اجتهاد در مقابل نص: 99 - روى برتافتن اهل تسنّن از ائمّه عترت طاهره - عليهم السّلام - (دراصول و فروع)

اجتهاد در مقابل نص: 99 - روى برتافتن اهل تسنّن از ائمّه عترت طاهره - عليهم السّلام - (دراصول و فروع)

اهل تسنّن، اصول دين خود را از ابوالحسن اشعرى و ماتريدى و امثال آنها گرفته اند، و فروع احكام را از فقهاى چهارگانه اخذ نموده اند. با اينكه مى دانند نصوص صريح داريم كه ائمّه عترت طاهره - عليهم السّلام - را به منزله قرآن مى دانند. و در ميان امت مانند كشتى نوح در ميان قوم خود هستند كه هر كس در آن نشست نجات يافت، و هر كس از آن تخلّف ورزيد، غرق شد.  

و مانند ((باب حطّه)) بنى اسرائيل هستند كه هر كس از آن وارد شد آمرزيده گرديد. و نسبت به امت به منزله سر نسبت به جسد هستند، بلكه حكم ديدگان نسبت به سر دارند، و بسيارى ديگر امثال اين نصوص.

ما به تفصيل در مقصد اول كتاب ((الفصول المهمه))، فصل دوازدهم، درباره دورى جستن اهل تسنّن از اهل بيت بحث كرده ايم. در اينجا براى اطلاع خوانندگان، آن را مى آوريم.

فاصله گرفتن برادران اهل تسنّن ما از مذهب ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام -، چنان است كه اعتنايى به گفتار آنان در اصول و فروع دين ننمودند، و در تفسير قرآن كريم نيز كه همتاى آن محسوب گشته، مراجعه اى نكردند.

اهل سنّت، براى ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام - به اندازه مقاتل بن سليمان كه قائل به جسم بودن خداوند بوده و خود مرجئى و مزوّر است، ارزش قائل نيستند! آن اندازه كه به گفتار خوارج، مشبهه، مرجئه و قدريه استناد مى جويند، به احاديث ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام -، اهميّت نمى دهند!!

اگر همه احاديثى را كه از دودمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نقل كرده اند، جمع آورى كنيم، به اندازه رواياتى كه بخارى به تنهايى از عكرمه بربرى خارجى دروغگو نقل كرده است، نخواهد بود!

از همه اينها تأسف آورتر اين است كه: بخارى در صحيح خود، به احاديث اهل بيت استدلال نمى كند؛ زيرا وى روايتى از امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادى، و حضرت عسكرى - عليهم السّلام - كه هم‌عصر او بوده، نقل نكرده است!

افزون بر اين، او از ساير رجال اهل بيت، امثال حسن بن حسن، زيد بن على بن حسين، يحيى بن زيد، محمد بن عبداللّه بن حسن نفس زكيّه، و برادرش ابراهيم بن عبداللّه، حسين بن على؛ شهيد فخّ، يحيى بن عبداللّه بن حسن، و برادرش ادريس بن عبداللّه، محمدبن جعفر صادق، محمدبن ابراهيم طباطبا، و برادرش قاسم رسى، محمدبن محمدبن زيد بن على، محمدبن قاسم بن على بن عمر، اشرف بن زين العابدين - عليه السّلام - حكمران طالقان و معاصر بخارى (716) و نه از ساير بزرگان دودمان پاك پيامبر! مانند عبداللّه بن حسن، على بن جعفر عريضى و افراد ديگرى از بازماندگان رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - در ميان امت، نيز روايتى نقل نكرده است!

بخارى حتّى از امام حسن مجتبى - عليه السّلام - و ريحانه پيغمبر و سبط اكبر آن حضرت و سرور آقايان بهشت، روايتى در صحيح خود نقل نكرده است! با اينكه او از مبلّغ خوارج و دشمن سرسخت اهل بيت ((عمران بن حطّان)) خارجى كه درباره ((ابن ملجم)) جنايتكار، قاتل اميرالمؤمنين - عليه السّلام - اين اشعار را گفته است؛ روايت كرده و به روايت وى استناد مى كند:

((عجب ضربتى بود كه از پرهيزكارى صادر شد! و قصدى نداشت جز اينكه بهشت را از خدا طلب كند!

من هر روز كه او را ياد مى كنم، چنان فكر مى كنم كه اعمال نيك وى (ابن ملجم) از همه مردم بيشتر است!!!))(717).

به خداى كعبه و فرستنده پيغمبران قسم كه وقتى من به اينجا رسيدم (كه بخارى از عمران خارجى تبهكار، مداح ابن ملجم، قاتل اميرالمؤمنين - عليه السّلام - روايت مى كند، ولى از ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام - روايت نمى نمايد - مترجم) مات و مبهوت شدم و گمان نمى كردم كه كار تا به اينجا برسد!!! (718).

ابن خلدون، اين راز سر بسته را آشكار ساخته است؛ چون وى در فصلى كه در ((مقدمه)) مشهور خود براى علم فقه و توابع آن باز كرده است، بعد از ذكر مذاهب اهل سنت، مى نويسد: ((اهل بيت بر خلاف روش معمول مسلمين، مذاهبى را اختراع كردند! و فقه مخصوص به خود را پديد آوردند كه بر اساس بدگويى از صحابه و عصمت ائمّه و رفع خلاف از آراء خود، استوار ساخته اند. سپس مى گويد: همه اينها از پايه سست است!)).

مؤلف:

ما نمى دانيم چگونه روش فقهى بر پايه بدگويى از صحابه استوار است؟ و نمى دانيم چطور استنباط احكام فرعى با نكوهش از فردى از مردم، انجام مى گيرد؟ ابن خلدون از فلاسفه به شمار مى رود. اى خردمندان! پس اين هذيان گويى چيست؟! دانشمندان ما جامعه شيعه در كتب كلامى خود، عصمت ائمّه خويش را با ادله عقلى و نقلى ثابت نموده اند، ولى مقام گنجايش بيان آن را ندارد.

اگر بخواهيم آن را شرح دهيم از موضوع اين كتاب خارج مى شويم. براى اثبات عصمت ايشان كافى است كه بر حسب روايات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، آنها به منزله قرآن هستند كه باطل در آن راه ندارد، و اينكه آنها امان اين امت از اختلاف مى باشند، و هرگاه قبيله اى از عرب با ايشان مخالفت كند از حزب ابليس به شمار مى رود، و اينكه ايشان كشتى نجات و باب حطّه اين امت هستند، و آنهايند كه تحريف گمراهان و پندارهاى ياوه سرايان و اجتهادات نادانان را از حريم دين اسلام برطرف مى سازند. صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين (719).

باز ابن خلدون مى نويسد: ((خوارج هم مانند اهل بيت، از مسلمانان فاصله گرفتند(720)، ولى اكثر مسلمين اعتنايى به روشهاى مذهبى آنها ننموده اند، بلكه مسلمانان، مذاهب اهل بيت و خوارج را سخت مورد انكار و نكوهش قرار داده اند، و ما نيز چيزى از مذاهب آنها را نمى شناسيم، و از كتب آنها روايت نمى كنيم، و جز در مناطق شيعه نشين، اثرى از آنها نيست.

كتابهاى مذهبى شيعه در شهرها و ممالك شيعه نشين، و نقاطى كه در مغرب و مشرق و يمن، دولت آنها پايدار است، وجود دارد(721) خوارج نيز چنين هستند. هر كدام از اين دو طايفه (شيعه و خوارج!) كتابها و تأليفات و آراى غريبى در فقه دارند!)).

اين سخن ابن خلدون در اين مورد بود. درست دقت كنيد، وتعجب نماييد.

سپس ابن خلدون به شرح مذاهب اهل سنت باز گشته و از انتشار مذهب ابوحنيفه در عراق و مذهب مالك در حجاز و مذهب احمد حنبل در شام و بغداد و مذهب شافعى در مصر سخن گفته و در اينجا مى گويد: سپس فقه اهل تسنّن در مصر، با ظهور دولت رافضيان از ميان رفت، و ((فقه اهل بيت)) رسميت يافت (722). و مخالفان آنها متلاشى شدند تا اينكه دولت عبيديهاى رافضى (بردگان شيعه؛ يعنى دولت فاطمى مصر - مترجم) به دست صلاح الدين ايّوبى برافتاد و فقه شافعى به مصر بازگشت.

ابن خلدون و امثال او عقيده دارند كه آنها بر حقّند و عمل به سنّت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى كنند، ولى اهل بيت، منحرف، بدعتگذار، گمراه و رافضى؛ يعنى دور از جامعه اسلامى مى باشند!!

فياموت زر ان الحياة ذميمة

و يا نفس جدى ان سبقك هازل

اگر فرد مسلمانى از شنيدن اين سخن تكان بخورد، تعجبى ندارد، بلكه اگر از تأسف بر اسلام و مسلمانان بميرد نيز جاى تعجّب نيست؛ زيرا كار حق كشى و حق ناشناسى به اينجاها رسيده است. ((ولاحول ولاقوّة الاّ باللّه العلى العظيم)).

آيا ابن خلدون عقيده دارد كه اهل بيت پيغمبر، منحرف، گمراه و بدعتگذارند؟ اهل بيتى كه خداوند به نصّ قرآن، هر گونه پليدى را از آنها بر طرف ساخته و جبرئيل درباره آنها ((آيه تطهير)) را آورده است، و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به امر خداوند با ايشان مباهله نمود، و قرآن مودت و دوستى ايشان را واجب كرد، و خداى رحمان، ولايت آنها را فرض شمرد.

آنها كه ((كشتى نجات، امان امت و باب حطّه)) هستند. و ريسمان محكم الهى مى باشند كه هرگز گسيخته نمى شود. و يكى از وزنه هاى سنگين و گرانبها هستند كه هر كس چنگ به آنها زد، گمراه نمى شود. و كسانى كه دست از يكى از آنها (قرآن و اهل بيت) برداشت، به خدا راه پيدا نمى كند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به ما امر كرده است كه آنها را به منزله سر، نسبت به تن، بلكه به جاى ديدگان نسبت به سر خود، قرار دهيم (723). و ما را از جلو افتادن بر ايشان و كوتاهى درباره آنها، نهى كرد(724)، و صريحاً فرمود: ((اهل بيت من هستند كه دين را به پاى مى دارند، و در هر نسلى، انحراف گمراهان اين امت را برطرف مى سازند))(725).

پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اعلام فرمود كه: ((معرفت ائمّه موجب آزادى از آتش دوزخ مى شود و محبت به آنان باعث عبور از صراط، و ولايت ايشان امان از عذاب است))(726).

و فرمود: ((اعمال شايسته براى عاملين آن، جز با معرفت به آل محمّد، سودى ندارد))(727).

و فرمود: ((روز قيامت هيچيك از اين امت از جاى خود گام برنمى دارد مگر اينكه از ايشان، راجع به دوستى اهل بيت سؤال مى كنند(728). اگر كسى عمر خود را در بين ركن و مقام، به حال قيام و قعود و ركوع و سجود صرف كند، و بدون دوستى آل محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - بميرد، وارد آتش جهنّم مى شود))(729).

آيا شايسته است كه بعد از اينها ملت اسلام جز به راه اهل بيت - عليهم السّلام - بروند؟ و آيا براى مسلمانى كه به خدا و پيغمبر او ايمان دارد، سزاوار است كه جز به روش آنها عمل كند؟ اگر جواب منفى است، چگونه ابن خلدون با صراحت هر چه تمامتر و وقاحت هر چه بيشتر و بدون اينكه شرم كند يا بترسد، آنها را بدعتگذار مى داند؟!!

آيا آيه ((ذى القربى، آيه تطهير، آيه اولى الا مر و آيه اعتصام به حبل اللّه)) اين طور به ابن خلدون مسلمان امر كرده است؟ آيا خدا كه فرموده است: ((كُونُوا مَعَ الصّادقينَ؛ يعنى: با راستگويان باشيد)) چنين دستورى به وى داده است؟!

يا اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در فرمانهايش كه همه مسلمين اتفاق صحت بر آن دارند، آن را اعلام داشته است؟ ما همگى اين دستورها را درباره احترام به اهل بيت و وظيفه مسلمين نسبت به آنها را با طرق مختلف و سندهاى گوناگونش در كتاب ((سبيل المؤمنين)) خود آورده ايم. دانشمندان بزرگ ما نيز در تأليفات خود نگاشته اند. به آنها مراجعه كنيد تا چنانكه مى بايد پى به حقيقت اهل بيت و مقام ايشان در ديانت اسلام ببريد.

بويژه كه اهل بيت - عليهم السّلام - گناهى نداشتند كه مستحق اين جفا باشند، و نقصى نداشتند كه باعث اين بى اعتنايى گردند. كاش! پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنّت، در مقام نقل اختلاف در مسائل، روش مذهب اهل بيت - عليهم السّلام - را هم مانند نقل اقوال مذاهبى كه به آنها عمل نمى شود، نقل مى كردند.

ما نديده ايم كه اهل سنّت! در هيچ عصرى چنين معامله اى با اهل بيت - عليهم السّلام - كرده باشند، بلكه آنها با اهل بيت چنان معامله اى كرده اند كه گويى آنها مردمى هستند كه خدا خلق نكرده است، يا كسانى هستند كه چيزى از علم و حكمت از آنان باقى نمانده است.

آرى، گاهى از شيعيان اهل بيت نام برده و آنها را ((رافضى)) خوانده اند و ايشان را با زبانهاى افترا ياد كرده اند، ولى امروز ديگر زمان ظلم و تعدى گذشته و عصر برادرى فرا رسيده است. بر همه مسلمانان است كه براى ورود به شهر علم پيغمبر، از دروازه آن در آيند، و پناه به ((باب حطّه)) برده به ((امان اهل زمين)) ملتجى گشته و در كشتى نجات، بنشينند(730) و به شيعيان اهل بيت نزديك شوند. سوء تفاهم از ميان رفته است و بامداد روابط بين دو طائفه روشن گشته است. والحمد للّه ربّ العالمين.

افزودن دیدگاه جدید