اجتهاد در مقابل نص: 87 - كشتار خالد در قبيله بنى جذيمه
پيغمبر اسلام - صلّى اللّه عليه وآله - بعد از فتح مكه و پيش از جنگ حنين، خالد بن وليد را با سيصد نفر از مهاجرين و انصار، در ماه شوال به سوى قبيله ((بنى جذيمه)) فرستاد تا آنها را به سوى اسلام دعوت كند، نه اينكه با آنها وارد جنگ شود.
((بنى جذيمه)) در زمان جاهليت، عموى خالد به نام ((فاكة بن مغيره)) را كشته بودند. وقتى خالد با نفرات خود وارد قبيله شد به آنها گفت: سلاح خود را بر زمين بگذاريد؛ زيرا همه عرب مسلمان شده اند. آنها نيز سلاح خود را به زمين گذاردند. همان لحظه خالد دستور داد دستهاى آنها را ببندند، سپس شمشير در ميان آنها نهاد و كشتار سختى به راه انداخت!
خالد در اين مورد، نه تنها با نصّ صريح نبوى مخالفت نمود، بلكه در اين عمل خود، از حدود قوانين اساسى اسلام خارج شد؛ زيرا اسلام مردم جاهليت را مهدور الدم دانسته بود. پس خون عموى خالد بى ارزش بود. ديگر اينكه: اسلام اعمال ماقبل خود را مى پوشاند. بنابراين نمى بايد بنى جذيمه را - كه مسلمان شده بودند - به جرم قتل زمان جاهليت، مجازات كرد.
ديگر اينكه خداوند مى فرمايد: ((وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِّيهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ))(663)؛
يعنى: ((هر كس مظلوم كشته شود، خداوند براى ولى او سلطه اى قرار داده كه انتقام بگيرد، و او نبايد اسراف در قتل كند)).
و حال آنكه - چنانكه گفتيم - اولاً: عموى خالد، مهدور الدم بوده، و ثانياً: خالد در قتل وانتقام اسراف نمود، و ثالثاً: او ولايت بر عمويش نداشت كه خون او را قصاص كند.
بنابراين، عمل وى كه از جانب پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرستاده شده بود، يكى از زشت ترين كارهايى است كه تا روز قيامت فراموش نمى شود، و كمتر از اعمال وقيح وى در روز ((بطاح)) نبوده است (664).
بارى، چون اين خبر به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رسيد كه خالد با بنى جذيمه چه كرده است، دستها را به آسمان برداشت و دو بار فرمود: ((پروردگارا! من از آنچه خالد بن وليد مرتكب شده است، بيزارى مى جويم!))(665).
آنگاه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - على - عليه السّلام - را با اموالى فرستاد - به نقل طبرى و ابن اثير - و دستور داد خونبهاى مقتولين و اموالى را كه از آنها به غارت رفته است به ايشان بپردازد.
على - عليه السّلام - هم تمام ديه مقتولين را پرداخت كرد و اموال از دست رفته ايشان را جبران نمود. و چيزى هم اضافه آورد. سپس از آنها پرسيد: آيا خون و مالى باقى مانده است كه جبران نشده باشد؟
گفتند: نه!
فرمود: من بقيه اين مال را از طرف پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به شما مى بخشم. آنگاه همه را به آنها بخشيد. وقتى على - عليه السّلام - مراجعت نمود و موضوع را به پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اطلاع داد، رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((كارى به صواب كردى و عمل نيكويى انجام دادى!)).
اين موضوعى است كه مورّخان و كسانى كه از خالد نام برده اند نوشته اند. حتى ابن عبدالبر در ((استيعاب)) آورده است: ماجراى خالد در اين مورد، از روايات صحيح ا ست.
عباس محمود عقاد نيز اين ماجرا را از استادان اهل فضل و حافظان آثار در كتاب ((عبقرية عمر)) نقل كرده و مى گويد: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خالد را به سوى قبيله بنى جذيمه اعزام داشت تا آنها را به اسلام دعوت كند، و نفرستاد كه با آنها جنگ نمايد. و به وى دستور داد كه اگر مسجدى ديد يا صداى اذانى شنيد، با هيچكس زد و خورد نكند.
وقتى خالد وارد شد پس از مدتى كشمكش، بنى جذيمه حاضر شدند سلاح خود را بر زمين بگذارند. متعاقب آن خالد دستور داد دستهاى آنها را ببندند، سپس شمشير در ميان ايشان نهاد و جمعى از آنها را كشت!
جوانى از ايشان به نام ((سميدع)) از ميان ايشان گريخت و خود را به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رسانيد و موضوع را گزارش داد.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از وى پرسيد: آيا كسى از كارى كه خالد مرتكب شد به وى اعتراض نكرد؟
جوان گفت: چرا، مردى متوسط القامه، زرد رنگ و مردى سرخ روى و بلند قد، اعتراض كردند...
عمر در آنجا حاضر بود، گفت: يا رسول اللّه! به خدا من اين دو نفر را مى شناسم؛ اولى پسر من است و دومى سالم غلام ابو حذيفه است.
بعداً معلوم شد كه خالد دستور داده بود هر كس اسيرى گرفت گردنش را بزند. عبداللّه عمر و سالم هر كدام اسير خود را آزاد كردند... وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اين را دانست دستها را بلند كرد و فرمود: ((خدايا! من از آنچه خالد انجام داده است بيزارى مى جويم)).
سپس على بن ابيطالب - عليه السّلام - را خواست و امر كرد به سوى بنى جذيمه رهسپار گردد، و خونبهاى مقتولين را بپردازد و اموالى را كه از دست رفته بود، جبران كند.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - كسى را به انتقام مقتولين نكشت؛ زيرا قاتلان آنها مسلمان بودند. مقتولين هم نگفتند: مسلمان شديم، بلكه فقط گفتند: برگشتيم، و اين جمله صريح در مسلمانى نبود، و بدينگونه نمى توان مسلمانى را بخاطر خون كافرى كشت.
مؤلّف:
خالد در روز ((بطاح)) - كه در فصل اول شرح داديم - نسبت به مالك بن نويره اعمالى مرتكب شد كه جا دارد بدقت مورد نظر قرار گيرد، تا معلوم شود مسؤول آن فجايع چه كسى بوده است. و چگونه اموال مسلمانان و خونها و نواميس ايشان، به باد رفت؟ احكام خدا در كجا تعطيل شد و محرمات الهى چه سان هتك گرديد. تا دانسته شود چرا عده اى بر ضد خالد قيام كردند كه قبل از همه، عمر خطاب بود. و چرا بايد خالد آنقدر در نظر خليفه دوم از درجه اعتبار ساقط گردد كه پس از روى كار آمدن، او را عزل كند. و فرمان عزل او را با خبر مرگ ابوبكر يكجا به شام بفرستد؟!!
افزودن دیدگاه جدید