معتبرترین کتب اهل سنت: 8. تعجّب و خنده خدا

خدا در معتبرترین کتب اهل سنت: تعجّب و خنده خدا

 

اينكه خدا مى‏ خندد و تعجّب مى‏ كند «قولى است كه جملگى (از ارباب صحاح) برآنند. آنانكه بعض از روايات صفات را توجيه كرده و يا گفته‏ اند كه ما بدان ايمان داشته و داراى معنايى كه لايق آن است مى‏ باشد و امثال اين عبارات (كه گذشت)، در اينجا سكوت كرده و آن را جزء روايات صفات نمى‏ دانند. گويا خنديدن و تعجّب كردن از نظر آنها براى خدا منعى ندارد. فقط ابن ماجه آن را در ردّ بر جهميّة نقل كرده است كه مى‏ رساند از نظر او اين نيز جزء روايات صفات است، و البته حقّ همين است.

 

مگر نه اين است كه منشأ تعجّب و خنده، جهل به يك واقعه است؟ آيا بر خدا چيزى مجهول است كه چون آشكار شد موجب خنده يا تعجّب او شود؟ جالب‏ تر از اين، مواردى است كه در آن خدا مى‏ خندد يا تعجّب مى‏ كند كه براى انسان‏ ها نيز نه جاى تعجّب است و نه جاى خنده. معلوم مى‏ شود خدايى كه صاحبان صحاح معرّفي كرده‏ اند هم بيهوده تعجّب مى‏ كند و هم بيهوده مى‏ خندد. «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ. «اللّهمّ غفراً.

 

اكنون به موارد خنده و تعجّب خدا كه در صحاح اهل سنّت آمده است سرى مى‏ زنيم:

ـ «خدا به دو نفر مى‏ خندد: يكى كسى است كه در راه خدا جهاد مى‏ كند و شهيد مى‏ شود و ديگرى قاتل او كه بعدا مسلمان شده و شهيد مى‏ شود و هر دو به بهشت مى‏ روند.(1)

البته ما از أبو هريره ـ راوى منحصر به فرد اين حديث ـ بيشتر از اين توقّع نداريم.

 

سؤال ما از ناقلان حديث اين است كه آيا حتّى يك نفر از كسانى كه آن را نقل كرده‏ اند، خنديدند؟

كجاى اين مطلب خنده دارد؟!

بگذريم از اشكالى كه در اصل آن وارد است.

 

ـ «خدا از قومى‏ كه با زنجيرها وارد بهشت مى‏ شوند تعجّب مى‏ كند.(2)

 خدا در معتبرترین کتب اهل سنت: تعجّب و خنده خدا

اينجا جاى تعجّب است كه آيا كسى نيست تا زنجيرها را از دست و پايشان باز كند تا در بهشت راحت باشند! لابدّ خوانندگان محترم نيز مثل ما تعجّب مى‏ كنند! البته ما از أبو هريرة تعجّب نمى‏ كنيم كه...!

 

ــــــــــــــــــــــــــــ

(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 29، باب فضل الجهاد والسير، باب الكافر يقتل المسلم و...

ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1504 و 1505، كتاب الامارة، باب 35، ح 128 و 129.

ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 68، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة (باب 13)، ح 191.

د ـ سنن نسائى، ج 6، ص 39، كتاب الجهاد، باب‏ هاى 37 و 38، ح 3162 و 3163.

متن يكى از روايات صحيح مسلم چنين است: (همه روايات از أبو هريره است).

... هذا ما حدّثنا أبو هريرة عن رسول اللّه صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ سلم فذكر احاديث منها: وقال رسول اللّه صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ سلم : يضحك اللّه لرجلين يقتل احدهما الآخر، كلاهما يدخل الجنّة. قالوا: كيف يا رسول اللّه؟! قال: يُقتل هذا فيلج الجنّة، ثمّ يتوب اللّه على الآخر فيهديه إلى الإسلام، ثمّ يجاهد في سبيل اللّه فيستشهد.

 

(2) الف ـ صحيح بخارى، ج 4، ص 73، باب فضل الجهاد و السير، باب الاسارى في السلاسل.

ب ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 56، كتاب الجهاد، باب في الاسير يوثق، ح 2677.

«عن أبي هريرة عن النبى صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ سلم قال: عجب اللّه من قوم يدخلون الجنّة في السلاسل.

ـــــــــــــــــــــ

 

ـ «خداوند تعجّب كرد يا خنديد از مرد و زنى كه شب گرسنه خوابيدند و غذاى خود را به مهمان دادند.(1)

 

اين روايت نيز كه در ضمن داستانى است، فقط از أبو هريره نقل شده است.

ـ «مردى كه در جهنّم است (و او آخرين كسى است كه از جهنّم بيرون مى‏ آيد) تنها خواسته او از خدا اين است كه از جهنّم آزاد شود. خدا از او پيمان مى‏ گيرد كه چيز ديگرى نخواهد. چون بيرون آمد و نعمت‏ هاى بهشت را ديد از خدا بهشت مى‏ خواهد. خدا به او مى‏ گويد: مگر تو عهد نبستى كه جز خروج از جهنّم را نخواهى! واى بر تو ! چقدر پيمان‏ شكن و فريبكارى! او آنقدر اصرار مى‏ كند تا آنكه خدا خنده‏ اش مى‏ گيرد و چون خنديد به او مى‏ گويد: وارد بهشت شو.(2)

 

معلوم نيست كه هدف از گفتن و نوشتن اين حديث طولانى كه از أبو هريره نقل شده چه بوده است، ابتداى آن مربوط به ديده شدن خداست، بعد از آن آمدن خدا به صورتى غير صورت اصلى، سپس نقل نمونه‏ اى از عذاب جهنّم و آنگاه بيرون آوردن عدّه‏ اى از آن، تا آنجا كه آخرين نفر التماس مى‏ كند كه خدا او را از جهنّم برهاند و خدا نيز از او عهد و پيمان مى‏ گيرد كه غير از رهايى از آتش چيزى نخواهد و چون رها شد و بهشت را مشاهده كرد، مدّتى بر اين منوال گذشت و ساكت ماند بعد از آن از خدا مى‏ خواهد كه او را نزديك در بهشت ببرد و خدا به او مى‏ گويد مگر تو عهد نبستى كه جز خروج از جهنّم نخواهى واى بر تو اى پسر آدم چقدر حيله‏ گرى! و مجددا از او پيمان مى‏ گيرد... .

 

گوئيا راوى يا راويان حديث ـ كه ما ريشه آن را از أبو هريره مى‏ دانيم ـ (گر چه عطاء بن يزيد مى‏ گويد كه أبو سعيد خدرى نيز آن را نقل كرده است ولى ظاهرا اين مطلب مربوط به قسمت آخر حديث كه عطاهاى خداوندى است مى‏ باشد) تصوّر كردند كه اهل جهنّم از بهشت و نعمتهاى آن بى‏ خبرند كه در اين حديث آمده است: «چون از جهنّم بيرون آمد و نعمتهاى بهشت را ديد»، معناى آن اين است كه تا آن زمان آن را نديده بود. درحالى كه خداوند در سوره اعراف، آيه 50، مى‏ فرمايد: «اهل جهنّم بهشتيان را ندا مى‏ دهند كه از آب يا آنچه كه خدا به شما داده به ما هم بدهيد. آنان مى‏ گويند همانا خداوند آن‏ ها را بر كافران حرام كرده است. اين آيه به روشنى مى‏ گويد كه اهل جهنّم نعمتهاى بهشت را مى‏ بينند كه اين خود عذابى براى آنان است.

 

از اين گذشته اگر كسى عهد بست كه جز خروج از جهنّم نخواهد و چون نعمتهاى بهشت را ديد آن را نيز بخواهد، آيا به اين شخص مى‏ گويند «فريبكار»؟ مگر اين خواسته مشروع، فريب‏ دادن است؟

 

سؤال ديگرى كه به ذهن مى‏ آيد اين است كه آيا كسى مى‏ تواند خدا را بفريبد؟! آيا اين شخص با اين كار و اين تقاضا با توجّه به آن وعده و عهد و پيمان، توانست خدا را بفريبد؟ آيا اين است «صحيح ! بخارى» با اين‏ گونه رواياتش؟

 

ــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) الف ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 185، تفسير سوره حشر.

ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1624، كتاب الاشربه، باب 32، ح 172.

... لقد عجب اللّه عزّ وجلّ أو ضحك من فلان وفلانة....

 

(2) صحيح بخارى، ج 9، ص 158، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه على الماء.

اين حديث، طولانى است و از ص 156 شروع مى‏ شود و ما قسمتى از آن را كه در ص 158 و مربوط به خنديدن خداست عينا نقل مى‏ كنيم:

... ويلك يابن آدم ما اغدرك فيقول: اى ربّ لا اكوننّ اشقى خلقك فلا يزال يدعو حتّى يضحك اللّه منه فإذا ضحك منه قال له ادخل الجنّة....

ــــــــــــــــــــــ

 

نكته ديگرى كه تذكّر آن لازم است اينكه مسلم در صحيح خود درباره آخرين كسى كه از جهنّم بيرون مى‏ آيد روايات متعدّدى دارد (البته نه به اين تفصيل كه بخارى نوشته است) و در آخر يكى از آنها كه انس آن را از ابن مسعود نقل كرده است چنين مى‏ گويد: ... فضحك ابن مسعود فقال: ألا تسألونى ممّ اضحك؟ فقالوا: ممّ تضحك؟ قال: هكذا ضحك رسول اللّه صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ سلم . فقالوا: ممّ تضحك يا رسول اللّه؟ قال: من ضحك ربّ العالمين حين قال: (والقائل هو آخر من خرج من النار ودخل الجنّة) أ تستهزى‏ء منّى وأنت ربّ العالمين؟ فيقول: انّى لا استهزى‏ء منك ولكنّى على ما اشاء قادر.(1)

 

خلاصه ترجمه: «بعد از آنكه نفر آخر از جهنّم بيرون آمد و خدا به او وعده داد كه دوبرابر دنيا به او بدهد، گفت: خدايا مرا مسخره مى‏ كنى...) ابن مسعود خنديد و گفت: آيا از من نمى‏ پرسيد براى چه مى‏ خندى؟ گفتند: براى چه مى‏ خندى؟ گفت: رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله همين‏ گونه خنديد به او گفتند: براى چه مى‏ خندى اى رسول خدا؟ گفت: از خنده پروردگار عالميان... .

 

سؤال ما اين است همان‏ طور كه رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ـ بنا به نقل مسلم ـ از خنده خدا خنديد و ابن مسعود نيز از خنده رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله آيا راويان حديث نيز از خنده ابن مسعود خنديدند ؟ آيا آنانكه اين حديث را مى‏ خوانند به اين مطالب مى‏ خندند؟ انديشيدن با خوانندگان منصف.

 

حال مى‏ خواهيم بدانيم كه آيا خدائى كه محدّثين اهل سنّت به تصوير كشيده‏ اند گاهى مى‏ خندد و تعجّب مى‏ كند يا هميشه.

 

به اين روايات توجّه فرمائيد:

«خدا تعجّب مى‏ كند از بنده اى كه بگويد: خدايا! گناهان مرا ببخش كه جز تو كسى گناهان را نمى‏ بخشد).(2)

 

«خدا از نااميدى بندگانش خنديد درحالى كه غير آن حال نزديك است. (مراد اين است كه «در نااميدى بسى اميد است» و تغيير حال، هر لحظه امكان دارد سختى‏ ها برطرف مى‏ شود و مشكلات آسان مى‏ گردد و...).

 

راوى مى‏ پرسد: آيا پروردگار مى‏ خندد؟ پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله فرمود: آرى. راوى گفت: هرگز از خدائى كه مى‏ خندد خيرى را از دست نمى‏ دهم.(3)

 

لابد اگر خدا نخندد از خيرش بايد نااميد شد!

 

ـــــــــــــــــــــــــــــ

(1) ج 1 صحيح، كتاب الايمان، باب 83، ح 308 إلى 310 (حديث مذكور در متن، آخر حديث شماره 310 مى‏ باشد).

 

(2) الف ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 467، كتاب الدعوات، باب 47، ح 3446.

ب ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 34، كتاب الجهاد، باب ما يقول الرجل إذا ركب، ح 2602.

«انّ ربّك ليعجب من عبده إذا قال ربّ اغفر لى ذنوبى انّه لا يغفر الذنوب غيرك.

 

(3) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 64، مقدّمه، باب 13، (باب فيما انكرت الجهميّة)، ح 181.

«قال رسول اللّه صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ سلم : ضحك ربّنا من قنوط عباده وقرب غيره قال: قلت: يا رسول اللّه! أو يضحك الربّ؟ قال: نعم. قلت: لن نعدم من ربّ يضحك خيرا.

ـــــــــــــــــــــــــــ

 

ـ «خدا به سه چيز مى‏ خندد: به صف در نماز و به كسى كه در دل شب نماز مى‏ خواند و كسى كه كارزار مى‏ كند.(1)

 

با توجّه به كرويّت زمين، هميشه در جاى جاىِ آن صف نماز برقرار است. بنابراين خدائى كه اينان ترسيم كرده‏ اند، هميشه در حال خنديدن است!

 

ـ «خدا تعجّب مى‏ كند از چوپانى كه بر بالاى كوه، اذان مى‏ گويد و نماز مى‏ گزارد....(2)

 

راستى تعجّب دارد! مگر انسان ـ آنهم چوپان ـ بالاى كوه بايد نماز بخواند، آنهم با اذان و اقامه!!

 

ـ «پروردگار ما تعجّب كرد از مردى كه در راه خدا جنگيد و يارانش شكست خوردند و او سرانجام خونش ريخته شد.(3)

 

از مجموع اين روايات چنين به دست مى‏ آيد كه خداى ساخته دست بشر دائما در حال خنده يا تعجّب است. او كه براى امرى كه نه جاى خنده است و نه جاى تعجّب، هم مى‏ خندد و هم تعجّب مى‏ كند، قطعا از امورى كه باعث تعجّب و خنده است بيشتر تعجّب مى‏ كند و بيشتر مى‏ خندد. آيا مى‏ توان گفت كه اين خدا همان خداى آفريننده جهان و بى‏ نياز از همه و منزّه از هر آن چيزى است كه بندگان نادانش او را بدان وصف كرده‏ اند؟ بياييد باز هم به اين آيه مترنّم شويم كه: «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ» و بگوييم كه منزّه است خدايى كه اينان او را وصف مى‏ كنند و به خدائى كه واصفان از وصفش عاجزند پناه مى‏ بريم.

 

ما نيز تعجّب مى‏ كنيم؛ البته از اين روايات ! و اگر روزى عقلا و انديشمندان قوم، كتاب‏ هاى به اصطلاح، «صحيح» خود را از اين روايات تطهير كنند واقعا جاى تعجّب است. چه آنكه ما اميدى به اينكار آنها نداريم.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) همان، ص 73، ح 200.

«انّ اللّه ليضحك إلى ثلاثة: للصّف في الصلاة وللرّجل يصلّى في جوف الليل وللرجل يقاتل (اراه قال) خلف الكتيبة.

 

(2) الف ـ سنن أبي داود، ج 2، ص 4، كتاب الصلاة، باب الاذان في السفر، ح 1203.

ب ـ سنن نسائى، ج 2، ص 22، كتاب الاذان، باب 26، ح 662.

«يعجب ربّكم من راعى غنم في رأس شظيّة بجبل يؤذّن بالصلاة ويصلّى....

 

(3) سنن أبي داود، ج 3، ص 19، كتاب الجهاد، باب في الرجل [الذى] يشرى نفسه، ح 2536.

«عجب ربّنا من رجل غزا في سبيل اللّه فانهزم ـ يعنى اصحابه ـ فعلم ما عليه فرجع حتّى اهريق دمه.

ترجمه‏ اى كه در متن آمده بر حسب توضيحى است كه در روايت آمده كه گفته است «يعنى اصحابه» وإلاّ «انهزم» كه به معناى فرار كردن و يا عقب‏ نشينى است برمى‏ گردد به همان شخص و دليل آن كلمه «فرجع» مى‏ باشد يعنى آن شخص ابتدا فرار كرد و چون دانست كه بايد بجنگد نه فرار كند برگشت و كارزار كرد تا آنكه خونش بر زمين ريخت.

افزودن دیدگاه جدید