عمر درباره اسراى بدر پيشنهادى كرد و خداوند به موافقت او آيه اى نازل كرد!!!

عمر درباره اسراى بدر پيشنهادى كرد و خداوند به موافقت او آيه اى نازل كرد!!!

سومين مورد از موافقات عمر مربوط به اسيران بدر است. ما كه هر چه صحاح سته را زير و رو كرديم در مورد اين فضيلت بزرگ - بلكه مهمترين فضيلت - چيزى نيافتيم كه عمر درباره اسراى بدر پيشنهادى كرده باشد و خداوند به موافقت او آيه اى نازل كرده باشد. فقط بعض از مفسرين مى گويند كه آيات 67 و 68 از سوره انفال به موافقت قول عمر نازل شده است. در حالى كه اين دو آيه نسبت به آنچه كه از عمر نقل شده بسيار بيگانه است، چه آنكه اينان مى گويند عمر پيشنهاد كرد تا اسراى بدر را بكشند و آيه مى گويد شما نبايد اسير مى گرفتيد نه اينكه وقتى اسير گرفتيد آنها را بكشيد. حال ناچاريم جهت روشن شدن اذهان خوانندگانى كه از جريان مذكور اطلاع ندارند آيات مربوطه را نوشته و درباره آن اندكى بحث كنيم:

«مَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَن يَكُونَ لَهُوآ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِى الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الاْءَخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَـبٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ »(1)

ترجمه: هيچ پيامبرى حق ندارد كه (در جنگها) اسير بگيرد مگر آنكه (دشمن را كه قصد كشتن او و مؤمنين را دارد) كشتار كند. شما (با گرفتن اسير و پولى به عنوان فديه در ازاى آزادى آنها از دشمنان گرفتن) دنيا را مى جوئيد و خدا (برايتان) آخرت مى خواهد و خدا عزيز و حكيم است. اگر نبود آنچه كه از كتاب گذشت (كه عذاب عمومى در اين امت نخواهد بود) به خاطر اين اسير گرفتن عذابى بزرگ شما را فرا مى گرفت.

 

شايد مراد آيه كه مى فرمايد: «لولا كتاب من اللّه سبق» اشاره به آيه 33 از همين سوره باشد كه فرموده: تا تو (اى پيامبر!) در ميان اينان هستى خداوند عذابشان نمى كند... .

 

مى گويند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب درباره اسيران بدر مشورت كرد. عمر گفت: آنها را بكش. ابو بكر گفت: آنها را آزاد كن(2).

روايت فوق از ابن عمراست. در دنباله آن مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را آزاد كرد (البته با فديه) بعد از آن آيه مذكور نازل شد و چون پيامبر صلى الله عليه و آله عمر را ديد گفت: «كاد أن يصيبنا في خلافك بلاء» يعنى نزديك بود كه به خاطر مخالفت با تو بلائى بر ما نازل شود.

 

اگر واقعا اين آيه به موافقت قول عمر نازل شد و پيشنهاد او نيز دائر بر قتل اسيران بود چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله به موافقت قول عمر و آيه اى كه نازل شد آنان را نكشت؟ آيا اهل سنت مى گويند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با دستور خدا مخالفت كرد؟ اگر بگويند كه آيه فوق بعد از آن نازل شد كه اسرا آزاد شده بودند، آيا مى توان پذيرفت كه خداوند دستورى در مورد خاصى نازل كند كه ديگر محلى براى اجراى آن باقى نمانده باشد؟

 

حقيقت اين است كه اينان مى خواهند فضيلت تراشى كنند و إلاّ آيات قرآن از آنچه كه بافتند بيگانه است بلكه اصحابى كه به تعبير قرآن دنبال منافع دنيايى بودند سعى كردند كه اسير بگيرند تا به ازاى آزادى آنها به متاع دنيا برسند ولذا مى بينيم على عليه السلام -كه به اقرار بعض از دانشمندان اهل سنت، نزديك به نصف از كشته شدگان بدر به دست مبارك آن حضرت به قتل رسيدند- حتى يك اسير هم نگرفت.

 

از همه اينها گذشته از جمله اسراى بدر -كه بايد به دستور و پيشنهاد عمر كشته مى شدند- عباس، عموى گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است. احمد در مسند خويش از ابو رافع -غلام عباس- نقل مى كند كه او قبلا اسلام آورده بود، ولكن از ترس قومش آن را پنهان مى كرد(3).

 

همين عباس بود كه در زمان عمر وقتى مردم به قحطى دچار شدند، عمر او را واسطه بين خود و خدا قرار داد و طلب باران كرد و مردم از قحطى نجات يافتند(4).

 

رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: هر كه عمويم را بيازارد مرا آزرده است(5).

 

ترمذى در حديثى ديگر كه بعد از آن ذكر مى كند مى نويسد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: عباس از من است و من از او.

 

با توجّه به آنچه كه گذشت معلوم شد كه:

 

أوّلاً - خداوند به خاطر وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عذاب را از امت برداشته است.

 

ثانيا - اگر قرار باشد عذابى نازل شود به خاطر مخالفت مردم از دستورات خدا و رسولش مى باشد نه به خاطر مخالفت رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيشنهاد يكى از پيروانش! و اين مطلب به خوبى از آيات قرآن فهميده مى شود.

 

ثالثا - آيات سوره انفال از اسير گرفتن نهى مى كند نه به كشتن اسير دستور مى دهد.

 

رابعا - دستور عمر به قتل اسيران اگر اجرا مى شد لازم بود عموى گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز -كه حضرتش از او تعريف كرده و ايذاء او را ايذاء به خود دانسته است- به قتل مى رسيد، با آنكه مطابق حديث مسند، او قبلا اسلام آورده بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) الانفال / 67 و 68.

 

(2) مستدرك حاكم، ج 2 ص 359، كتاب التفسير، شماره 387، مسلسل 3270.

 

(3) ج 9 مسند احمد، ص 229، شماره 23925.

 

«... وكان العباس قد اسلم ولكنه كان يهاب قومه وكان يكتم اسلامه...».

 

(4) صحيح بخارى، ج 2 ص 34، باب الاستسقاء، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء إذا قحطوا، و ج 5 ص 25، باب فضائل اصحاب النبى صلى الله عليه و سلم ، ذكر العباس بن عبد المطلب.

 

«... اللهم انا كنا نتوسل اليك بنبينا فتسقينا وانّا نتوسل اليك بعم نبينا فاسقنا قال: فيسقون». (متن دعاى عمر از بخارى).

 

(5) سنن ترمذى، ج 5 ص 610، كتاب المناقب، باب 29، ح 3758.

 

«... من آذى عمى فقد آذانى فانما عم الرجل صنو أبيه».

افزودن دیدگاه جدید