اجتهاد در مقابل نص: 14 - منع از نوشتن احاديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
حاكم نيشابورى در تاريخ خود با سلسله سند روايت كرده است كه ابوبكر گفت: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((هر كس دانشى يا حديثى از من يادداشت كند، تا آن علم و حديث باقى است، همچنان براى او ثواب نوشته مى شود)).
محدّثان، جمعاً 142 حديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را به نقل از ابوبكر روايت كرده اند. سيوطى آن را در فصل مخصوصى از ((تاريخ الخلفا)) در شرح حال ابوبكر آورده است. حديث فوق، روايت 89 آن است.
مضمون اين حديث را، احاديثى كه از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب - عليه السّلام -، عبداللّه عبّاس، عبداللّه عمر، عبداللّه مسعود، ابو سعيد خدرى، ابوالدرداء، انس بن مالك، معاذبن جبل و ابوهريره به طرق كثيره و متنوّع نقل شده است، تأييد مى كنند و آن اينكه: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((هر كس چهل حديث به امّت من ياد بدهد - يا براى آنها نگاه دارد - خداوند در روز قيامت او را در شمار علما و فقيهان در آورد)).
و در روايتى آمده است: ((خداوند او را فقيهى دانشمند برانگيخته گرداند)).
و در روايت ابوالدرداء است كه: ((من در روز قيامت گواه و شفيع او خواهم بود)).
و در روايت ابن مسعود چنين است: ((به وى مى گويند: از هر در بهشت كه مى خواهى وارد شو)).
و در روايت عبداللّه بن عمر مى گويد: ((نامش در شمار دانشمندان نوشته مى شود، و در رديف شهيدان، محشور مى گردد))(231).
با اين وصف، در عصر خلافت ابوبكر و عمر، احاديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - جمع آورى نشد. ابوبكر در ايّام خلافتش دستور داد پانصد حديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را جمع آورى كردند. شبى خوابيده بود، سخت منقلب شد. عايشه مى گويد: حالت انقلاب وى، مرا ناراحت كرد. صبح آن روز گفت: دخترم! احاديثى كه نزد توست بياور! چون آنها را نزد او بردم، همه را آتش زد! ...
اين روايت را عمادالدين ابن كثير در ((مسند صديق)) از حاكم نيشابورى نقل كرده است. قاضى ابو امية احوص بن مفضّل گلابى نيز آن را در كنز العمّال، جلد پنجم، صفحه 237، حديث 4845 آورده است.
ونيز زهرى از عروة بن مسعود نقل مى كند كه چون عمربن خطّاب خواست احاديث را جمع آورى كند، از صحابه پيغمبر استفتاء كرد، آنها نظر دادند كه اين كار را انجام دهد. عمر يك ماه درباره آن فكر كرد، سپس روزى گفت: ((من خواستم احاديث را جمع آورى كنم، ولى بعد قومى را به ياد آوردم كه پيش از شما كتابهايى نوشتند و چنان اوقات خود را صرف آن كردند كه كتاب خدا را رها ساختند. من هم به خدا قسم! هيچگاه كتاب خدا را به چيزى آلوده نمى سازم)). اين حديث نيز در كنزالعمّال، جلد پنجم، صفحه 239، شماره 4860 آمده است
ابن عبدالبرّ در كتاب ((جامع بيان العلم وفضله)) نيز آن را روايت كرده است: نگاه كنيد به مختصر آن كتاب، صفحه 33.
ابن سعد هم از طريق زهرى روايت نموده است، چنانكه در كنز العمّال، جلد پنجم، صفحه 239 نقل شده است.
نيز از ابو وهب، روايت شده است كه گفت: شنيدم مالك بن انس نقل مى كرد كه عمر بن خطّاب، خواست دستور دهد تا احاديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را بنويسند يا آن را نوشتند، ولى بعد گفت: نه! با كتاب خدا، كتابى نخواهد بود.
اين حديث به شماره 4861 در صفحه 239 كنز العمال آمده است. ابن عبدالبرّ هم در كتاب ((جامع بيان العلم)) صفحه 32 آن را آورده است.
نيز يحيى بن جعده روايت نموده كه عمر خواست ((سنت)) را بنويسند، ولى بعد به نظرش رسيد كه نبايد آن را نوشت. سپس به شهرها نوشت، اگر كسى حديثى را نوشته است بايد آن را از ميان ببرد.
اين حديث نيز در كتاب ((جامع بيان العلم)) آمده. و ابن خيثمه آن را روايت كرده است. در كنز العمّال هم به شماره 4862 ذكر شده است.
و از قاسم بن محمد بن ابى بكر روايت شده كه گفت: احاديث در عصر عمر بن خطّاب، فزونى يافت. عمر هم به مردم دستور داد، همه آن را براى او ببرند، وقتى آوردند امر كرد آنها را طعمه حريق سازند.
محمدبن سعد، در طبقات، جلد پنجم، صفحه 140 آن را در شرح حال محمدبن ابى بكر نقل كرده است.
عبداللّه عمر روايت مى كند كه چون عمر خواست دستور دهد تاريخ را بنويسند، مدت يك ماه از خدا استمداد جست، سپس عزم خود را جزم كرد، اما بعد گفت: من مردمى را كه قبل از شما بودند به ياد آوردم كه كتابها نوشتند و به آن روى آوردند و كتاب خدا را ترك گفتند.
اين حديث را ابن تيميه سلفى در ((الطيوريات)) به سند صحيح روايت نموده. سيوطى نيز در تاريخ الخلفا ((اخبار عمر وقضاياه)) نقل كرده است.
در عصر خلافت عمر، مردى از ياران او آمد و به او گفت: يا اميرالمؤمنين! وقتى ما مدائن (پايتخت ساسانيان) را فتح كرديم به كتابهايى دست يافتيم كه مشتمل بر علوم ايرانيان و سخنان شگفت انگيز بود. عمر دستور داد ((دره)) (تازيانه مخصوص) او را بياورند، وقتى آوردند، بقدرى با آن به مرد مزبور زد كه ((دره)) پاره پاره شد. سپس آيه اوايل سوره يوسف را قرائت كرد: ((نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ اَحْسَنَ الْقَصَصِ))(232) و گفت: واى بر تو! آيا داستانهايى بهتر از كتاب خدا هست... ؟!
اين حديث را اصحاب سنن روايت كرده اند. ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه، جلد سوّم، صفحه 122، ضمن احوال عمر، نقل كرده است.
در اينجا مصلحت امّت اسلام ايجاب مى كرد كه خليفه دستور دهد كتابهاى مزبور را مورد بازرسى قرار دهند؛ آنچه مفيد بود مانند علم طبّ، علوم رياضى، علم طبقات الارض (فيزيولوژى)، جغرافيا، تاريخ گذشتگان و امثال آن را كه اسلام مباح مى داند، نگاهدارند، نه اينكه آنها را طعمه حريق سازند! اسلام چه نفعى از سوزاندن اين كتابها مى برد؟!
اميرالمؤمنين على - عليه السّلام - مى فرمايد: ((علم، گمشده مؤمن است، آن را به دست آوريد ولو از مشركان باشد... ))(233).
و مى فرمايد: ((حكمت، گمشده مؤمن است، بايد آن را به دست آورد، ولو از دست پاسبانان باشد))(234).
اين دو حديث را ابن عبدالبرّ در كتاب جامع بيان العلم و فضله، باب الحال الّتى تنال به العلم، از آن حضرت روايت كرده است (235).
روايات درباره ممانعت عمر از تدوين علم و جلوگيرى از جمع آورى احاديث و اخبار، متواتر است. و شيعه و سنّى به طرق مختلف آن را نقل كرده اند، تا جايى كه وى صحابه را از نوشتن احاديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مطلقاً برحذر داشت! علاوه بزرگان ايشان را در مدينه نگاهداشت تا احاديث آن حضرت را در اطراف، منتشر نسازند!
عبدالرحمن بن عوف مى گويد: به خدا پيش از آنكه عمر بميرد، اصحاب پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، عبداللّه بن حذيفه، ابوالدرداء، ابوذر و عقبة بن عامر را از نقاط مختلف گِرد آورد و به ايشان گفت: چرا از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اين روايات را در همه جا پخش كرده ايد؟
گفتند: ما را از آن منع مى كنى؟
گفت: نه! ولى نزد من بمانيد، به خدا تا من زنده ام حق نداريد از من فاصله بگيريد... !
اين حديث را محمدبن اسحاق نقل كرده ودر كنز العمّال، جلد پنجم، صفحه 339، به شماره 4865 نيز آمده است.
مفاسدى كه از اين راه ناشى شد و هرگز جبران نمى گردد، بر كسى پوشيده نيست. كاش! خليفه اول و دوم با على بن ابيطالب - عليه السّلام - وساير افراد خاندان پيامبر و ياران برگزيده آن حضرت كه از بامداد تا شامگاه به ياد خدا بودند وجز ذات مقدّس او منظورى نداشتند، كنار مى آمدند. واز آنها مى خواستند تا احاديث و آثار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را جمع آورى كنند و در كتاب ويژه اى تدوين نمايند، تا آنها كه بعد از ايشان مى آيند، يعنى تابعين (شاگردان صحابه) و تابعينِ تابعين (شاگردان تابعين) و نسلهاى بعدى امّت؛ مانند قرآن مجيد آن را به ارث ببرند؛ زيرا در سنّت پيامبر مطالبى بود كه متشابهات قرآن را توضيح مى داد و مجملات آن را بيان مى كرد. و عمومات آن را تخصيص مى داد و مطلقاتش را مقيد مى ساخت، تا از اين راه، خردمندان به حقيقت كتاب بزرگ الهى پى ببرند؛ چون با حفظ سنت پيامبر، قرآن محفوظ مى ماند، و با تلف شدن آن، بسيارى از احكام قرآن از ميان مى رفت.
وديگر حفظ سنّت، موكول به عنايت دو خليفه وقوّه اجتهاد آنها در ضبط و تدوين آن نمى شد. اگر آنها اين كار را مى كردند (استمداد از على - عليه السّلام - و بنى هاشم) امّت و سنت از دسايس دروغگويان و نسبتهاى خلاف واقعى كه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دادند، مصون مى ماندند؛ زيرا اگر احاديث پيامبر از همان عصر در يك كتاب، تدوين و جمع آورى مى شد، مسلمانان آن را مقدّس مى شمردند، و باب جعل حديث، به روى دروغگويان، به كلّى بسته مى شد، ولى چون دو خليفه اين فرصت را از دست دادند، دروغگويان به پيغمبر فزونى يافتند، و دستِ سياست، احاديث را به بازى گرفت، و دار و دسته دروغ سازان، ((سنت پيغمبر)) را ملعبه هوى وهوس خويش قرار دادند. بويژه در عصر معاويه و عناصر سركشى كه پيرامون وى گِرد آمده بودند. كار اين دروغ سازان، سخت بالا گرفت و بازار اباطيل رونق كامل يافت.
و نيز دو خليفه و همدستان آنها توانايى آن را داشتند كه با تدوين سنّت پيغمبر - به نحوى كه گفتيم - مسلمانان را از شرّ اين دروغ سازان و جاعلان حرفه اى باز دارند.
شايد خواننده متوجه باشد كه صحابه در روز نخست، بيش از ما پى به لزوم تدوين حديث برده بودند، ولى مطامعى كه داشتند و از هر جهت خود را مهيا نموده و براى نيل به آن مجهز ساخته بودند، با بسيارى از نصوص صريح و انبوه روايات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه در يكجا گِرد مى آمد و در دسترس همه قرار مى گرفت، وفق نمى داد! ؛ زيرا مسلم بود آن نصوص واحاديث، از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - صادر شده است، و كسى نمى توانست معانى آن را انكار كند! ما نيز از همين جا وارد بحث شده ايم و اين كتاب را تدوين مى كنيم. فانّا للّه و انّا اليه راجعون!
امّا شخص پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، تمام كتاب خدا (قرآن) و سنّت و ميراث پيغمبران را به جانشين خويش على بن ابيطالب - عليه السّلام - سپرد. بدينگونه آنها را در ((امام مبين)) گِرد آورد كه هرگز باطل در وجود او راه ندارد.
و به آن حضرت وصيّت كرد كه آنها را به امامان بعد از خود بسپارد؛ امامانى كه يكى از دو ثقل پيغمبر و همتاى كتاب خدا بودند و از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وارد گردند.
در حديث صحيح از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روايت شده است كه فرموده: ((على با قرآن و قرآن با على است، اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من گِرد آيند)).
اين حديث را حاكم نيشابورى با اسناد صحيح از امّ سلمه نقل كرده است (236) سپس حاكم مى گويد: ((اين حديث، داراى اسناد صحيحى است، ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند!!)). ذهبى نيز در ((التلخيص)) با اعتراف به صحّت آن، آن را روايت كرده است.
در اين جا بسيار مناسب است كه خاطر قارئين محترم را به اين معيت مقدّس، ميان قرآن و على - عليه السّلام - معطوف سازيم كه:
1 - اين معيت، بر سبيل دوام و استمرار در هر لحظه باقى است تا هر دو بر حوض، به حضور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - برسند.
2 - نفى افتراق و عدم جدايى آن دو را به لفظ ((لن)) كه براى نفى ابد است، آورده نه ((لا)) و ساير ادات نفى.
3 - وفات على - عليه السّلام - صدها سال پيش از آنكه آن حضرت با قرآن بر حوض وارد شوند، چگونه با عدم افتراق آنها وفق مى دهد. و جدا نبودن اين دو از يكديگر، چگونه تحقّق مى يابد(237) ((اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ وَلا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ماتَذَّكَّرونَ تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمين))(238).
افزودن دیدگاه جدید