى در معجم اوسط، سيوطى به نقل از وى در: احياء الميت بفضائل اهل البيت، و نبهانى در اربعين).
728- ((لاتزول قدما عبد حتّى يسئل عن اربع: عن عمره فيما افناه، و عن جسده فيما ابلاه، و عن ماله فيما انفقه، و من اين اكتسبه و عن محبّتنا اهل البيت، (طبرانى از ابن عباس و سيوطى در احياء الميت و نبهانى در اربعين).
729- ((فلو انّ رجلاً صفن بين الركن و المقام فصلّى و صام وهو مبغض لا ل محمّد دخل النار)). (حاكم در مستدرك، ابن حيان در صحيح، سيوطى در احياء و نبهانى در اربعين آن را روايت كرده اند).
در آنجا از ابو سعيد خدرى روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: به خدايى كه جان من در دست اوست! دشمن نمى دارد مردى ما اهل بيت را جز اينكه داخل در آتش مى شود.
طبرانى در اوسط و سيوطى در احياء از امام حسن مجتبى - عليه السّلام - روايت مى كنند كه به معاوية بن خديج فرمود: ((قال رسول اللّه لايبغضنا احد ولايحسدنا احد الاّ زيد يوم القيامة بسياط من النار؛ يعنى هيچكس ما را دشمن نمى داند و هيچكس به ما حسد نمى ورزد جز اينكه روز قيامت بر تعداد تازيانه هاى آتشينى كه به وى مى زنند افزوده مى شود)).
و هر دو از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مى كنند كه فرمود: ((اى مردم! هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد، روز قيامت يهودى محشور مى شود)).
730- اينها همه عناوينى است كه در روايات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - براى اميرالمؤمنين و ائمّة طاهرين - عليهم السّلام - آورده شده است (مترجم).
731- ((كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَينَ اَحدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ اِلَيْكَ الْمَصيرُ)) (سوره بقره، آيه 285).
732- صحيح بخارى، ج 4، ص 177 (باب: اجر الحاكم اذا اجتهد فاصاب او اخطأ).
733- كتاب: الفصل، ج 3، ص 247.
734- ((اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحوأبيْنَ اَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)) (سوره حجرات، آيه 10). ((وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم)) (سوره انفال، آيه 46). ((وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ)) (سوره آل عمران، آيه 105).
735- در ((المراجعات)) به سلسله اسناد و مصادر آن از كتب اهل تسنّن در مراجعه بيستم اشاره نموده ايم، و ثابت كرده ايم كه اهل سنت، روايت آن را صحيح دانسته اند - مراجعه 22 از كتاب مراجعات (ملاحظه كنيد كه در آنجا فوايد زيادى هست).
736- اين نصّ كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تصريح به خلافت على - عليه السّلام - كرده است در حديث مفصلى است كه بيش از ده امتياز على - عليه السّلام - در آن است. و هر امتيازى صريح در امامت آن حضرت مى باشد. ما آن حديث را در مراجعه 26 از كتاب ((المراجعات)) آورده ايم. ميان ما و شيخ الاسلام شبرى - رحمة اللّه عليه - در اطراف اين حديث از هر نظر مناظرات و گفتگوهايى به عمل آمده و چنان رعايت انصاف و اخلاص و پيروى از حق را نموده ايم كه جاى ترديدى براى كسى نگذاشته ايم.
نگاه كنيد به كتاب: ((المراجعات)) در مراجعه ياد شده تا مراجعه 34. سفارش من به اهل مطالعه اين است كه آن را بدقت بخوانند و پى به اهميت آن مخصوصاً آنچه پيرامون حديث منزلت نوشته ايم ببرند كه على - عليه السّلام - و هارون را در زمين مانند دو ستاره درخشان در آسمان دانسته است.
فراموش نكنيد كه سخن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به فاميل نزديك خود كه از جمله ابوطالب در ميان ايشان بود كه فرمود: ((از وى بشنويد و اطاعت كنيد)) دلالت بر وجوب شنيدن واطاعت همه آنها نسبت به على - عليه السّلام - در حيات پيغمبر مى كند؛چون از همان روزگ گ على - عليه السّلام - نسبت به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مانند هارون نسبت به موسى بوده است، جز اينكه على - عليه السّلام - پيغمبر نبود.
737- شكايت بريده و چهار نفر و وهب بن حمزه و خشم پيغمبر نسبت به آنها و ردّ آنها، تمام اينها را در مراجعه 36 از كتاب ((المراجعات)) آورده ايم.
738- حديث انس و حديث بريده و حديث سلمان در مراجعه 68 آمده است. ملاحظه كنيد و آنچه را در اطراف آنها نوشته بخوانيد.
739- كنز العمال، ج 6، ص 157، حديث 2632.
740- ر. ك: مراجعه 32. در آنجا هفت مورد راجع به حديث منزلت نقل شده است.
741- صواعق ابن حجر، ص 106، باب 11.
742- كنز العمال، ج 6، ص 153، حديث 2539. (اين حديث و حديث ابوبكر در مراجعه 48 موجود است).
743- سوره رعد، آيه 7.
744- حديث 2631 كنز العمال.
745- ابن حجر در صواعق ص 75 - فصل دوم، باب 9، حديث 35 از چهل حديث.
746- مستدرك حاكم، ج 3، ص 124 (باب معرفة الصحابه).
747- ترمذى در صحيح خود و طبرى و ديگران امثال متقى هندى در كنز العمال، جلد6، ص 401 از آنها نقل كرده اند.
748- حاكم در مستدرك، جلد سوم، صفحه 122 از حديث انس بن مالك و مى گويد حديث صحيحى است به شرط شيخين ولى آنها روايت نكرده اند.
749- مستدرك حاكم، ج 3، ص 121 و ذهبى در تلخيص در همان صفحه.
750- به مراجعه 84 كتاب مراجعات و فصل هشتم فصول مهمه، تحت عنوان ((تنبيه)) مراجعه كنيد.
751- مراجعه 82 و 84.
752- صفحه 17 تا آخر كتاب.
753- ر. ك: صواعق محرقه ابن حجر، اواخر فصل 2، باب 9، ص 75.
754- سوره نجم، آيه 3.
755- سوره صافّات، آيه 74.
756- مسند احمد، ج 4، ص 164.
757- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 92 (باب فضائل صحابه).
758- سوره مائده، آيه 67.
759- اسباب النزول، ص 150.
760- سوره زمر، آيه 65.
761- علت اينكه رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - خبر وفات خود را داد اين بود كه به مردم برساند كه وقت اعلام وليعهد و اعلام تعيين خليفه بعد از وى فرا رسيده است. و نمى توانند آن را به تأخير بيندازد. مبادا قبل از تحكيم اين امر مهم كه لازم بود به اطلاع امت برسد، دعوت حق را لبيك گويد.
762- چون اعلام جانشينى برادرش، براى افراد حسود و كينه توز و منافق، گران بود، لذا خواست تا قبل از اعلام آن، از آنان دلجويى كند، بدين خاطر فرمود: من و شما مسئول هستيم، تا بدانند پيغمبر مأمور به اين امر است و مسئول ابلاغ آن مى باشد. آنها هم مأمورند كه از او اطاعت نمايند و مسئوليت آن را بپذيرند. و در هر صورت، نمى توان آن را ترك كرد و آنها نيز نمى توانند از خضوع نسبت به فرمان خدا و پيغمبر، سرپيچى نمايند.
ديلمى و غيره چنانكه در صواعق است از ابو سعيد خدرى روايت مى كنند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((وَقِفُوهُم اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ عَنْ وِلايَةِ عَلى)) آنها را نگاهداريد كه از گ گ ((ولايت على)) سرپيچى نموده اند. واحدى گفته است: آنها را نگاهداريد كه از ((ولايت على و اهل بيت)) سرپيچى كرده اند.
763- درست در اين خطابه دقت كنيد؛ زيرا در آن صورت خواهيد دانست كه ولايت على - عليه السّلام - جزء اصول دين است، چنانكه ((شيعه اماميه)) معتقد است؛ چون پيغمبر، نخست گواهى به يگانگى خداوند و رسالت پيغمبر را از آنها گرفت تا اينكه فرمود: قيامت خواهد بود و خدا مردگان را زنده مى كند. آنگاه به ذكر ((ولايت)) پرداخت تا مسلمانان بدانند كه خلافت بلا فصل على - عليه السّلام - مانند همان مسائلى است كه از آنها پرسيد و آنها اقرار به آن نمودند. اين معنا براى كسى كه اسلوب سخن و هدفهاى آن را مى شناسد، روشن است.
764- اين يك شاهد لفظى است كه منظور از ((مولى)) اولويت و اختياردارى به معناى كامل است. پس معناى آن اين است كه خداوند بيش از خود من اختيار مرا دارد و من بيش از مؤمنين بر آنها اختيار دارم. هر كس من نسبت به او از خود وى اولى هستم، على هم از خود او اولى است.
765- سوره حديد، آيه 15.
766- سوره محمّد، آيه 11.
767- سوره نساء، آيه 33.
768- سوره مريم، آيه 5.
769- سوره دخان، آيه 41.
770- سوره نجم، آيه 3.
771- سبحان اللّه! چقدر نتيجه اين اهتمام بزرگ شگفت انگيز بود! با اينكه پيغمبر، على و ائمه عترت خود را به منزله قرآن دانست. و همتاى آن به حساب آورد، و آنها را صاحب امر و نهى و فصل خصومت و حكم به عدل شمرد تا مردم پيرو آنها باشند، ولى در نتيجه آنها در رديف تيم وعدى و آل ابى العاص به شمار آمدند. و چيزى از امور امت در دست آنها نبود!!! نه در اصول دين و نه در فروع دين، و نه در آيه اى و نه در روايتى به آنها مراجعه نمى شد. در همه اينها ديگران مصدر كار و مرجع بودند. كاش! با اين همه، كشته و اسير نمى شدند، و آنها را جلو مسجد جامع دمشق، نگاه نمى داشتند تا مسلمانان به تماشاى آنها بيايند! نه كسى اعتراض كند ونه كسى منقلب شود.
772- سوره تكوير، آيه 19.
773- سوره ق، آيه 37.
774- سوره انفال، آيه 42.
775- كافى ثقة الاسلام كلينى و همين نيز كافى است.
776- ويوم الغدير استوضح حق اهله
بفيحاء ما فيها حجاب و لا ستر
يمد بضبيعيه و يعلم انّه
ولى و مولاكم فهل لكم خبر
يروح و يغدو بالبيان لمعشر
يروح بهم غمر و يغدو بهم غمر
فكان له جهر باثبات حقه
و كان لهم فى بزهم حقه جهر
اثم جعلتم خطه حد مرهف
من البيض يوماً خط صاحبه القبر
777- و يوم الدوح دوح غدير خم
ابان له الخلافة لواطيعا
و لكن الرجال تبايعوها
فلم ار مثلها خطراً مبيعاً
و لم ار مثل ذاك اليوم يوماً
و لم ار مثله حقاً اضيعا
فلم ابلغ بها لعناً و لكن
اقول اساء اوّلهم صنيعاً
778- ((لَقَدِ ابْتَغُوا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الاْمُورَ حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ اَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ)).
779- سوره انفال، آيه 42.
780- سوره عنكبوت، آيه 18.
781- صحيح مسلم، ج 2، ص 120 و ساير اصحاب سنن.
782- كسى كه اطلاع دارد كه بعد از مرگ پيغمبر چه اتفاقى روى داد، مى داند كه آن موقع آمادگى براى كشمكش نداشت و جز صبر چاره اى نبود؛ زيرا كشمكش در آن روز منجر به از ميان رفتن قدرت مسلمانان مى شد.
783- صحيح مسلم، ج 2، ص 18.
784- همان مدرك، ص 119.
785- اين احاديث همگى حديث مستفيض است (مؤلّف) چنانكه مى بينيد در كتب اهل تسنّن آمده و مؤلّف از باب الزام خصم، نقل مى كند. مقصود اين است كه اهل تسنّن بدانند بعد از پيغمبر چه كسانى روى كار آمدند (مترجم).
786- صحيح مسلم، ج 2، ص 122.
787- معناى اين عبارت اين است كه هر كس كار زشت را شناخت و بر او مشتبه نشد، گ گ راهى براى دورى از گناه و عقوبت پيدا مى كند. يا با دست يا با زبان آن را تغيير مى دهد، و اگر عاجز ماند، آن را بد مى داند و با قلبش انكار مى كند.
788- پايان. سپاس خداى را كه تعليقات كتاب ((النصّ والاجتهاد)) به قلم مؤلف آن، نيازمند به درگاه خداوند عالم، عبدالحسين شرف الدين الموسوى العاملى خاتمه يافت. اتمام آن، همان روز فراغت از اصل كتاب است. خدا را شكر مى كنم از آغاز تا انجام. وصلّى اللّه على محمّد و آله وسلّم.
افزودن دیدگاه جدید