سؤال دوم: جريان يوم الدار، با نصب الهى امامت سازگار نيست
توضيح سؤال: طبق آيات و رواياتى كه بيان شد، جعل مقام امامت به دست خدا است. سؤال اين است اگر جعل امامت به دست خدا است و هيچ بشرى حق انتخاب امام و جانشين رسول خدا را ندارند پس چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله در آغاز دعوتش، در جريان يوم الدار، انتخابات را برگزار كرد. اين جريان دليل بر اين است كه جعل امامت به دست خدا نيست.
پاسخ:
با توجه به آيات ذيل:
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. (بقره/124)
وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَكانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ. (سجده/24)
و...
رسيدن به مقام امامت، لياقت و شايستگى مى خواهد به همين جهت كسانى را كه خداوند به اين مقام برگزيد، در ابتدا آنها را مورد امتحان سخت و آزمايشهاى گوناگون قرارداد كه نمونه آنان حضرت ابراهيم مى باشد. آن حضرت پس از موفقيت در آزمون الهى، به مقام امامت نايل شد.
در مورد جريان يوم الدار نيز قضيه همين است. رسول خدا طبق دستور خداوند، همه بزرگان بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب را به سوى خداوند دعوت نمود و خداوند مى خواست آنها را امتحان كند و قرار بر اين بود كه هركه دعوت رسول خدا را اجابت كند از امتحان الهى سرافراز بيرون آمده و لياقت و شايستگى مقام امامت و رهبرى پس از پيامبر را دارد.
طبق تصريح منابع خود اهل سنت در نوبت دوم مهمانى كه از رسول خدا انجام گرفت، حضرت آنها را به پذيرش اسلام فراخواند، تنها كسى كه در آن مجلس به دعوت آن حضرت پاسخ گفت اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام بود.
طبرى از علماى سرشناس و تاريخ نگار اهل سنت، قضيه را اين گونه نقل كرده است:
حدثنا ابن حميد قال حدثنا سلمة قال حدثني محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال بن عمرو عن عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب عن عبدالله بن عباس عن علي بن أبي طالب قال: لما نزلت هذه الآية على رسول الله «وأنذر عشيرتك الأقربين» دعاني رسول الله فقال لي: يا علي إن الله أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين فَضِقْتُ بذَلك ذَرْعاً وَعَرَفْتُ أَنِّي مَتَى أُناديْهِم بِهَذا أَرَى مِنْهُم مَا أَكْرَهُ. فَصَمَتُّ حَتَّى جَاءَنِي جِبْريِلَ فَقَال: يَا مُحَمَّدُ، إنَّكَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه يُعَذِّبُكَ رَبُّكَ. فاصنع لنا صاعا من طعام...
ثم تكلم رسول الله فقال: يَا بَنِي عَبْدِ المُطَّلِبِ، إني واللَّهُ مَا أعْلَمُ شَابًّا منَ العَرَبِ جَاءَ قَوْمَه بأفْضَلَ مِمَّا قَدْ جِئْتُكُم بِه، إنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنْيَا والآخِرَةِ، وقَدْ أَمَرَنِي رَبِّي أنْ أُدْعُوكُم إليْهِ، فأيُّكُم يُؤَازِرُنِي عَلَى هَذا الأَمْرِ عَلَى أن يَكُونَ أَخِي ووصيي وخليفتي فيكم؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعا. فَقُلْتُ وَأَنَا أَحْدَثُهُمْ سِنًّا، وَأَرْمَصُهُمْ عَيْنَاً، وَأَعْظَمُهُمْ بَطْنَاً، وَأَحْمَشُهُمْ سَاقَاً: أَنَا يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَكُونُ وَزِيرَكَ عَلَيْهِ فَأَخَذَ بِرَقَبَتِي فَقَالَ: إِنَّ هاذَا أَخِي وَوَصِيي وَخَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا، فَقَامَ الْقَوْمُ يَضْحَكُونَ وَيَقُولُونَ لأبِي طَالِبٍ: قَدْ أَمَرَكَ أَنْ تَسْمَعَ وَتُطِيعَ لِعَلِيَ.
به نقل ابن عباس، اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: چون آيه «وانذر عشيرتک الاقربين » (يعنى فاميلهاى نزديک خود را بيم ده)بر رسول خدا صلى لله عليه وسلم نازل گرديد آن حضرت مرا طلبيد و فرمود:
اى على، خداى بزرگ به من دستور داده که فاميلهاى نزديکت را بيم ده، و اين مأموريت مرا سخت تحت فشار قرار داده و مى دانم که هر گاه اين ماموريت را با آنها در ميان بگذارم پاسخ ناراحت کننده اى از ايشان دريافت خواهم كرد و به همين خاطر دم فرو بستم (تا فرصتى پيش آيد و آنرا انجام دهم) تا اين که جبرئيل آمد و گفت: اى محمد اگر مأموريت خود را انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد.
رسول خدا مرا طلبيد و بمن فرمود براى ما يک «صاع» غذا تهيه کن....
سپس رسول خدا(ص) آغاز سخن کرده فرمود: اى فرزندان عبد المطلب! من به خدا سوگند در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم که براى قوم خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد، من براى شما خوبى دنيا و آخرت آورده ام و خدا به من دستور داده تا شما را بدان دعوت کنم، اينک کداميک از شما است که مرا در اين مأموريت کمک کند تا به پاداش آن، برادر من و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟
على عليه السلام مى فرمايد: همه از پاسخ به دعوت رسول خدا خوددارى كردند و من که از همه آنها کم سن و سال تر و کم ديدتر و (در اثر کودکي) شکم بزرگتر، و ساق پايم نازکتر از همه بود گفتم: اى پيامبر خدا! من کمک کار تو در اين مأموريت خواهم بود! رسول خدا صلى الله عليه وآله، گردنم را گرفت و فرمود: به راستى که اين است برادر و وصى و جانشين من در ميان شما و شما از او شنوائى داشته و پيرويش کنيد! و آن گروه برخاسته در حالى که مي خنديدند به ابو طالب گفتند: تو را مأمور کرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت کني!
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج1، ص542، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
طبق نقل ديگر، رسول خدا آنها را در همان جلسه دوم، سه بار به سوى خدا دعوت فرمود، در هر سه نوبت، هيچ كسى به سخنان حضرت پاسخ نداد و تنها حضرت على عليه السلام بود كه ايستاد و تبيعت خودش را از برنامه هاى وحيانى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اعلام كرد. اميرمؤمنان خودش در اين باره مى فرمايد:
فلم يقم إليه أحد فقمت إليه وكنت أصغر القوم قال فقال اجلس قال ثم قال ثلاث مرات كل ذلك أقوم إليه فيقول لي اجلس حتى كان في الثالثة فضرب بيده على يدي قال فبذلك ورثت ابن عمي دون عمي.
پس هيچ كسى به سوى رسول خدا نرفت (پاسخ مثبت نداد). من رو به سوى پيامبر ايستادم در حالى كه كوچكترين آن جمعيت بودم. رسول خدا فرمود: بنشين. اميرمؤمنان مى گويد: من سه بار ايستادم و اعلام آمادگى كردم اما رسول خدا به من فرمود: بنشين. تا نوبت سوم رسول خدا دستش را به دست من داد و فرمود: با اين پاسخ، پسر عمويم وارث من شد نه عمويم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج1، ص543، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
برخى منابع ديگرى كه حديث يوم الدار را نقل كرده اند از قرار ذيل است:
البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسير البغوي، ج3، ص400، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن الجوزي (متوفاي597هـ)، الوفا بأحوال المصطفى، ج1، ص183، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى 1408هـ-1988م
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج2، ص366، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاى975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج13، ص58، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج1، ص586، تحقيق: عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
با توجه به متن روايت، دو نكته مهم به دست مى آيد:
1. اين دعوت از بزرگان بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب، به دستور خداوند انجام شده است. (إن الله أمرنى أن أنذر عشيرتى الأقربين، وقَدْ أَمَرَنِى رَبِّى أنْ أُدْعُوكُم إليْهِ).
2. هدف از اين تجمع، تنها دعوت به دين اسلام نيست؛ بلكه اعلام جانشينى رسول خدا نيز منظور خداوند است: (يَا مُحَمَّدُ، إنَّكَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه يُعَذِّبُكَ رَبُّكَ).
اگر مقصود تنها دعوت به دين الهى باشد، تهديد از جانب خدا معنى ندارد، اين عبارت فوق كه از جانب خداوند به رسول خدا توسط جبرئيل گفته شده، شبيه آيه تبليغ است كه در حجة الوداع بر رسول خدا صلى الله عليه وآله نازل شد: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ. (مائده/ 67)
از طرفى ديگر، رسول خدا هيچ وقت از نزد خود سخنى نگفته و برنامه اى را براى مردم اعلام نكرده است. آن حضرت هر سخن و برنامه اش، طبق دستور الهى بود همان گونه كه قرآن در باره او مى فرمايد: وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْى يُوحى. (نجم/3-4)؛ همچنان كه در بخش روايات بيان كرديم، عامر بن الطفيل يكى از سران قبيله بنى عامر، شرط اسلام اختيار كردنش را واگذارى مقام خلافت و جانشينى رسول خدا بود، كه حضرت صريحاً در پاسخ او بيان فرمود: ليس ذلك إلى إنما ذلك إلى الله عز وجل يجعله حيث يشاء؛ واگذارى امر خلافت در اختيار من نيست؛ بلكه به دست خداوند است، به هر كه بخواهد قرار مى دهد.
از اينجا روشن مى شود كه فرد جانشين رسول خدا از جانب خدا معين بوده و آن حضرت علاوه بر دعوت آنها، مأمور بوده تا جانشينش را براى مردم معرفى كند.
اما اين كه حضرت به آنها فرمود: «فأيُّكُم يُؤَازِرُنِى عَلَى هَذا الأَمْرِ عَلَى أن يَكُونَ أَخِى ووصيى وخليفتى فيكم». صرفاً به خاطر دفع شبهه و توطئه آنها بود كه مى گفتند: رسول خدا با وجود بزرگان ديگر چرا على عليه السلام را كه از همه كوچكتر بود به جانيشنى اش انتخاب كرد. رسول خدا اين سخن را بيان كرد تا همه را بيازمايد و چهره حقيقى همه را روشن سازد و گرنه خودش مى دانست آنان دعوت او را پاسخ نخواهند گفت: (وَعَرَفْتُ أَنِّى مَتَى أُناديْهِم بِهَذا أَرَى مِنْهُم مَا أَكْرَهُ).
با توجه به اين نكته ها و دقت در كلمات اين روايت به دست مى آيد كه رسول خدا دراين جمع انتخابات برگزار نكرد؛ علاوه بر دعوت آنها، مأمور به معرفى جانشين الهى خودش نيز بوده است. بنابراين، اين جريان برخلاف آيات قرآن و رواياتى كه نصب امامت را الهى مى دانستند نيست.
نتيجه گيرى كلي:
امامت عهد الهى است و تنها اوست كه مى داند چه كسى بايد امام شود !
با در نظر داشت آيات قرآن و روايات فوق، و سخنان مفسران و بزرگان فريقين كه در ذيل آيات بيان شد، به نتايج ذيل دست مى يابيم:
1. مقام «امامت» همانند مقام «نبوت» عهد الهى است كه خداوند آن را با «پيامبر» و «امام» مى بندد؛
2. «امام» همانند «پيامبر» بايد معصوم باشد و عصمت هم امر باطنى است كه تنها خداوند بر آن آگاه است و مى داند كه چه كسى معصوم است؛
3. از آنجايى كه طرف قرار داد در مسأله امامت، خداوند است و او نيز تنها كسى است كه با احاطه علمى اش بر باطن انسان آگاهى دارد؛ جعل و نصب امام به مقام امامت تنها در اختيار او است و كسى از افراد بشر چنين اختيارى را ندارند. به همين جهت در آياتى كه ذكر شد تعبير «جاعل»، «جعلنا»، «جعلناهم»، «جعلنا منهم» و «نجعلهم» به كار رفته و جعل امامت را به خود نسبت داده است.
بنا براين، مقام امامت يك مقام الهى و امام را نيز خداوند بر اساس لياقت و ويژگى هايى كه دارد، به اين منصب بر مى گزيند و تمام افراد بشر و حتى خود رسول خدا و امام قبل نيز اختيار انتخاب و انتصاب كسى را به عنوان امام در مقام امامت ندارند.
افزودن دیدگاه جدید