اجتهاد در مقابل نص: 63 - تبعيد نصر بن حجّاج

اجتهاد در مقابل نص: 63 - تبعيد نصر بن حجّاج

عبداللّه بن بريد مى گويد: در يكى از شبها كه عمر شبگردى مى نمود به درب خانه بسته اى رسيد كه زنى در آن براى زنان ديگر آواز مى خواند و مى گفت: (541)

هل من سبيل الى خمر فاشربها

ام هل سبيل الى نصر بن حجّاج

يعنى: ((آيا دسترسى به شرابى دارم كه آن را بنوشم يا راهى هست كه بتوانم به وصال نصربن حجاج برسم؟)).

عمر گفت: تا زنده اى نه! فرداى آن روز نصربن حجاج را خواست. وقتى نصر آمد، ديد جوانى خوش صورت، مليح و فوق العاده زيباست. عمر دستور داد موى سرش را بتراشند. وقتى سرش را كوتاه كردند و پيشانيش آشكار گشت و بر زيبائيش افزوده شد، گفت: برو بقيه سرت را بتراش، وقتى سر را تراشيد زيباتر شد.

گفت: پسر حجاج! زنان مدينه را با زيبايى خود، مفتون ساخته اى. در شهرى كه من سكونت دارم تو نبايد مجاور باشى! سپس به بصره تبعيدش كرد. نصر بن حجاج مدتى در بصره ماند، آنگاه نامه اى به عمر نوشت كه چند شعر نيز در آن بود.

نصر در اين اشعار به عمر اعتراض نموده كه گناه من چه بوده است كه بايد تبعيد شوم. اگر روزى زنى در عشق من بى تاب شود، و پنهانى تمنايى از من داشته باشد - كه هر زنى اين حالت را دارد - گناه من چيست؟ گمان بدى به من بردى، و بى جهت مرا از وطن آواره كردى... و در آخر تقاضا كرده بود كه او را برگرداند.

وقتى نامه و شعر او به عمر رسيد گفت: تا من بر سر كار هستم نبايد برگردد. همين كه عمر به قتل رسيد، نصر بن حجاج سوار شد و به مدينه نزد كسانش باز گشت.

افزودن دیدگاه جدید