اصحاب در صحاح: عبدالله بن عمر و بیعت با قاتل امام حسین علیه السلام

ب ـ ابن عمر و بيعت با يزيد

نافع (غلام ابن عمر) مي گويد: وقتي اهل مدينه يزيد را از خلافت خلع كردند ابن عمر اطرافيانش را جمع كرد و گفت: از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: براي هر مكّاري پرچمي در قيامت مي باشد و ما با اين مرد (يزيد بن معاويه) بيعت كرديم و من مكري بزرگتر از اين نمي دانم كه مردي با امامي بيعت كند آنگاه با او بجنگد و اگر كسي از شما او را خلع كند بين من و او فاصله خواهد بود.(1)

 

سؤال ما از ابن عمر و نيز از علماي اهل سنت كه او (و همه أصحاب) را عادل مي دانند و حتّي حاضر نيستند نسبت خطا و اشتباه به او بدهند اين است:

 

1. آيا خدا و رسولش دستور به بيعت با يزيد دادند كه ابن عمر اينگونه بدان پابند بود؟

 

2. آيا مطابق قرارداد صلحي كه معاويه با إمام حسن عليه السلام بسته بود مگر قرار نبود كه كسي جانشين او نشود؟ بنابراين، جانشيني يزيد خلاف بوده و بيعت با او نيز بيعت باطل بوده است و لذا هيچ اعتباري نداشت. پس چرا ابن عمر با او بيعت كرد؟ آيا بيعت با يزيد در نظر او لازم بود ولي بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام لازم نبود؟

 

3. اگر او به آنچه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده ايمان داشت چرا با طلحه و زبير به مخالفت برنخاست؟ مگر آن دو با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نكردند و سپس آن را شكسته و با آن حضرت به جنگ برخاستند كه خونهاي زيادي در آن جنگ ريخته شد؟ شكستن بيعت يزيد شرابخوار سگباز إشكال دارد ولي شكستن بيعت اميرالمؤمنين و إمام المتقين عليه السلام إشكال ندارد! يك بام و دو هوا!

 

4. مگر خلع يزيد توسّط مردم مدينه بعد از شهادت إمام حسين عليه السلام به دستور همين يزيد نبود؟ پس چرا ابن عمر كه خود نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه حسن و حسين دو ريحانه من در دنيا مي باشند، با قاتل ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيعت كرد و بر آن ثابت ماند؟ و آيا جائي نقل شده است كه او بعد از واقعه حرّه كه ننگي بزرگ براي يزيد و يزيديان بوده است بيعتش را شكست؟ آيا هنوز هم ترديدي باقي مانده است كه ابن عمر تابع زور بود نه پيرو حقّ و عدل؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) همان.

«... عَنْ نَافِعٍ، قَالَ لَمَّا خَلَعَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ جَمَعَ ابْنُ عُمَرَ حَشَمَهُ وَوَلَدَهُ فَقَالَ إِنِّي سَمِعْتُ النَّبِيَّ صلي الله عليه و سلم يَقُولُ «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». وَإِنَّا قَدْ بَايَعْنَا هَذَا الرَّجُلَ عَلَي بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَي بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، ثُمَّ يُنْصَبُ لَهُ الْقِتَالُ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَحَدًا مِنْكُمْ خَلَعَهُ، وَلاَ بَايَعَ فِي هَذَا الأَمْرِ، إِلاَّ كَانَتِ الْفَيْصَلَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ».

 

ج ـ عذر بدتر از گناه

يكي از دستورات اسلام جهاد است و آن بر دو نوع است يكي جهاد با كفّار و مشركين يعني همان‌كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، مسلمانان جهاد كردند و عدّه اي نيز شربت شهادت نوشيدند. ديگري جهاد با اهل بغي است. بدين معني كه اگر گروهي از مسلمانان عليه گروهي ديگر به نبرد برخاستند وظيفه مسلمانان اين است كه تا مي توانند بين آن دو آشتي برقرار كنند و اگر نشد يا هر دو بر باطلند كه همه بايد خود را كنار كشيده و با هيچكدام همكاري نكنند و يا يكي از آن دو بر باطل است كه در اين صورت به حكم قرآن(1) با گروه باطل و به اصطلاح قرآن «گروه متجاوز» بايد كارزار نمود تا در مقابل حقّ تسليم شود.

 

شكّي نيست وقتي با متجاوز جنگ شد عدّه اي كشته مي شوند و در اينجا مسأله كشتن برادران مسلمان ـ بنا به نصّ قرآن كه دستور جنگ با آنان را مي دهد ـ نه تنها حرام نيست بلكه لازم و واجب است چه آنكه متجاوزين فتنه انگيزند و فتنه انگيزي در ميان مسلمانان از هر گناهي بالاتر است و به تعبير قرآن از آدم كشي نيز بدتر است «وَالْفِتْنَةُ اَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ».

 

حال با اين مقدّمه به عملكرد ابن عمر در اين باره مي پردازيم:

يكي از فتنه هايي كه در زمان ابن عمر واقع شد فتنه ابن زبير و سرانجام كشته شدنش به دست حجّاج بن يوسف بود. شكّي نيست كه هم ابن زبير و هم عبد الملك و مأمور او حجّاج هر دو بر باطل بودند و لذا اگر ابن عمر در هيچكدام از دو گروه داخل نشد حقّ داشت زيرا آن را فتنه مي دانست و ريختن خون برادر مسلمان حرام مي باشد.

 

نافع مي گويد: دو نفر در فتنه ابن زبير نزد ابن عمر آمده و گفتند: مردم را مي بيني كه چه مي كنند و تو پسر عمر و مصاحب پيامبري چرا خروج نمي كني؟

گفت: زيرا خداوند خون برادرم را بر من حرام كرد.

آن دو گفتند: آيا خدا نمي فرمايد: با آنان بجنگيد تا فتنه اي نماند؟

گفت ما نيز جنگيديم تا آنكه فتنه نماند و دين مال خدا شد و شما مي جنگيد تا فتنه ايجاد شود و دين براي غير خدا باشد...

مردي نزد ابن عمر آمد و گفت: چرا يكسال حجّ به جا مي آوري و يك سال عمره و جهاد را ترك مي كني و خوب مي داني كه خداوند به جهاد ترغيب نمود.

گفت: اي پسر برادرم! اسلام بر 5 پايه بنا شده است، ايمان به خدا و رسولش و نمازهاي پنجگانه و روزه ماه رمضان و پرداخت زكات و حجّ.

آن مرد گفت: آيا نشنيدي كه خداوند فرمود: اگر دو دسته از مؤمنين با هم جنگيدند بين آنها اصلاح كنيد... تا در حكم خدا درآيند؟ و نيز فرمود: با آنان بجنگيد تا فتنه اي نباشد.

گفت: ما اين كار را در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كرديم آنگاه كه مسلمانان كم بودند و مرد در دينش در فتنه قرار مي گرفت، يا او را مي كشتند يا عذابش مي كردند تا آنكه اسلام گسترش يافت و ديگر فتنه اي نماند... .(2)

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) خداوند در سوره حجرات (سوره 49) آيه 9 مي فرمايد: اگر دو دسته از مؤمنين با هم درگير شدند بين آنها سازش دهيد و اگر يكي از آن دو متجاوز بود با او بجنگيد تا در مقابل حكم خدا تسليم شود... .

 

(2) صحيح بخاري، ج 6، ص 32، تفسير سوره بقره.

«... أَتَاهُ رَجُلاَنِ فِي فِتْنَةِ ابْنِ الزُّبَيْرِ فَقَالاَ إِنَّ النَّاسَ قَدْ ضُيِّعُوا، وَأَنْتَ ابْنُ عُمَرَ وَصَاحِبُ النَّبِيِّ صلي الله عليه و سلم فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَخْرُجَ فَقَالَ يَمْنَعُنِي أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ دَمَ أَخِي. فَقَالاَ أَلَمْ يَقُلِ اللَّهُ «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» فَقَالَ قَاتَلْنَا حَتَّي لَمْ تَكُنْ فِتْنَةٌ، وَكَانَ الدِّينُ لِلَّهِ، وَأَنْتُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُقَاتِلُوا حَتَّي تَكُونَ فِتْنَةٌ، وَيَكُونَ الدِّينُ لِغَيْرِ اللَّهِ.

 

«... عَنْ نَافِعٍ، أَنَّ رَجُلاً، أَتَي ابْنَ عُمَرَ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ مَا حَمَلَكَ عَلَي أَنْ تَحُجَّ عَامًا وَتَعْتَمِرَ عَامًا، وَتَتْرُكَ الْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَقَدْ عَلِمْتَ مَا رَغَّبَ اللَّهُ فِيهِ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي بُنِيَ الإِسْلاَمُ عَلَي خَمْسٍ إِيمَانٍ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَالصَّلاَةِ الْخَمْسِ، وَصِيَامِ رَمَضَانَ، وَأَدَاءِ الزَّكَاةِ، وَحَجِّ الْبَيْتِ. قَالَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَلاَ تَسْمَعُ مَا ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُوءْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا» «إِلَي أَمْرِ اللَّهِ» «قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» قَالَ فَعَلْنَا عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و سلم وَكَانَ الإِسْلاَمُ قَلِيلاً، فَكَانَ الرَّجُلُ يُفْتَنُ فِي دِينِهِ إِمَّا قَتَلُوهُ، وَإِمَّا يُعَذِّبُوهُ، حَتَّي كَثُرَ الإِسْلاَمُ فَلَمْ تَكُنْ فِتْنَةٌ.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

در حديث ديگري وقتي سؤال كننده از آيه 9 سوره حجرات كه درباره جنگ دو دسته از مؤمنين است مي پرسد كه چرا تو برنمي خيزي و قتال نمي كني، مي گويد: «اغترّ [اعيرّ] بهذه الآية ولا اقاتل احبّ الي من أن اغترّ [اعيرّ] بهذه الآية الّتي يقول اللّه تعالي: «وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا...» إلي آخرها...»(1)

يعني اگر به خاطر اين آيه فريب بخورم [سرزنش بشوم] بهتر است تا آنكه به خاطر اين آيه كه خداوند مي فرمايد: هر كه مؤمني را عمدا بكشد (جايگاهش جهنّم است...).

 

بخاري در حديث بعد، از قول ابن عمر مي نويسد كه فتنه آن زمان جنگ براي رياست بود. «و هل تدري ما الفتنة؟ كان محمّد صلي الله عليه و سلم يقاتل المشركين وكان الدخول عليهم فتنة وليس كقتالكم علي الملك».

 

حال نوبت آن رسيده كه به بررسي آنچه كه نقل شده بپردازيم:

ابن عمر مي گويد كه خون برادرم بر من حرام است، ما هم مي گوييم خون ريزي حرام است امّا اگر كسي فتنه اي برپا كرد و به جنگ با حكومت حقّ برخاست آيا بايد سكوت كرد و اجازه داد هر كاري خواست بكند؟ يا ابن زبير بر حقّ بود يا عبد الملك و حجّاج، و اگر از نظر ابن عمر هر دو بر باطل بودند چرا با عبدالملك به عنوان اميرالمؤمنين بيعت كرد؟ و اگر او را حقّ مي دانست چرا با او همكاري نكرد و با ابن زبير نجنگيد؟ آيا منتظر بود كه ببيند كدام پيروز مي شوند آنگاه براي او حقّ روشن شود؟ در اين صورت بايد گفت كه او تابع زور است نه تابع حقّ.

 

مي گويد كه ما در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله به آيه جهاد عمل كرديم تا آنكه فتنه از ميان رفت.

اولاً: او از جهاد كنندگان نبود و لذا نمي بينيم كه در جنگهاي مختلف ضربه اي خورده و يا ضربه اي زده باشد،

و ثانيا: جنگ زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله جنگ با مشركين بود و زمان ابن عمر جنگ با متجاوزين. آيا كسي كه در جنگ أوّل شركت كرد از جنگ دوم معاف است؟ او لابدّ با همين استدلال خود را از جنگهاي اميرالمؤمنين عليه السلام كنار كشيد و حاضر نشد كه با أصحاب جمل ـ يعني فتنه انگيزاني كه عليه حكومت حقّ إمام زمانشان قيام كردند ـ بجنگد. او با آنكه مي دانست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله معاويه و يارانش را «فئه باغيه» ناميده و بنا به نصّ قرآن بايد با آنها جنگيد، با اينحال خود را كنار كشيد. او حتّي با خوارج نيز پيكار نكرد با آنكه آنها در بعض روايات سگهاي جهنّم ناميده شدند و اصولاً او حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام را حقّ نمي دانست و لذا با حضرتش بيعت نكرد (ولي چنانچه گذشت با حجّاج و يزيد بيعت كرد).

 

مي گويد من اگر به خاطر آيه اي كه مي گويد با متجاوز بجنگيد سرزنش شوم بهتر است تا آنكه به خاطر آيه اي كه مي گويد كشتن مؤمن باعث رفتن به جهنّم است سرزنش گردم. آيا اين بهانه عذر بدتر از گناه نيست؟ همان خدائي كه كشتن مؤمن را باعث دخول در جهنّم مي داند همان خدا جنگ با كساني كه عليه حكومت حقّ به پا خاستند را واجب مي داند و مي گويد با آنها بجنگيد تا تسليم حقّ شوند. آيا خدا نمي دانست كه خواهي نخواهي عدّه اي در اين جنگ كشته مي شوند؟ گوئيا ابن عمر خود را داناتر از خدا مي دانست! معلوم است كه اينها بهانه هائي كودكانه براي فرار از جهاد است.

 

اگر او از ابتدا مي گفت كه اين جنگها براي دنيا است و من داخل آن نمي شوم ما به او حق مي داديم ولي إشكال ديگري به او وارد مي نموديم و آن اينكه چرا با باطل بيعت كردي؟

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) همان، ص 78، تفسير سوره انفال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

افزودن دیدگاه جدید