اجتهاد در مقابل نص: فهرست، مقدمه و زندگی نامه سید شرف الدین
فهرست مطالبی که در این مجموعه گفتار خواهد آمد:
مقدمه مؤلّف
نصّ و اجتهاد به قلم صدرالدين شرف الدين
پرتويى از زندگانى مؤلّف كتاب
ولادت و خاندان او:
آموزش و پرورش وى:
بازگشت به لبنان:
سفر به مصر:
جهاد وطنى او:
تبحّر وى در حديث:
نامه هاى تاريخى، نثر، خطابه، و شعر وى:
ملكات فاضله او:
تأليفات وى:
تأليفاتى كه از دست رفته است
مؤسّسات خيريّه:
زيارت ائمّه طاهرين - عليهم السّلام - در عراق و ايران:
وفات او:
مقدّمه آقاى سيد محمد تقى حكيم
فصل اوّل: اجتهادات ابوبكر و اتباع وى در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت پيامبر(ص)
1 - ماجراى روز سقيفه
2 - عمر با سفارش ابوبكر خليفه مى شود!
3 - فرماندهى زيد بن حارثه
4 - تخلّف از پيوستن به سپاه اسامه
5 - اسقاط سهم ((مؤلفة قلوبهم))
6 - اسقاط ((سهم ذى القربى))
7 - پيغمبران هم از خود ارث مى گذارند
8 - فدك، مِلك دختر پيغمبر غصب شد
9 - آزردن يادگار رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -
10 - سرپيچى از فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
11 - سرپيچى مجدد از فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -!
تذكار:
خوارج چه كسانى بودند؟
12 - جنگ با كسانى كه از پرداخت زكات به ابوبكر كوتاهى ورزيدند
13 - كشته شدن مالك بن نويره به امر خالدبن وليد و بى اعتنايى ابوبكر نسبتبه آن
مالك كيست؟
جرم مالك بن نويره و خوددارى او از پرداخت زكات به ابوبكر
رفتن خالد به ((بطاح))
قتل مالك و گروهى از قوم او
قيام ابوقتاده انصارى و عمر خطّاب بر ضدّ خالد و رفتار او
عجب! چه عجبى!
توضيحى درباره رأى ابوبكر
گوشه اى از انصاف
آخرين سخن درباره مالك
14 - منع از نوشتن احاديث پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
15 - تصديق مشركين از سوى ابوبكر و عمر!
فصل دوم: اجتهادات عمر و اتباع وى در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص)
16 - گستاخى نسبت به رسول خدا ص و جلوگيرى از نوشتن منشور ابدى آن حضرت
مدافعان عمر چه گفته اند؟!
پاسخ ما:
اعجاب رئيس ((الازهر)) از آنچه ما گفتيم
17 - اعتراض به صلح حديبيه
سخت گيرى قريش و حكمت پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله -
هراس مشركان و تقاضاى صلح از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
ناراحتى عمر از شروط صلح
تصويب پيمان صلح
نتايج صلح حديبيه:
بازگشت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به مدينه
وعده پيامبر به رهايى مستضعفين
18 - اعتراض به نماز بر عبداللّه أ بى منافق
19 - اعتراض به نماز بر يكى از مؤمنين
20 - اعتراض به گفتار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه خداپرستان بهشتىهستند
21 - نهى از حجّ تمتّع!
كيفيّت حجّ تمتّع
توضيحى درباره حجّ تمتّع
22 - نهى از متعه زنان
23 - بدعت در اذان صبح!
24 - بدعت عمر در اذان و اقامه!
تذكر:
25 - طلاق سوم (و آنچه عمر بعد از آن پديد آورد)
26 - نماز تراويح بدعت مشهور عمر!
27 - چهار تكبير در نماز بر اموات
28 - شرط ارث بردن برادر و خواهر و بدعت عمر
29 - عَوْل در فرائض و جهل عمر نسبت به آن
30 - ارث جدّ با وجود برادر و فتواى عمر در اين باره
31 - سهم مشترك؛ معروف به حماريّه
32 - قانون ارث شامل عرب و غير عرب است
33 - ارث بردن دايى از خواهرزاده
34 - عده زن باردار بعد از مرگ همسر
35 - ازدواج با زنى كه شوهرش مفقود شده
36 - فروش كنيزان بچه دار
37 - تيمّم در صورت نبودن آب (براى نماز و غيره واجب است)
38 - منع از خواندن دو ركعت نماز مستحبى بعد از نماز عصر
39 - جابجا نمودن مقام ابراهيم
40 - ممانعت از گريستن بر اموات
41 - تصديق حاطب بن ابى بلتعه (ونهى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ازبدگويى به وى)
42 - گستاخى نسبت به فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
43 - خشم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نسبت به عمر
44 - سرپيچى عمر از دستور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
45 - احكام روزه در آغاز اسلام
46 - شراب و حرمت آن
47 - نهى رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - از قتل عباس و بنى هاشم
48 - اخذ فديه از اسيران بدر و مخالفت عمر با آن!
مقتولين جنگ بدر
49 - كشتن اسيران جنگ حنين
50 - فرار از جنگ
51 - نهى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از پاسخ دادن به ابوسفيان
52 - تجسّس عمر
53 - بدعت عمر در تعيين مهر براى زنان!
54 - تبديل و تغيير حد شرعى توسط عمر!
55 - عمر و اخذ ديه نامشروع!
56 - اقامه حد زنايى كه ثابت نشد
57 - تعطيل حد زنا بر مغيرة بن شعبه!
58 - شدت عمل نسبت به جبلة بن ايهم
59 - خشونت نسبت به ابوهريره
60 - سختگيرى نسبت به سعد وقّاص
61 - سرسختى نسبت به خالد بن وليد
62 - تبعيد ضبيع تميمى ومضروب ساختن او
63 - تبعيد نصر بن حجّاج
64 - تجاوز عمر از حد شرعى نسبت به پسرش
65 - قطع درخت حديبيه
66 - شكايت امّ هانى از عمر
67 - روز نجوى
68 - مسامحه عمر نسبت به معاويه
69 - صدور اوامرى كه مخالف شرع بود (و انصراف عمر بعد از پى بردن به فسادآن)
70 - دستور تشكيل شورا
تركيب اعضاى شورا
آثار سوء شوراى عمر
نظر مؤلّف درباره شورا
فصل سوم: اجتهادات عثمان و اتباع وى در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص)
71 - بذل و بخشش عثمان به خويشان خود
72 - نماز عثمان در سفر
فصل چهارم: اجتهادات عايشه و اتباع وى در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص)
73 - نماز عايشه در سفر
74 - ازدواج رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - با اسماء جونيه
75 - تهمت عايشه به ماريه ام المؤمنين
76 - روز مغافير
77 - تبانى حفصه و عايشه بر ضدّ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
78 - تكليف حفصه و عايشه به توبه كردن
79 - توجه به يك نكته مهم
80 - پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و عقد شراف، خواهر دحيه كلبى
81 - اعتراض به شكايت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
82 - گستاخى عايشه نسبت به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
83 - نكوهش از عثمان و امر به قتل وى
84 - احاديث عايشه از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -
تذكرات مؤلف پيرامون حديث بعثت
85 - شورش عايشه بر ضدّ اميرالمؤمنين - عليه السّلام -
جنگ جمل
جايگاه ام سلمه در برابر فتنه عايشه
حفصه و دعوت عايشه از وى
مالك اشتر و عايشه
عايشه، رهبر شورش
عايشه از مكه روانه بصره مى شود
آب حوأب
گفتگوى ابوالاسود دُئِلى با عايشه، طلحه و زبير
عايشه و زيد بن صوحان
جارية بن قدامه سعدى و عايشه
جوانى از بنى سعد طلحه و زبير را نكوهش مى كند
جوانى از قبيله جهينه و محمدبن طلحه
احنف بن قيس و عايشه
عبداللّه بن حكيم تميمى و طلحه
دانايى از بنى جشم اهل بصره را پند مى دهد
خطابه عايشه براى مردم بصره
صف آرايى دو فرقه براى جنگ
برخورد حكيم بن جبله با شورشيان
رسيدن على - عليه السّلام - به بصره و برخورد دو لشكر
عايشه به جنگ چه كسى رفت؟
عايشه چه مى انديشيد؟!
عايشه و امام مجتبى - عليه السّلام -
فصل پنجم: اجتهادات خالد بن وليد در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص)
86 - سرپيچى خالد از فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
87 - كشتار خالد در قبيله بنى جذيمه
فصل ششم: اجتهادات معاوية بن ابى سفيان درمقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص)
88 - معاويه و الحاق ((زياد)) به ابوسفيان!
89 - معاويه يزيد را وليعهد خود مى كند
90 - مظالم معاويه در يمن
91 - كشتن بندگان شايسته خدا
92 - اعمال معاويه و عمّال وى
93 - دشمنى معاويه با على - عليه السّلام -
94 - گستاخى معاويه نسبت به اهل بيت - عليهم السّلام -
95 - جنگ معاويه با على - عليه السّلام -
96 - معاويه وجعل حديث در نكوهش على - عليه السّلام -
97 - خيانت معاويه نسبت به امام حسن - عليه السّلام -
فصل هفتم: اجتهادات علماى اهل تسنّن در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص)
98 - آيا تمام صحابه عادل بوده اند؟!
99 - روى برتافتن اهل تسنّن از ائمّه عترت طاهره - عليهم السّلام - (دراصول و فروع)
100 - دعوت به صفا و برادرى
فصل هشتم: خاتمه كتاب پيرامون شايستگى على - عليه السّلام - براى خلافت بلافصل پيغمبر(ص)
ماجراى غدير خم
گفتار رئيس الازهر مصر
پاسخ ما
مقدمه مؤلّف
حمد و سپاس سزاوار خداوندى است كه بنده و پيغمبر خود محمّد -صلّى اللّه عليه وآله - را به بالاترين مقامها سرفراز فرمود و دانش گذشته و آينده را به وى آموخت. دانشى كه پيش از وى به هيچ كس ارزانى نداشته بود. آرى، خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد و به چه كسى واگذار كند.
بدينسان خداوند، دوران نبوت و وحى را با بعثت محمّد مصطفى - صلّى اللّه عليه وآله - ختم كرد و جميع شرايع آسمانى را با شريعت معتدل وى - كه به اعمال بندگان بستگى دارد - منسوخ گردانيد(1).
پس حلال محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - تا روز قيامت حلال و حرام او حرام خواهد بود؛ مانند ساير احكامش، خواه احكام تكليفى باشد و خواه احكام وضعى. اين موضوعى است كه مورد اتفاق همه مسلمانان است. همان طور كه همگى درباره نبوت آن حضرت اتفاق نظر دارند و يك تن، سخنى بر خلاف آن نگفته است. و درود نامحدود بر امامان دودمان او كه گواهان خداوند در اين جهان و شفيعان امّت، در سراى ديگرند، و بر شايستگان دودمان آنها و دوستان ايشان در هر نسلى كه پديد آيند.
بحمداللّه امروز همه مى دانند كه تعاليم اسلامى با نظامات و قوانين و حكمتهاى آن در احكام و رعايت اعتدالش، تمام جهات دنيوى و اخروى بشر را منظور داشته است. و مى دانند كه اسلام تمدنى حكيمانه و معتدل دارد. و براى كليّه ساكنان زمين در هر مكان و زمانى كه باشند و با همه اختلافى كه در جنس، نوع، رنگ و زبان دارند، شايستگى دارد.
شارع مقدّس اسلام (كه خداوند غيب دان جلّ جلاله است) موضوعى را باقى نگذاشته جز اينكه آن را روشن ساخته، و راه شناخت آن را به خردمندان، نشان داده است. و مسلم است كه ممكن نيست خداوند متعال بندگانش را به حال خود رها كند كه دين او را ملعبه هوى و هوس خود گردانند، بلكه آنها را (به زبان آخرين پيامبرش) با دو ريسمان كتاب وعترت، مرتبط ساخت. و با آن دو وزنه سنگين و گرانقدر، مردم را از گمراهى و انحراف باز داشت. و نويد داد كه تا وقتى به آن دو چنگ زده اند، در راه راست گام برمى دارند. و هشدار داد كه اگر دست از كتاب و عترت بردارند، گرفتار ضلالت و گمراهى خواهند شد. و آگاه ساخت كه آن دو (قرآن و عترت) هرگز از يكديگر جدا نمى شوند، و زمين از وجود آنها خالى نمى ماند.
بنابراين، قرآن و عترت طاهره پيامبر، پناهگاه مسلمانان و پس از پيغمبر، مرجع امّت اسلام مى باشند. به همين جهت نيز آنها كه دنبال قرآن و عترت مى روند، به پيغمبر مى پيوندند و كسانى كه از آن يا يكى از آنها روى برمى تابند، با آن حضرت جدايى دارند.
مَثَل عترت پيغمبر، همچون باب حطّه بنى اسرائيل است. و مانند كشتى نوح در ميان قوم وى مى باشند. پس هيچ كس را نمى رسد (هر چند داراى مقامى بزرگ باشد) كه راهى جز راه آنها بپيمايد:
((وَمَن يُشاقِقِ الرّسُولَ مِنْ بَعدِ ماتَبيَّنَ لَهُ الهُدى ويتَّبع غَيْر سَبيل المؤمنينَ نُوَلِّهِ ماتَوَلّى و نُصْلِهِ جَهَنَّمَ))(2)؛ يعنى: ((و هر كس پس از آنكه حق بر او روشن شد، با پيغمبر مخالفت كند و جز به راه مؤمنان رود، او را بر آنچه دوست دارد واگذار كنيم و به جهنّم در آوريم)).
و نيز كسى را نمى رسد كه آنچه را از خدا و پيامبر رسيده است، بر خلاف ظاهر آن كه به اذهان مى رسد، معنا كند. و اين حق را ندارد كه بدون دليل روشن، گفتار خدا و پيامبر را از معانى ظاهرش - كه به ذهن خطور مى كند - بگرداند، تا چه رسد كه آيه قرآن يا گفتار پيامبر، نصّ صريح باشد.
به اين بيان كه اگر دليلى باشد كه معناى ظاهر را تغيير دهد، به مقتضاى آن، عمل مى شود و در غير اين صورت، تغيير دهنده، گمراه و بدعتگزار خواهد بود.
اين حقيقتى است كه كليّه طوايف مسلمين بدان اعتقاد دارند. وهمه عقلا در گفتارشان بدان پايبند هستند. به اين معنا كه در مقام عمل، از معانى الفاظى كه مى شنوند وبه ذهنشان خطور مى كند، تجاوز نمى نمايند.
با اين وصف، من در بسيارى از نصوص، حيران و سرگردانم كه چگونه بسيارى از سياستمداران گذشته وبزرگان مسلمين، آن را تأويل كردند. به طورى كه آن نصوص صريح را كه بر خلاف معانى آنها به اذهان خطور مى كند، بدون قرينه معنا كردند و با جرأت و جسارت، به معارضه با آنها برخاستند؟! و مردم را با تمام قدرت به ميل و اجبار، به معارضه با آن وادار نمودند. اين كارى است كه نمى توان علتى براى آن يافت. فانّا للّه و انّا اليه راجعون!
خداوند در قرآن مى فرمايد: ((آنچه را كه پيامبر براى شما آورده است بگيريد و از آنچه شما را از آن بر حذر داشته است، ترك كنيد. و از خدا بترسيد كه عذاب خداوند سخت است))(3).
و مى فرمايد: ((هيچ مرد و زن مؤمنى را نمى رسد كه وقتى خدا و پيغمبر، فرمانى دادند، از پيش خود اختيارى داشته باشند، هر كس از فرمان خدا و پيغمبرش سرپيچى كند، در گمراهى آشكارى، فرو رفته است))(4).
و خطاب به پيغمبر مى فرمايد: ((نه به خدا قسم! ايمان نمى آورند تا تو را در اختلاف خويش حاكم كنند. و پس از آن، در دلهاى خود از آنچه تو حكم كرده اى، ناراحتى نمى بينند و حكم تو را بدون چون و چرا مى پذيرند))(5).
و مى فرمايد: ((قرآن گفتارى ارجمند است (به وسيله فرشته اى ارجمند نازل شده) فرشته اى نيرومند كه در نزد خداى آفرينش، مقامى بزرگ دارد و مطاع و امين است. وبدانيد كه پيغمبر شما ديوانه نيست))(6).
و مى فرمايد: ((قرآن گفتارى است كه به وسيله پيكى بزرگ، فرود آمده و گفتار شاعرى نيست. به ندرت ايمان مى آوريد. و نيز گفتار كاهن نيست، به ندرت به ياد مى آوريد، اين قرآن از جانب خداوند عالميان نازل شده است))(7).
و مى فرمايد: ((پيغمبر ما از روى هواى نفس سخن نمى گويد؛ سخنان او وحى است كه به او مى رسد. اين وحى را فرشته ای كه سخت نيرومند است، به وى مى آموزد))(8).
بنابراين ((سخنان پيامبر مانند قرآن مجيد است كه) از آغاز تا پايان، باطلى در آن راه نيافته و از جانب خداوند حكيم ستوده، نازل شده است))(9).
از اين رو، كسى كه ايمان به اين آيات دارد و پيغمبر را به مقام نبوت، تصديق مى كند، نبايد كمتر از سر مويى از نص صريح قرآنى، يا گفتار پيغمبر الهى سرپيچى نمايد.
البته حضرات، آن را كنار نگذاشتند، ولى نصوص خدا و پيغمبر را به نظر خود تأويل كردند و در آن با رأى خويش اجتهاد نمودند و پنداشتند كه كار خوبى كرده اند! ((وَهُمْ يَحْسَبُونَ اء نَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً))(10) فانّا للّه و انّا اليه راجعون (11).
اينك پاره اى از مواردى كه آنها نص صريح را تأويل كردند و در واقع در مقابل نص اجتهاد نموده اند، به مقدارى كه وقت كم و ضعف پيرى من و مصائب روزگار ايجاب مى كند، از نظر خوانندگان مى گذرد.
اين كتاب مشتمل بر هفت فصل و صد مورد از مواردى است كه خلفا و بستگان و عمّال دولت آنها در مقابل نص خدا و پيغمبر اجتهاد نمودند و بر خلاف گفتار صريح آنها، رفتار كردند. من اينها را شرح مى دهم، سپس قضاوت را به عهده شما خوانندگان محترم واگذار مى كنم.
خداوند، خود راهنماى همه ما به سوى حق و حقيقت است. بازگشت همه نيز به سوى اوست ((وهو حسبنا و نعم الوكيل، نعم المولى و نعم النّصير)).
مقدّمه چاپ هشتم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
از زمان چاپ نخست اين كتاب؛ يعنى ((اجتهاد در مقابل نصّ)) تأليف علاّمه نامى شيعه؛ مرحوم آيت اللّه سيّد عبدالحسين شرف الدين عاملى - رضوان اللّه عليه - در سال 1351 شمسى، 23 سال مى گذرد.
در اين كتاب، با اينكه درست به بازار فروش عرضه نشد، مع الوصف تاكنون هفت بار و اينك چاپ هشتم آن با تجدديد نظر و اضافات، انتشار مى يابد.
مسائل و موضوعاتى كه در اين كتاب گرانقدر، مطرح شده و مؤلّف فقيد آن - فقيد علم و دين - در آن باره دادِ سخن داده و قلمفرسايى نموده است، مسائل كلامى و بررسيهاى اسلامى است كه نظير آن در سده چهارم و پنجم هجرى، - يعنى قرون طلايى - اسلام، به خوبى مطرح بوده، و علماى مذاهب اسلامى از معتزله، اشاعره، شيعه اماميّه و غيره، با وسعت نظر و آزادى كامل، پيرامون آنها و در كنار هم به بحث و مجادله علمى مى پرداختند. و كتابهايى مانند: ((مغنى)) قاضى عبدالجبّار معتزلى و ((شافى)) سيّد مرتضى، و((تلخيص الشافى)) شيخ طوسى وغيره را در پى داشت.
اين گونه بحثها اگر در هر زمان در جوّى آرام و صرفاً به منظور بررسى واقعيات و به دور از حبّ و بغضها و تعصبّهاى جاهلانه و كينه توزيها مطرح شود، نه تنها نمى بايد به آن ايراد گرفت ونسبت به آن بدبين بود، بلكه مصداق كامل رهنمود خداوند متعال در اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: ((فَبَشّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِكَ الَّذينَ هَدايهُمُ اللّه وَ اولئِكَ هُمْ اُولوا الا لباب))(12).
وقايعى كه در اين كتاب شرح داده شده، چيزى نيست كه بتوان آن را فراموش كرد، بلكه بايد در هر زمان، آنها را مطرح ساخت و درباره علل و عواملى كه موجب پديد آمدن حوادث و فجايع گرديد، بحث و بررسى نمود.
مؤلّف بزرگوار كتاب، آن را در لبنان؛ كشورى كه در آن مذاهب مختلف اسلامى و غير اسلامى در كنار هم مى ايستند و زندگى مسالمت آميزى داشتند، نوشته و مورد توجه عموم آنها نيز واقع شده بود.
نه كسى به آن ايرادى گرفت و نه حتّى يك نفر در ردّ آن مقاله يا كتابى نوشت. پس اينها وقايعى است كه از مفاخر علماى اهل تسنّن نقل شده، و شيعيان نيز قبول دارند، و بايد يك فرد مسلمان بداند، و حقيقت را از لابلاى آنها پيدا كند. ((قَدْ تَبَيّن الرّشْدُ مِنَ الغَىّ))(13).
متأ سفانه در ايران، گاهى افرادى كه كاسه از آش داغترند و ديدى باز ندارند، با تحريكات وهابيها و سمپاشيهاى آنها، اظهاراتى مى كنند كه عِرض خود مى برند و زحمت ما مى دارند.
به مصداق آنكه: مشك آن است كه خود بويد، نه آنكه عطّار بگويد، توجه به ارزش مباحث كتاب را به مطالعه دقيق آن توسط خوانندگان، محول مى كنيم. وبه افراد تنگ نظر مى گوييم: به اين نكته توجه كنيد كه مؤلّف عاليقدر كتاب، مرحوم سيّد شرف الدين عاملى، خود از دعات مهم وحدت عالم اسلامى بود. و تمام علماى منصف از شيعه و سنّى او را بدين صفت مى شناختند.
سالها مقالات نغز و ژرف او در ((رسالة الاسلام)) نشريه دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه، (چاپ مصر)، پيرامون وحدت صفوف مسلمين در برابر دشمنان سترگ اسلام چاپ و منتشر مى شد. و مورد اعجاب و تحسين همگان بود.
همه او را خيرخواه عالم اسلام مى دانستند. و اعتراف داشتند كه عمر گرانبهاى خود را در اين راه صرف كرد. سفرهاى او به مصر، فلسطين و سوريه - كه ضمن شرح احوال او در ايام مبارزه اش با استعمار فرانسه در مقدمات كتاب مى خوانيد - گوياى اين واقعيت است.
ارتباط او با علماى اعلام مصر، بويژه شيخ عبدالمجيد سليم؛ رئيس وقت الا زهر مصر، ومراجعات علمى و كلامى و مكاتباتى كه با هم داشته اند، و در كتاب ((المراجعات)) (تأليف وى) كه تاكنون نزديك به سى بار به طبع رسيده و در سراسر دنياى اسلام، انتشار يافته است، به خوبى مى رساند كه اگر علماى اسلامى بخواهند در جوى مساعد و به دور از تعصّب، پيرامون واقعيت اسلام، بحث و بررسى كنند، امكان پذير است. و به نتايج عالى هم مى رسند.
در اينجا سخن را كوتاه مى كنيم و به منظور ارائه شاهدى گويا، نوشته كوتاه مجله ((رسالة الاسلام)) - كه يك سال پس از رحلت مؤلّف بزرگوار به مناسبت چاپ و انتشار اين كتاب؛ يعنى ((النصّ والاجتهاد)) كه نام ديگرش ((اجتهاد در مقابل نصّ)) است، در شماره اوّل سال يازدهم آن، به سال 1378ه ق چاپ شده است - مى آوريم.
نوشته به نام ((هيئت تحريريه مجله)) در سر فصل مقاله اى تحت عنوان النصّ والاجتهاد)) به قلم فرزند بزرگ مؤلّف مرحوم صدرالدين شرف الدين آمده است. و آن اين است: ((الاجتهاد والنصّ؛ ميوه اى از ميوه هاى درخت بارور و پر بركتى است كه غرس شد و نمو كرد و در زير آفتاب تابان اسلام، ثمر داد. و سايه بلندش كه علم و عمل و ايمان و عزّت و وفا بود؛ يعنى مرحوم مغفور علاّمه سيّد شرف الدين موسوى - كه اوايل سال گذشته به جوار رحمت حقّ پيوست - بر دنيا گسترده شد. و اينك سخنى از فرزند فرزانه اش پيرامون گوشه هايى از حالات پدر بزرگوارش در موقع تأليف اين كتاب كه از نظرتان مى گذرد(14).
تهران: على دوانى
28 تيرماه 1373 شمسى
نصّ و اجتهاد به قلم صدرالدين شرف الدين (15)
من اين كتاب را در مراحلى كه نضج مى گرفت وتكامل مى يافت و اوقاتى كه در آن تجديد نظر به عمل مى آمد، دنبال كرده ام. هرگاه به حضور مؤلّف فقيد مى رسيدم مى ديدم درباره آن به فكر فرو رفته است. به دقت پيرامون موضوعات آن مى انديشد، و آن را براى املاء به كاتبش، مهيا مى سازد.
پدرم سعى داشت سخنش جامع شروط صحّت و زيبايى و روشن باشد. مى ديدم مدارك ومنابع را در اطراف خود جمع كرده است. بعضى از آنها را گشوده و برخى ديگر را به صورت چسبانده و با ديدگانى كه بسختى مى ديد و حتّى چشم راستش بى نور بود، مطالعه مى كند! سپس به فكر فرو مى رود و در اطراف آنچه خوانده بود مدتى مى انديشد، به طورى كه اگر با وى سخن مى گفتند، نمى شنيد و اگر مى شنيد اعتنا نمى كرد!
او با همه پيرى و كِبَر سن، واجد عقل و همّتى جوان بود. سن زياد، او را از تحقيق و بررسى، ناتوان نمى ساخت، مسؤ وليتهاى عمومى كه به عهده داشت، مانع ورود وى به ميدان فكر و انديشه و تعمّق پيرامون مسائل علمى نبود. چنانكه گويى براى اين كار ساخته شده است و تنها بايد در اين باره فكر كند.
او در اواخر عمر، همانطور كه در ميان انبوه كتابها نشسته بود، به كار مردم و مشكلات آنها رسيدگى مى كرد. آنهم طبق معمول، با گشاده رويى و دقت و ملاحظه. همين كه از رسيدگى به كار مراجعان، فراغت مى يافت، به مطالعه و تأليف باز مى گشت و از همانجا كه متوقف مانده بود، ادامه مى داد. بسيار اتفاق مى افتاد كه بى موقع او را از كارش باز مى داشتند، ولى حافظه و هوش او چنان بود كه مطلب و كار را فراموش نمى كرد.
پدرم - رحمة اللّه عليه - اصرار زياد داشت كه مرا براى آماده ساختن كتابهايش، راهنمايى كند تا در كارش بصيرت پيدا كنم. روزى فرمود: ((اين جلد نزديك به اتمام است. فرزند! مقدمه اين كتاب، به قلم تو خواهد بود. بايد با نيّت پاك و فكر روشن آن را بنويسى؛ چون ممكن است اگر ديگران بنويسند چنان كه بايد از عهده برنيايند و به مقاصد من كه حفظ وحدت امّت اسلام و پيوند دلهاى مسلمين است، پى نبرند)).
پس از آن نيز چندين بار درباره نگارش مقدّمه مزبور، همين سخن را تكرار فرمود. و من هم خود را آماده كرده بودم كه امر او را امتثال كنم. خلاصه آن را شفاهاً به عرضش رساندم و رضايتش را جلب كردم به طورى كه آنچه گفتم اعجابش را برانگيخت، ولى بعد سانحه فقدان او پيش آمد؛ سانحه اى كه سراسر لبنان را در غم و اندوه فرو برد و در اخلاق و اقتصاد و سياست كشور اثرى بجاى گذاشت كه تاريخ اين مرز و بوم كمتر به ياد دارد
آرى، فقدان او در موقعى كه به زعماى امثال او و رهبران واقعى مردم، سخت احساس نياز مى شد، خسارت جبران ناپذيرى به وجود آورد. زعمايى كه هدف آمال بودند. و دلهاى مردم در ايّام اضطراب و پريشانى، به سوى آنها متوجه بود.
سه سال بعد، ديدم كتاب ((النصّ والاجتهاد)) با مقدمه پر ارج علاّمه سيّد محمد تقى حكيم منتشر شده است؛ مقدمه جامعى كه با ((نيت پاك و فكر روشن همراه بود))، يعنى آنچه را كه پدرم مى خواست.
استاد حكيم، درباره مدار علمى و مجراى اسلامى كتاب، با روشن بينى و نورانيت خاصّى و ژرف نگرى كافى، بحث و تحقيق نموده و حقّ مطلب را ادا كرده است.
استاد حكيم، درباره ((نصّ)) و ((اجتهاد)) - كه دو اصطلاح فقه اسلامى است - با ديد علم اصول، تحقيق لازم نموده است. و توضيح داده كه اين دو اصطلاح، پايه هايى براى نقل واستنباط احكامى شرعى هستند.
((نصّ)) يعنى ادلّه شرعى از كتاب و سنّت، پايه اى است اساسى كه در بيان احكام و قضايا و وقايع داريم، خواه عقد و پيمان باشد، يا امور عبادى يا اجتماعى يا اقتصادى و يا غير اينها كه نمى بايد از آن تجاوز كرد.
((اجتهاد)) يعنى در مواردى كه نصّ ساكت است يا اجمال يا اطلاق دارد يا نصّى نيست، بايد بر اساس قواعد مسلّمه اظهارنظر كرد. اين اجتهاد نيز هنگامى عملى است كه همه ادوات و وسايل علمى در نظر گرفته شود و در طول نصّ باشد. و اگر در عرض نصّ باشد و مقابل آن انجام گيرد، بدعت و خروج از قاعده خواهد بود.
اين همان معنايى است كه موضوع اين كتاب را تشكيل مى دهد. و مؤلّف عاليقدر در اثناى تتبّع وسيع خود، موارد آن را احصاء نموده است. مواردى كه گروهى از صحابه و تابعين، در مقابل نصّ صريح، اجتهاد نمودند؛ يعنى از ((نص)) روى برتافتند و به رأى و ((اجتهاد)) خود عمل كردند... ))!
ممكن است گفته شود، بحث از موضوعاتى كه زمان آنها گذشته است، چه فايده اى دارد؟ آيا تكرار آنها گذشته ها را به ياد نمى آورد. و باعث بگومگوها نمى شود؟
مى گوييم: اين سؤال مثل اين است كه بگوييم: چه فايده اى بر اهتمام ما به فقه واصول مترتب است؟! استحكام مبناى اجتهاد و ضبط موارد استخدام آن فى نفسه يك كار فكرى و داراى ارزش بسيارى است. اين كار موجب مى شود كه اجتهاد با بدعت و كج فكرى مشتبه نگردد.
اهميت اين بحث منحصر به محدوده تاريخى آن نيست كه بگوييم زمان آن گذشته است و نبايد آن را بار ديگر تكرار كنيم، بلكه اهميت آن را در روش علم و عمل مى دانيم كه هر دو با نظام اسلامى مرتبط مى باشد؛ نظامى كه بحمداللّه همچنان پايدار است.
ادامه اين بحثها ما را بر آن مى دارد كه در فضاى بازى، راه بهتر را براى شناخت بيشتر دين خود بيابيم. و دست از تعصّب جاهلانه برداريم، تا از اين راه امتى واحد باشيم و با ديد منصفانه به قضايا بنگريم.
پرتويى از زندگانى مؤلّف كتاب
ترجمه و اقتباس از شرح حال مؤلّف عاليقدر، به قلم دانشمند گرانمايه آقاى:
سيّد محمد صادق صدر در آغاز چاپ سوم كتاب: ((النصّ والاجتهاد))
امروز جهان اسلام، شخصيت علاّمه فقيد شيعه سيّد عبدالحسين شرف الدين را - كه عمر گرانمايه خود را در راه مصالح عمومى مسلمين وقف كرد - بزرگ مى شمارد. شخصيت محبوبى كه تا زنده بود، عظمت و شهرتش گوش و چشم همه را پر كرده بود زمان، صفحه نورانى زندگى او را ورق زد، و لى دفتر حيات علمى وى و آثار باقى و امور خيريه و خدمات بزرگ او در راه خدا و دين، همچنان مفتوح است
علاّمه بزرگوار ما در طول زندگى پرافتخارش، هر وقت ايجاب مى نمود، دست از مبارزه و جهاد برنمى داشت. در خطابه هاى بليغ و مجالس پر جمعيت و مؤلّفات پر ارزش خود، پيوسته مسلمانان را دعوت به وحدت صف و اتفاق نظر و دورى از تعصبّهاى ناروا مى كرد.
نخستين كتابى را كه افزون از نيم قرن پيش تأليف كرد ((الفصول المهمة)) بود كه آن را در سال 1327 ه نگاشت. او هنگامى به فكر ((وحدت كلمه مسلمين)) افتاد كه جز تنى چند از بزرگان عصر، در اين انديشه نبودند. در آن ايّام مرحوم شرف الدين، مشكلاتى را كه در راه اتّحاد امّت اسلام بود در ((الفصول المهمه)) خود عرضه داشت. و با بيانى روشن و برهانى قاطع، از آن پرده برگرفت، به طورى كه براى كسى جاى شك و ترديد باقى نگذاشت.
((الفصول المهمه)) حقايق علمى روشنى است كه مرحوم شرف الدين؛ استاد بزرگ علم و بلاغت، با اسلوب ادبى والا و نورانى خود، به منظور گردآورى مسلمانان در زير پرچم اتحاد و وحدت كلمه، بر ملا ساخته است.
اين كتاب كه با انديشه اى مو شكاف و عباراتى رسا و روشى پسنديده نگارش يافته است، نخستين اثرى بود كه تا آن روز، پيرامون مطالعات اسلامى در دسترس عموم قرار گرفته بود.
دو سال بعد از انتشار كتاب پر ارج مزبور، مؤلّف بزرگوار سفرى به مصر نمود تا به وسيله خطابه هاى بليغ و سخنان سنجيده خود، در راه وحدت مسلمين، گامهاى مؤثرى بردارد. در آنجا ميان او و رئيس وقت حوزه علميه اهل تسنّن ((الازهر)) مذاكرات و مراجعاتى صورت گرفت كه بعدها به صورت كتاب نفيس و بى نظير ((المراجعات)) درآمد.
سيّد بزرگوار، خود در آغاز ((المراجعات)) از اين برخورد لازم و به موقع دو دانشمند شيعه و سنّى با زيبايى هر چه تمامتر، سخن گفته و اين كار را براى معرفى بيشتر اسلام و پيشبرد اتحاد كلمه مسلمين، لازم و ضرورى دانسته است.
با همين انديشه بزرگ اسلامى، مؤلّف عاليقدر، در ساير ادوار عمر گرانبهاى خويش رفتار نمود. همين جهاد اسلامى دائمى وى بود كه مى بينيم گروههاى مختلف مسلمين با ديده احترام و حق شناسى و اعجاب، به وى مى نگرند و همه جا نام او را با تقدير مى برند. و كتابخانه ها و چاپخانه ها آثار فكرى و قلمى ژرف و سودمندش را با ميل و رغبت و شور و شوق، در اختيار عموم قرار مى دهند.
اينك با كمال اختصار صفحه اى از تاريخ حيات پر افتخار اين مرد بزرگ - كه زندگى خود را وقف حفظ مصالح مسلمين و اتحاد و جهاد در راه بيدارى و برادرى آنان نمود - را از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم (16).
ولادت و خاندان او:
مؤلّف عاليقدر كتاب ((اجتهاد در مقابل نصّ)) در سال 1290 ه ق در شهر مذهبى كاظمين از پدر و مادرى علوى قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش علاّمه بزرگ مرحوم سيّد يوسف شرف الدين ومادرش بانوى بزرگوار ((زهرا)) دختر آيت اللّه مرحوم سيّد هادى صدر؛ پدر مرجع تقليد نامى ((سيّد حسن صدر)) بود.
نسب سيّد بزرگوار از جانب پدر و مادر به امام هفتم حضرت موسى الكاظم - عليه السّلام - مى رسد. از طرفى هم محمد اول اين خاندان فرزند مجتهد بزرگ سيّد ابراهيم شرف الدين جدّ دو خانواده ((صدر)) و ((شرف الدين)) است. و هر دو خاندان در آن روزگار معروف به ((خاندان حسين قطيعى)) بودند، كه از جمله خاندان دو دانشمند بزرگ شيعه: سيّد مرتضى و سيّد رضى به آنان مى پيوندد.
سيّد در خانه جدّ بزرگوارش متولّد شد و مورد عنايت و رعايت او بود؛ به طورى كه جدّش او را از همه اهل خانه، عزيزتر و محبوبتر مى دانست. دائيش - پدر مرحوم من -؛ سيد محمد حسين صدر، براى او همچون رفيقى بود كه با سن و سال نزديك بهم درس مى خواندند و پرورش مى يافتند.
آموزش و پرورش وى:
سيّد بزرگوار، هشت ساله بود كه پدرش پس از تكميل دروس خود و گرفتن اجازه اجتهاد از فقهاى عراق، به جبل عامل واقع در جنوب كشور لبنان بازگشت. سيّد عبدالحسين در وطن مألوف پدر، علوم مقدماتى عربيت، منطق، بلاغت و سطوح فقه واصول را در خدمت وى فرا گرفت. او همان اوقات ميان همسالان خود، به نبوغ و استعداد مشهور و بسيار موشكاف بود. هنگام درس از اساتيد خود سؤالات زياد مى نمود. و اشكالات بسيار مى كرد. بخصوص اين سؤالات و اشكالات به جدّش سيّد هادى صدر بيشتر بود.
هنگامى كه به سن هفده سالگى رسيد، پدرش او را داماد كرد و دختر عمويش را به او تزويج نمود. سپس او را روانه عراق كرد تا به تحصيلات خود ادامه داده و آن را به كمال رساند. پس از طى تحصيلات عاليه به حوزه درس فقهاى بزرگ و مراجع عاليقدر، آيت اللّه خراسانى، شيخ الشريعه اصفهانى، سيّد محمد كاظم يزدى، سيّد اسماعيل صدر و دائى خود آيت اللّه سيّد حسن صدر و ديگران درآمد.
هنوز به سن 32 سالگى نرسيده بود كه به مقام عالى اجتهاد رسيد. در آن اوقات كسى از جبل عامل در نجف نبود كه در فضل و شهرت، به پايه او برسد و مانند او مورد توجه عموم باشد.
تحصيلات او در اين مدت، منحصر به نجف اشرف نبود، بلكه او به شهرهاى كاظمين، سامرّا و كربلا هم آمد و رفت مى كرد. و از علماى اعلام اين شهرها نيز استفاده مى نمود. به طورى كه نامش در مجامع علمى اين شهرها مشهور بود و شخصاً در هر محفل علمى و ادبى جاى داشت.
او علاوه بر دانش سرشارى كه اندوخته بود، از شعراى طراز اوّل عصر هم به شمار مى رفت. شعرش رقّت و متانت و دقّت معانى را با روانى و زيبايى لفظ، جمع كرده بود.
بازگشت به لبنان:
سيّد عبدالحسين شرف الدين، پس از طى دوران تحصيل واخذ اجازات اجتهاد، به جبل عامل بازگشت و به پدر و برادر دانشمندش سيّد محمدعلى شرف الدين؛ مؤلّف كتاب ((ابوطالب شيخ الابطح)) پيوست.
مذاكرات علمى و مباحثات در علوم وفنون گوناگون، ميان پدر و پسران دانشمند، جريان داشت؛ و هر سه، حوزه علمى خانوادگى به وجود آورده بودند. ولى چيزى نگذشت كه سيّد عبدالحسين، پدر، و اندكى بعد برادر را از دست داد و در اندوه مرگ آنان داغدار شد.
شرف الدين به ماندن در عراق؛ وطن دايى، عموزادگان و محل تولد و پرورش خود، علاقه داشت. ولى علماى اعلام عراق، اصرار داشتند كه جبل عامل احتياج به وجود مجتهدى چون او دارد، لذا امتثال امر نموده به موطن پدر و نزد او بازگشت.
روز ورود او از روزهاى تاريخى جبل عامل بود. مستقبلين مركب از مردم مختلف جنوب لبان تا حدود ((الجبل)) به پيشواز رفتند و سيّد را با تشريفات خاصى وارد شهر پدر ((صور)) نمودند.
شيعيان جنوب لبنان، مقدمش را گرامى داشتند. او نيز با گذشت زمان، توانست در قلوب همه جا كند و با مزاياى علمى و اخلاقى كم نظيرش، به سرعت نامش در همه جا طنين افكند.
نخست از رسيدگى به امور شرعى مردم، به احترام پدر، خوددارى مى كرد. مردم نيز براى اخذ فتوا و اجراى احكام دينى ناگزير بودند به پدر وى اكتفا نمايند. و در ((شقرا)) به سيّد على امين مرجع تقليد لبنان مراجعه كنند. ولى بعدها سيّد على امين، طى نامه اى به سيّد يوسف نوشت كه: ((فرزندش سيّد عبدالحسين، مجتهد مطلق و عادل است. و امروز در ميان علماى جبل عامل كسى را نظير او سراغ ندارد)).
بدين گونه مردم در مرافعات خود و اخذ احكام شرعى با علم و اطلاع به سيّد عبدالحسين مراجعه نمودند. پدر هم مسائل مشكل و مرافعات را به فرزند لايق ارجاع مى داد. ديرى نپاييد كه صيت شهرتش در همه جا طنين افكند و مرجع خاص و عام شد، به طورى كه مردم در اخذ فتوا به وى مراجعه مى كردند.
سفر به مصر:
مؤلّف عاليقدر، دو بار به مصر سفر كرد. بار اوّل در سال 1329ه ق. و بار دوم در سال 1920م. بعد از آن بود كه سيّد بر ضدّ فرانسويان - كه سوريه و لبنان را اشغال كرده بودند - فتواى جهاد داد و فرانسويان نيز او را محكوم به اعدام نمودند.
در سفر اوّل، شرف الدين با شيخ سليم البشرى رئيس وقت ((الا زهر)) مذاكراتى نمود كه بعدها به مراجعات كتبى كشيده شد و به صورت كتاب گرانقدر ((المراجعات)) در آمد كه هم اكنون چاپ هشتم آن در دنياى اسلام منتشر شده است (17).
بار دوم نيز، هنگامى بود كه فرانسويان وجود او را در لبنان براى مصالح سياسى و هدفهاى استعمارى خود، خطرناك دانستند. و سيّد متوارى شده به مصر پناه برد. علما و ادبا و طبقه روشنفكر اسلامى مصر - با سابقه اى كه از وى داشتند - مقدمش را گرامى داشتند.
در آنجا همه را به وحدت صف در مقابل بيگانگان دعوت مى نمود. در آنجا بود كه اين جمله معروف را گفت: ((سياست، شيعه و سنّى را از هم جدا كرده و بايد سياست آنها را با هم جمع كند))(18) و سيّد رشيد رضا آن را در مجله معروف ((المنار)) چاپ كرد.
جهاد وطنى او:
جهاد سيّد عبدالحسين شرف الدين در زمان عثمانى منحصر به جهاد دينى بود؛ زيرا دولتى كه در لبنان حكومت مى كرد، دولت مسلمان بود و شعائر اسلامى را رعايت مى نمود، ولى وقتى استعمارگران فرانسه سوريه را اشغال كردند، كشور را به فساد كشاندند و احكام اسلامى و ملى را تعطيل نمودند و چنان به مردم فشار وارد آوردند كه كاسه صبر همه لبريز شد.
در اين هنگام، سيد بزرگوار قد علم كرد و بر ضدّ قواى اشغالگر قيام نمود. و روح وطن دوستى و مبارزه بر ضدّ استعمار را در مردم بخصوص روحانيون دميد. و لزوم قيام بر ضد دشمن اشغالگر را به همگان گوشزد نمود.
براى تأمين اين منظور، كنگره اى در ((وادى الحجير)) تشكيل داد و علماى سراسر لبنان را دعوت نمود. روحانيون و زعماى قوم هم دعوت او را پذيرفتند و در مؤتمر مزبور حضور يافتند. مؤلّف عاليقدر، در آن كنگره مهم، بر ضدّ استعمار فرانسه فتواى جهاد داد و عموم حضّار، فتواى او را تأييد كردند.
سپس شركت كنندگان به شهر و محل خود برگشتند. و راه مبارزه بر ضد فرانسه را دنبال كردند. آمد و رفت به خانه سيد هر روز فزونى مى يافت. و طومارهايى را امضا مى كردند كه در آن، تقاضاى لغو حكومت فرانسه و استقلال كامل كشور شده بود.
وقتى فرانسويان از موضوع آگاه شدند، يك نفر مسيحى از اهالى ((صور)) به نام ((ابن الحجاج)) را فرستادند تا خانه سيّد را اشغال كند و خود او را دستگير سازد، و كليّه طومارها و اوراقى را كه در آن تقاضاى استقلال شده بود جمع كرده با خود بياورد.
مرحوم شرف الدين كه چنين وضعى را پيش بينى كرده بود، فى الحال كليّه اسنادى را كه داشت، تحويل مادرش داد. و ((ابن الحجاج)) بدون اينكه چيزى به دست آورد، با رسوايى برگشت.
همين كه مردم از اشغال خانه شرف الدين آگاهى يافتند از سراسر جنوب، روى به شهر ((صور)) آوردند. سيد هم از آنها تشكر و قدردانى كرد. و پس از ستودن روح ملى ايشان، همه را به اوطان خود برگردانيد و گفت در انتظار دستور او باشند.
هنگامى كه مردم متفرق شدند و فرانسويان از مقاصد سيّد آگاهى يافتند، قسمتى از نيروهاى خود را روانه شهر ((شحور)) كردند كه سيد به آنجا رفته بود. در آنجا خانه سيّد را آتش زدند. قبلاً هم خانه اش را در ((صور)) طعمه حريق ساخته و كتابخانه اش را كه محتوى بهترين كتابهاى چاپى و خطّى و بويژه مؤلّفات خطى او بود، غارت نمودند.
اما خود سيد بزرگوار، هنگام ورود قواى فرانسه به ((شحور)) بسرعت از شهر خارج شد و به غارى نزديك نهر پناه برد. تمام روز را در آنجا ماند و چون متوجه شد كه قواى فرانسه از شهر خارج شده اند، شب هنگام از غار بيرون آمد و به ((شحور)) بازگشت. شب را ماند، سپس با لباس مبدّل روى به شام نهاد. و در آنجا ملك فيصل، پادشاه سوريه مهمان بزرگ خود را با آغوش باز پذيرفت و در جاى مناسبى جاى داد.
سيد بزرگوار مدتى را در شام ماند. خانواده و بستگانش را به شام طلبيد. و همانجا به انجام وظيفه پرداخت. در آن موقع شهرتى عظيم يافته بود. و از همين راه در هر فرصت به تنوير افكار و آماده ساختن مردم همت مى گماشت. چون فرانسويان شام را اشغال كردند از آنجا به فلسطين رفت. و پس از آنكه خانواده و بستگانش را در جاهاى امن جبل عامل نگاهداشت، به مصر رفت. و اين همان بار دوم بود كه به مصر آمد.
سپس در اواخر سال 1338ه از مصر خارج شد و براى اينكه به وطنش نزديك باشد، مجدداً وارد فلسطين شد كه آن موقع در اشغال انگليسها بود. و در قريه ((علماء نزديك جبل عامل، اقامت گزيد. خانه سيد در ((علما)) مانند خانه اش در ((صور)) محل آمد و رفت مردم و ميهمانان بود. ارباب احتياج به آنجا روى مى آوردند. و اجتماعاتى در آن جلسه تشكيل مى دادند و از علم و ادب و سياست و ساير امور، سخن مى راندند.
از تصادفات يكى اين بود كه سيّد عبدالحسين شرف الدين در ((علما))ى فلسطين از استعمار فرانسه گريخته بود و پسر دائيش سيد محمد صدر تحت تعقيب استعمار انگليس بود و در لبنان بسر مى برد. هر دو زعيم دينى با استعمار مى جنگيدند و هر دو نيز محكوم به اعدام بودند!
سيد عاليقدر، مدتى بعد با وساطت دايى زاده اش ((سيد محمد صدر)) كه گفتيم تحت تعقيب انگليسها بود و در لبنان بسر مى برد و بهمين جهت، فرانسويان از وى احترام مى كردند و عوامل ديگرى، به وطن مألوف باز گشت.
سيد صدر هم قبلاً به عراق مراجعت كرده بود. بازگشت شرف الدين به لبنان با استقبال پرشور اهالى جنوب مواجه شد. به طورى كه هيجان وتظاهرات و استقبالى كه از وى به عمل آمد، در تاريخ لبنان با همه حوادث مشابهى كه داشته است، نظير نداشت.
اكنون ديگر سيّد عبدالحسين شرف الدين، قائد دينى وملّى مردم لبنان ومرجع عام وخاص ومفتى رشيد شيعيان آن ديار است. سابقه مبارزات وى و دورى از وطن و شخصيت نافذ علمى و عملى اش، موقعيتى ممتاز به وى بخشيده بود.
تبحّر وى در حديث:
سيد بزرگوار نه تنها احاطه ويژه اى در احاديث ائمّه طاهرين و راويان آنها داشت، بلكه علم و اطلاع وى از احاديث وارده از طرف برادران اهل تسنّن، كمتر از احاديث مذهب خود نبود. اين مطلبى است كه هر كس به كتب او مراجع كند، خواهد دانست و زبان به اعتراف خواهد گشود.
مشايخ اجازه وى از طرق اهل تسنّن بسيارند. او خود آنها را در رساله ذيقيمت خويش ((ثبت الاثبات فى سلسلة الروات)) برشمرده است. من عقيده دارم آنچه او در تأييد مذهب شيعه با استفاده از احاديث اهل سنّت، نوشته است، در عصر ما بى نظير است.
آخرين اثرى كه از قلم شريف وى تراوش نموده است و هنگام نگارش آن، عمر گرانقدرش از هشتاد سالگى گذشته بود، كتاب با عظمت وى ((نص و اجتهاد)) يا اجتهاد در مقابل نصّ است. شما خواننده محترم! وقتى آن را مطالعه مى كنيد، اعتراف خواهيد كرد كه وى در قله انديشه و منتهاى قدرت در تعبير و تصوير، و تبحّر در حديث و مناظره بوده است. در آن موقع است كه خواهيد ديد، تفكر و عبارت پردازى او وتسلط وى در بحث و تحقيق، بويى از ضعف و پيرى نمى دهد.
نامه هاى تاريخى، نثر، خطابه، و شعر وى:
نامه هاى وى كه گاهى به فرزندان در حوزه علميه نجف اشرف مى نوشته يا به پادشاهان و رؤ سا و امراى سياسى و مقامات مسؤ ول نوشته است، سرشار از بلاغت، هدف روشن، علم و ادب، ارشاد و وحدت، فقه وتاريخ و پند و موعظه است. نامه اى كه به ((شريف حسين)) امير حجاز بعد از زوال حكومتش به دست وهابيها نوشته است، يكى از بليغ ترين مكتوبهاى عربى است. اين نامه مفصل است و متضمن اسنادى تاريخى و مصائبى است كه به ((اهل بيت)) رسيده است. پاسخ شريف حسين نيز سرشار از عواطف و تقدير است. شريف حسين نامه خود را با اين شعر آغاز كرده است:
اذا رضيت عنى كرام عشيرتى
فلا زال غضباناً على لئامها
ساير نامه هاى مهم و تاريخى او كه در گوشه و كنار است و بعضى از آنها توسط پسر عمّ و منشى مخصوصش سيد على شرف الدين، نسخه بردارى شده و بجاى مانده است، همگى از آثار ارجدارى است كه شايد روزى منتشر شود و كتابخانه هاى عربى با ادب درخشنده علوى زينت گيرد.
نثر شرف الدين، رسا، درخشان، محكم و به هم پوسته است؛ به گونه اى كه نويسنده توانا قادر نيست كلمه اى از آن را حذف كند و چيزى ديگرى به جاى آن بگذارد؛ زيرا وى قبل از اينكه بنويسد، فكر مى كرد و بعد از آنكه آن را برمى گزيد، بيان مى كرد يا مى نوشت.
نثر او چنان است كه خواننده مطلع، از روى عبارت، مى تواند تشخيص دهد كه نوشته شرف الدين است. رسائى و فصاحت با صراحت هر چه تمامتر از نوشته ها و تأليفات وى آشكار است.
سيد عاليمقام از لحاظ قوه بيان و سخن نيز توانا بود. او هرگاه خطبه ايراد مى كرد، بدون فكر قبلى آغاز مى نمود و آن را با معانى بلند، در نهايت فصاحت و رسايى بيان مى داشت. خطابه هاى او از تكلّف و صناعت، مانند نوشته ها و سخن گفتن عاديش، پيراسته بود. خوى نيكو، ملكات فاضله و نفسانيات كم نظيرش در گفتار و كردارش به خوبى جلوه گر بود.
من در سال 1350 ه به لبنان سفر كردم و ديدم كه سيد بزرگوار ما عصرهاى دهه محرم در مسجد جامع سخن مى گويد، وعنوان سخنش هم هر روز اين بود كه ((آل محمّد و كيانند آل محمّد)). و با اين عنوان از عظمت اهل بيت را در كتاب و سنّت شرح مى داد. روز عاشورا را اختصاص به امام حسين - عليه السّلام - مى داد. و طى آن، نهضت حضرت و علل و اهداف و نتايج آن را در بزرگداشت اسلام و تثبيت دين مبين، بيان مى داشت. سخنان او سه ساعت متوالى ادامه پيدا مى كرد، كه اگر جمع آورى شود، كتابى بزرگ در فضائل و سيرت اهل بيت - عليهم السّلام - خواهد بود.
خطابه هاى تاريخى او در بيروت، دمشق، فلسطين و مصر فراموش شدنى نيست. در همان اوقات، بسيارى از آنها را روزنامه نگاران در جرائد خود نوشتند. برخى از آنها در نزد منشى مخصوص وى، موجود و ضميمه مجموعه نامه هاى او شده است.
چنان كه گفتيم مؤلّف عاليقدر، در نقد شعر و فهم اسرار آن، نظرى دقيق داشت. و بسيارى از شعرهاى خوب را از بر داشت. او در هر موضوع ادبى كه به وى عرضه مى داشتند، اشعارى به مناسبت مى خواند. خود نيز شعر مى گفت و اشعارش از احساس عميق سرچشمه مى گرفت. شعرهاى او بيشتر يادگار زمان جوانى فقيد سعيد بود.
ملكات فاضله او:
سيد عاليقدر، نمونه اعلاى حُسن خلق و سخاوت طبع بود. با خلق و خوى علوى خود، بزرگ و كوچك را مورد احترام و تفقّد قرار مى داد. از افراد بى بضاعت، دستگيرى مى نمود. از كسانى كه به وى بدى مى كردند، چشم پوشى مى كرد و از تقصير آنها مى گذشت. دستى دهنده و نظرى بلند داشت. در تمام دوران حيات پرافتخارش از زمان جوانى تا سنين پيرى، اين صفات برجسته را به كار مى بست.
علوّ نفس و شخصيت بارز او در همه ادوار زندگيش به چشم مى خورد. اين معنا را عموم كسانى كه با وى تماس داشته اند اعتراف دارند و در اين باره داستانها نقل مى كنند.
اهل علم و قلم را بزرگ مى داشت، در احترام و تقدير و توقير آنها مى كوشيد. در هر فرصت كه پيش مى آمد از تجليل علما و دانشمندان و ارباب فكر و قلم، تأليف و تصنيف خوددارى نمى نمود.
تأليفات وى:
مؤلف بزرگوار آثار فكرى و قلمى ذيقيمتى به يادگار گذارده است كه هر كدام نماينده شخصيت علمى و بزرگ اوست. وقرنها ياد او را در خاطر مردم باقى خواهد گذاشت. اينك فهرست تأليفات آن فقيد علم وتشيّع:
1 - الفصول المهمة فى تأليف الاُمّة - كه از آن سخن گفتيم. مؤلف بزرگوار، آن را به منظور اتحاد كلمه و وحدت مسلمانان نوشته است. دو بار در لبنان و دو بار در نجف اشرف به طبع رسيده است (19).
2 - المراجعات - از كتب جاويدان و در مورد خود بى نظير و معجزه اى از معجزات نثر او است. دو بار در زمان مؤلف و چهار بار بعد از وى (و چند بار بعد از مقاله آقاى صدر، مترجم) به طبع رسيده و به زبانهاى فارسى، انگليسى و اردو هم ترجمه شده است (سه بار به فارسى ترجمه شده، مترجم).
3 - اجوبة موسى جار اللّه - پاسخ بيست سؤال موسى جار اللّه دانشمند سنّى، دو بار در ((صيدا)) چاپ شده است.
4 - الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء - مشتمل بر مقالم على حضرت زهرا - عليها السّلام - و برترى وى نسبت به ساير زنان، به پيوست چاپ دوم الفصول المهمه، چاپ شده است (20).
5 - المجالس الفاخرة فى مآتم العترة الطاهرة - مقدمه آن در صيدا و نجف چاپ شده و متضمن اسرار قيام و نهضت حضرت امام حسين - عليه السّلام - و حقى است كه اين نهضت بر اسلام و مسلمين دارد.
6 - ابوهريره - بحث پيرامون ابوهريره؛ راوى معروف عامه، به طرزى جالب و كم نظير، در صيدا و نجف چاپ شده است.
انتشار اين كتاب موجب شد كه دانشمند معروف مصرى ((محمود ابو ريه)) كتابى ديگر به نام ((شيخ المضيره)) راجع به ابوهريره بنويسد و حقّ مطلب را ادا كند.
7 - فلسفة الميثاق والولاية - دو بار در صيدا چاپ شده، اين كتاب با اينكه حجمى كوچك دارد، داراى معانى بلند است.
8 - مسائل فقهيه - مشتمل بر موضوعات فقهى مقارن، ونشانه وسعت اطلاع مؤلّف و قدرت علمى اوست. در صيدا، مصر و بيروت، چاپ شده است.
9 - حول الرؤ ية - درباره عدم رؤ يت خداوند متعال مى باشد كه در اين باره، بحثى عميق و علمى نموده است. در صيدا به ضميمه ((فلسفه ميثاق و ولايت)) چاپ شده است.
10 - الى المجمع العلمى - متضمن پاسخ به نسبتهاى دروغى كه به شيعه داده اند مى باشد. در صيدا چاپ شده است.
11 - ثبت الاثبات فى سلسلة الروات - دو بار در صيدا چاپ شده است.
12 - زينب الكبرى - خطابه اى از مؤلف بزرگوار درباره شخصيت حضرت زينب - سلام اللّه عليها - كه در صحن حرم مطهر حضرت زينب ايراد كرده و استخراج شده، و در صيدا به طبع رسيده است.
13 - النصّ والاجتهاد - (متن عربى كتاب حاضر) كه يكى از عميق ترين مباحث اسلامى در عصر حاضر است. تاكنون سه بار چاپ شده است؛ نخست در زمان حيات مؤلّف در نجف اشرف، سپس توسط فرزند مؤلّف با اضافاتى از طرف پدرش. وبراى سومين بار در نجف به وسيله دارالنعمان، به طبع رسيده است.
14 - بغية الراغبين (خطّى) - مشتمل بر شرح حال دانشمندان خاندان صدر و شرف الدين به اضافه شرح حال استادان و شاگردان هر يك و تصويرى از عصر آنها(21).
تأليفاتى كه از دست رفته است
چنانكه گفتيم، قواى اشغالگر فرانسه، خانه سيد و كتابخانه او را طعمه حريق ساختند. از جمله، تعدادى تأليف نفيس و گرانقدر علاّمه فقيد بود كه بكلى از ميان رفت. مؤلف عاليقدر، هرگاه به ياد اين كتابها مى افتاد، گويى از شدت تأ ثر مى خواست سكته كند! اينك ما براى بقاى نام و ثبت آن در تاريخ حيات مؤلف، از آنها نيز نام مى بريم. مؤلف فقيد، خود در حاشيه ((الكلمة الغراء)) بدين گونه آنها را برشمرده است:
1 - شرح التبصرة - در فقه استدلالى (سه جلد: طهارت، قضا، شهادات و مواريث).
2 - تعليقه بر استصحاب - از رسائل فقيه بزرگوار شيخ انصارى (يك جلد)
3 - رساله در منجزات مريض - بر سبيل استدلال.
4 - سبيل المؤمنين - در امامت (سه جلد) اين كتاب چنانكه خود مؤلف به من مى فرمود، مهمترين كتابى بوده كه تا آن تاريخ از قلم شريف وى تراوش كرده بود.
5 - النصوص الجلية - نيز در امامت چهل نص صحيح كه علماى تسنّن بر آن اجماع كرده اند، و چهل نص از طرق شيعه.
6 - تنزيل الا يات الباهرة - در امامت (يك جلد) مشتمل بر صد آيه قرآنى به حكم روايات معتبر درباره ائمّه اطهار - عليهم السّلام -.
7 - تحفة المحدثين فيما خرج فيه السنّة من المضعفين - كتابى بوده است كه نظير آن نوشته نشده بود.
8 - تحفة الاصحاب - در حكم اهل كتاب.
9 - الذريعة فى الرد على البديعة - بديعه نبهانى.
10 - المجالس الفاخرة - (چهار جلد)، اول در سيره نبوى. دوم در سيره اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و امام حسن و سوم در سيره امام حسين و چهارم درباره نه امام ديگر - عليهم السّلام -.
11 - مؤلفوا الشيعة فى صدرالاسلام - بعضى از فصول آن را مجله العرفان به طبع رساند.
12 - بغية الفائز فى نقل الجنائز - غالب آنها را العرفان به طبع رساند.
13 - سرّ بغية السائل عن لثم الانامل - مشتمل بر هشتاد حديث از طرق خاصه و عامه است.
14 - زكات الاخلاق - بعضى از فصول آن را العرفان منتشر ساخت
15 - الفوائد والفرائد.
16 - تعليقه بر صحيح بخارى.
17 - تعليقه بر صحيح مسلم - از اين دو كتاب، وسعت اطلاع مؤلف فقيد بر احاديث و قوت محاكمات وى كه حاكى از علم سرشار و تعمّق وى در بحث است، بخوبى ديده مى شود.
18 - الاساليب البديعة فى رجحان ماتم الشيعة - مشتمل بر دليل عقلى ونقلى راجع به رجحان عزادارى شيعه.
سيّد بزرگوار مى گفت: ((اندوه فقدان اولاد از ميان مى رود، ولى اندوه فقدان افكار بكر، طولانى و مادام العمر مى ماند)). امّا مؤلف بزرگوار سرانجام با تأليفات ديگر، آنچه را از دست داده بود تقريباً جبران كرد. و آثار زنده و ارزنده اى بر جاى گذاشت كه هميشه باقى خواهد بود.
مؤسّسات خيريّه:
سيد بزرگوار مى فرمود: ((از همان راه كه گمراهى شيوع يافته، بايد وسيله هدايت را فراهم آورد)) به همين جهت، آن بزرگ مرد علم و دين، دامن همّت به كمر زد و در ضمن كارهاى ديگر، اقدام به تأ سيس مؤ سسات عام المنفعه به سبك روز نمود كه از جمله اينهاست (22):
1 - المدرسة الجعفريّه - اين مدرسه را به منظور تعليم و تربيت نو نهالان شيعه و روشن ساختن جوانان اين طايفه و بالا بردن سطح معلومات آنها بنا كرد. و امروز به صورت دانشكده اى در آمده و به ((الكلية الجعفرية)) موسوم است.
2 - نادى الامام الصادق عليه السّلام - يعنى: باشگاه امام صادق - عليه السّلام - براى جشنها و جلسات فرهنگى و مذهبى.
3 - به اين باشگاه و مدرسه، مسجدى هم اضافه نمود، تا دانش آموزان، فرايض خود را در آن انجام دهند و جوانان بر پايه مذهب وانجام فرايض پرورش يابند.
4 - جمعية البرّ والاحسان - هدف از تأ سيس اين جمعيت نيكوكار، مساعدت افراد بى بضاعت و رسيدگى به كار آنها و امور كفن و دفن اموات ايشان است. به همين جهت، خيلى كم اتفاق مى افتد كه در شهر ((صور)) فقيرى پيدا شود.
در اين اعمال خير و اقدامات فرهنگى و عام المنفعه، فرزندان سيد بزرگوار سيد صدرالدين، مدير مجله ((النهج)) وسيد جعفر، نماينده شهر صور در مجلس لبنان و هم معاون پدر بودند. و در راه توسعه آن، همت مى گماشتند.
زيارت ائمّه طاهرين - عليهم السّلام - در عراق و ايران:
سيد بزرگوار در سال 1355 ه، مشاهد مقدّسه عراق را زيارت كرد و با ارحام و بستگانش تجديد عهد نمود. گروه بى شمارى از علما، وزرا، اعيان و نمايندگان مجلس عراق، در جسر فلوجه از وى استقبال نمودند. وى در خانه دايى زاده خود، مرحوم سيد محمد صدر، رئيس مجلس اعيان عراق - كه خود از علماى بزرگ شيعه بود - وارد شد.
در اين بيت شخصيتهاى بزرگ علمى و مملكتى و عموم طبقات، از وى ديدن نمودند و سيد صدر به افتخار وى سه ضيافت پر شكوه و مهم داد. سپس به كاظمين، سامرا و كربلا شرفياب شد و همه جا مورد استقبال پر شور دانشمندان و عامه مردم قرار گرفت.
آنگاه به زيارت جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين - عليه السّلام -، به نجف اشرف رفت و در بيت خاله زاده اش مرحوم شيخ محمد رضا آل ياسين - كه از مراجع تقليد نجف بشمار مى رفت - وارد شد. در اين منزل، عموم علماى اعلام، مراجع عظام نجف، طلاّب، فضلا وطبقات مختلف، از وى ديدن نمودند. ((جمعيت رابطه ادبى نجف)) نيز به مناسبت ورود آن مرد بزرگ علم و ادب، جشن بزرگى برپا ساخت كه عموم طبقات و شخصيتهاى علمى، در آن شركت داشتند.
سپس سيد بزرگوار به منظور زيارت حضرت امام رضا - عليه السّلام - رهسپار ايران شد و در قم، مهمان پسر خاله خود مرحوم آيت اللّه صدر از مراجع تقليد و زعماى آن روز حوزه علميه قم، گرديد. در حوزه قم نيز سيد عاليقدر با مراجع و بزرگان علماى آن ديار برخوردى تاريخى داشت. مذاكرات علمى ميان ايشان رد و بدل شد و همگى دانش سرشار وى را ستودند.
در ساير شهرهاى ايران نيز، سيد بزرگوار مورد استقبال علما و مردم مسلمان واقع شد و همه در تكريم و بزرگداشت وى كه مدافع صميمى اسلام و حامى تشيّع بود، سعى بليغ مبذول داشتند.
وفات او:
سيد بزرگوار، قصد داشت آخر عمر خويش را در عراق، محل ولادت و نشو و نماى خود بگذارند، تا به ياد ايّام تحصيل خويش و ميان فاميل و بستگانش، عمر خود را بسر آورد. و در جوار جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين - عليه السّلام - به خاك رود. ولى تقدير چنين بود كه در همان وطن اصلى و پدرى خود لبنان، آخرين دم واپسين خود را طى كند.
آرى، در روز دوشنبه 8 جمادى الثانيه سال 1377 هجرى، آن شعله فروزان خاموش شد. دستهايى كه هميشه مدافع حق بود و باطل را مى زدود از كار افتاد. و سر انگشتى كه آثار ارجدار، نفيس و كم نظيرى پديد آورده بود، از حركت باز ايستاد.
همين كه خبر مرگ سيد عبدالحسين شرف الدين منتشر شد، اهالى جنوب لبنان به طرف بيروت (پايتخت) سرازير شدند تا با زعيم بزرگ دينى خود وداع كنند. بيروت نيز تكان خورد. علما، ادبا، زعما، سياستمداران و عموم طبقات در حالى كه روحانيون و رجال دولت، پيشاپيش آنان حركت مى كردند، جنازه فقيد سعيد را تشييع نمودند.
هواپيماى ويژه اى جنازه را به بغداد آورد طبقات مختلف در انتظار بودند. بغداد وكاظمين او را تشييع كرد، سپس شبانه وارد كربلا شديم. تمام نقاط ميان راه تا كربلا، خود را براى تشييع مهيا نموده بودند. در كربلا تشييع مفصلى به عمل آمد.
اندكى پيش از غروب آفتاب، جنازه به نجف اشرف رسيد. نجف با همه ساكنانش؛ علما، ادبا، شخصيتها و طبقات گوناگون با تأ ثر و اندوه فراوان، بدن بى روح علاّمه فقيد را مشايعت نمودند. با اينكه نجف از مراجع تقليد و فقها و مجتهدين بزرگى، تشييعهاى تاريخى نموده بود، مى توان گفت تشييع جنازه مؤلف بزرگوار سيّد عبدالحسين شرف الدين از لحاظ كميت و كيفيت بى نظير بود.
بدين گونه فقيد شيعه را در روز چهارشنبه 10 جمادى الثانيه سال 1377ه، در ميان گريه و ناله و غم و اندوه جمعيت، در يكى از حجره هاى صحن مطهر اميرالمؤمنين - عليه السّلام - به خاك سپردند.
مقدّمه آقاى سيد محمد تقى حكيم (23)
من هم اكنون در برابر كتابى پر ارزش، اثر مؤلفى بزرگوار قرار دارم كه در ميان اكثر محققان مباحث اعتقادى، حق استادى و تقدم دارد.
مجمع علمى منتدى النشر از من خواسته است كه با نوشتن مقدمه اى، برخى از مضامين كلمات علمى آن را روشن سازم. سپس پيرامون ارزش كتاب و امتيازات ويژه آن، شرحى بنگارم. و از آن پس، از شخصيت بزرگ مؤلف كتاب، سخن بگويم. با اينكه خود را شايسته اين كار پر ارج نمى دانم، ولى نظر به تصويب مجمع علمى، چاره اى جز اطاعت ندارم.
مقدمه اى كه بتواند مفاهيم پاره اى از اصطلاحات كتاب و اهميت مباحث آن را روشن سازد، به گروهى از اساتيد علم اصول فقه بازگشت مى كند، و ناگزيريم براى روشن ساختن قسمتى از مفاهيمى كه در كتاب آمده، و مؤلف كتاب را مطابق اصطلاحات آنان نگاشته است، بياوريم.
نخستين چيزى كه با آن مواجه مى شويم، اسم كتاب ((نص و اجتهاد)) است. بايد ديد منظور مؤلف از ((نص)) چيست و از كلمه ((اجتهاد)) چه را اراده كرده است؟ و تركيب آنها ((نص و اجتهاد)) چه چيزى را بازگو مى كند؟
استادان فن در پاسخ سؤال از ((نص)) مى گويند: ((نص)) دليل لفظى مبتنى بر حكم شرعى است كه از راه قطع، صدور آن از شارع مقدس مسلم باشد يا اينكه ظنّ معتبر شرعى يا عقلى است، خواه اين ظن از كتاب (قرآن) يا سنّت (گفتار پيغمبر و ائمّه طاهرين - عليهم السّلام -) سرچشمه گرفته باشد.
مسلم است كه مؤلف، از ((نص)) چيزى غير از مفاد اين تعريف را قصد نكرده است. چنانكه از خلال مباحث كتاب، آشكار مى گردد.
اما ((اجتهاد)) چيست؟ علماى اصول فقه، پاسخهاى مختلفى داده اند كه مضمون غالب آنها يكى است. آنچه از كلمات آنها به نظر مى رسد اين است كه در اين خصوص، دو اصطلاح دارند و يكى اخص از ديگرى است:
((اجتهاد)) به مفهوم عام خود، در نظر آمدى (24) به كار بردن تمام كوشش در جستجوى ظنّ به چيزى از احكام شرعى است؛ به طورى كه جوينده احساس كند از نيل به زايد بر آن عاجز است))(25).
جمعى از علماى اصول، اين تعريف را برگزيده اند، با اين فرق كه در عبارت آن اصلاحى به عمل آورده و برخى از الفاظ آن را تغيير داده اند؛ مثلاً ((دهلوى)) مى گويد: ((اجتهاد، به كار بستن تمام كوشش براى ادراك احكام فرعى شرعى از ادله تفصيلى آنهاست، كه كليات آن به چهار قسم بازگشت مى كند: كتاب، سنّت، اجماع و قياس))(26).
((محمد خضرى)) (از متأ خرين) آن را بدين گونه تعريف نموده است: ((اجتهاد به معناى به كار بستن فقيه، تمام كوشش خود را در طلب علم به احكام شرعى است))، سپس مى گويد: ((اجتهاد كامل اين است كه مجتهد در طلب خود چندان كوشش به عمل آورد كه خود را از جستجوى بيشتر عاجز بداند))(27).
تمام اين تعريفها و نظاير آن، اگر منظور تحديد منطقى مفهوم اجتهاد باشد، مانعى از اخذ هر يك از آنها نيست.
شايد نزديكترين تعريف اجتهاد از نظر فن منطق اين باشد كه گفته اند: ((اجتهاد، ملكه اى ا ست كه مجتهد به وسيله آن قادر است صغريات را با كبريات، براى نتيجه گرفتن حكم شرعى، به هم ضمّ كند. يا به معناى ((وظيفه عملى شرعى يا عقلى است)). اين تعريف، ايرادهاى ساير تعاريف را نيز جبران مى كند.
به هر تقدير كه باشد، مفهوم اجتهاد، به معناى عام، روشن است، هر چند بعضى از تعريفها براى اداى آن قاصر باشد.
اجتهاد به مفهوم خاص خود، در نظر شافعى، مرادف با قياس است. وى مى گويد: ((قياس چيست؟ آيا همان اجتهاد است، يا قياس و اجتهاد دو چيز است؟ مى گويم هر دو اسامى يك معنا هستند))(28).
گاهى اجتهاد را مرادف با استحسان، رأ ى، استنباط و قياس قرار داده و همه را اسامى واحدى مى دانند.
مصطفى عبدالرزاق، مى گويد: ((رأ ى، كه از آن سخن مى گوييم عبارت است از اعتماد بر فكر در استنباط احكام شرعى. منظور ما از اجتهاد و قياس نيز همين است. و اين معنا هم با استحسان و استنباط مرادف مى باشد))(29).
اشخاص متتبّع مى دانند كه اين سخن، خارج از مقتضيات فن و اصطلاحات فنى است. شايد منشأ آن اختلاط بعضى از مفاهيم عام با مصاديق خود باشد، كه براى اين محقّق بزرگ روى داده است.
آنچه از تتبّع كلمات علماى اصول، در اين خصوص به نظر مى رسد اين است كه: اجتهاد، به مفهوم خاص خود، مرادف با ((رأ ى)) در نزد آنهاست. قياس، استحسان، مصالح مرسله و نظاير آن هم، از قبيل مصاديق اين مفهوم است.
از مقابله وتركيب ((نص و اجتهاد)) در نامگذارى كتاب استفاده مى كنيم كه مؤلف بزرگوار در اينجا از اجتهاد، مفهوم خاص آن را اراده كرده است كه عبارت باشد از: ((به كار بستن رأى در به دست آوردن حكم شرعى، بدون اينكه نصى بر خلاف آن وجود داشته باشد)).
ادلّه اى كه در قسمتى از تعاريف اجتهاد به مفهوم عام خود تكرار شد و ((دهلوى)) در تعريف سابق خود كليات احكام را به آن ارجاع مى داد - چنانكه ذكر شد - چهار نوع مى باشد كه مسلمانان سه قسم آن را به اتفاق معتبر مى دانند؛ يعنى: كتاب و سنّت و اجماع. فقهاى مسلمين از طايفه شيعه اماميه ((عقل)) را نيز ضميمه كرده اند. در مقابل آنها اهل سنّت ((قياس)) را به سه قسم مزبور افزوده اند. بعضى از آنها، استحسان و مصالح مرسله را نيز به آن ملحق كرده اند.
نظر به اهميت بحث پيرامون اين ادلّه و مقدم داشتن بعضى بر برخى ديگر و ارتباط زياد آن به مباحث اين كتاب - كه من افتخار نوشتن مقدمه آن را يافته ام - شمه اى در حدود احتياج در اين خصوص مى آوريم:
منظور از كتاب، قرآن مجيد است كه خداوند بر پيغمبر خود -صلّى اللّه عليه وآله - نازل فرموده و پيغمبر در زمان خويش به امت ابلاغ كرده و مسلمانان تاكنون بدون زياده و نقصان، آن را حفظ كرده اند.
آيات قرآن، پيرامون احكام شرعى اعم از آنچه در عبادات يا موارد معاملات وارد شده، مانند قوانين فردى يا احكام مدنى يا جنايى يا جزايى و غيره در حدود پانصد آيه، كمى بيشتر يا اندكى كمتر است.
اين آيات به اعتراف مذاهب اسلامى، به عنوان مصادر اوليه احكام شرعى شناخته شده است. گروهى از فقهاى بزرگ، اين آيات را با نحوه ارتباط آنها با احكام فقهى، طى ابوابى در تأليفات مستقلى جمع آورى كرده اند؛ مانند فاضل مقداد سيورى (متوفاى 826 ه) مؤلف ((كنزل العرفان فى فقه القرآن)) شيخ احمدبن شيخ اسماعيل بن شيخ عبدالنبى جزائرى نجفى، مؤلف ((قلائد الدرر فى بيان آيات الاحكام بالا ثر)) وغير اينان (30).
از آنجا كه بعضى از اين آيات از لحاظ عام و خاص بودن يا اطلاق و تقييد يا اجمال و تفصيل، ناسخ و منسوخ، حاكم و محكوم و ساير شؤ ون ديگر احتياج، به توضيح دارد، چنانكه اعمالى براى مكلّفين هست كه در اين آيات تشريع شده، لذا نيازى به مصدر دومى پيدا مى كنيم كه عبارت از ((سنّت)) باشد و منظور از آن، گفتار معصوم يا فعل يا تقرير اوست (31).
اين هم از نظرى بخاطر تكميل تشريح و از نظر ديگر به منظور توضيح نصوص قرآن است كه نيازمند به روشن ساختن مى باشد. بنابراين ((سنت)) مكمل ((كتاب))، يعنى قرآن مجيد است، بلكه در حقيقت كتاب و سنّت از حيث انتساب به قانونگذار اول - كه هر چه گفته است وحى آسمانى است - يكى مى باشد.
مسلمانان همگى اتفاق بر حجّيت سنّت نموده اند. عبدالوهاب خلاف مى گويد: مسلمانان اتفاق دارند كه قول يا فعل يا تقريرى كه به منظور تشريع و پيروى كردن باشد و با سند صحيح مفيد قطع يا ظنّ راجح رسيده است، براى عموم مسلمانان حجّت است. و مصدر تشريع اسلامى مى باشد كه مسلمانان احكام شرعى و افعال مكلّفين را از آن استنباط مى نمايند. به اين معنا كه احكام وارده در سنن با احكام وارده در كتاب (قرآن) قانون واجب الاتباع است (32).
((اجماع)) نيز به كتاب و سنّت مى پيوندد. يا بخاطر اينكه فقها آن را يكى از ادله بشمار آورده اند و مورد رد و قبول واقع مى شود، و يا به علت اين است كه به قول معصوم منتهى مى گردد. در هر صورت ((اجماع)) در نزد بسيارى از محققين علماى ما يكى از مصادر معتبر است.
از آنجا كه ما مسلمان هستيم، عقيده داريم داراى دينى آسمانى مى باشيم كه تمام نيازمنديهاى ما را در تنظيم علايق ما روشن ساخته است؛ خواه علايق و ارتباط با خدا باشد يا با خود يا يكديگر.
مى دانيم كه اين شريعت با سهولت و نرمشى كه خدا در آن به وديعت نهاده است، با گذشت زمان پيش مى رود. به همين جهت نيز آخرين همه اديان محسوب مى گردد. و مادام كه چنين باشد ما را نمى رسد كه از نصوص تشريعى و احكام مسلّمه آن، سرپيچى نموده و از پيش خود، در آنها اعمال رأى كنيم
اين معنا نيز نزد اكثر بزرگان علم اصول، از قديم و جديد و سنّى و شيعى، يكى از اصول مسلم بوده است.
استاد ((عبدالوهاب خلاّف)) در كتاب خويش ((مصادر تشريع اسلامى)) آنجا كه موارد اعمال رأى را تعيين مى كند، مى گويد: واقعه اى را كه نص قطعى از حيث دلالت و ورود دلالت بر حكم آن دارد و مى رساند كه عقل، جز حكم معيّن آن را نمى تواند درك كند، نمى توان در آن اجتهاد كرد، بلكه واجب است از همان حكم نصّى كه در آن باره رسيده است، پيروى نمود. ازين رو درباره وجوب اقامه نماز يا طبقات ورّاثى كه ارث مى برند، اجتهاد، مورد ندارد. به همين جهت در ميان اصوليان مشهور است كه مى گويند: ((در موردى كه نص قطعى صريح وجود دارد، نمى توان اجتهاد كرد)).
ولى در واقعه اى كه نصّى ظنّى الدلاله، دلالت بر حكم آن دارد، به اين معنا كه احتمال دارد نص، دلالت بر دو حكم يا بيشتر كند و عقل هم قادر است دو حكم يا بيشتر آن را درك كند، جاى اجتهاد هست، ولى اجتهادى در حدود فهم مراد از نص و ترجيح يكى از دو معنا يا معانى آن.
مجتهد هم بايد كوشش خود را با اجتهاد در اين ترجيح، به وسيله اصول لغوى و تشريعى و آنچه اجتهادش براى عمل كردن به آن رسيده است، به عمل آورد؛ مثلاً گفتار خداوند در آيه وضو ((وَامْسَحوأبرُؤ سِكُم))(33) احتمال دارد ((باء)) براى الصاق و واجب باشد كه همه سر را مسح كند، يا اينكه ((باء)) براى تبعيض و ميزان وجوب مسح بعضى از سر باشد.
تا آنجا كه مى گويد: موردى كه نصّى دلالت بر حكم آن ندارد و اجماعى هم منعقد بر حكم آن نشده، جاى اجتهاد به رأى است (34).
بعضى از احكامى كه در اسلام تشريع شده ممكن است از راه علم به آن رسيد، خواه به توسط عقل باشد: مانند ملازمات عقليه، يا به وسيله نقل، مانند خبر متواتر، يا اين كه محفوف به قرائن باشد، ولى بعضى هم ((علم)) در آن راه ندارد و راه آن منحصر به ((ظنّ)) است. ظن هم از طرقى است كه به طور كامل كشف از واقع نمى كند تا اعتماد بر آن صحيح باشد.
شارع مقدس هم به طور مطلق عمل به ظنّ را نكوهش كرده است. چنانكه در آيه ((اِنْ يتّبعون الا الظّنّ وَ اِنّ الظّنّ لايُغنى مِنَ الحَقّ شَيْئاً))(35) وآيه ((يا ايّها الّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظّنّ اِنّ بَعْضَ الظَنِّ اِثْمٌ))(36) وغيره تصريح شده است.
با اين وصف، شارع مقدس، با رخصت، اجازه داده است كه به نوعى از ظن عمل شود و آن را از راه لطف به بندگانش و تسهيل امر آنان، حجتى پايدار دانسته است، مانند خبر واحد، اجماع و غير اين دو، از آنها كه دليل خاصى بر اعتبار آن رسيده است.
مؤ دّاى اين طرق مجعول را بايد اخذ كرد و در غير اين صورت، بايد به آنچه شارع مقدس در اين مورد براى ((شاك)) قرار داده است، توجه نمود، مانند دو قاعده حلّ و طهارت و اصول احرازيه امثال استصحاب. و با يأ س از برخورد به وظيفه اى كه از اين قواعد و اصول استفاده مى شود، اگر مورد داشته باشد بايد به اصول غير احرازى شرعى ملتجى شد. و در صورتى كه مورد نداشته باشد، بايد به اصول عقلى پناه برد كه منتهى به وظيفه اى مى شود كه مكلّف به آن پناه مى برد، مانند كسى كه مأمون از عقاب است.
منظور از ((قياس)) - چنانكه معروف دواليبى نقل مى كند - ((الحاق امرى به امر ديگرى در حكم شرعى است به واسطه اتحادى كه در علت دارند))(37). اين معنا اگر بواسطه تصريح علت در موضوع مورد قياس به كتاب و سنّت بازگشت كند؛ مثل اينكه بگويد: شراب به علت اسكار آن حرام است، با عموم علت، حكم، سرايت به تمام مسكرات مى كند، هر چند شراب نباشد. يا اينكه علت، مدلول لفظ باشد، ولو به مناسبت حكم وموضوع، در اين صورت، به اتفاق كلّيه مذاهب اسلامى، بايد آن را اخذ كرد.
ولى چنانچه دست يافتن به علت آن، بسختى انجام گيرد، شيعه آن را نمى پذيرد؛ زيرا ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام - آن را مردود دانسته و از پيروى حكم شرعى مستفاد از طريق آن، منع كرده اند. بعلاوه ادله اى را كه براى حجّيت آن، مورد اعتماد قرار داده اند، از اثبات آن قاصر است.
آنچه درباره قياس گفته شد، درباره استحسان هم جارى است؛ زيرا - چنانكه مى گويند - استحسان قياس خفى است و ادله اعتبار آن، نارساتر از ادله قياس است.
اما ((مناسب مرسل ملايم)) به گفته متكلمين اصولى، يا ((مصالح مرسله)) در نظر فرقه مالكى يا ((استصلاح)) به عقيده غزالى (38) راجع به معناى آن و ميزانى كه مى توان اخذ به آن كرد و تقديم آن بر ادله اوليه، انظار فقها مختلف است.
استاد ((خلاّف)) آن را بدين گونه تعريف مى كند: ((مصلحتى است كه شارع، حكمى براى اثبات آن تشريع نكرده است و هيچ دليل شرعى هم بر اعتبار يا الغاى آن، دلالت ندارد))(39).
با اين مفهوم، شيعه اخذ به آن را جايز نمى داند تا چه رسد كه آن را بر ادلّه اوليه مقدم بدارد؛ چون شيعه، اجماع دارد بر حرمت تشريع، تشريع به اين معنا هم بدين گونه است كه مى گويند: ((داخل نمودن چيزى كه از شرع نرسيده در شرع مقدس)) سخن مناسب با اين تعريف، يكى از آشكارترين مظاهر تشريع است.
تعجب از بعضى محققان سنّى است كه گفته اند: شيعه چنين تشريع را مورد پذيرش قرار داده و مقدم بر نصوص مى دانند.
مؤلف بزرگوار در مجله ((العرفان)) و در همين كتاب (40)، آن را به كلى بى اساس دانسته و نظر شيعه را در اين باره - چنانكه مى بايد - تشريح نموده است...
در كتب اصول فقه شيعه و كتابهاى فقهى استدلالى اين طايفه، ذخاير تشريعى بسيارى هست كه از پرتو فتح باب اجتهاد، پديد آمده است. به طورى كه اگر آن را بر اصول خود عرضه دارند و از آن استفاده نمايند، بسيارى از اصلاح طلبان كه مى خواهند قوانين جديد را جايگزين احكام اوليه نمايند و قوانين تازه اى را به نام ((مصالح مرسله)) كه مستند به اساس شرعى هم نيست، به جاى آنها وضع كنند، بى نياز مى گرداند.
ما اميدواريم حقوقدانان ما كه به اين بحثها توجه دارند، ونيز بزرگان فقهاى اهل تسنّن كه به تقليد از پيشينيان خود، درهاى اجتهاد را به روى خود بسته، و در اين مدت طولانى، خود را از مهمترين ذخيره عقلى، محروم كرده اند، از تجارب برادران شيعه خود، در اين راه استفاده نمايند.
خلاصه كلام اينكه: كتاب، سنّت واجماع كه ملحق به آنهاست، هر دو بالطبع بر بقيه ادلّه، مانند قياس، استحسان، مصالح مرسله وغيره - كه عنوان ادله متعدد به خود گرفته اند - مقدم مى باشند.
بنابراين هيچ مجتهدى را نمى رسد كه با وجود نصّ معمول، چيزى از اين قواعد يا اصول عقلى را بر خلاف آن، مورد عمل قرار دهد.
از آنجا كه بحث ما در اين مقدمه، متعرض اعمال، فتاوى و احكامى است كه در صدر اسلام پديد آمده است، دور از وقايع است كه پيش از بررسى روش آنها در اين مورد، نظريات خود را در تقديم رتبه دليلى بر دليل ديگر، ابراز بداريم.
بعضى از مورخان نقل مى كنند كه وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - معاذ ابن جبل را از جانب خود روانه يمن كرد، از وى پرسيد: هرگاه مسئله اى براى تو پيش آمد، درباره آن چگونه حكم مى كنى؟
معاذ گفت: بر آيات كتاب خدا قضاوت مى كنم.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اگر در كتاب خدا حكم آن را نيافتى چه؟
معاذ گفت: طبق سنّت رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - عمل مى كنم.
حضرت فرمود: اگر در كتاب و سنّت چيزى نيافتى، چه مى كنى؟
گفت: مطابق رأى خود اجتهاد مى كنم و منحرف هم نمى شوم (41).
گفته شده كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - معاذ را متعاقب اين بيان، مأمور قضاوت در يمن نمود. و چنانكه در تتمه روايت هست، او را مورد ستايش قرار داد و فرمود: ((خدا را حمد مى كنم كه فرستاده خود را مطابق رضاى پيغمبرش موفق داشت))(42).
در حديث ميمون بن مهران است كه: ((هرگاه دعوايى نزد ابوبكر مى آوردند، نگاه به كتاب خدا مى كرد، اگر حكمى در آن مى يافت، مطابق آن قضاوت مى كرد، و چنانچه از دسترسى به حكم، عاجز مى ماند، بيرون مى آمد و از مسلمانان مى پرسيد و مى گفت: فلان دعوا را نزد من آورده اند، آيا شما اطلاع داريد پيغمبر در اين مورد به نحوى حكم كرده باشد؟)).
گاهى مى شد كه عده اى نزد وى گِرد مى آمدند و همگى در آن خصوص، احكامى از پيغمبر نقل مى كردند و ابوبكر مى گفت: خدا را شكر كه افرادى در ميان ما قرار داد كه علم پيغمبر را براى ما حفظ كنند!
و چنانچه از يافتن سنّت پيغمبر هم درمانده مى گشت، بزرگان و برگزيدگان مسلمين را دعوت مى كرد و با آنها به مشورت مى پرداخت. و همين كه رأى آنها بر امرى قرار مى گرفت، مطابق آن حكم مى كرد(43).
و از دستورهايى كه عمر به شريح قاضى داده است، نظير اين سخن يا مضمون آن با زيادتى هست؛ آنجا كه عمر به شريح دستور مى دهد كه: ((... بنابراين اگر موردى پيش آمد كه حكم آن در قرآن نبود و از سنّت پيغمبر هم خبرى نرسيده بود، و هيچيك از اهل علم نيز قبل از تو درباره آن نظر نداده بود، يكى از دو كار را انتخاب كن: اگر خواستى با رأى خود اجتهاد كنى و به علتى آن را مقدم بدارى، مقدم بدار، وگرنه آن را به تأخير بينداز. و به نظر من اگر به تأخير بيندازى براى تو بهتر است))(44).
و از عبداللّه مسعود روايت شده است كه گفت: اگر دعوايى به شما عرضه شد، بايد مطابق آنچه در كتاب خداست قضاوت كنيد و اگر در كتاب خدا حكمى نبود، به همان گونه كه پيامبر حكم كرده است قضاوت نماييد، و اگر موردى پيش آمد كه نه در كتاب خدا حكمى داشت و نه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - درباره آن قضاوت نموده بود، مطابق نظر افراد شايسته امّت عمل كنيد، و چنانچه موردى بود كه نه در كتاب خدا حكمى باشد و نه از پيغمبر چيزى رسيده بود و نه افراد شايسته نظرى دادند، به رأى خود عمل كنيد و اگر عمل به رأى را ناخوش داشتيد، برخيزيد و شرم نكنيد(45).
و نظاير اينها از احاديث وارده از صحابه فراوان است. و مى توانيد به موارد آنها در كتب اصول فقه مراجعه كنيد.
دكتر ((گلدزيهر)) (خاورشناس معروف) درباره اخبارى كه وجود رأى را در زمان پيغمبر و عمر ثابت مى كند، شك كرده است. از جمله اين اخبار، خبر پيغمبر با معاذبن جبل در اعزام وى به يمن و سفارش عمر به شريح قاضى و مكتوب او به ابو موسى اشعرى است كه در آن بسيارى از قوانين قضا و طرقى را كه در موارد عدم دسترسى به نص، مى توان به وسيله آن قضاوت نمود، بيان كرده است. بويژه در اين مكتوب، اصطلاح قياس - كه بعدها شناخته شد - هم آمده است (46).
به نظر اين خاورشناس - كه به گفته محمد يوسف موسى، در مطالعات اسلامى تحقيق زيادى به عمل آورده است - عمل به رأى در قرن اول اسلام پديد آمد، ولى رأى در اين مرحله بسيار پيچيده و خالى از توجيه ايجابى و دور از مذهب و طريقه مخصوص به آن بود. سپس در عصر بعدى، حدّ معينى پيدا كرد و به صورت ثابتى در آمد و از آن موقع، كلمه ((قياس)) را براى آن در نظر گرفتند(47).
دكتر موسى، ترديد ((گلدزيهر)) خاورشناس و همفكران او را به علت دورى آنها از فهم روح اسلام، مردود دانسته و مى گويد: رواياتى كه ((ابن القيم)) ذكر كرده است براى رساندن اين معنا كافى است. ولى او سپس مى گويد: ((حقيقت اين است كه ((رأ ى)) در اين فترت از فترتهاى تاريخ فقه اسلامى، قياسى كه بعدها در عصر فقهاى چهار مذهب مشهور شناخته شد، نيست)).
اما رأ يى كه بعضى از صحابه آن را استعمال مى كردند، اگر همين قياس نباشد، چندان هم از آن دور نيست. هر چند درباره ((علت حكم)) و روشهاى آن و ساير مباحثى كه مى بايد براى استعمال قياس آورده شود، از آنچه ما در عصر آن فقها شناخته ايم چيزى به ما نرسيده است (48).
ارزش ترديد اين خاورشناس و رد آن هر چه باشد، آنچه ترديد ندارد و در بحث ما اهميت دارد اين است كه قسمتى از مضامين آن طبيعى است. و آن هم تعلّق به موقعيت صحابه در برابر حكم منصوص عليه در كتاب يا سنت و عدم تجويز اخذ به غير آن دارد. بويژه كه امثال اين آيات هم در مقابل آنها قرار داشته است: ((وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ومانَهاكُم عَنْهُ فَانْتَهُوا))(49).
با اين وصف، بعضى از صحابه به طور طبيعى عمل كرده اند و ناچار آراء مخالفى اظهار مى داشتند. و اين هم يا به واسطه حالت نفسانى مخصوص به آنها و يا به علت موقعيتى بود كه آنها را ناگزير از آن مى ساخت.
گاهى هم اتفاق مى افتاد كه بعضى از صحابه در مواردى كه نصّى نبود، خود را به آراء ديگرى مأ نوس مى كردند و بدين گونه، بذر ((اجماع)) به معناى مصطلح ميان متأخّران را پاشيده و براى خود پديد آوردند. چنانكه به نظر من مى رسد، آنها اغلب در اين موارد پناه مى بردند به وظيفه شاك كه از رأى يا عقل گرفته مى شد، هر چند آن رأى و عقل، به مفهوم امر آنها كه گلدزيهر و دكتر موسى گفته است، نبود.
طبيعى بود كه صحابه پيش از فحص نص از كتاب يا سنّت، در اين واقعه يا مورد عمومى ترى، ناگزير به اين وظيفه نمى شدند، بويژه كه به گفته ابن حزم اندلسى: ((مى دانيم كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در مدينه بود، و اصحاب آن حضرت به واسطه كمى آذوقه وسختى معيشت در حجاز، در تلاش معاش بودند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فقط در حضور اصحاب حاضر، فتوا مى داد و حكم صادر مى كرد. و تنها با نقل يك يا دو نفر از حاضران مجلس بود كه حجت بر غايبان، تمام مى شد. و احكام اسلامى نيز آنها را فرا مى گرفت))(50).
و نيز ابن حزم مى گويد: ((به طور قطع مى دانيم كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وقتى فتوا مى داد يا حكم صادر مى كرد، براى اين منظور، گروهى از مردم مدينه را گرد مى آورد. اين چيزى است كه ترديد ندارد. ولى پيغمبر اكتفا مى كرد به كسانى كه در حضور او بودند و مى ديد كه آنچه به حاضران مى گويد، شامل غايبان هم مى شود. اين موضوعى است كه هر كس داراى حس سالم باشد، نمى تواند آن را انكار كند))(51).
و نيز اگر به گفته ((ابن حزم)) حجت به وسيله حاضران، بر غايبان قائم مى گردد و بالفعل هم قائم مى باشد، غايبان نمى بايد فحص از آن را ترك گويند، و به وظايف شاك رو آورند، تا از دسترسى به آن مأيوس گردند.
بعضى از آن احاديث دلالت دارد كه سيره اصحاب به همين نحو جارى بوده است. از جمله در حديث ميمون بن مهران است كه: ((اگر حكمى در كتاب (قرآن) نبود، و سنتى از پيغمبر در آن خصوص وجود داشت، مطابق آن حكم شود، و چنانچه دسترسى به سنّت نبود، بايد بيرون برود واز مسلمانان سؤال كند)).
كتاب ((اجتهاد در مقابل نصّ)) مشتمل بر اعمال واحكام و فتاوايى است كه از بعضى بزرگان صحابه در زمان حيات رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - وبعد از آن حضرت، صادر شده و با هيچ يك از اين مبانى - با اختلافى كه دارند - هماهنگ نيست.
بعضى از آنها صريحاً مخالف نصوص كتاب و سنّت است كه در موضوع آنها رسيده است. آن هم با علم به مخالفت كه اگر حمل به صحت و عذر صاحبان آنها نبود، به معارضه نزديكتر بود تا به اجتهاد.
بعضى ديگر نيز صريحاً مخالف با نصوص است، با اين فرق كه صاحبان آن جاهل به نصوص و ارجاع حكم به آن، بعد از آگاهى بودند.
اين قسم مخالفت با نص، اگر بر وفق قواعد مقرر نزد آنها بوده، عادتاً نمى بايد مؤ اخذه اى داشته باشد، به اين معنا كه صاحب آن، كوشش خود را در فحص از دليل اولى به عمل آورده است، ولى از دسترسى به آن مأيوس شده و پس از يأ س، فتوا داده يا حكم نموده است.
و به اين علت كه اين فتاوا، اعمال و احكام به واسطه عدم اقدام اصحاب آن به فحص يا كوتاهى آنها از بررسى كامل در اطراف آن بر اين اسلوب، جارى نبوده است، بويژه كه آگاهان به آنها نزديك بودند. و اگر جاى فحص و سؤال بود مى بايد سؤال نمايند، صاحبان آنها عادتاً بايد مؤ اخذه شوند؛ چون به خاطر وجود اشخاص مطلع، حجت بر آنها قائم بود. و چنانكه در سابق از ابن حزم نقل كرديم، حجت هنگام صدور نص در واقعه، بخاطر كسانى كه در محضر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بودند، بر غايب قائم مى گرديد، بعلاوه مخالفت اين فتاوا، احكام و اعمال با آنچه خود آنها در امثال اين وقايع معمول داشتند.
قسم سوم آن، اجتهاد در مدلول نص و انتخاب روشى است كه مخالف مقتضاى ظاهر آن است. و عكس مفهومى است كه معاصران آنها فهميده اند. اين نوع اجتهاد، در حقيقت بازگشت به الغاى نص مى كند، هنگامى كه حجيت ظهور، در اين قبيل مباحث، حاكم باشد.
اين معناى همان ((اجتهاد در مقابل نص)) است كه مؤلف آن را عنوان اين كتاب قرار داده است؛ زيرا همگى بازگشت به اجتهادات و اعمال رأ يهايى مى كند كه به طور قطع و واقع، نصوص بر خلاف آن قائم است.
بعضى از فصول تاريخى كتاب، با اين اجتهادها در مقابل نص وفتواها، بستگى كامل دارد و به عنوان ((فصل)) از بحثهاى اصلى كتاب، مشخص گشته است (52).
يك نگاه اجمالى به هر يك از مسائل مهم كتاب، ميزان رنج و كوشش مؤلف بزرگوار را در تتبّع و استخراج اين مسائل از مظان آنها در كتب تاريخ و حديث و دقت نظر و فكر عميق و قدرت علمى معظم له را كاملاً جلوه گر مى سازد، به طورى كه در كمتر كسى از محقّقان مشابه، سراغ داريم.
اسلوب كتاب نيز همان روش مخصوص مؤلف عاليقدر در كليه مؤلفاتش مى باشد كه اصالت و رسايى و كوتاهى عبارت با معانى بلند در كمال ايجاز واختصار در آن مى درخشد.
كافى است كه در تعريف اين بحثها از نظر عمومى بگوييم كه: اين كتاب پر ارج، بهترين معرف قدرت روح بزرگ انسانى در مبارزه با عامل زمان، با همه طول مدت آن است؛ زيرا مؤلف بزرگوار، اين كتاب را در زمانى تأليف نموده است كه 85 سال از عمر گرانبهاى خود را به خواست خداوند، پشت سر مى گذارد و خلاصه تجارب بيش از نيم قرن خود را در بحث و تنقيب و تحقيق، در آن به وديعت گذارده است.
كتاب ((اجتهاد در مقابل نص)) آخرين اثر گرانبهايى است كه از قلم شريف وى تراوش نموده است.
آقاى حكيم بحث خود را پس از اين، در نُه صفحه ديگر دربارهنجف اشرف: محمّد تقى حكيم
افزودن دیدگاه جدید