پیامبر اهل تسنن: 10. پيامبر (ص) اهل لهو و لعب!!!(معاذ الله)

پیامبر اهل تسنن: پيامبر (ص) اهل لهو و لعب!!!(معاذ الله)

يكي از خصوصيات دين مبين اسلام، پرهيز دادن مسلمانان از كارهاي بيهوده و واداشتن آنها به اعمال پسنديده است و لذا از هر چه كه انسان را به دنيا مشغول كرده و از ياد خدا باز مي دارد نهي كرده است و آن را يا حرام نموده و يا لااقل امري غير صحيح دانسته است. در قرآن مجيد، آنجا كه صفات مؤمنين را بر مي شمرد، آمده است:

 

«وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (مؤمنون 3) يعني مؤمنان كساني هستند كه از لغو و كارهاي بيهوده گريزانند.

ـ سخني از ولتر:

«ولتر» نويسنده معروف فرانسوي مي گويد:

«دين محمد ( صلي الله عليه و آله وسلم ) ديني است معقول و جدّي و پاك و دوستدار بشريت.

معقول است، زيرا هرگز به جنون شرك مبتلا نگشت و براي خدا همدست و همانند نساخت، و اصول خود را بر پايه اسراري متناقض و دور از عقل استوار نكرد.(1)

جدّي است، زيرا قمار و شراب و وسايل لهو و لعب را حرام دانست و به جاي آنها 5 نوبت نماز در روز تعيين نمود.

پاك است، زيرا تعداد بي حد و حصر زناني را كه بر بستر فرمانروايان آسيا مي آرميدند به 4 زن محدود كرد.

دوستدار بشريت است، زيرا زكات و كمك به همنوع را از سفر حج واجب تر شمرد. اينها همه نشانه هاي حقيقت اسلام است.

فضيلت آسان گيري را نيز بر آنها بيفزاييد...»(2)

 

اسلام، آنچنان مسلمانان را از غنا و ساز و آواز و لهو و لعب به دور داشته كه در سنن ابن ماجه(3) مي خوانيم كه ابن عمر صداي طبلي شنيد. انگشت در گوش كرد و خود را كنار كشيد. اين عمل را سه بار انجام داد. سپس گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم اينگونه عمل كرد.

 

مشابه روايت ابن ماجه را ابوداود نيز نقل كرده است.(4)

مسلم در صحيح خود روايت مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:

«زنگ (ظاهرا مراد، زنگي است كه به گردن شتران مي بستند و موقع حركت به صدا در مي آمد) صداي شيطان است.» و نيز فرمود:

«فرشتگان، با كارواني كه در آن سگ و زنگ باشد همراهي نخواهند كرد.»

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منظور ولتر از اين جمله، ردّ تثليث مسيحيت است كه مي گويند خدا يكي است در عين اين كه سه تا است!

2 ـ «اسلام از نظر ولتر» نگارش دكتر جواد حديدي ص 127، چاپ دوم، بهمن ماه 1351.

3 ـ ج 1، ص 613، كتاب النكاح، باب الغناء و الدّف.

4 ـ ج 4 سنن، ص 281 و 282، كتاب الادب، باب كراهية الغناء و الزّمر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

ابوداود نيز غير از روايات فوق، نقل مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:

 

«با هر زنگي، شيطاني است.» و نيز از بنانة كنيز عبدالرحمن بن حيان انصاري نقل مي كند كه گفت:

«روزي عايشه نزد ما بود كه كنيزي داخل شد و بر او زنگوله هاي كوچكي آويزان بود. عايشه گفت: «او را داخل نكنيد مگر آنكه آنها را باز كند.» و گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم كه مي گفت: «فرشتگان داخل خانه ي كه در آن زنگ باشد نمي شوند.»

 

نسائي نيز مشابه روايات فوق را در سنن خويش آورده است.

 

ابوداود مي نويسد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: «غناء در دل انسان نفاق مي روياند

 

ابن ماجه مي نويسد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از خريد و فروش كنيزان آوازه خوان و نيز از كسب آنها و بهره از بهاي آنها نهي فرموده است. و نيز روايت مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:

 

«مردمي از امتم خمر را مي نوشند با اسمي غير اسم خودش و بر سر آنها دفّ و آلات طرب نواخته مي شود. خدا آنها را در زمين فرو مي برد و گروهي از آنانرا به بوزينه و خوك برمي گرداند.»(1)

 

با همه اين احوال آيا مي توان پذيرفت پيامبري كه خود از چنين مسايلي نهي كرده و عقوبت آن را فرو رفتن در زمين و يا تبديل شدن به ميمون و خوك قرار داده و يا كسب زنان آواره خوان را حرام كرده و بفرمايد كه غناء در قلب انسان نفاق مي روياند، خود شنونده آن باشد؟ پناه مي بريم به خدا از گفتن و شنيدن چنين رواياتي كه روح اسلام و پيامبر بزرگ آن صلي الله عليه و آله وسلم از آن بيزار است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الف: صحيح مسلم، ج 3، ص 1672، كتاب اللّباس و الزّينة، باب كراهة الكلب و الجرس في السّفر.

ب: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 733، كتاب التّجارات، باب ما لا يحلّ بيعه ؛ و نيز در ص 1333، كتاب الفتن، باب العقوبات.

ج: سنن ابي داود، ج 3، ص 25، كتاب الجهاد، باب في تعليق الاجراس و ج4 ص91 و 92، كتاب الخاتم باب ما جاء في الجلاجل؛ و نيز در ص 282، كتاب الادب، باب كراهية الغناء و الزّمر.

د: سنن نسائي، ج 8، ص 189 و 190، كتاب الزّينة باب 55.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

با كمال تأسف مي بينيم كه در صحاح اهل سنت چنين رواياتي نقل شده است كه ما آنها را در طي 5 قسمت بررسي مي كنيم:

 

قسمت اول ـ در حضور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دفّ مي زنند و آواز مي خوانند:

صاحبان صحاح روايتي از عايشه نقل مي كنند كه با توجه به اختلافاتي كه در آنها ديده مي شود، خلاصه مضمون آنها اين است:

 

مي گويد: «روز عيدي بود (كه در بعض روايات فطر و در بعض ديگر ايام مني) دو دختر از دختران انصار نزد من دف مي زدند و آواز مي خواندند (در بعض روايات اشعار بُعاث مي خواندند)(1) رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آن جا بود و خود را پوشانده بود. ابوبكر بر من وارد شد و چون آن صحنه را مشاهده كرد آن دو را از كارشان نهي كرد و گفت: در خـانـه پيـامبر و آواز شيــطاني؟!(2) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پارچه را كنار زد و گفت: اي ابوبكر! هر قومي عيدي دارند و اين عيد ما است!

من چون ابوبكر را غافل ديدم به آن دو اشاره كردم و رفتند».

 

روايت فوق را اكثر ارباب صحاح از جمله بخاري و مسلم نوشتند. نمي دانيم اين فضيلت ابوبكر است كه نكته اي را توجه داشت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم هم توجه نداشت؟ يا فضيلت عايشه است كه بگويند او اهل غنا بود! يا فضيلت لاابالي گري؟!

 

ابن ماجه غير از روايت فوق چند روايت ديگر نقل مي كند كه ذيلاً متعرض آنها مي شويم:

1ـ «عياض اشعري» روز عيدي در «انبار»(3) بود. گفت: شما چرا به دف نمي زنيد و غنا نمي خوانيد؟ همانگونه كه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم چنين مي كردند!

 

2ـ روز عيد فطر براي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم دف مي زدند و غنا مي خواندند.

 

3ـ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در شهر (مدينه) عبور مي كرد. به دختراني كه دف مي زدند و آوازه خواني مي كردند گذشت. آنان مي گفتند: «ما دختراني از بني نجاريم ـ به به از همجواري محمد صلي الله عليه و آله وسلم »(4)

پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: خدا مي داند كه من شما را دوست دارم!

 

4ـ يكي از بستگان عايشه ازدواج كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمد و گفت: آيا عروس را برديد؟ گفتند: آري. فرمود: آيا كسي را با او فرستاديد كه آواز بخواند(5)؟...

سؤال مهمي كه در اين جا مطرح است اين است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم كه به آن دختران آوازه خوان فرمود من شما را دوست دارم، از آنها جز آوازه خواني چه ديده بود؟ با توجه به اين كه دف زدن و غناء عملي شيطاني است و شكي نيست كه گناهكار محبوب خدا نيست، چگونه است كه محبوب رسول او است؟ اگر اين روايت صحيح باشد بايد گفت كه دوستيهاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هم ـ العياذ باللّه  ـ روي هواي نفس است! بنابراين همه تعريف‌هايي كه از آن حضرت درباره افراد مختلف نقل شده بي ارزش خواهد بود. آيا مي شود چنين اعتقادي پيدا كرد يا بايد از اين گونه روايات به خدا پناه برد؟

 

ــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بُعاث جنگهاي زمان جاهليّت بين دو قبيله اوس و خزرج بود، بنابراين اشعار آن ها نيز جاهلانه بود!

 

2 ـ جمله ابوبكر چنين است: «أبمزمور الشّيطان في بيت النّبي؟!»

 

3 ـ «انبار» نام شهري است در عراق، كه قبل از آن كه بغداد به عنوان پايتخت پادشاهان عباسي انتخاب شود، توسط ابو العباس سفّاح به عنوان مركز خلافت برگزيده شد.

 

4 ـ «نحن جوار من بني النّجّار                   يا حبّذا محمد من جار»

 

5 ـ الف: صحيح بخاري، ج 2، ص 20 و 21 و 29، كتاب الجمعه، باب في العيدين، بابهي: «الحراب و الدّرق يوم العيد» و «اذا فاته العيد يصلّي ركعتين» و «سنّة العيدين لاهل الاسلام» ؛ و ج 4، ص 47، باب فضل الجهاد و السّير ،باب الدّرق ؛ و ص 225، كتاب بدء الخلق، باب قصّة الحبش و قول النّبييا بني ارفدة ؛ و ج 5، ص 86، باب هجرة النبي و اصحابه الي المدينة.

ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 609-607، كتاب صلاة العيدين، باب الرخصة في الّلعب الّذي لا معصية فيه في ايام العيد.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 413، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها، باب ما جاء في التّقليس يوم العيد و نيز رجوع شود به شماره هاي 1898 الي 1900.

د: سنن نسائي، ج 3، ص 191، كتاب صلاة العيدين، باب ضرب الدّف يوم العيد ؛ و نيز ص 193، همان كتاب، باب 36.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

قسمت دوم ـ زني نذر مي كند كه دفّ بزند و تغنّي كند!

 

ابو داود مي نويسد زني نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آمد و گفت: يا رسول اللّه ! من نذر كردم كه بر سرت دف بزنم. فرمود به نذرت وفا كن!

 

ترمذي آن را مفصل تر نقل مي كند. او مي نويسد:

«رسول خدا براي جنگي بيرون رفت، چون برگشت دختري سياه پوست آمد و گفت: يا رسول اللّه ! من نذر كردم كه اگر خدا ترا صالح (شايد مراد سالم است نه صالح) برگرداند در مقابل تو دف بزنم و آواز بخوانم.

فرمود: اگر نذر كردي بزن و الا خير. او شروع به زدن كرد. ابوبكر آمد و او همچنان مي زد. (اين جا بر خلاف منزل عايشه نگفت كه در حضور رسول خدا و گناه؟!) علي ( عليه السلام ) آمد و او مي زد. عثمان آمد او مي زد. سپس عمر آمد: او دف را زير پايش گذاشت و روي آن نشست. پيامبرفرمود: اي عمر! همانا شيطان از تو مي ترسد. من نشسته بودم او مي زد. ابوبكر آمد او مي زد. علي آمد او مي زد. عثمان آمد او مي زد. چون تو آمدي دف را انداخت.»(1)

 

نمي دانيم به اين گونه روايات و راويان آن ها بخنديم يا گريه كنيم! اينان از يك طرف مقام ابوبكر را از عمر بالاتر مي دانند و از طرفي مقام عمر را از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم !

 

كدام مسلمان مي تواند باور كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم تماشاگر گناه بود و شيطان از حضرتش ترسي نداشت ولي از عمر مي ترسيد و او اهل گناه نبود؟

 

آقاي ترمذي كه حديث فوق را حسن و صحيح مي داند، آيا انديشيده است كه معني روايت فوق چيست؟ مگر خود در ج 4 سنن ص 87 كتاب النذور و الايمان، روايت نكرده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: «لا نذر في معصية» كه نمي شود براي گناه نذر كرد؟

 

و مگر خود اقرار نكرد كه مجلس فوق مجلسي شيطاني بوده است؟ چه شده كه وقتي خواست از عمر تعريف كند همه چيز را فراموش كرد، حتي مقام نبوت را؟

 

اگر دف زدن و آواز خواندن مورد قبول شيطان است، چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به دختراني كه كار شيطاني مي كردند فرمود من شما را دوست دارم؟

 

آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مشوق شيطانيان است؟ العياذباللّه  و استغفراللّه .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الف: سنن ابي داود، ج 3، ص 237، كتاب الايمان و النّذور، باب ما يؤمَر به من الوفاء بالنّذر.

ب: سنن ترمذي، ج 5، ص 580، كتاب المناقب، باب 18 ( كه در مناقب عمر است).

 

قسمت سوم ـ جواز لهو در مجلس عروسي بلكه امر به آن:

 

بخاري از قول عايشه نقل مي كند كه: «زني را به عقد مردي از انصار در آوردند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: آيا با شما لهو نيست؟ انصار كه از لهو خوششان مي آيد!»

 

نسائي مي نويسد:

«عامر بن سعد مي گويد كه: وارد بر قُرظة بن كعب و ابو مسعود انصاري ـ كه در مجلس عروسي بودند ـ شدم در آنجا دختران آواز مي خواندند.

گفتم: شما از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و از اهل بدريد، چطور نزد شما اين گونه كارها مي شود؟

گفت: (لابد يكي از آنها) اگر خواستي بنشين و با ما گوش بده و اگر خواستي برو كه لهو در عروسي براي ما آزاد است.»(1)

 

حديث اول از عايشه است كه چون خود اهل غنا بود، قابل اعتنا نيست و حديث دوم نيز از كسي است كه خود در مجلسي آن گونه شركت داشت و بايد كار خود را توجيه كند، علاوه بر آن كه آن را به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نسبت نداد، بلكه گفت: براي ما آزاد است! حال، چه كسي آن را آزاد كرد...؟!

 

ضمنا از اين حديث بر مي آيد كه اصحاب بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به چه انحرافهايي دچار شده و چگونه از هواهاي نفساني پيروي مي كردند. آنان آن چنان از اسلام فاصله گرفتند كه به قول انس بن مالك: «هيچ يك از آن چه كه در زمان رسول اللّه  صلي الله عليه و آله وسلم بود، وجود ندارد مگر نماز كه آن را هم ضايع كردند.»(2)

آري، اين است نتيجه زير پا گذاشتن سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد لزوم پيروي از اهل بيت عليهم السلام .

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الف: صحيح بخاري، ج7، ص28، كتاب النكاح، باب النسوة اللاتي يهدين المرأة الي زوجها.

ب: سنن نسائي، ج6، ص134، كتاب النكاح، باب 80.

 

2 ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 141، كتاب الصلاة، باب تضييع الصّلاة عن وقتها.

 

قسمت چهارم ـ بردن عايشه به تماشاي مطرب ها:

اين هم از رواياتي است كه هر مسلمان غيرتمندي از شنيدن آن ناراحت مي شود.

نوشته اند كه:

«روزي عده اي از اهالي حبشه در مسجد رسول خدا مشغول لهو و لعب و رقص بودند. رسول خدا عايشه را براي تماشاي آنها برده و آنان را تشويق به آن كار مي كند و آن قدر بودند تا عايشه سير شد!»(1)

 

بخاري مي نويسد كه در اين هنگام عمر آمد و آنها را نهي كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: آنها را به حال خود بگذار.

 

بخاري و مسلم و نسائي نوشته اند كه عمر با سنگريزه آن ها را هدف قرار داد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم او را نهي كرد. بعض شارحين در توجيه آن گفته اند كه شايد اين جريان قبل از بلوغ عايشه بوده است.

در جواب آن بايد گفت كه يكي از راويان حديث ابوهريره است. او در سال هفتم هجري اسلام آورده بود و لذا بايد گفت حد اقل سن عايشه 15 سال بوده است. مگر آن كه بگوييم كه او تا آن زمان به سن بلوغ نرسيده بود!

ممكن است گفته شود كه آمدن عمر و حمله به طرف آنها در واقعه ديگري بوده است.

در جواب آن مي گوييم: اولاً چه فرقي مي كند، وقتي عملي از نظر عمر زشت، و از نظر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ـ بنا به نقل صحاح ـ مباح بود، چه يك واقعه باشد چه وقايع متعدد.

 

ثانيا بخاري در يكي از رواياتش آن را در ضمن يك واقعه نقل كرده است.

 

ثالثا ترمذي مشروح تر آن را از قول عايشه چنين نقل مي كند:

 

... وقتي عمر آمد، مردم از اطراف آن ها پراكنده شدند، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود من مي بينم كه شياطين انس و جن از عمر فرار مي كنند. عايشه مي گويد من نيز مراجعت كردم.

 

به آقاي ترمذي بايد گفت:

 

اولاً اين كه نوشتي شياطين جن و انس فرار كردند آن گاه از قول عايشه نوشتي كه گفت منهم مراجعت كردم، آيا فهميدي معني آن چيست؟

 

آقاي ترمذي! معني آن اين است كه عايشه هم يا جزء شياطين انس بود يا از شياطين جن!

 

ثانيا چگونه شياطين انس و جن از عمر فرار كردند و از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نگريختند؟

مگر عمر قبل از اسلام آوردنش بت پرست نبود؟ چه شد كه شيطان قبل از اسلامش از او نمي گريخت و بعد از اسلام ـ به قول شما ـ از او فرار مي كرد؟

مگر نه به خاطر اسلامش و پيروي از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بوده است؟

چه شد كه شيطان از يك مسلمان مي گريزد و از شارع آن و واسطه بين خدا و خلق نمي گريزد؟

 

ثالثا چگونه به خود جرأت مي دهيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را در مجلسي حاضر كنيد كه در آن شياطين انس و جن حضور دارند؟

 

نمي دانيم اين روايتها در فضيلت عايشه است كه بگوييد او نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آن قدر عزيز بود كه آن حضرت به خاطر او در چنان مجلسي حضور مي يافت، يا در فضيلت عمر است؟

چرا براي عظمت بخشيدن به عايشه او را در رديف شياطين ذكر كرده و براي عظمت بخشيدن به عمر، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را حاضر در مجلس شياطين مي كنيد؟

 

كدام عاقل مي پذيرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم زنش را پشت سر خويش قرار داده و با هم به تماشاي مجلس رقص و پايكوبي بايستند؟

آيا علماي اهل سنت حاضرند كه اين نسبت را به خودشان بپذيرند؟

آيا از مجموع اين روايات كه نوعا عايشه راوي آنها است، بر نمي آيد كه او خود اهل لهو و لعب بود؟ همان طور كه در بعض از همين روايات بدان تصريح شده است.

آن گاه چگونه از كسي كه به قول خودش «حريص بر لهو» بود، رواياتي كه دلالت بر جواز لهو و لعب مي كند نقل مي كنيد. مثل اين كه بخواهيد از فعل عايشه، كه در مقابل غلامي كه متعلق به غير بود وضو مي گرفت(2)، استفاده كنيد كه زن مي تواند دستها را تا آرنج و موي سر را به نامحرم نشان دهد!

 

آيا بهتر نيست همراه به دور ريختن اين گونه روايات، به ريسماني چنگ بزنيم كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم امر به آن نموده و آن تمسك به اهل بيت آن بزرگوار عليهم السلام مي باشد؟ ريسماني كه هرگز پاره نمي شود و با قرآن همراه خواهد بود تا كنار حوض كوثر بر آن حضرت وارد شود.

 

مضحك تر از همه اين كه ابوبكر و عمر ـ كه هر چه ياد گرفتند از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بوده است ـ از اين گونه اعمال نفرت داشتند و حتي عمر با سنگريزه به حبشه حمله ور شد و ابوبكر آن را مزدور شيطان مي دانست ولي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آنان را تشويق مي كرد.

 

اگر گفته شود كه اين عمل، خداپسندانه بود و آنها نمي دانستند، گوييم پس چرا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود كه شياطين جن و انس از عمر فرار مي كنند؟ معلوم مي شود كه شيطان پسندانه بود نه خدا پسندانه.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الف: صحيح بخاري، ج 1، ص 123، كتاب الصلاة، باب اصحاب الحراب في المسجد ؛ و ج 2، ص 20 و 29، كتاب الجمعه، باب في العيدين و التّجمّل فيه، بابهي: «الحراب و الدّرق يوم العيد» و «اذا فاته العيد يصلّي ركعتين.» ؛ و ج 4، ص 47، باب فضل الجهاد و السّير، باب الدّرق ؛ و ص 225، كتاب بدء الخلق، باب قصّة الحبش و قول النبي يا بني ارفدة ؛ و ج 7، ص 36، كتاب النكاح، باب حسن المعاشرة مع الاهل؛ و ص 49 همان كتاب، باب نظر المرأة الي الحبش ونحوهم من غير ريبة.

ب: صحيح مسلم، ج 2، ص 610-608، كتاب صلاة العيدين، باب4.

ج: سنن ترمذي، ج 5، ص 580، كتاب المناقب، باب 18 (كه در مناقب عمر است).

د: سنن نسائي، ج 3، ص 192، كتاب صلاة العيدين، بابهاي 34 و 35.

 

2 ـ سنن نسائي، ج 1، ص 93، (مشروح آن چه كه صاحبان صحاح درباره عايشه نقل كرده اند، به خواست خدا، در نوشتاري جداگانه خواهد آمد.)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

قسمت پنجم ـ شركت در مجلس عروسي كه خواننده زن آواز مي خواند:

«رُبَيِّع دختر مُعَوِّذ مي گويد:

صبح روز عروسي من، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بر من وارد شد. نزد من دختراني آواز مي خواندند و براي پدران من ( و در يكي از روايات بخاري: «پدرانشان») كه در بدر كشته شده بودند، ندبه(1) مي كردند.

از جمله، يكي از آنان گفت:

«و فينا نبي يعلم ما في غد»(يعني در ميان ما پيامبري است كه از آينده مطلع است.)

 

پيامبر فرمود: «اين را نگوييد و همان اشعار را بخوانيد.»(2)

اگر بپذيريم كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم اهل گوش كردن به آوازه خواني دختران بود، بايد گفت: وي به حال پيروان او...!

 

 اگر ز باغ رعيت مَلِك خورد سيبي             برآورند غلامانِ او درخت از بيخ

 به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد          كشند لشگريانش هزار مرغ به سيخ

 

ـــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ «ندبه» به معني مرثيه سرائي براي ميّت و نيكيهاي او را يادآوري كردن مي باشد.

 

2 ـ الف: صحيح بخاري، ج 5، ص 105، در ضمن قصه غزوه بدر، باب بعد از باب شهود الملائكة بدرا (خود اين باب عنواني ندارد) ؛ و ج 7 ص 25، كتاب النكاح، باب ضرب الدّف في النّكاح و الوليمة. ]

ب: سنن ترمذي، ج 3، ص 399، كتاب النكاح، باب ما جاء في اعلان النكاح.

ج: سنن ابي داود، ج 4، ص 281، كتاب الادب، باب في النّهي عن الغناء.

د: ابن ماجه در ج 1 سنن، ص 611، كتاب النكاح، باب الغناء و الدّف، حديث مذكور در متن را با اين مقدمه مي آورد كه:

«ابوالحسين خالد مدني مي گويد: روز عاشورا در مدينه بوديم. دختران به دفّ مي زدند و آواز مي خواندند. وارد بر ربيّع بنت معوّذ شديم. گفت:... آن گاه همان حديث را نقل مي كند.

آري روز عاشورا، در مدينه، دختران به دفّ مي زدند و آواز مي خواندند! آن گاه اگر در دعاهاي شيعيان آمده باشد كه: «روز عاشورا را بني اميّه روز مباركي مي خواندند» مي گويند اينان تعصّب دارند!...

افزودن دیدگاه جدید