اجتهاد در مقابل نص: 8 - فدك، مِلك دختر پيغمبر غصب شد

 اجتهاد در مقابل نص: 8 - فدك، مِلك دختر پيغمبر غصب شد

هنگامى كه خداوند متعال قلعه هاى خيبر را براى خاتم پيامبران، گشود، در قلوب اهالى فدك (142) رعبى پديد آورد، ناچار فرمان پيامبر اكرم را گردن نهادند و نصف اراضى خود را به آن حضرت بخشيدند و صلح كردند(143) پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نيز از آنها پذيرفت. بدينگونه نصف اراضى فدك، ملك خالص پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - گرديد؛ زيرا مسلمانان آن را با لشكركشى تصرّف نكردند. واين مطلبى است كه عموم مسلمين - بدون هيچگونه اختلاف - قبول دارند.

وقتى آيه ((وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ))(144) نازل شد، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فدك را به فاطمه زهرا - عليهاالسّلام - بخشيد. و همچنان در دست آن حضرت بود تا اينكه ابوبكر آن را از وى گرفت.

اين همان حقّى بودكه حضرت زهرا - عليهاالسّلام - بعد از پدرش رسول خدا ادّعاى آن را نمود و به اجماع تمام امّت، خليفه و مسلمين را بخاطر آن به محاكمه كشيد. اينك نقل آنچه راجع به اين محاكمه آمده است:

فخر رازى در تفسير خود(145) مى نويسد: ((هنگامى كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - رحلت كرد، فاطمه - عليها السّلام - مدعى بود كه پدرش ((فدك)) را به او بخشيده است. ابوبكر به وى گفت: تو از لحاظ احتياج از همه كس نزد من عزيزتر واز نظر بى نيازى، از همه محبوبترى، با اين وصف، چون يقين به درستى سخن تو ندارم (146) نمى توانم آن را به تو بدهم!!

سپس فخر رازى مى گويد: امّ ايمن و غلام پيغمبر(147)، دعوى فاطمه را گواهى كردند. ولى ابوبكر از فاطمه خواست تا شاهدى اقامه كند كه قبول شهادت او در شرع جايز باشد و چنين شاهدى هم نبود.

امامان اهل بيت و شيعيان، هيچكدام ترديد نداشتند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، ملك خالصه ((فدك)) را به دخترش فاطمه - عليها السّلام - بخشيد و همچنان در تصرف آن حضرت بود، تا اينكه از وى گرفتند.

كافى است كه خواننده، گفتار اميرالمؤمنين - عليه السّلام - را كه به استاندار خود در بصره ((عثمان بن حنيف)) نوشته است، به نظر آورد كه مى فرمايد: ((آرى، از مجموع مال دنيا فدك در دست ما بود. آن هم مورد طمع قومى و خشم قوم ديگرى واقع شد، و چه نيكو حاكمى است خداوند... ))(148) تا آخر سخن آن حضرت كه در نهج البلاغه است.

به همين مضمون نيز روايت متواترى از امامان عترت طاهره رسيده است. محدّثان بزرگ با اسناد خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده اند كه چون آيه ((وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ))(149) نازل شد، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فدك را به فاطمه - عليها السّلام - بخشيد.

امين الدين طبرسى نيز در مجمع البيان، ذيل همين آيه در سوره حجرات آورده است؛ در آنجا خواهيد يافت كه مأمون، خليفه عبّاسى به استناد همين حديث، ((فدك)) را به اولاد فاطمه - عليها السّلام - مسترد داشت.

ابن حجر هيثمى مى نويسد: ادعاى فاطمه - عليها السّلام - به اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فدك را به او بخشيد، مقرون به دو شاهد بود كه: على و امّ ايمن بودند، لذا نصاب شهود تكميل نشد... (150).

اين درست همان است كه در اين موضوع از ابن تيميه، ابن قيّم و غير اينان از بزرگان اهل تسنّن نقل شده است.

 

مؤلّف:

خداوند از تقصير ما و اينان بگذرد. و باشد كه از تقصير ابوبكر صديق! نيز بگذرد. و فاطمه زهرا، پدر، شوهر و اولاد او را از وى راضى كند. كاش! ابوبكر روش شايسته اى پيش مى گرفت ويادگار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را كه عزادار بود در معرض آزار و ناراحتى قرار نمى داد. گاهى بخاطر گرفتن ارثش و زمانى بخاطر استرداد مِلكش ((فدك)) و بار ديگر در مواردى ديگر كه همگى باعث رنجش و اندوه آن حضرت گرديد.

كاش! ابوبكر نمى گذاشت كه دختر پيغمبر با حالت يأس از وى روى بگرداند و با آن وضع اسفناك رحلت كند و وصيّت نمايد كه ابوبكر و عمر را در نماز، تشييع و دفن وى، خبر نكنند!

سبحان اللّه! بردبارى و شكيبايى را كه از ابوبكر نقل مى كنند، در آن موقع چه شده بود، و دورانديشى او كجا رفته بود. و احتياطى كه نسبت به حفظ قدرت مسلمين داشت به كجا رفت؟!

كاش! او به هر وسيله اى كه مى توانست، جلو ناراحتى دختر پيامبر را مى گرفت. اگر چنين مى كرد، سرانجامى بهتر داشت و موجب پشيمانى وى نمى شد و از سرزنش بعدى بر كنار مى ماند. و براى حفظ قدرت امّت اسلام و صلاح كار خود وى نيز انسب بود. او قادر بود كه نگذارد امانت پيغمبر و تنها يادگار آن حضرت، رنجيده خاطر شود. ومى توانست كه نگذارد آن حضرت در حالى كه چادرش به زمين كشيده مى شد، از وى روى بگرداند.

چه مى شد اگر ابوبكر وقتى جاى پيامبر را اشغال كرد، بدون محاكمه ((فدك)) را به حضرت زهرا تسليم مى كرد؟! زيرا زمامدار مسلمين با ولايت عامه اى كه دارد مى تواند اين كار را انجام دهد. ((فدك)) در قبال اين مصلحت و دفع اين مفسدت، چه ارزشى داشت؟

اين مطلبى است كه بسيارى از متقدمين و متأخّرين دوستان ابوبكر، براى وى آرزو كرده اند.

 

اينك سخنى از استاد معاصر؛ محمود ابو ريّه مصرى در آنجا كه مى گويد: موضوع ديگرى باقى ماند كه بايد در آن باره سخنى صريح بگوييم. و آن موضوع، برخورد ابوبكر با دختر پيغمبر و عملى است كه وى در مورد تقاضاى فاطمه نسبت به ارث پدرش، مرتكب شد.

اگر ما بپذيريم كه اخبار آحاد ظنّى، مى تواند ظاهر قطعى كتاب را تخصيص دهد، و ثابت شود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرموده است: ((ما پيمبران ارث نمى گذاريم)) و معناى عام اين حديث هم تخصيص بردار نباشد، باز ابوبكر مى توانست قسمتى از ماترك پيامبر؛ مانند فدك را به فاطمه - رضى اللّه عنها - عطا نمايد. اين حقّ خليفه بود و هيچكس نمى توانست به وى اعتراض كند؛ زيرا براى خليفه مسلمين جايز است كه به هر كس هر چه خواست ببخشد.

چنانكه او(ابوبكر)قسمتى از ماترك پيامبر را به زبيربن عوام (151) ومحمدبن مسلمه و ديگران بخشيد(152)! افزون بر اين، همين ((فدك)) - كه ابوبكر آن را از دختر پيامبر گرفت - ديرى نپاييد كه عثمان خليفه سوم آن را به مروان حكم تيول داد(153).

ابن ابى الحديد از يكى از علماى پيشين اهل تسنّن، سخنى نقل كرده است كه مضمون آن نكوهش خليفه اوّل و دوّم و تعجّب از رفتار ايشان با دختر پيامبر بعد از پدر بزرگوارش است. در پايان آن سخن دانشمند مزبور گفته است: ((جا داشت كه گذشته از جنبه دينى، مقام خلافت آنها، مانع رفتارى مى شد كه نسبت به دختر پيغمبر معمول داشتند. ابن ابى الحديد متعاقب اين سخن مى گويد(154): اين سخنى است كه پاسخ ندارد! .

 

مؤلّف:

ما كارى به كرم و مقتضيات خلافت آنها نداريم. مسئله را از حيث مقتضيات محاكمه در نظر گرفته و مى گوييم: موازين شرعى - كه ثابت مى كند دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در دعوى خود نسبت به ((فدك)) حاكم بود - كامل و متعدد است، چنانكه بر خردمندان منصف، پوشيده نيست.

كافى بود كه خليفه، حاكم آن روز مى دانست كه اين مدعى - از لحاظ قداست - در مقامى قرار دارد كه با مريم دختر عمران برابرى مى كرد، بلكه از او هم برتر بود. و مى دانست كه او و مريم، خديجه و آسيه (همسر فرعون) بهترين زنان بهشت هستند. و اينكه او و سه زن ديگر، بهترين زنان جهان مى باشند. و مى دانست كه او كسى است كه پيغمبر به وى فرمود: اى فاطمه! آيا خشنود نيستى كه بانوى بانوان مؤمنين باشى؟ يا بانوى بانوان اين امّت باشى؟.

اين معانى، به حكم نصوص صريح در روايات صحيح فراوان، آمده است؛ از جمله ابن عبدالبرّ در شرح حال ((زهراء)) در كتاب ((الاستيعاب)) و ديگران در منابع ديگر، روايت كرده اند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به عيادت فاطمه زهرا - عليها السّلام - رفت و از حال وى جويا شد

فاطمه - عليها السّلام - عرض كرد: درد ناراحتم كرده است واغلب از نداشتن غذا ناراحت هستم.

پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: دخترك من! از اين خشنود نيستى كه بانوى بانوان جهان هستى (155).

فاطمه - عليها السّلام - گفت: پدر! مگر مريم دختر عمران، بانوى بانوان جهان نبود؟

پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: او بانوى بانوان عصر خود بود و تو بانوى بانوان عصر خود هستى. اين را بدان كه به خدا من تو را به كسى كه در دنيا و آخرت آقاست، شوهر داده ام.

برترى حضرت زهرا - عليها السّلام - نسبت به مريم عذرا، نزد ائمّه اهل بيت و دوستان ايشان و ديگران، موضوع مسلمى بوده است.

بسيارى از محقّقان اهل سنّت، او را بر ساير زنان عالم حتّى حضرت مريم نيز برتر دانسته اند؛ مانند: سبكى، سيوطى، البدر، زركشى، مقريزى، ابن ابى داوود و مناوى كه علاّمه نبهانى در فضائل زهرا، صفحه 59 كتاب الشرف المؤ بد، از آنها نقل مى كند.

اين همان معنايى است كه سيد احمد زينى دحلان؛ مفتى شافعى، صريحاً آورده و از جمعى از بزرگان عامّه نقل كرده است. آنجا كه در سيره خود راجع به ازدواج فاطمه و على - عليهما السّلام - سخن مى گويد.

موضوع بهترين زنان بهشت بودن حضرت فاطمه - عليها السّلام - (افضل نساء الجنّه) و مريم، خديجه و آسيه را احمد حنبل از ابن عبّاس نقل كرده است (156). در ((الاستيعاب)) نيز از ابو داوود در شرح حال خديجه، واز قاسم بن محمد در شرح حال حضرت زهرا آن روايت نقل شده است.

اينكه آن حضرت و سه زن ديگر، بهترين زنان جهان هستند (خير نساء الجنّه) نيز در الاستيعاب، شرح حال خديجه از ابوداوود به سلسله سند از انس بن مالك و نيز از عبدالوارث بن سفيان در شرح حال زهرا و خديجه آمده است.

و اينكه آن حضرت بانوى بانوان اين امت است (سيّدة نساء هذه الامّه) در جزء چهارم صحيح بخارى، صفحه 64 و جزء دوم صحيح مسلم (باب فضائل فاطمه) و صحيح ترمذى و جمع بين صحيحين حميدى، و جمع بين صحاح ستّه و مسند احمد حنبل، جزء ششم، صفحه 282 آمده است.

و ابن عبدالبرّ در الاستيعاب، و محمد بن سعد در شرح حال آن حضرت در جلد هشتم طبقات خود و همچنين در باب: ((آنچه پيغمبر در بيمارى خود فرمود)) در جلد دوّم طبقات آورده اند.

شرح آن را عيناً از بخارى (157) نقل مى كنيم: مسروق از عايشه امّ المؤمنين نقل مى كند كه:

((ما همه زنان پيغمبر در خدمت حضرت بوديم كه فاطمه وارد شد. به خدا قسم! راه رفتن فاطمه - عليها السّلام - هيچ فرقى با راه رفتن پيغمبر نداشت. وقتى پيغمبر او را ديد، به وى خوشآمد گفت و فرمود: دخترم! خوش آمدى!

سپس او را در سمت راست يا چپ خود نشانيد و آهسته چيزى به او گفت كه فاطمه سخت گريست. وقتى پيغمبر اندوه او را ديد، مجدداً سر در گوش او گذاشت و چيزى به وى گفت، اين بار فاطمه خنديد. در ميان زنان پيغمبر، من به فاطمه گفتم: پيغمبر در ميان همه ما، راز خود را با تو گفت و تو گريه مى كنى؟!

وقتى پيغمبر برخاست و رفت، من از فاطمه پرسيدم: پيغمبر در گوش تو چه گفت؟

فاطمه - عليها السّلام - فرمود: من سرّ پيغمبر را فاش نمى كنم. بعد از رحلت آن حضرت، فاطمه را قسم دادم كه هر چه بوده به من خبر دهد.

فاطمه - عليها السّلام - فرمود: اكنون مانعى ندارد؛ بار اوّل، پيغمبر آهسته در گوشم گفت: جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مى داشت و امسال دو بار عرضه داشت. و اين به آن معناست كه بزودى مرگ من فرا مى رسد. و تو بايد در مرگ من صبر كنى. چون من بهترين كسى هستم كه از دست تو مى روم، لذا من - چنانكه ديدى - سخت گريستم.

وقتى پيغمبر بى تابى مرا ديد، بار دوّم در گوشم گفت: ((اى فاطمه! نمى خواهى بانوى بانوان اهل ايمان باشى يا بهترين زنان امت اسلام باشى)).

آنچه ابن حجر در صواعق در شرح حال فاطمه - عليها السّلام - و ساير محدّثين در كتب خود نقل كرده اند اين است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: نمى خواهى بانوى بانوان جهان باشى (امّا ترضين ان تكونى سيّدة نساء العالمين).

به هر حال، حديث مزبور صحيح و نصّ پيغمبر در برترى فاطمه - عليها السّلام - بر ساير زنان عالم، صريح است.

محمدبن سعد در باب: ((ماقاله النّبى لها فى مرضه)) در جلد دوم طبقات، به اسناد خود از امّ سلمه زوجه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نقل مى كند كه: ((وقتى حال احتضار پيغمبر رسيد، فاطمه را خواست و چيزى در گوش وى گفت كه فاطمه گريست. بار ديگر چيزى در گوش او گفت و فاطمه خنديد. تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - زنده بود من درباره آن سؤالى از وى نكردم.

امّا وقتى حضرت، رحلت فرمود، پرسيدم: علت گريه و خنده آن روز چه بود؟

فاطمه - عليها السّلام - فرمود: ((پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به من خبر داد كه وفات خواهد يافت، سپس به من خبر داد كه من بانوى بانوان بهشت خواهم بود)).

ابن حجر عسقلانى در الاصابه، اين حديث را از امّ سلمه نقل كرده است.

مسلمانان نيز به خوبى مى دانند كه خداوند، دختر پيغمبر را از ميان همه زنان امت اسلام برگزيده است. همانطور كه دو پسرش حسن و حسين - عليهما السّلام - را از ميان پسران امّت و شوهرش را از بين جوانهاى مسلمين برگزيد. و همينها بودند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آنها را براى مباهله با نصارى نجران پس از وحى خداوند برگزيد:

((فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا و اَبْنائَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ))(158).

به طورى كه فخر رازى در تفسير آيه آورده است: بعد از نزول اين آيه (كه خداوند دستور داده است بهترين پسران و زنان و كسى را كه به منزله جان شماست انتخاب كرده و براى مباهله و نفرين كردن با علماى نصاراى نجران آماده سازد) پيغمبر در حالى كه ردايى از موى سياه پوشيده و حسين را به بغل گرفته و دست حسن را در دست داشت، و فاطمه در پشت سر او و على دنبال فاطمه مى آمد مقابل نصارى رسيدند و فرمود: ((اگر من آغاز به نفرين كردن نمودم بايد ايمان بياوريد)). اسقف نجران گفت: اى جماعت نصارا! من قيافه هايى مى بينم كه اگر از خداوند بخواهند كوهى را از جا بكند، آن را از جا مى كند. با اينان مباهله نكنيد كه به هلاكت مى رسيد و ديگر تا روز قيامت، يك نفر نصرانى در روى زمين باقى نمى ماند(159).

و نيز همه مسلمانان، اتفاق دارند كه حضرت زهرا - عليها السّلام - از جمله كسانى است كه خداوند متعال اين آيه شريفه را درباره آنان نازل فرمود: ((انّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً(160)؛

يعنى: ((خداوند خواسته است هر گونه پليدى را از شما اهل بيت پيغمبر، برطرف سازد و شما را پاك و پاكيزه گرداند)).

و نيز همه مى دانند كه حضرت فاطمه - عليها السّلام - از كسانى است كه خداوند دوستى آنها را بر امّت اسلام واجب نموده و آن را پاداش رسالت پيغمبر قرار داده است (161).

و از جمله كسانى است كه خداوند از بندگانش خواسته است تا مانند گواهى به يگانگى خداوند و رسالت پيغمبر، بر آنها درود بفرستند. چه خوب گفته است شافعى! چنانكه در صواعق محرقه و غيره است كه:

((اى خاندان پيامبر، محبّت شما در قرآن محمّد از جانب خدا فرض است براى عظمت جلال شما كافى است. كه هر كس به شما درود نفرستد نماز ندارد)).

ونيز(162) - چنانكه در صواعق و غيره است - محيى الدين عربى گفته است:

((مى بينم كه دوستدارى من نسبت به خاندان پيامبر، فريضه اى است كه على رغم كسانى كه فاصله مى گيرند، مرا نزديك مى كند.

خداى رحمان پاداشى براى هدايت بندگانش با تبليغ پيغمبر نخواسته مگر دوستى اهل بيت او را))(163).

و علاّمه نبهانى در كتاب: الشرف المؤ بد، مى گويد:

يعنى: ((اى آل طه! اى خاندان بهترين پيامبر! جدّ شما برگزيده خدا بود و شما برگزيدگان مسلمين هستيد.

خداوند، از روز نخست، هر گونه پليدى را از شما اهل بيت، برطرف ساخت. پس شما پاكيزگانيد.

جدّ شما درباره دين، اجرى نخواست، غير از محبّت خويشان خود و چه خوب اجرى است))(164).

همچنين حضرت زهرا - عليها السّلام - بهترين نيكوكار است چنانچه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

اِنَّ الاْ بْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَاءْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتيماً و اَسيراً اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُريدُ مِنْكُمْ جَزاءاً وَلا شُكُوراً))(165)؛

يعنى: ((ونيكوكاران عالم، در بهشت از شرابى مى نوشند كه طبعش (در لطف، رنگ و بوى) كافور است... و به (دوستى خدا) فقير، يتيم و اسير طعام مى دهند. (و گويند: ) ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مى دهيم. و از شما هيچ پاداش و سپاسى را هم نمى طلبيم)).

تمام دانشمندان شيعه به پيروى از ائمّه معصومين - عليهم السّلام - اتفاق دارند كه اين آيه شريفه درباره على، فاطمه، حسن و حسين - عليهم السّلام - نازل شد، آنگاه كه افطار خود را در سه شب متوالى - كه نذر داشتند روزه بگيرند - به مسكين و يتيم و اسير دادند.

زمخشرى اين موضوع را در تفسير كشّاف، ذيل همين آيه، در سوره انسان، به نقل از ابن عبّاس - مرسلاً - نقل كرده است. و با سلسله سند از واحدى در كتاب البسيط و ثعلبى در تفسير كبيرش و موفّق بن احمد در كتاب الفضائل، آورده است.

گروهى از موثقان دانشمندان نيز آن را در كتب مناقب، از امور مسلم گرفته اند. ما نيز در فصل چهارم الكلمة الغراء، در تفصيل حضرت زهرا - عليها السّلام - دختر پيامبر، در اين زمينه تعليقات و تنبيهات دانشمندان اهل بحث و تحقيق را آورده ايم (به آنجا مراجعه كنيد).

به طور خلاصه، مقام قدسى كه حضرت زهرا - عليها السّلام - در پيشگاه خداوند، پيغمبر و مؤمنين دارد، ايجاب مى كند كه انسان اعتماد تامّ نسبت به دعوى آن حضرت و اطمينان كامل به گفته هاى او داشته باشد. به طورى كه در اثبات ادعايش نيازى به شاهد نداشته باشد؛ چون لسان آن حضرت از گفتن باطل مصون و محال بود كه سخنى بر خلاف حق بگويد.

بنابراين، دعوى او به تنهايى كاشف از صحّت مدّعاى اوست؛ كشفى كه بالاتر از آن نباشد. اين مطلبى است كه هر كس آن حضرت را شناخته است؛ ترديدى در آن ندارد.

ابوبكر نيز از كسانى است كه بهتر از همه دختر پيغمبر را مى شناخت و يقين به راستى دعوى او داشت. ولى چنانكه على فارقى - از علماى بزرگ بغداد و مدرس مدرسه غربى آن شهر - حكايت مى كند، مطلب چيز ديگرى بوده است. اين مرد يكى از استادان ابن ابى الحديد معتزلى است.

روزى ابن ابى الحديد از وى پرسيد: آيا فاطمه در ادعاى ((فدك)) راستگو بود؟

على فارقى گفت: آرى.

ابن ابى الحديد پرسيد: اگر راستگو بود چرا ابوبكر ((فدك)) را به وى پس نداد؟

على فارقى تبسّمى كرد و سپس سخن لطيفى گفت كه از هر جهت جالب است؛ او گفت: اگر آن روز ابوبكر ((فدك)) را به مجرّد ادّعاى زهرا به وى مى داد، فردا برمى گشت و ادّعاى مى كرد كه خلافت، حقّ شوهرش على است و ابوبكر را از مسندش پايين مى كشيد! ابوبكر هم نمى توانست به هيچوجه خود را معذور بدارد؛ زيرا او قبلاً پذيرفته بود كه دختر پيغمبر در آنچه مى گويد راستگوست و نيازى به شاهد ندارد.

 

مؤلّف:

به همين علت، ابوبكر شهادت على - عليه السّلام - درباره حق فاطمه - عليها السّلام - نسبت به ((فدك)) را جايز ندانست. و گرنه يهود خيبر، با همه لئامتى كه داشتند و با اينكه على - عليه السّلام - آنها را درهم كوبيده بود، مع الوصف او را از گواهى باطل، بر كنار مى داشتند.

و نيز به همين جهت و نه به علت ديگر، ابوبكر خلط مبحث كرد و كسى را كه در مال خود، دست تصرف داشت، مدّعى دانست و از وى مطالبه شاهد كرد، در صورتى كه بر او بود كه اقامه شهود كند.

اين سخن، هيچگاه فراموش نمى شود كه وى به فاطمه زهرا - عليها السّلام - گفت: من يقين به صحّت گفته تو ندارم! با اينكه گفته او به خودى خود، از روشن ترين موازين حكم به نفع آن حضرت بود.

اگر از همه اين شواهد، چشم پوشى كنيم و دختر پيغمبر را ((با اين امتيازات)) مانند ساير زنان با ايمان شايسته بدانيم كه در اثبات مدّعاى خود نيازمند به شاهد هستند، كافى است كه على - عليه السّلام - كه برادرخوانده پيغمبر و نسبت به آن حضرت به منزله هارون نسبت به موسى بود - دعوى فاطمه - عليها السّلام - را گواهى كرد. و او نيز شاهد حقيقت گويى بود كه انوار يقين و راستى از شهادتش مى درخشيد. و بعد از يقين هم چيزى نيست كه حاكم شرع آن را در مرافعات، مطالبه كند.

به همين جهت، پيغمبر خدا - صلّى اللّه عليه وآله - گواهى خزيمة بن ثابت را مانند شهادت دو عادل قرار داد. خدا بهتر مى داند كه در اين خصوص على - عليه السّلام - از خزيمه و غير او، بهتر و شايسته تر بود.

اگر اين را هم ناديده بگيريم و فرض كنيم كه گواهى على - عليه السّلام - مانند گواهى يك فرد عادل از عدول مسلمين است، چرا ابوبكر فاطمه - عليها السّلام - را به جاى شاهد دوم قسم نداد، تا اگر قسم نمى خورد، دعوى او را رد كند؟ او اين كار را نكرد، بلكه در حالى كه شهادت على و امّ ايمن را ملغى نمود، ادعاى يادگار پيغمبر را نيز ردّ كرد.

چنانكه خواننده محترم مى داند، اين كار بر هيچ قانون شرعى استوار نبود!! با اينكه على - عليه السّلام - طبق روايات بسيارى كه صاحبان صحاح و ديگران به نام ((حديث ثقلين)) نقل كرده اند، همتاى قرآن است.

آنجا كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم و مادام كه چنگ به آن دو زده ايد، هرگز گمراه نمى شويد و آن، كتاب خدا و عترت من است))(166) و مسلّم است كه سرآمد عترت و آقاى آنها، على - عليه السّلام - است.

و نيز آن حضرت طبق فرموده پيغمبر، هميشه با قرآن است و قرآن نيز با اوست و از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر پيغمبر وارد گردد.

اين حديث را حاكم نيشابورى (167) از امّ سلمه (همسر پيغمبر) نقل كرده و گفته است: اين حديث داراى اسناد صحيح است.

ذهبى نيز آن را در تلخيص خود آورده و تصريح به صحّت آن نموده است.

و همچنين ابن حجر(168) روايت مى كند كه در بيمارى اى كه منجر به مرگ آن حضرت شد و حجره اش مملوّ از جمعيت بود، خطاب به آنها فرمود: ((اى مردم! نزديك است كه من قبض روح شوم و از ميان شما بروم. اينك سخنى به شما مى گويم و مى خواهم آن را به خاطر بسپاريد: ((من كتاب خدا و عترت خود اهل بيتم را در ميان شما مى گذارم. سپس دست على - عليه السّلام - را گرفت و بالا برد و گفت: اين على با قرآن است و قرآن نيز با على است و از يكديگر جدا نمى شوند))(169).

علاوه بر اين، على - عليه السّلام - در آيه مباهله، جان پيغمبر خوانده شده است:

و هو فى آية التباهل نفس ال‍

‍مصطفى ليس غيره ايّاها

با اين وصف، در اين محاكمه اميرالمؤمنين - عليه السّلام - كسى است كه شهادتش به هيچ شمرده شده است! چه مصيبت بزرگى بود كه در اسلام پديد آمد كه بايد از آن بدينگونه ياد كنيم: انّا للّه وانّا اليه راجعون!! (170).

 

امّ ايمن شاهد دوّم فاطمه زهرا - عليها السّلام - كلفت پيغمبر و دايه آن حضرت، به نام ((بركه)) دختر ثعلبه بود. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى فرمود: امّ ايمن بعد از مادرم، مادر من بود! و هرگاه به وى نگاه مى كرد، مى فرمود: اين بازمانده خاندانم مى باشد.

و نيز آن حضرت - چنانكه در شرح حال امّ ايمن در اصابه ابن حجر آمده - خبر داد كه امّ ايمن از اهل بهشت است.

ابن حجر عسقلانى در الاصابه و ابن عبدالبرّ در الاستيعاب و ديگران، از وى نام برده اند و او را مورد ستايش قرار داده و به امتيازات دينى، عقلى و روش پسنديده اش، ستوده اند.

وقتى پسرش ((ايمن)) در التزام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در جنگ خيبر شهيد شد، امّ ايمن شهادت او در پيشگاه خداوند موجب اجر و ثواب خود دانست (171).

افزودن دیدگاه جدید