اجتهاد در مقابل نص: 84 - احاديث عايشه از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -

اجتهاد در مقابل نص: 84 - احاديث عايشه از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -

احاديثى كه عايشه از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نقل كرده است بقدرى زياد است كه به هيچوجه نمى تواند درست باشد! از جمله حديثى است كه بخارى و ديگران در كتب صحيح خود نوشته اند كه عايشه گفت: اولين مرتبه اى كه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وحى شد، رؤياى صالحه بود، چون هر خوابى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى ديد مثل صبح صادق روشن بود. سپس به گوشه گيرى تمايل پيدا كرد و در ((غار حرا)) خلوت مى كرد. در آنجا بود كه فرشته وحى بر وى نازل گرديد و گفت: بخوان. پيغمبر گفت: نمى توانم بخوانم. پس مرا گرفت و فشرد، سپس رها كرد و گفت: بخوان! گفتم نمى توانم بخوانم. باز مرا گرفت و فشار داد و رها كرد وگفت: بخوان به نام خدايت كه آفريد. خدايى كه انسان را از نطفه آفريد. بخوان كه خدايت بزرگ است.

پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از آنجا برگشت و سخت مضطرب بود! بر زوجه اش خديجه دختر خويلد وارد شد وگفت: مرا بپوشانيد، بپوشانيد.

حضرت را پوشاندند، وقتى جريان را براى خديجه نقل كرد، فرمود: از سرنوشت خودم هراسانم!

خديجه گفت: نه، هراسان نباش، تو نسبت به خويشان نيكى مى كنى و متوجه همه هستى، ضعيف نواز و بردبارى.

عايشه گويد: خديجه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - را نزد پسر عمش ((ورقة بن نوفل)) برد كه نصرانى شده بود و كتاب دينى عبرى را مى نوشت و قسمتى از انجيل را نوشته بود. وى پيرى كهنسال بود كه در آخر، نابينا شده بود. او به خديجه گفت: اين همان فرشته اى است كه بر موسى نازل شد. كاش در اوان جوانى بودم؟! كاش وقتى كه او قوم تو را از بت پرستى بيرون مى آورد، من زنده بودم... ))(616).

 

تذكرات مؤلف پيرامون حديث بعثت

مى بينيد كه صريحاً مى گويد: پيغمبر - العياذ باللّه - بعد از همه اين حرفها هنوز در امر نبوت و فرشته بعد از آنكه بر وى فرود آمده و درباره قرآن بعد از نزول بر او، شك دارد. و از بيم و هراسى كه پيدا كرده، نياز به زوجه اش داشت كه او را تشجيع كند و محتاج ورقة بن نوفل غمگين نابيناى جاهلى مسيحى شده بود كه قدم او را راسخ كند و دلش را از اضطراب در آورد! و او را ا ز آينده اش خبر دهد كه قوم را به راه مى آورد. همه اينها جزء محالات به شمار مى رود و نسبت آن به رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - ممنوع است (617).

ما درباره اينكه فرشته وحى، پيغمبر را گرفت و دو بار فشرد، تا خودش را بگيرد و دلش را تكان داده و بر مشاعرش بيم دهد، دقت نموديم، و علتى كه شايسته ذات حق و فرشتگان الهى و پيغمبران او باشد، در اين كارها نيافتيم. بويژه كه تمام اينها براى خاتم انبياء است!! چون درباره ساير انبياء نقل نشده كه در آغاز وحى چنين صحنه هايى داشته اند. چنانكه بعضى از شارحان اين حديث از صحيح بخارى متذكر شده اند(618).

ما بر اين گفتگويى كه ميان فرشته و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به مقتضاى اين حديث نحيف، جريان يافته است، واقف شديم و ديديم كه پيغمبر از فهم منظور فرشته در مكلف ساختن وى به قرائت، خيلى بدور است. چون به او مى گويد: ((بخوان)). پيغمبر پاسخ مى دهد كه نمى توانم بخوانم!

مقصود فرشته اين است كه آنچه را كه او تلاوت مى كند بخواند، ولى پيغمبر اين طور فهميد كه مى گويد: چيزى را بخوان در صورتى كه او نمى توانست بخواند. گويى - العياذ باللّه - پيغمبر تصور كرد كه فرشته او را تكليف به چيزى مى كند كه مقدورش نيست. و همه اينها نيز از ساحت پيغمبر دور و محال است.

ترديدى نيست كه محتواى اين حديث، ضلالت و گمراهى است. آيا شايسته پيغمبر است كه از حساب فرشته سر در نياورد؟ يا شايسته است كه فرشته از اداى آنچه خداوند وحى كرده است، ناتوان باشد؟!

بنابراين، حديث از لحاظ متن و سند باطل است. كافى است كه خواننده بداند كه حديث هم مرسل و بدون سلسله سند است، به دليل اينكه از امورى خبر مى دهد كه چند سال قبل از ولادت عايشه روى داده است؛ زيرا عايشه حداقل چهار سال بعد از بعثت متولد شده است. پس او چه خبرى از مبدأ وحى داشت. و او كجا در موقع نزول فرشته در غار حرا پهلوى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود؟!

اگر گفته شود: چه مانع دارد كه عايشه حديث خود را به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مستند كند؟ او از كسى شنيده است كه در مبدأ وحى حاضر بوده است.

مى گوييم: مانعى ندارد، ولى اين حديث به اين صورت حجت نيست و موصوف به صحت نمى باشد. فقط مى تواند مرسل و بلاسند باشد، تا هنگامى كه شخصى را كه عايشه از او شنيده است بشناسيم و عدالت وى براى ما محرز گردد؛ زيرا منافقين در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رو به فزونى گذارده بودند، افرادى در ميان ايشان بوده اند كه نفاق آنها بر عايشه پوشيده مانده است، بلكه بر خود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم ((وَ مِنْ اَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُّوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ))(619).

قرآن كريم گواه است كه منافقان در عصر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فراوان بوده اند. برادران ما اهل سنت نيز در اين خصوص با ما توافق دارند، ولى مى گويند: صحابه بعد از پيغمبر همگى عادل هستند. وجود پيغمبر در بين ايشان موجب پديد آمدن نفاق منافقين آنها بود، ولى وقتى به جهان باقى شتافت، و وحى قطع شد، اسلام منافقين بهبود يافت؟! و ايمانشان كامل شد! بنابراين آنها همگى بدون استثنا عادل و مجتهد بودند! و نبايد از آنچه مى كردند، سؤال شوند! هر چند با نصوص مخالفت ورزيدند! و محكمات آن را نقض كنند!! اين حديث عايشه، نماينده ساير احاديث مرسل او نيز هست. (يا ليت قومى يعلمون) ولى اى كاش مسلمانان پى مى بردند!!

افزودن دیدگاه جدید