اجتهاد در مقابل نص: 22 - نهى دومی از متعه زنان

اجتهاد در مقابل نص: 22 - نهى دومی از متعه زنان

خداوند متعال و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - متعه زنان (331) تشريع كردند. و مسلمانان نيز در عصر رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - به آن عمل مى كردند. و تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - زنده بود اين عمل هم مشروع و معمول بود. در زمان خلافت ابوبكر نيز به آن عمل مى كردند. وقتى ابوبكر درگذشت و عمر به جاى او نشست، باز هم مسلمانان متعه زنان را حلال مى دانستند و معمول مى داشتند.

ولى بعد، عمر آن را قدغن كرد و در منبر گفت: دو متعه در زمان پيغمبر حلال بود كه من آن را منع مى كنم و عامل آن را به كيفر مى رسانم: يكى متعه حج (لذت بردن در بين عمره و حج) و ديگرى متعه زنان است (332).

نصّ قرآن كريم براى مباح بودن متعه زنان، اين آيه شريفه است كه خداوند مى فرمايد: ((فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً))(333)؛

يعنى: ((هر يك از زنان كه از آنان برخوردار شديد، واجب است مهر ايشان را كه مزد آنان مى باشد، به آنها بدهيد)).

نصوص سنن و احاديث صريح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را اصحاب صحاح و مؤلفين كتب معتبر اهل تسنّن، در منابع خود آورده اند. از ميان آنها كافى است حديث ابو نضره را كه مسلم (334) روايت كرده است؛ نقل كنيم كه گفت: ابن عباس متعه را حلال و ابن زبير از آن نهى مى كرد. موضوع را به جابر بن عبداللّه انصارى گفتند، جابر گفت: حديث در دست من مى گشت. ما با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - حج تمتع انجام داديم. وقتى عمر به خلافت رسيد گفت: خدا آنچه را خواست براى پيغمبرش حلال كرد(335) شما هم حج و عمره تان را به انجام رسانيد. ولى از نزديكى با اين زنان خوددارى كنيد. هرگاه مردى را نزد من بياورند كه در مدت معين با زنى همبستر شده باشد، او را سنگسار مى كنم! (336)

اهل تحقيق و تتبّع - كه با دقت و امعان نظر در مباحث مى نگرند - مى توانند آنچه را كه ما در اين خصوص (مشروعيت متعه زنان) در كتب خود: ((الفصول المهمه))، ((المسائل الفقهية الخلافية))، ((اجوبة موسى جاراللّه)) و مقاله اى كه مجله ((العرفان)) در جزء دهم، جلد36 منتشر ساخته، به تفصيل آورده ايم، مورد مطالعه و مداقّه قرار دهند(337).

در اين كتابها ما بحث متعه را از هر نظر دنبال كرده و در هشت فصل قرار داده ايم، بدينگونه:

1 - حقيقت اين ازدواج و لوازم شرعى آن.

2 - اجتماع مسلمانان بر مشروعيت آن در دين اسلام.

3 - دلالت كتاب آسمانى (قرآن) بر مشروعيت آن.

4 - مشروعيت متعه به استناد نصوص سنن و احاديث معتبر صريح.

5 - قائلين به نسخ آن و دليل ايشان و ارزش آن در نظر ما.

6 - كتب صحاح و معتبر اهل سنت مى گويد: خليفه دوم بود كه آن را نسخ كرد.

7 - منكرين عمر در نسخ اين حكم مشروع، از صحابه و تابعين.

8 - نظر علماى شيعه اماميه در اين باره و استناد و استدلال ايشان بر مشروعيت آن.

 

خدا را گواه مى گيرم كه در اين فصول و آنچه در اطراف آنها نوشته ايم، از حق و حقيقت پيروى كرده ايم. و جز به دليل شرعى از كتاب و سنت يا اصلى كه تمام مسلمانان به مقتضاى آن عمل كرده اند، استناد نجسته ايم.

بنابراين، جا دارد كه اهل تحقيق و مطالعه از امت محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - آنچه را ما در اين خصوص نوشته ايم، بدقت مورد توجه قرار دهند. سپس ببينند كه متعه زنان در دين اسلام حلال است يا حرام؟

 

يكى از تابعين؛ يعنى از شاگردان صحابه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه بر خلاف عمر متعه زنان را حلال مى دانست ((عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح ابو خالد مكّى (متولد سال 80 هجرى و متوفّاى سنه 140)) بود. ابو خالد مكى از مفاخر تابعين به شمار مى رفت. ابن خلكان در تاريخ خود و محمدبن سعد در طبقات (338) شرح حال او را آورده اند. مؤلفين كتب صحاح به قول او استناد جسته اند.

ابن قيسرانى در كتاب ((الجمع بين رجال الصحيحين))، صفحه 314 نيز ترجمه او را آورده است. ذهبى هم در ((ميزان الاعتدلال)) مى نويسد: ((او يكى از اعلام موثقين است كه تمام علما وثاقت او را ستوده اند، با اينكه وى حدود نود زن را متعه كرد! او متعه را مباح مى دانست. وى در عصر خويش، فقيه اهل مكه بود.

مأمون خليفه عباسى نيز از جمله كسانى بود كه رأى عمر را در نهى از متعه زنان، مردود مى دانست. و دستور داد حلال بودن آن را براى مردم اعلام كنند. بعد از اعلام آن، محمدبن منصور و ابوالعينا نزد وى آمدند. ديدند خليفه مسواك مى كند و با حال غضب مى گويد: ((دو متعه در زمان پيغمبر حلال بود، ولى من از آن جلوگيرى مى كنم)).

بعد مأمون گفت: اى جعل! تو كيستى كه چيزى را كه پيغمبر و ابوبكر عمل مى كردند، نهى كنى؟!

محمد بن منصور خواست با خليفه صحبت كند ولى ابوالعينا اشاره كرد كه چيزى نگويد و گفت: مردى درباره عمر خطاب آنچه مى خواهد مى گويد، به ما چه؟!

به همين جهت آن دو چيزى نگفتند، ولى بعد قاضى القضات يحيى بن اكثم، مأمون را ملاقات كرد، و او را از فتنه اى كه ممكن بود بر اثر اعلام وى و رد قول عمر پديد آيد، بر حذر داشت (تا آخر داستان كه ابن خلكان در شرح حال يحيى بن اكثم در وفيات الاعيان آورده است)(339).

افزودن دیدگاه جدید