در قرآن کريم آمده است که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در هنگام معراج، آن قدر به خداوند نزديک شد که فاصله میان او و خداوند به اندازة دو سر کمان و يا نزديک‌تر "فکانَ قابَ قَوسينِ اَوْ اَدني"1 بود؛ حال آيا خداوند هم مکان خاصی دارد که انسان به او نزديک و يا

در قرآن کريم آمده است که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در هنگام معراج، آن قدر به خداوند نزديک شد که فاصله میان او و خداوند به اندازة دو سر کمان و يا نزديک‌تر "فکانَ قابَ قَوسينِ اَوْ اَدني"1 بود؛ حال آيا خداوند هم مکان خاصی دارد که انسان به او نزديک و يا از او دور شود؟ اگر چنین باشد، پس چگونه است که حضرت امام علي ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه مي‌فرمايد: او همه جا هست و هيچ جا هم نيست! یا در قرآن می‌فرماید: هر جا که نظر کنید پس آن‌جا چهره خداست. آیا این دو متناقض نیست؟!

پاسخ :

نقد و بررسی:
فهم قرآن کریم، همچون دیگر متن‌های قابل تفسیر، نیازمند فراهم بودن ملزومات و شرایط خاصی است که بی‌توجهی به آن‌ها و در نتیجه، تفسیر غیر روش‌مند آیات، موجب می‌شود که مفسر در دام تفسیر به رأی و فهم ناصواب گرفتار شود. پیامد این مسأله، یا برداشت نادرست از آیات قرآن و گمراهی است و یا نسبت نادرستی به قرآن دادن و باور کردن به وجود تناقض در آن است، که موجد شقاوت و بی‌ایمانی است. برای یک تفسیر روش‌مند و درست، به ابزارهای گوناگونی نیازمندیم. آگاهی از ادبیات عرب، لغت‌شناسی، قواعد و منطق هرمنوتیک فهم متن، اشراف بر مبانی هستی‌شناختی، انسان شناختی و معرفت‌شناختی دین، اطلاع از شأن نزول آیات، توجه ویژه به آیات و روایاتی که به نوعی، تفسیر آیه مورد نظر به شمار می‌روند،...این‌ها و دیگر ابزارهایی که در کتاب‌های تفسیر و علوم قرآنی بدان‌ها پرداخته شده است، همه برای فهم قرآن، که کتاب‌ دین‌داری است، لازم و ضروری به شمار می‌رود.

محکمات و متشابهات قرآن کریم
در آیه هفتم از سوره مبارکه آل عمران، خداوند به یک اصل کلی و مهم در فهم آیات قرآن اشاره می‌فرماید. آن اصل کلی و مهم این است که آیات قرآن کریم به یک اعتبار، به دو دسته تقسیم می‌شود: آیات محکم و آیات متشابه. آیات محکم، آیاتی هستند که مفهوم و مضمون‌شان از چنان روشنی و وضوحی برخوردار است که احتمال دیگری را، جز آنچه که از ظاهر الفاظ به دست می‌آید، نمی‌توان به آیه نسبت داد. این آیات، در واقع، مادر و اصل کتاب‌اند و در مواقع لزوم باید به عنوان مرجع و مبنای تفسیر آیات دیگر قرار گیرند. دسته دوم، آیات متشابه هستند. متشابهات، به آیاتی گفته می‌شود که معنای اولی و ظهور ابتدایی آن‌ها روشن و واضح نیست و برای فهم دقیق و صحیح آن‌ها باید به آیات محکم و مبانی عقلی مستحکم مراجعه کرد. مبنا قرار دادن ظهور ابتدایی آیات متشابه، جز با انگیزه فتنه‌گری یا سهل‌انگاری در فهم و برداشت از قرآن صورت نمی‌گیرد و پیامد چنین امری نیز، جز گمراه شدن و گمراه کردن دیگران نخواهد بود.
می‌توان چنین گفت که اغلب و بلکه همه آیاتی که پیرامون صفات و ویژگی‌های خداوند و توصیف ذات پاک او سخن می‌گویند، جزء آیات متشابه هستند؛ زیرا از یک سو ذات الاهی و اسمای حسنای او برتر از ماده و فهم محدود و کوتاه انسان‌هاست و از سوی دیگر، قرآن کریم انسان را مخاطب سخن خویش قرار داده است و بدیهی است که باید به گونه‌ای مسائل را تبیین کند که انسان‌ها با فهم آمیخته با محسوسات خویش و الفاظی که برای اشاره به اشیاء و مفاهیم مادی وضع کرده‌اند، آن را دریابند. بنابراین چاره‌ای نیست جز اینکه خداوند با زبان انسان‌ با او سخن بگوید و مقصود خود را در همان قالب‌های بیانی قابل‌فهم او بریزد. مشکلی که چنین امری ممکن است پدید آورد این است که انسان‌ها توصیفات قرآن درباره ذات و صفات خداوند را به همان مفهومی فرض کنند که درباره صفات و خصلت‌های دیگر موجودات ممکن فهم می‌کنند. در این جاست که خداوند برای روی ندادن چنین اشتباه بزرگی، تفسیر و فهم آیات متشابه را تنها در صورت ارجاع به آیات محکم و براهین عقلی استوار، صحیح و پذیرفتنی دانسته است.
مثلا در قرآن، خداوند به شنوا، بینا، دارای دست، نشسته بر عرش،...و دیگر خصوصیاتی توصیف شده است که انسان‌ها با ابزارهای مادی جسمانی، چنین کارهایی را انجام می‌دهند. حال اگر کسی با همان فهم عادی و عرفی خود بخواهد این توصیفات را بفهمد، حتما خداوند را نیز مانند موجودی مادی فرض می‌کند که دست و پا و چشم و گوش دارد و با این ابزارها به چنین کارهایی مبادرت می‌ورزد. برای فهم صحیح این توصیفات، باید با تکیه و تمسک به آیات محکم قرآن و براهین عقلی یقینی، دست به کار شد. قرآن در آیات متعددی به ارائه اصولی محکم و روشن درباره خداوند پرداخته است که مبنا قرار گرفتن آن‌ها از سقوط مفسر در دام تفسیر به رأی و فهم نادرست جلوگیری می‌کند. به برخی از این آیات اشاره می‌کنیم:
1. لیس کمثله شئ؛ هیچ چیز مانند او نیست.
2. لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر؛ دیده‌ها او را ادراک نکند ولی او دیده‌ها را ادراک می‌کند و اوست لطیف آگاه.
3. و قل الحمدلله الذی لم یتخذ ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا؛ و بگو ستایش مخصوص خداست همو که فرزندی نگرفته است و شریکی در حکومتش ندارد و برای او سرپرستی نیست که ذلیلانه فرمانش برد و او را آن چنان که سزاست بزرگ بدار!
4. فأینما تولوا فثم وجه الله؛ پس به هر سو که رو کنید آنجا چهره (ذات) خداست.
5. قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد؛ بگو اوست الله یکتا، الله بی نیاز است و نه زاییده و نه زاییده شده است و برای او مثل مانندی نیست.
این آیات و نظائر آن‌ها، در واقع آیات محکمی هستند که در تفسیر دیگر آیات توصیف کننده خداوند باید مورد توجه قرار گیرند. این آیات، هر گونه جسمانیت و مادیت و همانند انگاری خداوند با انسان و دیگر موجودات را به شدت مردود معرفی می‌کنند. بنابراین، هر جا توصیفی از خداوند مطرح شود که ظاهر الفاظ کلام، موهم همانندانگاری خدا با انسان و تصویر انسانی از خداوند باشد، باید به گونه تأویل شود که با وجود غیر مادی و بی‌نهایت او سازگار باشد. از این رو مسائلی مانند نزدیکی و دوری، شنوایی و بینایی، محبت و نفرت، خشم و رضایت، علم و قدرت،... خداوند را به صورتی باید معنا کرد که بویی از شباهت‌شان با همین صفات در بندگان، به مشام عقل نرسد.

پیامبر در نزدیکی با خدا
آیات آغازین سوره مبارکه نجم پیرامون معراج، یعنی همان سفر وجودی و سیر معنوی پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی خداوند سبحان است. این سفر وجودی که در آیات متعددی از قرآن کریم بدان اشاره شده است، از شگفتی‌های زندگی پیامبر و نشانه تکریم ویژه خدای متعال نسبت به رسول و بنده برگزیده اوست. مفهوم اولیه و ظهور ابتدایی این آیات، موهم این معناست که سیر پیامبر به سوی خداوند، یک سیر جسمانی بوده و پیامبر با همین جسم خاکی و عنصری خود به دیدار رب الارباب بار یافته است و همه عوالم وجود را طی کرده و با کنارزدن حجاب‌های نوری میان خود و معبود، او را بی‌پرده ملاقات کرده است؛ در حالی که معراج پیامبر در آن شب اسرارآمیز به گونه‌ای بود که هم تمامی عالم ماده را با همین جسم خاکی‌اش، درنوردید و نظاره کرد و هم با عبور از همه عوالم غیرمادی و کنار زدن حجاب‌های ملکوتی و نوری، همه هستی را آن مقدار که در وسعت و ظرفیت یک موجود امکانی است، مشاهده کرد. در این سیر وجودی آن‌چنان از ژرفای جان به خداوند نزدیک شد که دیگر هیچ چیز میان او و خداوند حاجب و حائل نماند و پس از او هیچ موجود امکانی بدان رتبت نخواهد رسید؛ چون او خاتم مراتب امکانی است و از این رو پیامبری با او به خاتمت رسیده است.
معراج پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با ديدن آن همه عجائب و گشودن آن همه اسرار، تنها در خور شأن نبيّ خاتم است که کسي از اولين و آخرين، بدان پايه راه نيافته است. اين همان قرب شديد و قرب معنوي است[1].
تعبیر قرآن در سوره نجم درباره این سفر وجودی و تجربه منحصر به فرد نبوی این است: فکان قاب قوسین او ادنی، پیامبر آن چنان به خداوند نزدیک شد که گویی میان او و معبود محبوبش فاصله به مقدار فاصله میان دو سر کمان یا کم‌تر از آن بود.
در این بیان خداوند از الفاظی استفاده شده است که برای تخمین فاصله‌های مادی به کار می‌رود، در حالی که خداوند، از مختصات ماده و جسمانیت پیراسته و منزه است. بنابر این روشن است که خدای حکیم برای نزدیک کردن حقیقت آن شهود کامل معنوی به ذهن انسان‌های خوکرده با ماده و پدیده‌های مادی ، از تعابیری استفاده کرده است که معقول را به محسوس تشبیه کند و به انسان‌ها تا حدی این تجربه معنوی را بفهماند. از سوی دیگر در میان گنجینه واژگانی بشر، به ندرت می‌توان الفاظی را یافت که شائبه‌ای از مادیت و جسمیت در آن لحاظ نشده باشد و همین امر، گفتگو از امور معنوی را دشوار می‌کند و هرچه این امور از عالم ماده، فاصله بیش‌تری داشته باشند، مفاهمه دشوارتر خواهد بود. بنابر این آنچه از این آیات می‌توان فهمید این است که برای پیامبر صلی الله علیه و آله تجربه‌ای منحصر به او رخ داده است که در این تجربه عرفانی و معنوی، به شهود کامل رسیده است و خدا را با تمام وجود و در نهایت درجه وسعت وجودی یک موجود امکانی، ملاقات کرده و آیات جمال و جلال او را با چشم جسم و جان به نظاره نشسته است؛ اما اینکه حقیقت چنین شهودی چیست؟ و پیامبر چگونه این سیر را طی کرده و چه دیده است و در ملاقات با حضرت حق، میان او و خداوند چه رفته است؟، چیزی است که از عقول آدمیان فراتر و دورتر است. در تفسیر این آیات، وجوه دیگری نیز گفته‌اند که برای آگاهی از آن باید به کتاب‌های مفصل تفسیری مراجعه شود.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . جوادی آملی، تفسير موضوعي قرآن، وحي و نبوت در قرآن، ج 3، قم: اسري، اول، 81، ص 237 و 360.

 

 در قرآن کريم آمده است که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در هنگام معراج، آن قدر به خداوند نزديک شد که فاصله میان او و خداوند به اندازة دو سر کمان و يا نزديک‌تر "فکانَ قابَ قَوسينِ اَوْ اَدني"1 بود؛ حال آيا خداوند هم مکان خاصی دارد که انسان به او نزديک و يا از او دور شود؟ اگر چنین باشد، پس چگونه است که حضرت امام علي ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه مي‌فرمايد: او همه جا هست و هيچ جا هم نيست! یا در قرآن می‌فرماید: هر جا که نظر کنید پس آن‌جا چهره خداست. آیا این دو متناقض نیست؟!

افزودن دیدگاه جدید